گفتارهایی درباره صلح، عدالت و خشونت در روزهایی که ایران درگیر تنش است
راه ناهموار همزیستی اجتماعی
عدهای فکر میکنند با پند و اندرز و کارهای اخلاقی میتوان به صلح رسید؛ اما واقعیت میگوید که اینگونه نیست.
عدهای فکر میکنند با پند و اندرز و کارهای اخلاقی میتوان به صلح رسید؛ اما واقعیت میگوید که اینگونه نیست. ما چگونه میتوانیم مفهوم صلح و عدالت را بپذیریم؟ چگونه میتوانیم درک مشترک از مسائل، بحرانها و پیچیدگیهای جوامع داشته باشیم؟ و بهرغم همه تعارضات واقعیای که وجود دارد، میتوانیم به سمت صلح واقعی حرکت کنیم؟ موضوعات مورد بررسی در نشستی با عنوان «صلح، کارکردها، پیامدها» که با همکاری شبکه کمک و حامیان جامعه مدنی و موسسه رحمان برگزار شد، به دنبال تعریف مفهوم صلح و کارکردهای آن، صلح و عدالت و صلح و همزیستی اجتماعی بودند.
در این نشست، زهرا افتخارزاده، مددکار و بنیانگذار موسسه آتنا، مهدی سلیمانیه، جامعهشناس و پژوهشگر، فرشاد مومنی، اقتصاددان و حسن عشایری، روانپزشک و نورولوژیست هرکدام از منظری تخصصی به موضوع خشونت، صلح و عدالت پرداختند.
نیاز به مغزهای پرسشگر
حسن عشایری روانپزشک و نورولوژیست
ماکس وبر در کتاب «سیاست بهعنوان شغل» میگوید، سیاست با مغز انجام میگیرد. بنابراین اینکه داخل سر چه اتفاقاتی میافتد، مهم است. بسیاری از عصبشناسان در این مورد فعالیتهای پژوهشی زیادی انجام دادند. شوپنهاور میگوید، همهچیز مغز نیست. اما من میگویم بدون مغز هم هیچچیز نیست. عدهای از روانکاوان و پزشکان درباره صلح و جنگ حرف زدهاند.
در این دو دهه اخیر تغییری در بینش در عصبشناسی اتفاق افتاده است و بررسی شده که اگر هیجان و عواطف که در سیاست از آن کم حرف زده شده، آسیب ببینند، از خرد دیگر خبری نیست. راسل در یکی از مقالههایش میگوید من خیلی هیجانی هستم اما هیچوقت حاضر نیستم به خاطر عقیدهام، خودم را از دست بدهم. خود ایدئولوژی نقطه اساسی رفتار است که فراتر از دانش، عمل میکند. حواس مشترک تحتتاثیر قسمت هیجانی مغز و همین قسمت، پیچیدهترین قسمت مغز است.
هیجان بشر چیز سادهای نیست. تعارض غریزه و وظیفه وجود دارد. کانت در کتاب سنجش خرد ناب، از صلح پایدار حرف میزند و در آن زمان به مغز و بدنمندی روان اشاره میکند. سیستم مغز طوری کار میکند که ملیت، مذهب، احساس گناه و شک را تعریف میکند. خود مغز به خودش پاداش میدهد. عصبشناسان از خرد حرف میزنند. جنگ تاثیر بسیار بزرگی بر سیستم عصبی فرد میگذارد. پژوهش و آموزش در این باره بسیار میتواند اثرگذار باشد. ما نیاز به مغزهای پرسشگری داریم که درباره غزه و جنگ اوکراین تفکر و سوال کنند.
