| کد مطلب: ۱۹۵۲۱

ترومای سیاسی در فلسطین هم فرانسلی است و هم جمعی

قربانیان خردسال نسل‏‌کشی

قربانیان خردسال نسل‏‌کشی

به‏‌گفته وزارت بهداشت فلسطین، از آغاز جنگ اسرائیل دست‏کم 115 نوزاد در غزه کشته شده‌‏اند. یونیسف، آژانس کودکان سازمان ملل هشدار داده است که جنگ بی‌‏رحمانه در غزه وحشتی را در دل هزاران کودک ایجاد کرده و تخمین می‌‏زند بیش از 14هزار کودک کشته شده‌‏اند و دست‌‏کم 17هزار کودک دیگر از خانواده‌‏های خود جدا و آواره شده‌‏اند.

هدی شریف، روزنامه‌‌نگار: محمد ابوالقمصان تا همین دیروز پدر دو فرزندی بود که سه روز از دنیا آمدن‌شان گذشته بود. او روز گذشته آپارتمان‌شان را در دیرالبلاح ترک کرد تا برای دختر و پسرش، آیسال و آسر، گواهی تولد بگیرد. اما زمانی که خارج از خانه بود، تماس تلفنی را دریافت کرد مبنی بر اینکه بر اثر حمله هوایی اسرائیل، خانه‌شان مورد هدف قرار گرفته، فرزنداندش به‌همراه همسرش، جومانا که 28 ساله بود، کشته شده‌اند. همسر ابوالقمصان داروساز بود و دوقلوهایشان در میان حداقل 23 نفری بودند که بر اثر حملات اسرائیل در آن منطقه کشته شدند. به‌گفته وزارت بهداشت فلسطین، از آغاز جنگ اسرائیل دست‌کم 115 نوزاد در غزه کشته شده‌اند. یونیسف، آژانس کودکان سازمان ملل هشدار داده است که جنگ بی‌رحمانه در غزه وحشتی را در دل هزاران کودک ایجاد کرده و تخمین می‌زند بیش از 14هزار کودک کشته شده‌اند و دست‌کم 17هزار کودک دیگر از خانواده‌های خود جدا و آواره شده‌اند.

بمباران خانه ابوالقمصان کمی پس از بمباران مدرسه التابعین در مرکز غزه اتفاق افتاد که جان بیش از 100 نفر از آوارگان را گرفت و انتقادهای جامعه بین‌المللی را برانگیخت؛ پناهگاهی که حتی یک نظامی حماس هم در آن حضور نداشت. هدا شریف، روزنامه‌نگار مجله نیولاینز است که‌ برای گزارشی به‌سراغ نجلا خاص، هماهنگ‌کننده پناهجویان فلسطینی در نیویورک رفته و با داستان سعید، جهان و حنان، فرزندان خانواده الاشی آشنا شده است که پس از هفتم اکتبر توانسته‌اند از غزه فرار کنند و فصل جدیدی از زندگی خود را در آمریکا، جایی که مادرشان زندگی می‌کرد، در پس کابوس‌ها و وحشت‌های به‌جای مانده از 10 ماه گذشته آغاز کنند. 

سعید، 16 ساله، جهان، 15 ساله و حنان، 12 ساله، پسر و دختران خانواده الاشی هستند که تا همین 9 ماه پیش در غزه به مدرسه می‌رفتند و روتین زندگی خود را می‌دانستند. جهان و حنان دوست داشتند هنرمند شوند. آنها حالا آرزو دارند زبان انگلیسی‌شان خوب شود، مثل مادرشان رانندگی کنند و پزشک شوند تا بتوانند جان مردم غزه را نجات دهند.

پدر و مادر آنها از هم طلاق گرفته‌اند. بچه‌ها با پدرشان در غزه زندگی می‌کردند و مادرشان، دینا مسعود، در استتن آیلند در آپارتمانی یک‌خوابه کوچک و اجاره‌ای به‌همراه همسر جدید و فرزند نوزادشان. نکته مهم اینجاست که دینا شهروند آمریکا بود. در نوامبر، شوهر سابق دینا که درخواست کرده ناشناس بماند، با دینا تماس می‌گیرد و از او می‌خواهد تا مدارک لازم را به سفارت آمریکا در مصر ببرد تا او و فرزندان‌شان را از غزه خارج کنند. دینا نگران روند خروج آنها بود، می‌دانست که سفر به گذرگاه رفح بسیار خطرناک است. دینا با کمک نجلا خاص، 43 ساله، هماهنگ‌کننده پناهجویان فلسطینی در نیویورک، تصمیم گرفت خطر کند تا خانواده‌اش از غزه خارج شوند؛ او می‌دانست این تصمیمی است که فرزندان کوچکش را در رویارویی مستقیم با ارتش اسرائیل و «دستورات بی‌رحمانه‌»‌شان قرار می‌دهد.

