زیر این چرخ کبود/ درباره زنی که به خاطر «عکس» میخواست جان خودش را بگیرد
تا به حال کسی را دیدهای که به خاطر یک عکس بخواهد جان خودش را بگیرد؟ زیر این چرخ کبود همین دیروز، زنی را دیدم که به خاطر یک عکس، مشت مشت قرص خورده بود تا خودش را از شر زندگی خلاص کند.
تا به حال کسی را دیدهای که به خاطر یک عکس بخواهد جان خودش را بگیرد؟ زیر این چرخ کبود همین دیروز، زنی را دیدم که به خاطر یک عکس، مشت مشت قرص خورده بود تا خودش را از شر زندگی خلاص کند.
هرچند که قصه درامتر از آن است که کامتان تلخ نشود اما شاید اگر همین اول کار به شما بگویم زور زندگی بیشتر از قرصها بود کمی دلتان آرام بگیرد.
آخرین شب پاییز. همان شبی که بلندترین شب سال است بچهای از نوبت عصر مدرسهای در حاشیه کرج به خانه میرود و به مادرش میگوید معلممان گفته از سفره یلدایتان عکس بگیرید و در حساب «شاد» مدرسه بگذارید.
معلم گفته و با مَدٌ و تشدید هم گفته که میخواهد از تجربه بلندترین شب سال در خانه بچهها کلیپی درست کند. معلم اما در مخیلهاش هم نمیگنجید که عکس گرفتن کنار سفره یلدا میتواند تکاندهندهترین، سختترین و تلخترین و... درخواست یک فرزند از مادری باشد که آه در بساطش ندارد.
مادری که هر روز با هزار جور بالا و پایین خرج یومیهاش را درمیآورد. برای زنی تنها، برای مرضیه که شبهای زیادی گرسنه سر بر بالین گذاشته و دخترکش را توی سینهاش آرام کرده چیدن سفرهای که هندوانه، آجیل مشکلگشا، انار و چه و چه داشته باشد شوخی تلخی است.
بر این زن شبهای زیادی گذشته که خورشید طلوع نکرده و بهار، تابستان، پاییز و زمستانش سپری نشده. برای زنی که خود و دختر هفتسالهاش را سر بار زندگی پدر و مادر گرفتارتر از خودش میداند.
برای خانوادهای که قوت غالبشان نان و پنیر است اصلاً مگر فرقی بین روزها و شبهای سال است. اینجا عکسنوشت است. عکس هم برای ما عزیز است. اما گور پدر عکسی که بخواهد جانی را بگیرد.