خشونت خانگی و توازن قدرت
زهرا افتخارزاده مددکار و بنیانگذار موسسه آتنا
درباره صلح صحبت کردن در زمانه ما، بسیار حساس و ظریف است. به این دلیل که ما اگر بخواهیم فقط به آن کلیشههایی که در ذهن داریم صرفاً پایبند بمانیم، گاهی ممکن است که خودمان بهنام صلح و دفاع از صلح به ورطه سرکوب بیفتیم. ما در خانه امن آتنا از زنان خشونتدیده خانگی حمایت میکنیم. وقتی از کلمه شوم اختلافات خانوادگی برای فجایعی مثل قتلهای منصوره قدیریجاوید، خبرنگار ایرنا استفاده میشود، به این معنی است که خشونتهای خانوادگیای که از گذشته در خانهها اتفاق میافتاده را با ریشسفیدی و مفاهیمی مثل صلح و آشتی، تثبیت میکردند و فرد خشونتدیده را سرکوب میکردند.
ما اگر این مسئله را به عرصههای دیگر تعمیم دهیم، میبینیم که ممکن است گاهی حتی روشنفکری که میخواهد مدافع صلح و حقوق بشر باشد با در کنار رینگ نشستن میتواند به از بین بردی فردی که داخل رینگ دارد ذرهذره جان میدهد، کمک کند.
پاشنه آشیل ما و تنها راه نجات ما برای اینکه در ورطه سرکوب صلح نیفتیم، بحث توازن قدرت است. هرجایی که اصولاً اعمال قدرت و اعمال خشونت و سرکوب اتفاق میافتد و فقدان توازن قدرت وجود دارد، مثل بحث خشونت خانگی دردسرساز است. از همان امضای قرارداد ازدواج که بهصورت ساختاری بهواسطه قوانین فقدان توازن قدرت در آن وجود دارد، بالانس نبودن قدرت میان زن و مرد در خانواده شروع میشود.
اجبار ازدواج، منع تحصیل زنان و اشتغال و اینکه نمیتوانند کسب درآمد داشته باشند، فقدان توازن قدرت را تشدید میکند. تمام چیزهایی که زنان و مردان از کودکی درباره نقشها و کلیشههای جنسیتی تجربه کردند، باز میتواند به فقدان توازن قدرت دامن بزند و این فقدان باعث میشود که مرد در جایگاه کسی که منابع قدرت را در اختیار دارد، نسبت به همسرش خشونت بورزد.
این اتفاقها باعث میشود که فرد خشونتدیده یک سرکوب درونی را هم تجربه کند که باعث خشونت درونی میشود و او دیگر نمیتواند صلح درونی را تجربه کند. خیلی مواقع میبینیم که این تخاصم درونی میتواند به خشونت علیه دیگری تبدیل شود و این دیگری میتواند فرزند یک زن باشد. مردی که در بیرون از خانه خشونت بیرونی را تجربه میکند، همان خشونت را به درون خانه میآورد و نسبت به همسر و فرزندش اعمال میکند و بعد زن نسبت به فرزند این کار را میکند. آن فرزند هم در مدرسه یا در زندگی شخصی با همسرش آن خشونت را تکرار میکند و اینگونه چرخه خشونت ادامهدار میشود.
ما در خانه امن آتنا، تشویق و تمرین مطالبهگری میکنیم. کسی که تحت خشونت بوده و نتوانسته که فریاد بزند و انفعال را یاد گرفته، باید بتواند حق خودش را مطالبه کند. این موضوع نشان از پوست انداختن است که از ناانسانی شکافته شود و مطالبه کند. اما روش ما برای پایان تخاصم چیست؟ روش ما برقراری توازن قدرت است. فرد مرتکب خشونت وقتی همسرش نزد ما میآید، به مرکز میآید و میخواهد همان کاری که با همسر و فرزندش کرده را با ما انجام دهد.
از داد و فریاد و تهدید به اسیدپاشی تا روشهای دیگر. حتی مواردی بوده که از دادگاه حکم آوردهاند که زن را به خانه ببرند. بعد از اینکه فرد مرتکب خشونت متوجه میشود که کارهایش به هیچ جایی نمیرسد، باعث میشود که بفهمد باید بنشیند روی صندلی و حرف بزند و این قدرت توازن است.
