قهر مردم با ارتش ایالات متحده
سرهنگ جاستین اورباو
افسر ارتش آمریکا با سابقه عملیاتی در افغانستان و عراق
چندین سال است، جمعی از افسران ارشد یا بازنشسته ارتش مرثیه کمبود کسانی را میخوانند که مایل به خدمت در ارتش ایالات متحده هستند. مشکل بهخصوص برای ارتش [نیروی زمینی] حاد است؛ نیرویی که بزرگترین بخش نیروهای نظامی آمریکاست و در دو سال گذشته، به هدف خود برای جذب ۲۵ هزار نیروی جدید نرسیده است. وضعیت چنان بغرنج است که برخی کارشناسان مدعیاند، این شرایط، این نیروی تمام داوطلب را به خطر میاندازد، بهعنوان نهادی که نیم قرن است به ارتش آمریکا نیروی انسانی ارائه میکرده است.
چرا ارتش بهعنوان سازمانی که به موفقیتهایش افتخار میکند، از پس این کار اساسی برنمیآید؟ بهانههایی که برای این ماجرا آورده میشود، معمولاً روی داینامیک بازار کار تمرکز میکنند، بهانههایی از قبیل کاهش جمعیت بالقوه جذب نیرو، فقدان آگاهی در میان جوانان آمریکایی درباره فرصتهای مربوط به خدمت نظامی و تأثیرات کووید ۱۹. این عوامل، بدون تردید به موضوع مربوط هستند، اما آیا علت واقعی ناکامی آمریکا هستند؟
به نظر میرسد مقامات فعلی چنین فکر میکنند. بعد از ناکامی در سال ۲۰۲۲، ارتش تلاشهایش را برای اقناع جوانان به خدمت بیشتر کرد. این تلاشها در کنار کارزار غلبه بر «تصورات اشتباه» درباره زندگی در ارتش، تمرکز اصلی بودجه ۱۰۴میلیون دلاریِ تبلیغات این نهاد در سال ۲۰۲۳ بود. بهعلاوه، ارتش تخمین میزند که بیش از ۱۱۹ میلیون دلار روی دورههای آموزش سربازان آینده سرمایهگذاری کرده است. این برنامه جدید به آمریکاییهای جوانی که در مرحله اول، به دلیل نمرههای پایین در آزمونهای استعدادیابی، یا نتایج بالا در آزمایش میزان چربی بدن، واجد صلاحیت پیوستن به ارتش شناخته نشدهاند، اجازه میدهد فرصتی داشته باشند که نمرههایشان را بهبود دهند. ارتش ادعا میکند بیش از ۸ هزار و ۸۰۰ نیروی جدید این دوره را به پایان رسانده است و به مرحله آموزش مقدماتی رزمی رسیدهاند. در نهایت اما هیچکدام از این ابتکارات به ارتش اجازه نداد به آمارهایی که هدف گرفته بود، برسد.
اگر داینامیک بازار کار علت بنیادین این بحران نیست، پس علت چیست؟ به باور من، ناکامی ارتش در رسیدن به اهداف جذب نیرویش، بهخاطر محیط چالشی بازار نیست، بلکه بهخاطر این است که بخش بزرگی از مردم آمریکا اعتماد خود را به ارتش از دست دادهاند و دیگر این نیرو را نهادی نمیبینند که ارتش سرمایهگذاری شخصی داشته باشد. پیوتر اشتومپکا، استاد جامعهشناسی، اعتماد را اینطور تعریف میکند: «شرطبندی روی آینده، مشروط به اقدامات دیگران.» او مفهوم اعتماد را با دو مؤلفه مطرح میکند: باور و تعهد. اساساً، فرد زمانی اعتماد دارد که چیزی را درباره آینده باور دارد و براساس این باور اقدام میکند. این مسئله مستقیماً به جذب نیرو مربوط است: در محیطی با اعتماد بالا، احتمال بیشتری دارد که مردم برای عضویت در ارتش ثبتنام کنند، چون انتظاری منطقی دارند که در آینده، فایده ببینند.