پس از فرمان ارتش اسرائیل مبنی بر تخلیه شمال غزه و انتقال به جنوب، سعید، جهان و حنان در ماه دسامبر به همراه پدر و اعضای خانواده، به‌همراه یک میلیون فلسطینی دیگر خانه خود در شمال غزه را ترک کردند. آنها چند هفته در مدرسه ابتدایی عبدالله‌بن رواحه در نزدیکی دیرالبلاح پناه گرفتند و منتظر دینا ماندند تا به مصر برسد. در این مدرسه هر خانواده در یک کلاس درس که شامل شش تخت دونفره کوچک بود، ساکن شدند.

آنها چسبیده به‌هم می‌خوابیدند. حنان می‌گوید، مردها در جهت مخالف یکدیگر می‌خوابیدند تا پاهایشان روبه‌روی صورت دیگری باشد. بعضی‌ها روی میز یا فقط با یک پتوی نازک روی زمین می‌خوابیدند. حنان هر روز صبح زود بیدار می‌شد تا در صف طولانی دستشویی‌ها بایستد. چالشی هرروزه که معمولاً 2 تا 3 ساعت طول می‌کشید. آب کمی در لوله‌ها باقی مانده بود و کودکان زیر وحشت همیشگی بمباران‌ها زندگی می‌کردند. کمک‌های آژانس امدادرسانی و کاریابی برای آوارگان فلسطینی در خاور نزدیک یا آنروا و کامیون‌های حامل موادغذایی در گذرگاه رفح در جنوب و در مرز بیت حنون در شمال اجازه ورود به غزه را پیدا نکردند. حنان بسته‌ای از بیسکوئیت اوریو را که روی زمین پیدا کرده بود زیر بالش‌اش قایم کرده بود و هر شب کمی از آن را گاز می‌زد. چند هفته بعد، خانواده الاشی سفر خود را به‌ سمت رفح آغاز کردند؛ جایی که تعداد بسیار کمی از فلسطینی‌‌ها توانستند مجوز بگیرند و از مرز وارد مصر شوند.

جهان می‌گوید: «فقط دو روز پس از ترک مدرسه، اسرائیل آن را بمباران کرد.» او بعداً گفت: «ما نجات پیدا کردیم. نمی‌دانم که این موضوع ما را خوش‌شانس می‌کند یا نه.»

جهان و حنان صحنه مواجهه با تانک‌های بزرگ اسرائیلی در جاده صلاح‌الدین، شاهرگ شمال به جنوب را که به مرز رفح منتهی می‌شود با وحشت توصیف می‌کنند. این اولین باری بود که سربازان اسرائیلی را با چشمان خود می‌دیدند و جهان تپش قلبش را به‌یاد دارد: «اینجا، دست بزن» و دست مرا روی قلبش می‌گذارد. خواهرها داستان تعداد اجسادی را تعریف کردند که در سراسر جاده اصلی به سمت مرز رفح رها شده بودند. جهان می‌گوید هرباری که چشمش به چشمان خواهرش می‌افتاد ضربان قلبش بالا می‌رفت: «نمی‌‌توانستم تحمل کنم اتفاقی برای حنان یا سعید یا بابا بیفتد.»