ما شروطی که برای بازگشت زن خشونتدیده به خانه میگذاریم شامل حق طلاق محضری برای زن و امتیازات مالی است. از طرفی زنی که در خانه امن است قدرت روانی خودش را افزایش میدهد و در کارگاهها کسب مهارت میکند تا قدرتش افزایش پیدا کند.
این موضوعات به توازن قدرت کمک میکند تا صلح در خانه برقرار شود. مهمترین پیششرط برای صلح، برقراری توازن قدرت در همه عرصههای خرد و کلان است به غیر از تمرین این موضوع، تاکید مدام ما بر صلح چیزی نمیتواند بیشتر از سرکوب باشد. هر یک قدمی که برای توازن قدرت برداشته شود، میتواند به صلح پایدار کمک کند. وقتی فضای آزادی و همدلی وجود داشته باشد، میتوان به ایجاد فضای صلحآمیز کمک کرد.
توزیع عادلانه عدالت و پیوند با صلح
فرشاد مومنی اقتصاددان
ما در اقتصاد وقتی راجع به رابطه صلح و عدالت فکر میکنیم، یک وجه ذهنی و یک وجه عینی برای آن در نظر میگیریم. وجه ذهنی مسئله پرداختن به صلح در کار جدی گرفتن مفهوم مخالف آن یعنی خشونت رخ میدهد. میان اندیشهورزان توسعه این بحث مطرح است که بیشترین توان در برانگیختن خشونتورزی وجود دارد. در دو حالت نگرشی ذهنیت تکبعدینگر و توهم برخورداری از اطلاعات کامل، پتانسیلهای خیلی بزرگی برای تحریک خشونت پدیدار میشود.
در کتاب هویت و خشونت، نقد ایده جنگ تمدنهای هانتینگتون صورت گرفته است اما در مسیری که بحث را جلو میبرد و انگیزشهای معطوف به خشونت را کالبدشکافی میکند، گفته میشود که این انگیزشها توهم همهچیزدانی تکبعدینگر به وجود میآورد. یعنی یک جنبه را از وجوه مختلف شکلدهنده انسان، عمده میکند و دیگر وجوه را نادیده میگیرد. این موضوع یکی از درخشانترین مباحث در مباحث توسعه است. بزرگترین مزیت نگریستن به بحث توسعه این است که نگاه بینرشتهای و چندوجهی را ترویج میکند و از طریق ترویج آن نگرش سعی میکند که بر آن ذهنیت تکبعدینگر یا ایدئولوژیزده بربیاید.
اما بحثهای خیلی عمیقتر بین اقتصاددانان در این زمینه، بحث روششناختی است. بخشهایی از اندیشه اقتصادی نقطه عزیمت همه بحثهای خودش را فرض اطلاعات کامل قرار میدهد و موضوع این است که فرض این اطلاعات کامل چگونه نیروی محرک خشونتپروری میشود؛ چه خشونت در درون جوامع و چه بین جوامع. بحث بر سر این است که کسی که توهم اطلاعات کامل داشته باشد، خود مطلقانگار میشود و در اینجا هیچ فرقی بین معرفت دینی و علمی وجود ندارد. مثلاً در تاریخ اسلام، ما با خوارج روبهروییم. خوارج میگفتند آنچه در ذهن من است، عین حرف خداست و اگر کسی دربرابر ما مخالفت کند، جلوی حکم خدا ایستاده است. در تمام ادیان دیگر هم این مسئله وجود دارد.
در 40 سال گذشته بیشتر نوبلهای اقتصاد به اقتصاددانان نهادگرا داده شده است و دلیل آن این است که بزرگترین نقدی که اقتصاددانان نهادگرا کردند، نقد آموزه انسانشناختی بنیادگرایی بازار بود. در چارچوب بنیادگرایی بازار که نقطه عزیمتش را فرض اطلاعات کامل قرار داده، نیروهای بزرگی برای بسط و ترویج خشونت وجود دارد که دلیلش همان خودمطلق انگاری است. بعضی از نمونههای ایرانی کسانی که اینگونه فکر میکنند درباره من و میگویند او بیدانش و بیاخلاق است.
