| کد مطلب: ۱۹۱۰۴

چگونه جنگ غزه مسیر را برای اجـــــــــــــــــــــــرای استراتژی کلان آمـــــــــــریکا در منطقه خاورمیانه هموار می‌‏کند؟

جاده‏ صاف‌‏کن آمریکا

جاده‏ صاف‌‏کن آمریکا

تحولات خاورمیانه آنچنان پرشتاب و پیش‌بینی‌ناپذیر جلوه می‌کند که تمامی سیاستمداران و تحلیل‌گران را به حیرت افکنده است. گویی ناقوس جنگ در خاورمیانه خاموشی نمی‌گیرد و هر دم در زهدان این سامان بحران‌پرور، جنگی دیگر در شُرفِ زاده‌شدن است.

مجید محمدشریفی

مجید محمدشریفی

پژوهشگر مسائل بین‏‌الملل

هنوز از رویارویی مستقیم ایران و رژیم صهیونیستی در مقام خصم‌هایی آشتی‌ناپذیر دیری نگذشته است که بار دیگر، دست تجاوزکار اسرائیل این‌بار از آستین ترور اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس در تهران بیرون آمد. صرف‌نظر از چگونگی انجام این ترور و انگیزه‌های رژیم صهیونیستی از دست یازیدن به این جنایت، امر مهمی که التفات بدان ضروری می‌نماید این است که در پس هر بحران‌آفرینی که اکنون به‌گونه‌ای زنجیروار در منطقه در حال انجام است نباید تصویر بزرگ‌تر (Big Picture) استراتژی کلان آمریکا را نادیده گرفت.

آمریکا در پی آن است تا از بحران غزه در مقام نقطه‌عطفی برای انجام تغییرات در نظم امنیتی خاورمیانه بهره گیرد. این بحران تنها به منطقه خاورمیانه و یا جنگ اسرائیل با محور مقاومت محدود نمی‌شود، بلکه در آن می‌توان عناصر قوام‌بخش استراتژی کلان‌ آمریکا برای تنظیم رقابت با چین را نیز مشاهده کرد. به نظر می‌رسد بحران غزه بنیان‌های مشروعی را برای اجرای این استراتژی کلان آمریکا در منطقه فراهم کرده است.

این استراتژی شامل اجرای طرح‌های اقتصادی، سیاسی و امنیتی-نظامی است که در آن کاهش قدرت چین و از بین‌ بردن بسترهای نفوذ جمهوری اسلامی ایران به عنوان مهم‌ترین اهداف در نظر گرفته شده‌اند. آمریکا و متحدان این کشور از یک سو بر آنند تا با پیشنهاد و اجرای طرح‌های جایگزین، طرح‌های اقتصادی و سیاسی چین همچون ابتکار جاده و کمربند را بی‌اثر و از سوی دیگر بنیان‌های سیاسی و امنیتی نفوذ ایران را تضعیف کنند. پیش از این توماس فریدمن در مقام سخنگوی غیررسمی دولت بایدن و ویلیام برنز، رئیس سازمان سیا و اصلی‌ترین طرح سیاست خارجی بایدن با انتشار مقالاتی جداگانه به وجوهی از این استراتژی پرداخته‌ بودند.

thomas friedman

اکنون باردیگر توماس فریدمن با انتشار مقاله‌ای در نیویورک‌تایمز در پی ترور اسماعیل هنیه، رهبر سیاسی حماس در تهران، بر استراتژی کلان آمریکا در منطقه پرتویی افکنده است. نظر به اهمیت این نوشتار در ادامه ترجمه مقاله فریدمن به طور کامل عرضه و در پایان به ارزیابی آن خواهیم پرداخت. آنچه به اجمال و از باب اشاره می‌توان بدان پرداخت این است که برخلاف نظر فریدمن، اقدامات نظامی دولت نتانیاهو نه‌تنها مانعی بر سر راه اجرای استراتژی کلان آمریکا در منطقه نیست بلکه مسیر اجرای آن را هموار می‌کند. در بخش ارزیابی با تمهید و تفصیل بیشتری به این ادعا خواهیم پرداخت. اکنون ترجمه مقاله فریدمن را از نظر می‌گذرانیم.