متأسفانه، هر کس که امروز به خدمت نظامی فکر کند، میتواند به مثالهای متعددی نگاه کند که در آنها، ارتش از برآوردهکردن سهم خودش از این معامله، ناکام مانده است. چه موضوع کمبود مسکن مناسب و امن برای سربازان و خانوادههایشان باشد، چه تداوم آزار جنسی، ناتوانی در رسیدگی به میزان خودکشی در میان نیروها یا حسابداری دقیق از اموال و بودجهها یا حتی تهیه یک آزمون جامع آمادگی جسمانی، ارتش و به شکل گستردهتر، وزارت دفاع، به صورت مداوم از کسب نتیجه ناکام بوده است. اما این ناکامیها، گرچه فاجعهبار هستند، در مقایسه با ناکامی نهایی ارتش ناچیز به نظر میرسند: ناکامی در بردن جنگها.
دونالد استوکر، در کتابش «چرا آمریکا در جنگها شکست میخورد؟» به ما یادآور میشود که بردن جنگ یعنی «رسیدن به هدف سیاسی که به خاطرش دارد جنگ میشود.» با این استاندارد، مشخص است که ارتش در هدف وجودیاش، جنگیدن و پیروزی در جنگهای کشور، در دو دهه گذشته، شکست خورده است. این ناکامی هزینه فاجعهباری داشته است: مرگ ۹۰۰ هزار نفر، مرگ بیش از ۷ هزار نیروی ایالات متحده و از دست رفتن ۸ تریلیون دلار. بهعلاوه، در صحنه بینالمللی، نفوذ ایالات متحده بسیار کاهش یافته است و سطح خشونت در حال افزایش است.
با درنظرگرفتن ویرانهای که فهرست شد، تعجبی ندارد که مردم آمریکا مشخصاً اعتماد خود را به این نهاد و رهبرانش در سالهای اخیر از دست دادهاند و این میتواند بیمیلی به داوطلبشدن برای خدمت در نیروهای نظامی را توضیح دهد. اساساً، ثبتنام برای ارتش کمکم به نظر شرطبندی بسیار بدی میآید؛ چیزی که وضع را بدتر میکند، نظرسنجی اخیری است که از اعضای ارتش انجام شده و نشان میدهد، اشتیاق آنها برای توصیه پیوستن به خدمت نظامی به دیگران هم بسیار کاهش یافته است. کیفیت زندگی یکی از دغدغههای برجسته شده است اما نمیتوان تأثیر جنگهای ناکام بر این روند را نادیده گرفت. خروج از افغانستان در سال ۲۰۲۱ که بعد از ۲۰ سال طالبان را بر مسند قدرت کشور باقی گذاشت، باعث شده است، کهنهسربازان احساس خیانت و تحقیر کنند و طبیعتاً بعید است که دیگران را تشویق کنند، مسیر آنها را در زندگی ادامه دهند.
پس ارتش به جای اینکه تقلا کند به داینامیک چالشبرانگیز بازار غلبه کند، باید بلافاصله متعهد به درستکردن اوضاع خودش شود. میتواند با این شروع کند که به ناکامیهای قابلتوجهش اذعان کند و نیز به ناتوانی شگفتآورش در اینکه درباره این ناکامیها با مردم آمریکا صادق باشد. افسران بازنشسته بسیاری هستند که ناگهان در مقابل عموم مردم درباره این ناکامیهای سیستماتیک به این شهود و آگاهی رسیدهاند، اما این نوع صراحت و مسئولیت باید در میان افسران ارشدی که اکنون در جایجای تشکیلات نظامی و ساختار قدرت سیاسی مشغول هستند، شایع شود.