من پیش خودم فکر میکردم کسانی که اینگونه نقد میکنند، بیدانشی من را از آثارم میتوانند بفهمند. اما کسی که در تمام عمرش 30 ثانیه با من حشر و نشر نداشته چگونه فهمیده که من بیاخلاقم؟ بعد که به متون مراجعه کردم، دیدم چند تا از برندگان نوبل میگویند که این مسئله منحصر به ساحت دین نیست؛ در ساحت علم هم هرکس با فرض اطلاعات کامل کار کند، خودمطلق انگار میشود و فکر میکند همه آنچه باید دانسته شود را میداند. نهادگراها ایده وقوف روششناختی به مسئله نقص اطلاعات انسان و وقوف روششناختی به مسئله توزیع نامتقارن اطلاعات را مطرح کردند. یعنی میگویند انسانها علاوه بر اینکه اطلاعاتشان ناقص است، توزیع اطلاعاتشان هم نامتقارن است.
یعنی اگر بهطور تصادفی دو انسان را با هر سطحی از دانش و تجربه که انتخاب کنید، هرکدام هزاران چیز میدانند که آن دیگری نمیداند. نهادگراها میگویند اگر این دو وقوف پدیدار شود آنوقت ما به سمت پذیرا شدن دیگری، بهرسمیت شناختن دیگری، احساس نیاز به همکاری، روادار شدن و... میرویم. امور بسیار پیچیدهتر از آناند که ما آنها را به یک عامل تبدیل و بعد متنزل کنیم.
در عرصه عملی یا وجه عینی ماجرای صلح برابر خشونت، مسئله عدالت مطرح میشود. ذهن را میشود دستکاری کرد و مسئله منافع و قدرت در این دستکاری قدرت نقش تعیینکنندهای دارد. در سرتاسر کتاب ثروت ملل آدام اسمیت، فقط یکبار از لفظ دست نامرئی و سپردن همهچیز به بازار اسم برده شده و در همان یکبار هم حدود 32 قید قرار میدهد؛ یعنی میگوید دست نامرئی بهشرطی کار میکند که این 32 قید وجود داشته باشد که مهمترینش این است که باید مناسبات عادلانه باشد و بین مردم و حکومت هم عدالت کامل برقرار باشد. ذهن اسمیت بسیار زیاد درگیر نهادها بوده اما آن اسمیتی که برای ما به تصویر کشیده میشود اصلاً نسبتی با واقعیت ندارد.
از همین زاویه میشود گفت، برای پیشبرد امر اقتصادی ما به ترکیب خردمندانهای از رقابت و همکاری نیاز داریم. آدام اسمیت بیشتر به این مشهور است که روی رقابت تمرکز دارد درحالیکه بیش از دوسوم کتاب ثروت ملل به شکلهای مختلف میگوید، عملکرد اقتصادی تابع معجزه همکاری است. او میگوید، اگر انسانها قادر به یادگیری این معجزه باشند، میتوانند تمدنسازی کنند. از نظر ضریب اهمیت، معجزه همکاری دهها برابر توانمندیاش برای ارتقای یک جامعه بیشتر است. او میگوید، بازدهی کارخانهای که در آن تقسیم کار وجود داشته باشد 200 برابر بیشتر از کارخانهای است که در آن این تقسیم کار وجود ندارد و اسم این موضوع را معجزه همکاری میگذارد.
او به رقابت که میرسد، میگوید هر رقابتی نیروی محرکه بهبود وضعیت نیست؛ آن رقابتی اعتلابخش است که عادلانه باشد. ماجرای عدالت و نقشش در صلح و توسعه، پیشرفتهای قابل توجهی کرده است. یکی از وجوه در نظر گرفته شدن برای اعطای جایزه نوبل اقتصاد به برنده امسال، کارهای بسیار درخشانی است که در این زمینه کردهاند. یکی از وجوه این کارهای درخشان این است که عدالت باید در کل عرصههای جمعی باشد و نهفقط در اقتصاد و سیاست. او میگوید توزیع عادلانه قدرت، ثروت، منزلت، اطلاعات و صدا مهم است.
