مقصد کجاست؟
میان آنهایی که قائل به مشارکت در انتخابات هستند، دو نگاه وجود دارد: «تکلیفمحور» و «حقمحور». گروه اول، تکلیف خود میداند که به دلایل مذهبی و ایدئولوژیک در انتخابات شرکت و تکلیف خود را ادا کند. این گروه به دنبال «رئیسجمهور مکتبی» میگردد که توان حفظ ارزشهای مورد نظر آنان را داشته باشد. آنها خودشان را «جبهه انقلاب» مینامند.
گروه دوم، نیروهای مدنی هستند که آنها نیز رنگینکمانی از عقاید و نگاههای مختلف را نمایندگی میکنند. برای آنها، شرکت در انتخابات و کنش سیاسی تکلیفی نیست که عالمان دینی یا آرمانگرایی انقلابی بر دوششان گذاشته باشد؛ حق خود میدانند که در انتخابات حضور مؤثر داشته باشند یا حتی براساس همین حق، دست به عدم مشارکت بزنند. گروه دوم تلاش میکند با حضور در انتخابات، تاثیر مدنظر خود را بر امور کشور بگذارد. با این مقدمه کوتاه، به این مسئله بپردازیم که مقصد هرکدام از این گروهها کجاست.
1- تکلیفمحورها، قرائتی خاص از سیاست دارند. بخش نهچندان کمی از آنها و بهخصوص نسلهای سوم و چهارم بهطور مشخص تحتتاثیر آموزههای سیاسی خاصی هستند که از میانه دهه هفتاد به صورت سازمانیافته تحت عنوان تئوری انقلاب اسلامی ترویج شد. آرمانهای آنان را میتوانیم اینطور دستهبندی کنیم: جایگزینی حکومت اسلامی بهجای جمهوری اسلامی (در ماهیت و تئوری زیربنایی)، غلبه نگاه آنان به دین بر عرف جامعه، نفی تکثرگرایی فکری، نفی اکثریت و غلبه اقلیت خودحقپندار بر سیستم. آنها براساس همین آموزهها، خود را معادل نظام سیاسی کشور و نمایندگان دین میدانند. گویی که اسم اعظم خداوند در دست آنان است و دیگران خائن، سازشکار، واداده، فریبخورده و مانند آن هستند. به همین دلیل سعی میکنند نقدهای جدی که به افکار و رفتارشان در کشور وجود دارد را با سپر انقلاب و دین دفع کنند.
2- این گروه برایشان تعیینکننده است که فلان سخنران شاخص یا مداح مطرح، از چه کسی حمایت و چه نامزدی را نفی میکند. میتوانیم بگوییم بخشی از شبکه هیئتهای کشور که رنگ و بوی سیاسی دارند، بخشی از بدنه گروه تکلیفمحور را تشکیل میدهند و رئوس آنان نیز به اندازهای که تریبونهایشان برد دارد، در فقره حمایت از نامزد به اصطلاح مکتبی تاثیرگذار هستند. از سوی دیگر، این گروه تلاش میکند که بهزعم خود، کشف کند نظر رهبری بر کدام نامزد است. درحالیکه بارها اعلام شده است که مقام رهبری از هیچ نامزدی حمایت علنی نمیکند. تجربه شخصی من از برخورد با این گروه، آن است که گزاره عدم حمایت رهبری از «الف» یا «ب» برایشان اهمیتی ندارد. آنچه مطرح میکنند، این است که رهبری نمیتوانند نظرشان را بگویند؛ اما مشخص است که به فلان و بهمان دلیل، نظرشان بر نامزد خاص است و تمایلی به ریاستجمهوری دیگری ندارند. همین مسئله را دستمایه تحلیل و تصمیم قرار میدهند. انتخابات برای آنها نوعی مناسک است.
3- مقصد این گروه نامشخص است. حقیقت امر این است که من سالها با آنان زندگی کردهام و در میانشان بزرگ شدم، کار کردم و هیچ وقت نفهمیدم هدف و مقصد آرمانهای آنان کجاست. مدام بر این مسئله تاکید میکنند که «ما انقلابی هستیم»، اما مشخص نیست که این انقلاب علیه چه کسی یا افکاری در حال حرکت است. برخی از حکومت جهانی حمایت میکنند، برخی معتقد به حرکت در مسیر ظهور هستند، برخی دیگر میخواهند ایران را تبدیل به یک ابرقدرت کنند، برخی معتقدند انقلاب یک رویداد نبود؛ بلکه یک روند است و ادامه دارد. پای صحبتهای نسلهای مختلف و سلسلهمراتب آنان که بنشینید، اولویتی برای ایران در میان سیل کلمات پیدا نمیکنید. آنچه در دریای سرخ رخ میدهد، از آنچه در کف خیابانهای ایران جریان دارد، اهمیتش برای آنها بیشتر است. معتقدند که مسیر درست را طی میکنند، حرکت صعودی است، اگر مشکلی هم هست، به «خیانتهای دیگران» برمیگردد. در مدل ذهنی آنان، تفکر انتقادی جایی ندارد، از یک چارچوب پیروی میکنند که به آنها دیکته میشود و پاسخشان به این سوال که بعداً چه میشود، معمولاً تهی از محتواست.