 

به زودی ممکن است آمریکا در برابر ایران با انتخابی سرنوشت‌ساز مواجه شود

یکی از استوارترین قوانین من برای نوشتن گزارشی درباره خاورمیانه این است که گاه لازم است داستانی را دوباره حکایت کنید تا از این طریق، پرتویی بر آن افکنده و حوادث را با وضوح بیشتری، مشاهده کنید. من این تجربه را از جنگ ایران، اسرائیل، حماس و حزب‌الله با خود همراه دارم، جنگی که ممکن است به زودی پای آمریکا را نیز به میان کشد. اکنون دیگر به وضوح می‌توان دریافت که حمله غافلگیرکننده حماس به اسرائیل در 7 اکتبر تا حدی ناشی از توسعه شهرک‌سازی‌های متهورانه اسرائیل، رفتار وحشیانه با اُسرای فلسطینی و تجاوز به اماکن مذهبی مسلمانان در بیت‌المقدس بوده و بخشی دیگر در کارزار گسترده‌تر ایران برای بیرون راندن آمریکا از خاورمیانه و قرار دادن متحدان عرب و اسرائیلی آمریکا در گوشه رینگ، (پیش از آنکه ایران در چنین موقعیتی قرار گیرد) ریشه داشته است.

به همین سبب اگر مناقشه گام به گام کنونی بین اسرائیل و ایران و گروه‌های نیابتی این کشور (حماس، حزب‌الله و حوثی‌ها) به جنگی تمام‌عیار بدل شود (جنگی که بی‌تردید اسرائیل نمی‌تواند برای مدتی طولانی به تنهایی بدان اقدام کند)  ممکن است بایدن را با سرنوشت‌سازترین تصمیم ریاست‌جمهوری خود روبه‌رو سازد: اینکه آیا باید در کنار اسرائیل به جنگ با ایران ورود کند و برنامه هسته‌ای تهران را که بنیان اصلی شبکه راهبردی این کشور در منطقه است از بین برد؟ هدف ایران از ساخت این شبکه، وادارکردن آمریکا در مقام قدرتمندترین نیروی نظامی جهان به خروج از خاورمیانه است. افزون بر این، ایران بر آن است تا با واردکردن زخم‌هایی کُشنده به اسرائیل از طریق نیروهای نیابتی‌اش، این رژیم را به مرگ نزدیک‌تر سازد.

به مانند آلون پینکاس یکی از دیپلمات‌های سابق اسرائیل که روز پنجشنبه در هاآرتص نوشت، جای بسی شگفتی است که چرا نتانیاهو اکنون در میانه مذاکرات حساس گروگان‌گیری، اسماعیل هنیه، رهبر حماس را در تهران ترور کرد؟ آمریکا نیز باید با چنین بینشی، همواره مراقب آنچه بنیامین نتانیاهو، نخست‌وزیر اسرائیل انجام می‌دهد، باشد. آیا این ترور تنها بدین سبب انجام شد که نتانیاهو، اسماعیل هنیه را مسئول کشتار مردم اسرائیل می‌دانست یا اینکه وی تعمداً بر آن است تا آتش جنگ با ایران را به امید ورود آمریکا بدان شعله‌ورتر سازد؛ یا اینکه نخست‌وزیر اسرائیل تنها در پی آن است تا افکار عمومی را از ناکامی 7 اکتبر (فاجعه‌ای که تا به امروز پاسخگوی آن نبوده است) منحرف سازد؟

