درباره عکسی از ترافیک تهران
بیپولی بده یا...
ساعت شش عصر است. میخواهم از خیابان میرداماد خودم را به روزنامه برسانم. این فاصله بدون ترافیک نزدیکِ ده دقیقه طول میکشد. یک ساعت است که از مبدأ شروع به حرکت کردهام و هنوز به نیمه راه نرسیدهام.
ساعت شش عصر است. میخواهم از خیابان میرداماد خودم را به روزنامه برسانم. این فاصله بدون ترافیک نزدیکِ ده دقیقه طول میکشد. یک ساعت است که از مبدأ شروع به حرکت کردهام و هنوز به نیمه راه نرسیدهام. اینقدر کلاچ گرفتهام که صدایش درآمده و حس میکنم وقتی پایم را رویش میگذارم چپچپ نگاهم میکند و فحش و بد و بیراه نثارم میکند.
ماشینها طوری در هم گره خوردهاند که بعید است به این راحتیها و زودیها باز شود. شما که غریبه نیستید، یک گرفتاری دیگر هم دارم. پاهایم سست شده. عرق سردی روی شقیقههایم نشسته. طوری که نمیتوانم پلک بزنم. احساس میکنم پهلوهایم زیر لاستیک ماشین شوماخر است و او دارد پشت سر هم تیکآف میکشد. در همین شلوغی و اوضاع کشمشی یادم میافتد اجارهخانهام را به حساب صاحبخانه نریختهام.
به سردبیرم زنگ میزنم و وضعیتی که درِش گیر افتادهام را توضیح میدهم. نمیگذارد کلامم منعقد شود. میگوید: در همان ترافیک یک عکس از خیابان بگیر و دربارهاش بنویس. ضمن اینکه روز جهانی توالت هم هست. میگویم: در این موقعیتی که من هستم فقط میتوانم بنویسم بیپولی بده یا عاشقی، بِپا در ترافیک گیر نکنی. گوشی را قطع میکند. به حرف سردبیرم دقیق میشوم. نوت گوشی را باز میکنم تا یادداشتم را بنویسم.
گیجتر از آنم که بتوانم تحلیل کنم. اما نه، انگار دارم به نتایج خوبی میرسم. باید به شهردار تهران نامه سرگشادهای بنویسم و به مناسبت روز جهانی توالت درخواست کنم بین اتوبانهای شهر، مجتمع تفریحی و اقامتگاهی احداث کند. اصلاً مگر اولین بار توالتهای بینراهی را برای چه ساختند؟ مگر غیر این بوده که فاصله بین مبدأ و مقصد بیشتر از یک ساعت طول میکشیده؟ گمانم حرفم را زمین نیندازد. در هامش نامه مینویسم شهردار محترم تهران توجه داشته باشید که عملیات کلنگزنی این پروژه خوراک عکس است. حتماً قبول میکند.