4- گروه دوم، جامعه مدنی ایران هستند. آدمهای خاکستری، غیرایدئولوژیک یا جدا از آرمانگراییهای پیشین که ترجیح میدهند مقصدشان یک زندگی معمولی با دغدغههای معمولی در یک کشور معمولی باشد. آنها خودشان را شهروند میدانند و معتقدند پرسشگری از حاکمیتی که براساس قانون اساسی و نه تئوریهایی خاص بنا شده، حق آنان است. هزینههای این پرسشگری را نیز معمولاً پرداخت میکنند. از آنجایی که این گروه شرکت در انتخابات را تکلیف نمیدانند، اگر احساس کنند رای آنها بیاهمیت است، آن که رای را از آنان گرفته از پشتوانهاش استفاده نمیکند و یا سازوکارهایی برای بیتاثیر کردن آرایشان به کار افتاده است، به دلایل مختلف کوچک و بزرگ ترجیح میدهند صرفاً یک عدد در میان درصد مشارکتکنندگان نباشند. چراکه این درصد، مورد استفادههای فراوانی قرار میگیرد. نهاد انتخابات برای این گروه اهمیت دارد و به آن صرفاً بهعنوان یک مکانیزم رایگیری نگاه نمیکند. انتخابات برای آنان مناسک مذهبی یا ایدئولوژیک نیست؛ آن را روند مشخصی میداند که در قالب آن، تفکرات مختلف به صورت برابر در معرض انتخاب قرار میگیرند و در نهایت آن تفکر و ایدههایی که بتواند اکثریت را اقناع کند، سکان هدایت کشور را در دست میگیرد. این روند میشود همان تعریف شنیدهشده معروف که میگوید دموکراسی روندی است معین با نتایج نامعین.
5- اگر نتایج انتخابات ۱۴۰۰ را بهعنوان یکی از خاصترین انتخابات پس از انقلاب مدنظر قرار دهیم، نامزدهای بهاصطلاح «جبهه انقلاب» در مجموع حدود ۳۸درصد هستند. انتخابات مجلس دوازدهم نیز مشارکتی ۴۰درصدی داشت و اگر آرای میانهروها، پراکنده و باطله را کسر کنیم، نتیجه عددی کمتر از همان ۳۸درصد میشود. مجموع آرای اصولگرایان جبهه انقلاب در انتخابات ۱۳۹۲ حدود ۱۶میلیون و ۴۰۰هزار رای بود که با اجماع روی رئیسی در انتخابات۱۳۹۶ به حدود ۱۶میلیون کاهش پیدا کرد. رئیسی در انتخابات ۱۴۰۰ با ۱۸میلیون رای پیروز شد؛ درحالیکه در انتخابات پیشین با ۱۶میلیون رای شکست خورد و فاصلهاش با نامزد پیروز، حدود ۸میلیون رای بود.
در ۱۴۰۰ فاصله سیدابراهیم رئیسی با آرای باطله و سفید که در رتبه دوم بود، حدود ۱۲میلیون بود. بنابراین، پایگاه رای «تکلیفمحور» حدود و اندازهاش مشخص است و آن پایگاه رای خارجشده از انتخابات، پایگاه اصلاحطلبان و آرای خاکستری است. مجموع آرای اصلاحطلبان، قشر خاکستری و آرای مردد همیشه تاثیرگذار است و چون اکثریت با این آراست، برای تندروها نگرانی ایجاد میکند.
در یادداشت دیگری این مسئله را مورد توجه قرار دادم که برخلاف ادوار پیشین، اینبار تلاشی بر ایجاد شور انتخاباتی و بالا بردن مشارکت از سوی جناح حاکم نمیبینیم. به جای این تلاش، ترس را میشود از درون گفتهها و نوشتههایشان استخراج کرد که ممکن است در ۱۴۰۳ بازی به هم بخورد و کشور به ریل عقلانیت برگردد. آنها بهتر از ما میدانند که سقف آرای متعلق به جناح تندرو عیان شده و «اگر» جامعه مدنی ایران بیدار شود، نتیجه عوض خواهد شد. هرچند که اگر این طیف شکست سنگینی بخورند، از فردای انتخابات سنگاندازیها برای اصلاح امور را آغاز خواهند کرد. آنها اقلیتی بسیار قدرتمند هستند.