در تمامی دوران هفده‌ساله نخست‌وزیری خود، بنیامین نتانیاهو هم به پیشبرد منافع آمریکا در منطقه یاری رسانده و هم آن را تضعیف کرده است. حتی لحظه‌ای هم نمی‌توانم اعتماد کنم که نتانیاهو منافع آمریکا و حتی منافع اسرائیل را بر ضرورت بقای سیاسی خود ترجیح داده باشد. با وجود این صداقت حکم می‌کند که تصدیق کنم، برخی موضوعات حتی اگر نتانیاهو هم بدان‌ها باور داشته باشد، باز هم حقیقت دارند. یکی از آن موضوعات این است که ایران بزرگترین قدرت امپریالیستی ساکن خاورمیانه است؛ کشوری که می‌کوشد از طریق نیروهای نیابتی خود بر سیاست میلیون‌ها عرب ساکن در لبنان، سوریه، غزه، عراق و یمن مسلط شده و به‌‌رغم مخالفت بسیاری از مردمان این کشورها، پای آنان را به جنگ با اسرائیل بکشاند. امروز هیچ‌یک از رهبران کشورهای عربی منطقه بدون ترس از کشته‌شدن نمی‌توانند تصمیمی علیه منافع جمهوری اسلامی ایران اتخاذ کنند. لبنان از 30 اکتبر 2022 تاکنون نتوانسته رئیس‌جمهور خود را تعیین کند، این امر تا حد زیادی بدان سبب است که تهران اجازه نمی‌دهد یک میهن‌پرست لبنانی مستقل در آنجا مسئولیت داشته باشد. لبنان و سوریه ناچارند پس از درگذشت رئیس‌جمهور ایران در سقوط بالگرد، سه روز عزای عمومی اعلام کنند. بله، سه روز عزای عمومی برای رئیس‌جمهور یک کشور دیگر. برای این رخدادها تنها می‌توان یک نام را برگزید: امپریالیسم ایران.

در سویی دیگر، برخی موضوعات حتی اگر ایران هم بدان‌ها باور داشته باشد، حقیقت دارند. یکی از این موضوعات آن است که بایدن، آنتونی بلینکن و جیک سالیوان، در سکوت اما به‌گونه‌ای کارآمد برای مهار چین و منزوی کردن ایران، شبکه‌ای از اتحادهای گسترده را در چند سال گذشته تشکیل داده‌اند. گروه اقتصادی جدید با نام 12-U2 شامل هند، اسرائیل، امارات متحده عربی و ایالات متحده آمریکا و حتی مهمتر از آن، کریدور اقتصادی هند-خاورمیانه-اروپا، موسوم به IMEC  از نمونه‌‌های این اتحادها هستند.

کریدور IMEC با هدف تقویت روابط تجاری و تامین انرژی پایدارتر اتحادیه اروپا و هند با کمک متحدان ایالات متحده آمریکا در خلیج فارس، طراحی شده است. هدف از ساخت این کریدور، فراهم‌کردن مفری برای فرار هند از محاصره‌شدن از طریق ابتکار جاده و کمربند چین و همچنین تشکیل یک اتحاد ژئواکونومیک بزرگ و حامی آمریکا است؛ ساختاری که اتحادیه اروپا، عربستان سعودی و امارات متحده عربی را از طریق هند به یکدیگر متصل و ایران را نیز منزوی می‌کند. شرکای مؤسس IMEC آمریکا، اتحادیه اروپا، عربستان سعودی، هند، امارات متحده عربی، فرانسه، آلمان و ایتالیا هستند.

آمریکا بر آن بود تا با انعقاد یک معاهده دفاعی متقابل با عربستان سعودی به این ائتلاف‌های درهم‌تنیده وزن نظامی بدهد؛ طرحی که شامل عادی‌سازی روابط عربستان با اسرائیل نیز می‌شد؛ البته مشروط به اینکه اسرائیل نیز با طرح دو دولت و تشکیل دولت مستقل فلسطینی موافقت کند. اجرای این طرح در عمل بدان معنا بود که همه متحدان آمریکا در خاورمیانه شامل اردن، مصر، امارات متحده عربی، اسرائیل، عربستان سعودی و بحرین ائتلافی ضدایرانی را تشکیل خواهند داد.  

ایران به خوبی می‌دانست که یا باید خطر منزوی شدن را پذیرا شود یا از اجرای طرح آمریکا جلوگیری کند. حماس نیز دریافته بود که باید از این طرح جلوگیری کند چراکه اجرای آن سبب ادغام اسرائیل در جهان اسلام به‌ویژه با مشارکت رقیب اصلی فلسطینی حماس یعنی تشکیلات خودگردان و عربستان سعودی می‌شد.