برای اینکه این عدالت به صلح منجر شود، باید در سه سطح توازن قوا برقرار شود: سطح توزیع عادلانه قدرت در میان فرادستان. یعنی اگر در بین حاکمان هم توزیع عادلانه قدرت نباشد، دائماً پتانسیل خشونتزایی وجود خواهد داشت. سطح دوم، توزیع عادلانه قدرت در میان گروههای اجتماعی سازنده جامعه است تا هیچ گروهی نتواند ارادهاش را بر گروه دیگری تحمیل کند و سطح سوم، توازن قوا بین مردم و حکومت است. اگر این رابطه آخر بهصورت یکسویه بهنفع مردم هم باشد همان هرج و مرجی را ایجاد میکند که اگر بهنفع حکومت باشد و راه توسعه این است که بین این دو توازن وجود داشته باشد؛ هم ملت و هم دولت باید توانمند شوند.
از نخستین موج انقلاب صنعتی، سختترین آسیبها به جامعه ایران در زمان منازعههای هژمونیک رخ داده است. یعنی زمانی که قدرتهای بزرگ جهانی با هم مچاندازی میکنند تا تقسیم غنائم کنند. به اعتبار ویژگیهای خاص ژئوپلیتیک ایران همواره در 250 سال گذشته طرفین منازعه میخواستند همواره ایران نقش نعش را بازی کند و بلاتکلیف باشد، تاکید کردهاند تا از دستاوردها استفاده نکند.
امکان گفتوگوی حافظهها را فراهم کنیم
مهدی سلیمانیه جامعهشناس
وقتی از صلح و جنگ میگوییم، معمولاً درباره اکنون و آینده صحبت میکنیم. ما قبل از اینکه ماشه را در جهان خارج و در جهان واقع علیه هم بچکانیم، قبل از آن در حافظه و ذهنمان این ماشه را چکاندهایم؛ بنابراین نمیتوانیم بدونتوجه به گذشته، از وفاق، آشتی، صلح و دوستی صحبت کنیم. اولین گزارهای که در جامعهشناسی درباره بحث حافظه آموختم، این است که حافظه فردی نیست.
ما جمعی به خاطر میآوریم و جمعی فراموش میکنیم. حتی دستکاری ما در حافظه هم جمعی است و به صورت گروهی تصمیم میگیریم چیزهایی را در حافظه تغییر دهیم. اینکه در پله هواپیمایی ورود آقای امام خمینی (ره) به فرودگاه مهرآباد در سال 1357، اندکاندک چهرههایی حذف میشود و کمکم دیگر به یاد آورده نمیشود که روی آن پله کسانی دیگر هم بودند، یعنی قرار است به صورت جمعی فراموش کنیم چه کسانی از پلکان پایین آمدند.
آموخته دوم این است که ما در قالب گروههای اجتماعی که به آن تعلق داریم، بهخاطر میآوریم و فراموش میکنیم. هر گروه اجتماعی تصمیم میگیرد در درون خود حافظه را تغییر دهد، دستکاری کند، فراموش کند یا دوباره به یاد آورد.
آموخته سوم این است که حافظه پویا، نو به نو و تازهشونده است و مربوط به گذشته نیست. حافظه هرروز بازسازی میشود. چیزی بهنام گذشته واقعی وجود ندارد. چیزی که با آن روبهرو هستیم، در ادیان، سیاست، اقتصاد و در حوزههای دیگر، محصول امروز ماست. ما حافظه را بازمیسازیم.
آموزه چهارم این است که حافظه اصلاً معصوم، انتزاعی و ذهنی نیست. حافظه مبتنی بر منافع ما تغییر میکند. منافع ما بهصورت نوشونده اقتضا میکند که چیزهایی را بهخاطر بیاوریم، فراموش کنیم یا دستکاری کنیم. درنهایت حافظه منبع قدرت است. گروه اجتماعی فاقد حافظه فرودست است. گروه اجتماعی که میتواند حافظه خود را بازسازی و رویتپذیر کند، به دیگران نشان دهد، تبلیغ کند و پنهان نکند، از منزلت و قدرت بالاتری برخوردار است.
هیچ صلح و وفاقی بدون در نظرگرفتن حافظه جمعی محقق نمیشود. حافظه قربانی با حافظه سلطهگر و قربانیکننده، آشتیپذیر نیست؛ مگر به شرایطی. حافظه مردی که خشونت کرده با حافظه زنی که خشونت دیده، برابر نیستند و نمیتوانیم بگوییم سازش کنید. وفاق دهه 60 که برای بعضی از دوستان منبع قدرت است، برای برخی دوره طلایی است و برای برخی نوستالژی است، برای برخی دوره شکنجه و از بین رفتن است. وفاق دهه 70 برای برخی دوره توسعه و ساختوساز و برای گروهی دیگر در زندان گذشته است. بدون آنکه از سال 88 صحبت کنیم، نمیتوانیم از وفاق بگوییم. چرا وفاق و آشتی اتفاق نمیافتد؟ چون این حافظهها نمیتوانند کنار هم قرار بگیرند. ما دیماه 96 و آبانماه 98 و 1401 را پشتسر گذاشتیم و با وجود این همه حافظه زخمی، آیا امکان آشتی و وفاق وجود دارد؟
اگر چنین وفاقی در سطح سیاسی رخ دهد و بعضی از دوستان شراکت در قدرت پیدا کنند و بعد بگویند وفاق اتفاق افتاد، چیزی به غیر از شهری به روی گسل زلزله آتشفشان خاموشی نیست که دارد دود میدهد. مگر میشود یک قربانی، سالها از تمام این خشونتهای رفته سخن نگوید و بعد توقع داشته باشیم روی زمینی که بستر زلزله است، شهری از وفاق بسازد؟
ما در قالب گروه و نهاد میاندیشیم و میتوانیم حافظه خود را نگه داریم. ما در یک جامعه صف و سنگری زندگی میکنیم که همه پشت خاکریزند و تمام شهر در اختیار قرائت خاصی از حافظه است که برایش فیلمهای میلیاردی میسازد، روایتها را بهصورت رسمی مطرح میکند و باقی روایتها حذف میشوند و اصلاً نمیتوانند بیان کنند؛ بنابراین کار فوقالعاده این است که برای گروههای حاشیهای که حافظه ندارند، نهاد درست کنیم.
ما باید حافظه را رویتپذیر و امکان گفتوگوی حافظهها را فراهم کنیم. زن کتکخورده باید بتواند سخن بگوید و آن را رویتپذیر کند، کسی که در دهه 70 در زندان بوده، باید بتواند روایت خود را بگوید. چه وفاقی است که اصلاحطلبی که همیشه در قدرت است، به قدرت میرسد و میگویند وفاق کنیم. با چه کسی وفاق کنیم؟ با کسی که اگر سخن بگوید، باید نگران باشد چه بلایی بر سرش میآید؟ ما باید امکان تقاطع حافظهها را ایجاد کنیم. اگر گفته نشود، امکان هیچ صلح و آشتیای فراهم نمیشود. جامعه شدن «ما» در گروی سخن گفتن از حافظههاست. بخشی از جامعه «ما» صدا دارد اما باقی آن تا زمانی که صدا پیدا نکنند، «ما» شکل نمیگیرد و این مخاصمه به پایان نمیرسد.
باید کاری کنیم که با رویتپذیر کردن حافظه، منافع کل شهروندان یک جامعه فراهم شود، نه اینکه به صدا درآوردن گذشته همیشه به نفع عدهای خاص باشد. اگر بتوانیم حافظهها را به صدا درآوریم و کاری کنیم که منافع صلح و آشتی به همه شهروندان برسد و بتوانند از گذشته خود صحبت کنند، آن زمان میتوانیم از وفاق و آشتی صحبت کنیم.