جهان اغلب اوقات در نقش مادرانه و محافظت از خواهر کوچک‌ترش فرو می‌رود؛ غریزه طبیعی که به کودکی‌شان برمی‌گردد که بدون مادرشان بزرگ شده‌اند. آن روز در ماشینی که چسبیده به‌هم نشسته بودند، تپش قلبش با دستان عرق‌کرده و ذکر دلواپسانه‌ای آیه‌های قرآن همراه بود. جهان می‌گوید: «ما دستان‌مان را در هوا نگه داشتیم، پارچه‌های سفید را تکان دادیم و در چشمان (سربازان اسرائیلی) نگاه نمی‌کردیم. ما باید به جلو زل می‌زدیم.» او ادامه می‌دهد: «اگر می‌خواستیم زنده بمانیم باید این کار را می‌کردیم.» خواهرها تقریباً هم‌زمان گفتند: «بعضی‌ها عبور می‌کردند، بعضی‌ها نه.»

در گذرگاه رفح، افسر مصری‌تبار به‌آنها اطلاع داد که پدرشان اجازه ورود به مصر را ندارد. چون او از دینا جدا شده بود و دیگر عضوی از فامیل درجه یک محسوب نمی‌شد پس اجازه عبور از مرز را نداشت. پدر فرزاندنش را به‌آغوش کشید و از یکدیگر خداحافظی کردند. آنها نمی‌دانستند که دوباره کی می‌توانند یکدیگر را ببینند.

در مصر، کودکان آلاشی و دینا یک ماه را در الوراق، منطقه‌ای از غزه در نزدیکی قاهره ماندند، از این هتل به آن هتل رفتند. به‌محض آنکه تمام مدارک لازم برای ورود به آمریکا آماده شد، در 8 ژانویه توانستند به نیویورک پرواز کنند. در این سفر طولانی، تنها چیزی که دخترها به آن فکر می‌کردند، غزه بود: کی دوباره می‌توانند شن‌های ساحل محبوب‌شان را لمس کنند؟ جایی که بادبادک‌های سفیدشان را با دوستان‌شان پرواز می‌دادند و غروب خورشید را تماشا می‌کردند که بارقه‌ای از قرمز و صورتی پررنگ را نقاشی می‌کرد یا کی دوباره می‌توانند به آن شیرینی‌فروشی بروند که بستی انبه موردعلاقه‌شان را می‌فروخت. سعید بیشتر از همه نگران بود که کی دوباره می‌تواند پدرش را ببیند و حالا که آنها از آنجا رفته‌اند چه‌کسی از پدرش مراقبت می‌کند.

به‌گفته ویویین عبدالله، رئیس کمیته راهبری در شبکه سلامت ذهن آمریکا-فلسطین، ادامه کمپین بمباران‌های اسرائیل در غزه نگرانی‌های شدید کارشناسان تروما در سراسر جهان خود را نسبت به اثرات ویرانگر این جنگ بر «نسل‌های بعدی خانواده‌های فلسطینی» به‌همراه داشته است. گروهی از کارشناسان سلامت ذهن در این شبکه، اشغال اسرائیل را دلیل اصلی بحران سلامت مردم فلسطین و اسرائیل می‌دانند. هنگام نگارش این گزارش تعداد فلسطینی‌هایی که توانسته‌اند غزه را ترک کنند مشخص نیست درحالی‌که این روند به‌طور فزاینده‌ای گران و هزینه‌بر شده است. آنروا تخمین می‌زند که نزدیک به یک میلیون و 900هزار نفر یا حدود 90درصد از جمعیت در داخل غزه جابه‌جا شده‌اند.

نجلا الطماوی خاص سال 1980 در شجاعیه، بزرگترین منطقه شهر غزه به‌دنیا آمده است؛ همان‌جایی که اولین انتفاضه در دسامبر 1987 رخ داد. شورش و حملات نظامی مرگبار در سپتامبر 1988، این منطقه را از بین برده است. پدر و مادر نجلا به نیوجرسی رفتند جایی که نجلا و 5 خواهر و برادرش بزرگ شدند.

نجلا به‌یاد دارد که ارتش اسرائیل در دوران اولین انتفاضه، به خانه هر کسی که مشکوک به نقض قوانین منع رفت و آمد بود، حمله می‌کردند. فلسطینی‌ها برای مقاومت ردپای خود را در خیابان‌های شنی و آسفالت‌نشده باقی می‌گذاشتند. سربازان اسرائیلی این ردپاها را دنبال می‌کردند و به خانه‌ای که منتهی می‌شد حمله می‌کردند و ساکنان را مجبور می‌کردند کفش‌هایشان را نشان دهند. اگر کودکان را دستگیر می‌کردند آنها را بازداشت و در دادگاه نظامی اسرائیل محاکمه می‌کردند. یا اینکه در بازداشت‌های طولانی نگه داشته می‌شدند. بر اساس پرونده‌های ارتش اسرائیل، نرخ محکومیت در این دادگاه‌ها بالاتر از 99درصد است.