چگونه می‌دانیم که ایران چنین طرحی را باور کرده بود؟ کافی است به سخنان رهبر ایران چهار روز پیش از حمله حماس به اسرائیل توجه کنید. امروز خواندن این داستان در روزنامه تایمز اسرائیل از 3 اکتبر 2023 بسیار تکان‌دهنده است:

رسانه‌های دولتی ایران در روز سه‌شنبه گزارش دادند، درحالی‌که عربستان سعودی در مقام رقیب منطقه‌ای ایران در پی عادی‌سازی روابط با اسرائیل است، رهبر ایران در اظهاراتی هشدار می‌دهد که کشورهای مسلمانی که در حال عادی‌سازی با اسرائیل هستند، «روی اسب بازنده شرط‌بندی می‌کنند». رهبر ایران همچنین خطاب به مقامات دولتی و سفرای کشورهای اسلامی پیش‌بینی کرد که اسرائیل به زودی ریشه‌کن خواهد شد. موضع قطعی جمهوری اسلامی ایران این است که دولت‌هایی که قمار عادی‌سازی روابط با رژیم صهیونیستی را در اولویت قرار می‌دهند، متحمل ضرر و زیان خواهند شد.... «امروز شرایط رژیم صهیونیستی به‌گونه‌ای نیست که انگیزه‌ای برای عادی‌سازی روابط کشورهای مسلمان فراهم کند. این کشورها نباید چنین اشتباهی را مرتکب شوند.»  

صرف‌نظر از اینکه ایران از زمان‌بندی دقیق حمله حماس در 7 اکتبر مطلع بوده یا خیر، بی‌تردید رهبران ایران، تهاجم حماس به غزه را راهی برای منزوی ساختن اسرائیل و آمریکا از طریق وادار کردن تل‌آویو به تحمیل هزاران تلفات غیرنظامی برای شکست شبکه زیرزمینی حماس و تضعیف هرگونه عادی‌سازی سعودی-فلسطینی-اسرائیلی تفسیر می‌کردند. تصویر بزرگتر اینجاست.  

حال پرسش این است که این شرایط چگونه پایان خواهد یافت؟ در ماه گذشته، اسرائیل فؤاد شکر، فرمانده ارشد حزب‌الله را در بیروت، اسماعیل هنیه رهبر سیاسی حماس را در تهران و محمد ضیف، فرمانده نظامی حماس را در غزه ترور کرده است. هر سه این رهبران در پی تشویق حامیان خود برای نابودی دولت یهودی اسرائیل بودند. اما اسرائیل پیش از این رهبران شماره 1 و 2 حماس را نیز ترور کرده بود. مشکل این است که حماس و حزب‌الله شبکه‌ هستند و همانطور که استراتژیست شبکه، جان آرکیلا، نویسنده کتاب «بیتسکریگ: چالش جدید جنگ سایبری»، زمانی به من آموخت، «در یک شبکه، همه شماره 2 هستند.» جانشینان همواره ظاهر می‌شوند، اغلب بدتر از پیشینیان خود. تنها راه برای به حاشیه‌راندن واقعی سیاسی حماس و منزوی‌کردن ایران در منطقه این است که اسرائیل نیروی سیاسی بدیل و میانه‌روتر را انتخاب کند: تشکیلات خودگردان فلسطین، گروهی که توافقنامه اسلو را پذیرفته و هر روز برای کاهش خشونت‌ها در کرانه باختری با اسرائیل همکاری می‌کند.

نتانیاهو به خوبی از این امکان آگاه است، اما نمی‌پذیرد چراکه قصد دارد از هر جایگزین معتبر فلسطینی برای حماس مشروعیت‌زدایی کرده و به جهانیان و مردم خودش القاء کند که اسرائیل شریکی برای راه‌حل دوکشوری ندارد. نتانیاهو تنها با حرکت دادن این مهره شطرنج، یعنی استقبال از تشکیلات خودگردان فلسطینی، می‌تواند اتحاد ایالات متحده آمریکا، اسرائیل و کشورهای عربی را تقویت کند. افزون بر این، وجود یک تشکیلات حکومتی فلسطینی در غزه که اسرائیل را تهدید نکند قادر است ایران و گروه‌های نیابتی این کشور را در ابعاد نظامی و سیاسی منزوی و شرط‌بندی آنها بر روی جنگ حماس در غزه را به بهای هدردادن جان و مال مردم تبدیل کند. اما نتانیاهو برای انجام این کار باید دولت ائتلافی خود را به خطر بیاندازد. چراکه شرکای راست افراطی او با هرگونه معامله با فلسطینی‌ها مخالفند.