وقتی صداقت دوباره به عنوان ارزشی اساسی برقرار شد و ارتش این حقیقت را پذیرفت که ناکام بوده است، میتواند شروع به کنکاش درباره علت چرایی ناکامی کند. خلاصه ماجرا، علت ناکامی ارتش این است: ارتش با چیدمان و برای اهدافی تنظیم شده است که نتیجه اجتنابناپذیرش ناکامی است. از ارتش خواسته شد در افغانستان و عراق به اهدافی برسد که رسیدن به آنها ممکن نبود. لئو بلنکن و جیسون لپور، اساتید دانشگاه، به نکتهای اشاره میکنند که هر افسر ارشد نظامی باید دیگر بهوضوح متوجهاش باشد: ارتش ایالات متحده، بهرغم ظرفیتهای شگفتآورش، برای درگیریهای غیروجودی که در دو دهه اخیر مشغول نبرد در آنها بودهایم، کارآیی محدودی دارد. به این خاطر که ارتش ایالات متحده برای «غلبه در میدان نبرد» ساخته شده و در این زمینه عالی است، اما بار مقابله با شورش، بازسازی و برقراری نهادهای دموکراتیک به گردنش انداخته شد. اینها کارهایی بودند که ارتش برایشان آموزش ندیده بود و آماده موفقیت در آنها نبود.
اینها یافتههای تازهای نیستند. افسران ارشد نظامی باید این داینامیک را تماممدت میدانستند و اگر بخواهیم صریح صحبت کنیم، همینطور هم بود. از هشدارهای نادیدهگرفتهشده ژنرال شینسکی درباره تعداد سربازان در آغاز حمله عراق تا ارزیابیهای مداوم در هر دو جنگ عراق و افغانستان، به نظر میرسد که برای تمام ساختار نظامی، لااقل پشت درهای بسته، مشخص بود که ارتش ایالات متحده نمیتوانست به اهداف سیاسی کشور برسد و نمیرسید. اما بهرغم این مسئله، مقامات ارشد نظامی به مردم آمریکا اطمینان میدادند که ارتش ایالات متحده «در حال پیشرفت» به سمت اهدافش است و این را درست تا زمانی که مشهود و مجسم شده بود چنین نیست، ادامه دادند. باز، درست در لحظهای که مردم آمریکا به دنبال پاسخگویی هستند، بسیاری از همین افسران ارشدی که در کسب نتیجه برای کشور ناکام بودند، به جای پاسخگویی، با مناصب پردرآمد در صنایع دفاعی و در نهادهای دیگر کشورها، پاداش میگیرند. با توجه به اینکه ارتش حاضر نیست خودش را پاسخگو کند، تعجبی ندارد که مردم آمریکا دارند این کار را با خودداری از ارائه عزیزترین منابعشان، یعنی پسران و دخترانشان، انجام میدهند.
کتابچه راهنمای رهبری ارتش میگوید: «اعتماد، بنیان رابطه ارتش با مردم آمریکاست، مردمی که به ارتش تکیه میکنند تا به شکلی اخلاقی، مؤثر و بهینه، به کشور خدمت کنند.» برای بهدستآوردن دوباره اعتماد مردم آمریکا و حل بحران جذب نیرو، ارتش مجبور خواهد بود، کاری را بکند که هر کس دیگری در هر رابطهای که خراب شده، مجبور است بکند: مسئولیت بپذیرد و شروع کند که نه با حرف، با عمل تعهد خود را به تغییر نشان دهد. افسران ارشد ارتش میتوانند بلافاصله به دنبال بهبود اوضاع باشند، با ارزیابی منتقدانه فرضیات بررسینشدهای که اساس راهبرد کلی آمریکا را شکل میدهند، ارزیابی دوباره الگوهای رشد حرفهای افسران نظامی و درک اینکه ساختارهای تشویقی که درست تنظیم نشدهاند، در جهت عکس رسیدن به اهداف سیاسی عمل میکنند. صرفنظر از اینکه رویکرد مربوطه چیست، باید تمرکزی موشکافانه بر این باشد که خدمتی اخلاقی، مؤثر و بهینه به ملتی که ذکر شد، ارائه شود.
اما اگر ارتش اجازه دهد این فرصت بگذرد، ادعاها مبنی بر اینکه ارتش و کلیت ساختار نظامی در جایگاهی است که پیروزی قاطعی در جنگهای کشور داشته باشد، اعتباری ندارد، چنانکه مردم آمریکا همچنان به شکلی قابلدرک، احساس خوبی نسبت به سرمایهگذاری شخصی روی ارتش نخواهند داشت.