نجلا می‌گوید: «آنها همیشه دنبال پسربچه‌های کوچک بودند. هدف آنها همیشه این بود که آنها را انسان‌زدایی کنند. الان تمام تاکتیک‌های آنها را برای ترساندن درک می‌کنم.»

وقتی با نجلا برای نوشیدن قهوه نشستیم، با صدایی آرام گفت: «یک روز، چشمانم حرف خواهند زد. آنها خواهند گفت که وحشت واقعی را دیده‌اند. بهتر از هرچیزی که می‌توانید تصور کنید. گوش‌هایم شنیده‌اند. سینه‌ام احساسش کرده‌اند. آنچه در غزه اتفاق می‌افتد برای من بسیار واقعی است.» چشم‌هایش به گوشه‌های دور خانه‌اش خیره شده بود که در طول مکالمه‌مان خاطره‌هایی از ارتش اسرائیل را یادآوری می‌کرد. خانواده نجلا هم‌اکنون در یکی از کمپ‌های آوارگان سراسر غزه پناه گرفته‌اند. خانه کودکی او که پدر و مادرش ساخته‌ بودند در یکی از حملات هوایی اسرائیل در ماه نوامبر ویران شده است.

نجلا از زمانی که به نیویورک آمده روزهای خود را وقف خدمت تمام‌وقت به هماهنگی پناهندگان با «کمک‌های دایره اسلامی آمریکای شمالی» می‌کند؛ سازمان امدادرسانی مسلمانانی که به قربانیان جنگ و نجات‌یافتگان از بحران، خدمات می‌دهد که اکثراً از فلسطین، لیبی، سودان و عراق هستند.

طبق گزارش‌های یونیسف، بحران سلامت ذهن برای فلسطینی‌هایی که در غزه زندگی می‌کنند قبل از هفتم اکتبر هم حاد بود. از سال 2006، اسرائیل غزه را محصور کرده بود، هر کسی و هر کالایی که از این منطقه وارد یا خارج می‌شد، تا ثبت‌نام جمعیت و تخصیص روزانه برق. این حصار تمام نسل‌هایی را شکل داد که در چرخه پرتکرار خشونت، تهاجم نظامی، حملات هوایی و آزادی حرکت به‌شدت محدود بزرگ شده‌اند. حتی خیلی قبل‌تر از جنگ فعلی، غارتگری‌های ارتش اسرائیل و همچنین نظارت و کنترل همیشگی‌اش تبعات جدی برای مردم غزه داشته است. تخمین‌های یونیسف نشان می‌دهد که دست‌کم 500هزار کودک در غزه به کمک‌های روانی-اجتماعی نیاز فوری دارند.

سزار حکیم، روان‌شناس بالینی است که در زمینه ترومای کودکان و بزرگسالان تخصص دارد. علاوه بر خدمات او در حیفا او در دانشگاه گلاسکو هم تدریس می‌کند. او پیش از این مدیر بالینی مرکز راهنمایی و آموزش برای کودکان و خانواده‌ها در بیت‌لحم بود. او بیمارانی را درمان می‌کند که اختلال استرس ناشی از آسیب‌های روحی ادامه‌دار یا CTSD دارند؛ شرایطی که به‌گفته او در میان سطوح مختلف تروما «به‌شدت منحصربه‌فرد» است و به‌طور موروثی در تمام تجربیات فلسطینی‌ها ریشه دارد.

سزار حکیم می‌گوید: «فلسطینی‌ها مدت‌هاست که با خطرات مکرر روبه‌رو بوده‌اند. بدون هیچ سیستم محافظتی برای هضم تجربیات‌شان، آنها دوباره وارد چرخه قربانی‌شدن می‌شوند.» در فلسطین این چرخه یک واقعیت است. تهدید همچنان وجود دارد. همیشه وجود داشته است. این درد مزمن بین نسل‌ها تنها هوایی است که کودکان غزه در آن نفس کشیده‌اند.

جهان، سعید و حنان را برای اولین‌بار در خانه نجلا در استتن آیلند یک هفته پس از آنکه به نیویورک رسیدند، ملاقات کردم. مدرسه تمام شده بود و نجلا که هر روز به دنبال آنها می‌رفت، تازه آنها را به خانه آورده بود. مادرشان، دینا و من روی مبل چرم مشکی‌رنگی در اتاق هال نشسته بودیم و بچه‌ها از پله‌ها بالا رفتند. سعید 16 ساله به‌آرامی پشت خواهرانش کشان‌کشان بالا می‌رفت و با شک و تردید با من احوال‌پرسی می‌کرد.

سعید مرد جوان آرام و کم‌حرف با قد بلند و موهای موج‌دار قهوه‌ای تیره‌رنگ‌اش دور صورتش را پوشانده است. او با من چشم تو چشم نشد و حرفی نزد. در عوض، به‌آرامی راه می‌رفت، پاهایش روی زمین چوبی نارنجی روشن گام‌های نامطمئن مردی دو برابر سن‌اش را داشت. شانه‌های نحیف‌اش زیر گرمکن‌اش خمیده شده بودند و با گام‌هایی آهسته اما محتاطانه راه می‌رفت و قبل از قدم بعدی، برای حفظ تعادلش مکث کوتاهی داشت.

سعید روی صندلی تک‌نفره نشست، پاهایش را صاف کرد و با آی‌پدی که نجلا در بدو ورود به او هدیه داده بود، مشغول شد. دینا می‌گوید: «سرش همیشه توی این است.»

قبل از فرار بچه‌ها از غزه، پدرشان 12 نفر از دوستان سعید را خاک کرده بود؛ همه در یک ماه. من این تراژدی را چندین ماه بعد فهمیدم. درباره سعید خیلی نمی‌دانستم. گوشه‌گیر بود و زمانی که صحبت می‌کرد نگاهش به‌جای دیگری خیره می‌شد. او در جواب نجلا که پیشنهاد لیوان آبی برای نوشیدن داد، گفت: «کی حالا به بابا آب می‌دهد؟»

سعید آخرین‌باری که آب برای خانواده‌اش آورده بود را به‌یاد دارد؛ آب را از چاهی در بطری‌های پلاستیکی در یک چرخ‌دستی با خود آورده بود. او در حاره‌الدرج، شمال‌غرب شهر غزه بود و توانسته بود فقط 2 بطری 6 لیتری از آب شور را به‌قیمت 4 شکل (یک دلار و 10 سنت) دریافت کند. این میزان آب باید مصرف یک هفته خانواده 50 نفره‌اش را جواب می‌داد.

نجلا به سعید اطمینان می‌دهد که او حالا در آمریکاست، نه غزه: «می‌تونی آنقدر غذا بخوری تا سیر شی و حتی بعد از آن هم می‌تونی دوباره غذا بخوری.» نجلا کاسه‌ای از ماکارونی و پنیر را به او تعارف می‌کند. خواهرها از خوردن غذاهایی که نمی‌توانستند آیین تقسیم کردن با یکدیگر را اجرا کنند، امتناع می‌کردند؛ این موضوع یادآور چالش دائمی‌شان برای تهیه غذا در ویرانه‌های غزه بود که تنهایی غذا خوردن کار لوکسی محسوب می‌شد که هیچ‌وقت دست‌شان به آن نمی‌رسید.

آنها به مواد غذایی مزه‌دار و سالم عادت نداشتند. هفته‌ها بود که با وعده‌های غذایی بخور و نمیر زندگی کرده بودند؛ کنسرو ماهی تن که تاریخ مصرف‌شان گذشته بود، کنسرو لوبیا قرمز و نودل. اگر نانی هم پیدا می‌کردند، کپک‌زده بود. دخترها گاهی کنسروهای تن را با ترس و لرز باز می‌کردند، شنیده بودند داخل بعضی‌شان بمب کار گذاشته شده.

به‌گفته حکیم نسل جدید کودکان ظهور دوباره تروماهای قبلی را تجربه می‌کنند که هیچ‌وقت فرصتی برای هضم آن را نداشته‌اند.

سعید بر کاهش مصرف برق اصرار داشت. آن روز، در خانه نجلا راه می‌رفت، چراغ‌های روشن را خاموش می‌کرد و دستگاه‌هایی را که مورد استفاده قرار نمی‌گرفتند از برق می‌کشید؛ از اتوی مو گرفته تا شارژر آی‌فون؛ عادتی که ناشی از کنترل و نظارت اسرائیل برای تامین برق غزه بود که قبل از جنگ به روزانه 4 ساعت محدود می‌شد و از هشتم اکتبر کاملاً قطع شده بود.

جهان نسبت به خواهر و برادرش از ورود به آمریکا خوشحال‌تر بود. امیدش به ادامه تحصیل بود. اگر در غزه می‌ماندند و اگر هیچ جنگی نبود، می‌توانست تحصیلات متوسطه خود را در مدرسه‌ای در الدرج، همان‌ مدرسه‌ای که مادر، خاله و عموهایش رفته بودند، تمام کند. جهان می‌گوید: «اما من شانسی برای شروع نداشتم.» مدرسه جهان یک ماه پیش از آغاز سال تحصیلی بمباران شده بود. او مشتاقانه دنبال کلاس هنر پیشرفته بود، جایی که یاد گرفته بود چگونه با رنگ‌روغن نقاشی آبستره بکشد. جهان با برادرش به مدرسه واگنر در استتن آیلند می‌رود، جایی که هنوز باید دوستانی پیدا کند که بتواند به آنها اعتماد کند. هیچ‌کس جای استبرق، صمیمی‌ترین دوست جهان را نمی‌گیرد. جهان می‌گوید: «امیدوارم همچنان زنده باشد تا دوباره همدیگه رو ببینیم. ما تمام کارهامون رو با هم انجام می‌دادیم.»

حنان درباره جو اجتماعی سوت و کور مدرسه می‌گوید: «انگار که جنگی اتفاق نیفتاده یا آدم‌ها به‌نظر آنقدرها هم براشون مهم نیست.» جهان اضافه می‌کند: «من هنوزم کابوس می‌بینم. طبیعیه که می‌بینم. صدای بمب‌ها را می‌شنوم. اما بروز نمی‌دم. من خیلی خوش‌شانسم که جای امنی هستم. توانستم فرار کنم. درسته که احساس خوش‌شانسی نمی‌کنم اما شکایتی ندارم. فقط می‌توانم سخت تلاش کنم تا نمرات خوبی بگیرم تا بتوانم به مردم خودم کمک کنم.»‌

سماح جبر، پزشکی 47 ساله که در شرق اورشلیم  تحت اشغال اسرائیل بزرگ شده است به‌مدت 8 سال رئیس واحد سلامت ذهن در وزارت سلامت فلسطین در رام‌الله بوده که بر بخش سلامت روان در کرانه‌باختری، غزه و شرق اورشلیم نظارت داشته است. جبر می‌گوید که تمام بیمارانی که در مطب‌اش با آسیب‌های روحی ویزیت می‌کند، عدم اعتماد شدید، عدم تعلق و حس ناامیدی در روابط انسانی دارند: «مراجعه‌کنندگان من می‌گویند که فارغ از آنکه چقدر غمگین باشند، باید دردشان را در دل خود نگه دارند تا از به‌اشتراک گذاشتن آن احساس شرمساری نکنند. چنین واکنش‌هایی فقط به اشخاص محدود نمی‌شود. رفتارهای این‌چنینی در طول نسل‌های مختلف در فلسطین عمومی شده و قواعد و نمونه‌هایی را شکل داده‌اند که از دست رفتن امید، ترس فراگیر از خطر و شواهدی آشکار را برای هم زنان و هم مردان شکل داده است. این واکنش‌ها مانعی برای بهبودی آنهاست.»

جبر کلاس‌های آموزشی را برای صدها نفر از کارشناسان پزشکی در فلسطین، افغانستان، لیبی و اردن برگزار کرده است. او هر روز نزدیک به 30‌نفر را می‌بیند که دچار تغییر شخصیت شده‌اند و با شکنجه روحی دست و پنجه نرم می‌کنند که اغلب آن را در غالب دردهای فیزیکی نشان می‌دهند. اثر ترومای سیاسی در فلسطین هم فرانسلی است و هم جمعی.