جان کلام، در اوایل جنگ غزه معتقد بودم که این مخاطرات واقعی هستند، اما اکنون کاملاً واضح به نظر می‌رسند. آنچه همچنان مبهم است این است که نتانیاهو در پی چیست؟ قصد دارد منافع چه کسی را تامین کند؟ منافع اسرائیل، آمریکا یا ایران؟

اگر نتانیاهو اقدام درستی را انجام داده بود، اکنون ایران توان سیاسی خود را از دست رفته می‌دید. ایران دیگر نمی‌توانست با مخفی‌کردن خود و گروه‌های نیابتی‌‌اش در پس آرمان فلسطین، هدف نهایی‌اش یعنی کنترل کل جهان عرب را پنهان کند. ایران مدت‌هاست که از فرستادن فلسطینی‌ها، لبنانی‌ها، یمنی‌ها، عراقی‌ها و سوری‌ها برای قربانی‌شدن در راه «آرمان فلسطین» مسرور است اما اگر ایجاب کند هرگز جان ایرانی‌ها را به خطر نمی‌اندازد. اشکی که رهبران ایران برای فلسطینی‌ها می‌ریزند، همگی نوعی نمایش است، همه این اقدامات تنها پوششی برای ماجراجویی امپریالیستی منطقه‌ای تهران است.  نتانیاهو اکنون می‌تواند کل این بازی را به هم بزند. اما این امر مستلزم آن است که او منافع اسرائیل را بر بقای سیاسی خود مقدم دارد. آیا او این کار را انجام خواهد داد؟

ارزیابی

از نظرگاه توماس فریدمن تحلیل‌گر شهیر آمریکایی، اجرای طرح دو دولت، تشکیل دولت مستقل فلسطینی، عادی‌سازی روابط اسرائیل با کشورهای منطقه، تقویت اتحاد اقتصادی گروه 12-U2، کریدور هند- خاورمیانه-اروپا در کنار تقویت اتحادهای نظامی در منطقه مهمترین عناصر قوام‌بخش استراتژی کلان آمریکا برای کاهش قدرت چین و تضعیف نفوذ ایران در خاورمیانه به شمار می‌روند و در این بین، سیاست‌های نتانیاهو و جمهوری اسلامی ایران مهمترین موانع اجرای این استراتژی کلان هستند. بدین‌سبب وی بر آن است که دولت آمریکا برای اجرای این استراتژی کلان باید با هر دوی این موانع مقابله کند. وی در هشداری شبیه به توصیه از نتانیاهو می‌خواهد تا با کنارگذاشتن سیاست‌های کنونی در همراهی با تشکیلات خودگردان فلسطینی و آمریکا، زمینه اجرای استراتژی کلان موردنظر را فراهم کند.

از نظر فریدمن، تشکیلات خودگردان فلسطینی می‌تواند به نمایندگی از مردم فلسطین برای همزیستی دو ملت و پایان جنگ، فضایی امن را فراهم کند و از این طریق زمینه‌های نفوذ امنیتی-سیاسی ایران در بین کشورهای عربی را نیز ریشه‌کن کند. فریدمن بر این باور است که نتانیاهو گرچه از این پیامد و منفعت استراتژیک آگاه است اما به سبب ترجیح منافع فردی و حزبی، حاضر به پذیرش طرح دودولتی نیست.

گرچه این ادعا با در نظرداشت بحران کنونی در غزه و همچنین تأمل در سیاست‌های پیشین نتانیاهو، استدلالی پذیرفتنی به نظر می‌رسد اما تعمق بیشتر در چرایی این رفتارها و نتایجی که برای این سیاست‌ها تصور شده، نشان می‌دهد که جنگ در غزه و در ادامه گسترش بحران به لبنان، یمن، عراق و حتی ایران، بخشی از همان استراتژی کلان آمریکا در بُعدی نظامی است. گفته آمد که از نظرگاه فریدمن، ایران و گروه‌های نیابتی این کشور مهمترین مانع اجرای استراتژی کلان آمریکا هستند و تا زمانی که نیروی نظامی این گروه‌ها از بین نرود، اجرای استراتژی کلان آمریکا ناممکن است. با در نظرداشت این استدلال، پرسش مهم این است که چگونه می‌توان توان نظامی ایران و گروه‌های نیابتی این کشور را از بین برد؟ راه‌حل فریدمن، موافقت اسرائیل با طرح دودولتی است.

از نظرگاه وی در صورت اجرای طرح دودولتی و تشکیل دولت مستقل فلسطینی، ایران دیگر نمی‌تواند به بهانه مسئله فلسطین، بر افکار عمومی کشورهای منطقه مسلط و گروه‌های نیابتی را ذیل یک آرمان مشترک، متحد کند. از نظر فریدمن تا زمانی که دولت مستقل فلسطینی تشکیل نشود ایران برای تداول سیاست‌های «توسعه‌طلبانه» خود همچنان دستاویزی نیرومند در اختیار خواهد داشت.

گرچه برخی دولتمردان آمریکایی و تحلیل‌گران غربی، در این استدلال، وجوهی از حقیقت را مشاهده می‌کنند اما به نظر می‌رسد طیفی دیگر براین باورند که از بین بردن نفوذ ایران و کارشکنی‌های این کشور برای اجرای استراتژی کلان آمریکا تنها از مسیر مقابله نظامی امکان‌پذیر است. حتی اجرای موفقیت‌آمیز طرح دودولتی نمی‌تواند مانع از اقدامات نظامی ایران و گروه‌های نیابتی این کشور شود. این دسته از تحلیل‌گران با استناد به بخشی از استدلال خود فریدمن بر این باورند که موضوع فلسطین برای ایران تنها بهانه‌ای برای پیشبرد بلندپروازی‌های سیاسی و نظامی است و حتی در غیاب مسئله فلسطین، گروه‌های نیابتی به سبب پیوندهای مالی و ایدئولوژیک همچنان از سیاست‌های جمهوری اسلامی ایران در منطقه پیروی خواهند کرد.

از نظرگاه این دسته از تحلیل‌گران، ایران برای پیشبرد سیاست‌های منطقه‌ای خود بر روی دو توان هسته‌ای و گروه‌های نیابتی سرمایه‌گذاری کرده و بر آن است تا این دو نیرو را در هم‌افزایی با توان موشکی به یک شبکه نظامی پایدار تبدیل کند. اجرای هر استراتژی کلانی در منطقه نیازمند از بین بردن توان ایران در این سه عرصه است. کوشش‌های دولت‌های آمریکایی برای توافق و کنترل برنامه هسته‌ای ایران از مجرای بازرسی‌های آژانس بین‌المللی انرژی اتمی از یک‌سو و اکنون به بهانه جنگ غزه، حمله به گروه‌های نیابتی ایران و تضعیف توان نظامی این گروه‌ها از سویی دیگر سیاست‌هایی موازی برای پیشبرد همان استراتژی کلان است. چون از این دریچه به رویدادها نظر افکنیم، به خوبی می‌توانیم دریابیم که اکنون سیاست نتانیاهو برای از بین بردن توان نظامی حماس در غزه با ترور رهبران و نابودی زیرساخت‌های این گروه و در ادامه حمله احتمالی به حزب‌الله لبنان و پیش از آن ترغیب آمریکا و انگلیس در حمله به یمن بخشی از همان استراتژی کلان آمریکا در منطقه است.

گرچه آمریکا همچنان از ورود به یک جنگ بزرگ در منطقه اجتناب می‌کند اما تا بدان‌جا که اقدامات اسرائیل سبب از بین رفتن توان نظامی گروه‌های مورد حمایت ایران شود، از این رژیم حمایت خواهد کرد. آمریکا در پس تمامی این اقدامات نظامی تنها نگران وقوع یک جنگ تمام‌عیار با ایران است و به همین سبب تمامی کوشش خود را برای جلوگیری از آن انجام خواهد داد اما تا بدان‌جا که خطر جنگی بزرگ در میان نباشد از حملات اسرائیل علیه گروه‌های نیابتی ایران، حمایت خواهد کرد.

در مجموع می‌توان چنین نتیجه‌گیری کرد که اقدامات نظامی اسرائیل در حمله به گروه‌های مورد حمایت ایران و حتی تهدید به حمله مستقیم به تهران، با موافقت و همراهی آمریکا انجام می‌شود و واشنگتن تنها نگران تبدیل این حملات به یک جنگ تمام‌عیار با ایران است به همین سبب می‌کوشد با اقدامات دیپلماتیک و حتی تهدید نظامی مانع از وقوع جنگ شود.

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی