عجایب هفتگانه/درباره الهه محمدی و روحالله نخعی
ما روزنامهنگاران خیالمان این است که حرفهایمان شنیده میشود. خیالمان این است که زبان مردمیم. گاهی اما هر چه داد میزنیم، هر چه سلام میکنیم، کسی سلاممان را جواب نمیدهد. وقتی کسی جوابمان نمیدهد، بهمن کوچک دود میکنیم و به تحریریه پناه میبریم. تحریریهای که نسبت عجیبی با حال روزنامهنگارانش دارد.
![عجایب هفتگانه/درباره الهه محمدی و روحالله نخعی](https://cdn.hammihanonline.ir/thumbnail/J8fFcpPfDthO/Z0T8H9pYUbXo0sZ7HQQFz9sdEP6gpeoxwm6qBw3FUyban5x7qgvQboTcvz1ITR3hR5RyeP2TswdCeyo0woFaD79kLxmvcp_86atk84Zr3YNwFhOO7S5JdQ,,/Untitled-1.jpg)
به من باشد، روی نام یکی از عجایب هفتگانه خط میکشم و به جایش مینویسم تحریریه. تحریریه جای عجیبی است. عجیبتر از آنچه تصور کنید. اصلاً یک بار باید در این اتمسفر نفس بکشید تا عرضم را متوجه شوید. نه اینکه همه چیزش خوب و دوستداشتنی باشد.
خیلی وقتها برای ثانیهای هم نمیشود تحملش کرد اما خاصیت عجیبش آن است که ثانیهای بعد چنان دلبری میکند که حاضری پیه همه سختیهایش را به جان بخری. زندگی در تحریریه یکجورهایی زیستن در سایه عشق و نکبت است. عشق و نکبتی که ترازوی عشقش سنگینتر است؛ که اگر اینطور نبود در این سرای بیکسی، روزنامهنگاری نمیماند.
شما فکر کن سی چهل نفر پیر و جوانِ آرمانخواه در یک ساختمان چه بر سر هم که نمیآورند. وقتی پای آرمان در میان باشد تحمل همدیگر سخت میشود. اصلاً یکجورهایی تحریریه، مملکتی در مقیاس کوچک است. گاهی این سی چهل نفر با هم سر جنگ میافتند و گاهی پشت همدیگر میایستند.
روزنامهنگاری شغل عجیبی است. ما روزنامهنگاران آرمانخواهان سادهدلی هستیم. آنقدر ساده که بابت یک تیتر جذاب بالای مطلبمان شب خوابمان نمیبرد. کارمان این است که از خروسخوان تا زوزهکشان برای حقوقی بخور و نمیر بدون اضافهکار و حق ماموریت خودمان را به آب و آتش بزنیم. این آتشی که میگویم گاهی شعلههایش چنان زبانه میکشد که جوانیمان را میسوزاند. شاید بگویید مگر جوانی بقیه آدمها صحیح و سالم میماند.
میدانم حق دارید. اصلاً مگر خاصیت به این دنیا آمدن رنج کشیدن نیست. ما به این دنیا میآییم رنج میکشیم و میمیریم. اما رنج روزنامهنگار بودن گاهی تن و جان را با هم میسوزاند. ما به خیال اینکه قرار است درددل مردم را بنویسیم، به خیال اینکه زبان ملتی شویم، تن و جانمان را به دست تقدیر میسپاریم. تقدیر اما گاهی چنان سر ناسازگاری میگذارد که روزگارمان را تلختر از زهر میکند.
ما روزنامهنگاران خیالمان این است که حرفهایمان شنیده میشود. خیالمان این است که زبان مردمیم. گاهی اما هر چه داد میزنیم، هر چه سلام میکنیم، کسی سلاممان را جواب نمیدهد. وقتی کسی جوابمان نمیدهد، بهمن کوچک دود میکنیم و به تحریریه پناه میبریم. تحریریهای که نسبت عجیبی با حال روزنامهنگارانش دارد.
بت عیاری که هر دم به رنگی درمیآید. یک بار دو سال پیش اینجا نوشتم، گر روی جهان تمام شادی گیرد/ ما را نبود به نیم جو بهره از آن، امروز میخواهم بگویم آن روز دلم گرفته بود و کسی سلامم را پاسخ نداده بود.
امروز اما رفقایم الهه محمدی و روحالله نخعی آزاد شدند از چهاردیواری؛ که همه دنیا چهاردیواری است.