| کد مطلب: ۱۰۷۲۳

جنبش دانشجویی و حوزۀ مسئولیت آن

به مناسـبتــــــــــــ روز دانشجو

اسیر و تخته‌بند گذشته شدن برای بسیاری از ما ایرانیان فضیلت به حساب می‌آید. گذشته را همیشه بهتر و روشن‌تر از حال و آینده می‌بینیم و به همین جهت هر امری قدیمی‌تر باشد، برای‌مان نوستالژیک‌تر است. بی‌دلیل نیست که درخشان‌ترین آمال سیاسی بسیاری از ما سپیده‌دمان ظهور تمدن ایرانی و شخصیت آرمانی‌مان، کورُش کبیر است. گویی هرچه از زمان کورُش فاصله گرفته‌ایم به سمت انحطاط حرکت کرده‌ایم و هر چه به زمان او نزدیک شویم، به شکوه و پیشرفت بیشتر دست خواهیم یافت. واقعیت این است که هر دورۀ تاریخی، حلاوت و تلخی مخصوص به خود را دارد، اما برای ما ایرانیان زمان حال همیشه تماماً تلخ و زمان گذشته همیشه شیرین است. 

از همین روست که از وقایع گذشته حماسه می‌سازیم و کار خود را در زیر سایۀ آن حماسه، کوچک و حقیر می‌یابیم.

از سال 62 که وارد دانشگاه تهران شدم، در بین فعالان دانشجویی هر دوره، این حس موج می‌زد که پیشینیان آنان، تافته‌های جدابافته‌ای بوده‌اند که فلک را سقف شکافته و طرحی نو درانداخته‌اند، اما آنان از انجام کار سترگ و تأثیرگذار ناتوانند و یا دشواری و محدودیت‌های محیطی، توان‌شان را از آنان گرفته است.

تاریخ اما نشان می‌دهد که آسمان همیشه همین رنگ بوده است. آنان که ما تا حد «اسطوره» بزرگ‌شان می‌بینیم، چیزی بیش از نسل خود ما نبوده‌اند. توانایی‌ها و ضعف‌ها و محدودیت‌های خاص خود را داشته‌اند، همانطور که نسل امروز دارد.

گذشتگان را بیش از ظرفیت و واقعیت وجودی‌شان، عظیم و توانا دیدن و در مقابل، خود را در برابر آنان کوچک و ناتوان شمردن، اعتمادبه‌نفس لازم را برای هر نوع کار مفید و مثبت از میان می‌برد و گَرد ناامیدی و افسردگی در محیط پراکنده می‌سازد.

در حقیقت، پیشینیان اغلب مدعا و سودای شکافتن سقف فلک و در انداختن طرحی نو داشته‌اند، اما در مقام عمل، هیچ‌کدام عملاً نه سقفی شکافته‌اند و نه طرحی نو درانداخته‌اند! از قضا معمولاً ناکام بوده‌اند و بخشی از ناکامی امروز ما هم نتیجۀ همان سوداهای بزرگ و دست‌نایافتنی آنان است.

اسطوره‌ای در ذهن ما شکل گرفته است که همین که یک جوان 18ساله پا به دانشگاه گذاشت، بلافاصله  «نجات جامعه» از همۀ عقب‌ماندگی‌ها و ناکامی‌ها به‌عنوان یک رسالت سیاسی بزرگ و تاریخی به دوش اوست و اگر این رسالت را به سرعت و به نحو احسن به انجام نرساند، باید در پیش وجدان خویش معذب باشد!

عموم روشنفکران و نیروهای سیاسی جامعۀ ما، بی‌هیچ دلیل و منطقی، به این اسطوره دامن زده‌اند و عملاً بر دوش دانشجویان و یا آنچه «جنبش دانشجویی» گفته می‌شود، باری گران بار کرده‌اند که نتیجه‌اش جز قربانی شدن و یا احساس عذاب وجدان و تلخکامی نبوده است.

نجات جامعه در جهان امروز بر دوش تمام جامعه است. نجات هم به معنای ساخت مدینۀ فاضلۀ خیالی نیست. حرکت در جهت توسعۀ همه‌جانبه و متوازن با تمام محدودیت‌ها و تعارض‌های آن است. بنابراین، بار کردن رسالت نجات جامعه بر شانه‌های جوانان دانشجویی که هنوز تازه در مسیر تجربه و دانش‌اندوزی گام گذاشته‌اند، نخستین انحراف و مشکل، در مسیر شکل‌گیری یک جنبش دانشجویی اصیل و توانا و اثرگذار است.

از این جهت نه 16 آذر سال 1332 برای دانشجوی امروز می‌تواند الگوی مناسبی باشد و نه آنچه دانشجویان چپ در ماه مه 1968 در فرانسه به انجام رساندند و نه حتی تجربۀ انجمن‌های اسلامی دانشجویی که به نام دفتر تحکیم وحدت شهرت پیدا کرده است. همۀ این تجربه‌ها بی‌آنکه کوچک شمرده شوند، نیاز به آسیب‌شناسی عمیق دارند؛ امری که در کشور ما در مورد هیچ تجربۀ سیاسی یا اجتماعی به کار گرفته نمی‌شود.

دانشجو در درجۀ نخست، باید در جست‌وجوی دانش باشد. دانش هم عمدتاً باید در دانشگاه تولید و عرضه شود. بدبختانه دانشگاه در کشور ما از کارویژۀ اصلی خود در برخی رشته‌ها فاصله گرفته و در بخشی از رشته‌های دیگر به کلی تهی شده است. تولید دانش در درجۀ نخست، نیاز به آزادی فکر و اندیشه و بیان و به یک معنا آزادی آکادمیک دارد. بدون آزادی آکادمیک، سخن از دانشگاه به میان آوردن، به لطیفه‌های عبید شباهت دارد! در درجۀ دوم، دانش از مغز دانشمند تراوش می‌کند. دانشگاه را با معیارهای سیاسی و ایدئولوژیک از افراد بی‌دانش یا کم‌دانش به‌عنوان استاد و دانشیار و استادیار و مربی انباشتن، توهین به هر نوع دانش و معرفت اصیل بشری است. در درجۀ سوم، دانش برای توضیح 

و سنجش و نقد و داوری دربارۀ سیاست و مدیریت و برنامۀ نهادهای مختلف و نشان دادن نوعِ کارآمد از ناکارآمد آن است. پس با ایدئولوژی به معنای «یک نظام بستۀ فکری فرانقد» و «پشتوانۀ ذهنی حفظ مناسبات موجود قدرت» سر آشتی ندارد.

وظیفۀ یک دانشجوی مسئول و جنبش دانشجویی مؤثر و کارا، تلاش در جهت تحقق ملاک‌های سه‌گانۀ فوق و به‌عبارتی حفظ حریم دانش و رعایت و تضمین آزادی آکادمیک در محل دانشگاه است. اگر یک جنبش دانشجویی قادر به ایفای این نقش باشد، به مسئولیت خود عمل کرده است؛ مسئولیتی که اگر دیگر اقشار و گروه‌های فرهنگی و حرفه‌ای و شغلی بنا به ماهیت حوزۀ کاری خود به آن عمل کنند، نجات جامعه هم پیامد آن خواهد بود.

دیدگاه

ویژه تیتر یک
پربازدیدترین
یادداشت
آخرین اخبار