سمر حرفی روانپزشک بالینی است که برای فعالیت‌های خود در ایالت النوی مجوز دارد. او درباره کودکان آلاشی، که از موارد نادر به‌شمار می‌روند یعنی افرادی که از زمان شروع جنگ توانسته‌اند فرار کنند، می‌گوید آنچه این کودکان در غزه در معرض آن قرار گرفته‌اند تا مدت‌ها درون آنها باقی خواهد ماند. آنها حس تعلق را از دست داده‌اند که نیاز مهمی برای رشد سالم و بازسازی کودکان است.

خلاصه CTSD همین است: شرم و احساس گناه نجات‌یافتگان. چرا آنها، من نه؟ حرفی می‌گوید: «ذهن آنها همچنان استعمار شده حتی اگر بدنشان از نظر فیزیکی از خشونت دور شده باشد.»

با نجلا به بندر یادبود بازنشستگان آمریکا در بروکلین رفتیم، جایی که او پرواز بادبادک‌هایی را برای کودکان و دیگر اعضای گروه خود ترتیب داده بود. سعید نیامد، مثل بقیه روزها ترجیح می‌دهد تا روز خود را با پسران نجلا بسکتبال بازی کند. نجلا می‌گوید: «او (روزهای خود را) اینطوری می‌گذراند. اگر تلویزیون را روشن کنیم، داخل اتاقش نمی‌ماند، می‌ترسد صدای انفجار بمب‌ها را از شبکه الجزیره بشنود.»

حنان از دیدن جاده‌ها خیلی هیجان‌زده بود، با آی‌پد جدیدش از مناظر فیلم می‌گرفت. شگفتی جهانی که فراتر از شعله‌های جنگ ابدی و بمباران‌هاست روی صورتش نقش بسته بود. حنان می‌خواست ویدئوهایش را برای پدر و دیگر اعضای خانواده‌اش در غزه بفرستد «تا آنها ببینند که تمام جهان آنقدرها هم دلگیر نیست. قسم می‌خورم ما یادمان رفته بود خورشید و آسمان پاک چه‌شکلی است. به صدای پرنده‌ها گوش کنید!». دختران چیپس می‌خوردند و نجلا به 30 پیام نخوانده خود درباره کمک به پناهندگان در واتس‌اپ پاسخ می‌داد: «به یک روز از سیرک دیوانه‌وار زندگی من خوش آمدید.»  به سازه یادبود  9 متری در اسکله بروکلین رسیدیم که رو به جنوب منهتن بود، جمعیتی حدوداً از 30 کودک و پدر و مادرهایشان منتظر نجلا بودند که با عجله جعبه‌ای از بادبادک‌های سفید را از صندوق عقب ماشین خارج کرد. کودکان دور او جمع شدند و منتظر بودند تا بادبادک مورد علاقه خود را انتخاب کنند. حنان بدون هیچ مکثی به بادبادک سفیدی اشاره کرد که نخ‌های سبز، مشکی و قرمز داشت، از خوشحالی شروع کرد دست زدن و بادبادک خود را فوراً به آسمان فرستاد. جهان عقب ایستاد تا چشمانش به خواهرش باشد.

جهان فقط 4 سال از حنان بزرگتر بود اما به‌شدت نگران امنیت خواهرش بود، می‌ترسید در میان جمعیت بادبادک‌بازها از جلوی چشمانش دور شود. جهان گفت: «خواهش می‌کنم حواستان باشد همش جلوی چشم‌مان بماند.» نجلا به جهان اطمینان داد تا بتواند از زیر بار مراقبت از او رها شود و ببیند که خوشی هم پیدا می‌شود. در نهایت نجلا می‌گوید که کار او همین است.

بیش از 2 ساعت بود که حنان در شوق سرگرمی خود غرق شده بود. هر کدام از حرکاتش خوشحالی خالص او را نشان می‌داد. او در میان جمعیت به‌تندی حرکت می‌کرد، میان نیویورکی‌ها پرجنب‌وجوش جلو می‌رفت و بادبادکش مثل روبانی در باد ردی به‌جای می‌گذاشت.

حنان آرزو می‌کند که بتواند به‌طریقی به دیگر کودکان غزه بگوید که به آنها فکر می‌کند. او مطمئن است که یک روز برمی‌گردند تا با بادبادک‌هایشان در سواحل محبوبش در غزه بازی کنند.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی