دوراهی صلح و جنگ برای اعراب
آیا رهبران عرب میتوانند یک نقشه راه صلح بین اسرائیل و فلسطین تنظیم کنند؟
ناتان جی براون
استاد دانشگاه جورج واشنگتن
عمر حمزوی
پژوهشگر حوزه خاورمیانه
ناتانجیبراون، استاد علوم سیاسی و روابط بینالملل دانشگاه جورج واشنگتن و پژوهشگر حوزه سیاستهای کشورهای عربی و عمر حمزوی، پژوهشگر ارشد و مدیر برنامه خاورمیانه در اندیشکده کارنگی، در میانه اوجگیری دوباره تنشها بین اسرائیل و فلسطین، در مقالهای به بررسی یکی از گزینههای احتمالی عبور واقعی از این بحران پرداختهاند. این دو کارشناس مسائل خاورمیانه، ایدهای را بهعنوان «ابتکار صلح عربی ۲» مطرح میکنند و به این مناسبت، ملزومات هر گونه توافق واقعی برای حل همیشگی این بحران را مرور و تبیین کردهاند. ترجمه گزیدهای از این مقاله بلند را در ادامه میخوانید.
حداقل یک دهه و شاید بیشتر، جایگاه مسئله فلسطین در فهرستهای دستور کار منطقهای و بینالمللی تنزل یافته است؛ نه به این خاطر که حل شده، بلکه به این خاطر که طرفهای کلیدی، یا علاقه یا اراده نداشتند که بر سر نحوه حل آن توافق کنند. حمله حماس و واکنش اسرائیل در هفتههای گذشته، نشان میدهد که اهمالکاری میتواند هزینه بالا و مداومی داشته باشد. ناگهان مسئله سوژه اصلی توجه بازیگران بسیار منطقهای و بینالمللی میشود و دوباره حرف از رسیدگی به آن است؛ حرفی که تا اینجا با هیچ ابتکار ملموس یا فرایند سیاسی همراه نبوده است. آیا نیازی که اکنون احساس میشود، میتواند مولد ابداع فرایند صلحی تازه یا احیاشده باشد؟ بحرانهای پیشین در خاورمیانه، مولد ابتکارهای جدید بودهاند. آیا این یکی میتواند نتیجه موفقتری بسازد؟ ما این مقاله را از دریچه نگاه خوشبینانه نمینویسیم. واقعیتهای ژئواستراتژیک و مسیرهای سیاسی در منطقه، به سمت حل اختلاف نیستند، بلکه همه روندها برعکس است اما کسانی که پیشبینی تیره و تاری میشنوند، اغلب پاسخ میدهند: چه میشود کرد که این روند برگردد، به جای اینکه منفعلانه سوگواری این وضعیت را بکنیم؟ سوال منصفانهای است، بهخصوص از این لحاظ که بدبینی، هر چقدر هم که موجه باشد، هزینه دارد: بازیگران قدرتمند منطقهای و بینالمللی را بر آن میدارد که بگذارند توجهشان به سمت دیگری برود؛ بنابراین، با اینکه در پیشبینی برگشت روندهای مخربی که امروز اینقدر خشونتبار در مقابل ماست، محتاطیم، به دنبال درک این هستیم که چنین برگشتی شامل چه خواهد بود و چه لازم خواهد داشت و اینکه به آنهایی که میگویند، اوضاع باید متفاوت باشد، ایدهای بدهیم که باید چه کنند. با هدف یا راهحل خاصی در ذهن هم این را نمینویسیم. بر این باوریم که آیندهای باثبات و عادلانه، باید براساس حفاظت از حقوق بشر باشد، از انسانیتزدایی و ضدیهودگرایی فاصله داشته باشد، نهادسازیهایی برای جوامع ملی اسرائیلی و فلسطینی داشته باشد و برای هر دو، کامیابی اقتصادی؛ اما نسبت به اینکه این اهداف را چگونه باید محقق کرد، بیاطلاعیم و تنها به این سوال میپردازیم که چگونه میشود آنها را دنبال کرد تا انکارشان دوباره منجر به انفجار نشود.
پیشگامی اعراب
کشورهای عربی، میتوانند نقشی کلیدی ایفا کنند؛ در کمک به اسرائیلیها و فلسطینیها برای پایان به خشونت فعلی، پرهیز از طولانیشدن شرایطی در غزه که فقدان امنیت و ثبات را طولانی میکند و شکلدهی به چارچوب مذاکراتی برای حل اختلاف با حمایت بینالمللی و منطقهای. ایالاتمتحده همیشه بازیگری کلیدی بوده است اما بینش روشنی برای چگونگی خاتمه به جنگ غزه ندارد. در صحنه داخلی، ایالاتمتحده در حال ورود به یک سال انتخاباتی قطبیساز است که در آن، با توجه به اعتراضات و کنشگریهای در جریان، مواضع درباره اسرائیل و فلسطین احتمالاً اهمیت خواهند داشت و این انرژی سیاست خارجی این ابرقدرت را محدود میکند. در صحنه بینالمللی، توان ایالات متحده در وسعت بیش از حد پخش شده است، بین رقابت راهبردی بزرگ با چین، جنگ روسیه و اوکراین، چالشهای جهانی در حوزههای محیط زیست و فناوریهای پیشرفته و کاهش سرعت رشد در اقتصاد جهانی. در واقع، راهی که ایالات متحده از زمان شروع این دور انتخاب کرد، یعنی همراهی بسیار نزدیک با اسرائیل، به نظر به مشکلاتی شدید خورده است؛ اگر اساس این راه، امید همراهکردن تصمیمگیریهای بلندمدت اسرائیل با اهداف دیپلماتیک ایالات متحده برای احیای یک تشکیلات خودگردان فلسطینی قوی و به عرصه رساندن یک راهحل دودولتی است. رهبران اسرائیلی مشخص کردهاند که نظارت همیشگی امنیتی اسرائیل بر غزه را در نظر دارند و تشکیلات خودگردان را یک دشمن میبینند. با قدرت هم علیه نتیجه دودولتی کار کردهاند. گزینه مطلوب ایالات متحده، یعنی کنترل غزه توسط تشکیلات خودگردان، عملاً هیچ حمایت عمومی در اسرائیل ندارد. از این رو، بعید است که ایالات متحده، مثل قبل، الان هم پیشگام چینش صحنه برای تلاشها در جهت صلح اسرائیل و فلسطین باشد؛ اما دیپلماسی ایالات متحده میتواند تلاشهای حل اختلاف منطقهای را ارتقا دهد و تقویت کند. همین فقدان بینش را در اتحادیه اروپا هم میشود تشخیص داد. از ۷ اکتبر، اعضای اتحادیه اروپا در کنار بریتانیای کبیر، اقدامات دیپلماتیک خود را روی پیوستن به ایالات متحده در ابراز همبستگی با اسرائیل، درخواست حفاظت از غیرنظامیان در غزه، پیشنهاد توقفهای موقت و پیشبرد برنامهها برای رساندن کمکهای انساندوستانه به نوار غزه متمرکز کردهاند و بهطور ضمنی، در چارچوب تحمیلی اسرائیل برای جابهجاکردن جمعیت غزه کار کردهاند. مقامات اروپایی یک پیشنهاد سیاسی هم برای پایان با جنگ یا آغاز صلح ندادهاند. نباید هم بیشتر از این از آنها انتظار داشته باشیم، با توجه به اختلافات عمده بین دولتهای عضو، بر سر این مسئله، مشغولیت پرهزینهشان در جنگ روسیه و اوکراین و بالاگرفتن ضدیهودگرایی و ضدمسلمانگرایی که در حال ازهمگسیختن بافت اجتماعیشان است؛ اما، همانند ایالات متحده، رهبران اروپایی میتوانند حمایت مؤثری از ابتکارات منطقهای کنند؛ مثلاً با بستههای حمایتی اقتصادی و مالی که در بازسازی آینده غزه بهشدت مورد نیاز خواهند بود. از طرف دیگر اما کشورهای مهم عربی، اخیراً روی شکلدهی به تمهیدات امنیتی منطقهای سرمایهگذاری کردهاند. این دولتها، بهخاطر روندهای بلندمدت، هم علاقه جدیتر و هم ظرفیت بیشتری برای پیشگامی در دیپلماسی منطقهای دارند، اگر بتوانند بر سر یک رویکرد توافق کنند.
اول، مصر و اردن، دو همسایه مهم، سرمایهگذاران قدرتمند بالقوهای در چنین رویکردی هستند. برای دولتهای مصر و اردن، به لحاظ ژئواستراتژیک و سیاسی، جنگ غزه تهدید امنیت ملی عظیمی است، مربوط به خطرات آوارگی گسترده فلسطینیان، بهعلاوه چشمانداز نگرانکننده خشونت بلندمدت در غزه، کرانه باختری و اورشلیم شرقی [قدس شرقی].
دوم، عربستان سعودی، شرکتکننده بالقوهای است. برخلاف مصر و اردن، عربستان سعودی روابط دیپلماتیک با اسرائیل ندارد و همسایه مستقیم فلسطینیها نیست؛ اما دیپلماسی سعودی در تلاش برای بیرونکشیدن این پادشاهی از جنگ نیابتی در یمن و بهطور کلی تشدید تنش منطقهای، مسیر خود را دوباره به سمت حل اختلاف و گامهای ایجاد ثبات در خاورمیانه تنظیم کرده است. رهبران سعودی از ابتکار میانجیگری چینی برای احیای روابط دیپلماتیک با ایران حمایت کردند و پیش از جنگ غزه، با مقامات دولت جو بایدن، رئیسجمهور ایالات متحده در گفتوگوهایی برای عادیسازی روابط بین عربستان سعودی و اسرائیل تعامل کردند. خشونت بلندمدت و تقابل دنبالهدار بین اسرائیل و فلسطینیها، در کنار پیامدهای گستردهتر در خاورمیانه، تهدیداتی اساسی برای منافع عربستان سعودی در امنیت و ثبات منطقهای دارند.
مجموعه نهایی شرکتکنندهها در این فرایند، تنها شامل کشورهای عربی که توافقات ابراهیمی را با اسرائیل امضا کردند و روابط را عادی کردند، یعنی امارات متحده عربی، بحرین و مراکش نمیشود؛ بلکه شامل قطر هم هست که روابطی همکارانه با اسرائیل و نیز با بازیگران فلسطینی، شامل تشکیلات خودگردان و حماس دارد. شبکه روابط دیپلماتیک و برنامههای همکاری که این کشورها با اسرائیل و فلسطین در سالهای اخیر شکل دادهاند، میتواند در تسهیل تلاشهای منطقهای برای صلح، به کار بیاید. اگر علاقه و تواناییاش را دارند، چرا تا الان اقدام نکردهاند؟ البته، قبل از ۷ اکتبر، وضعیت به نظر نه به نفع دیپلماسی میآمد و نهچندان فوری، تا وقتی که چنان پرسروصدا منفجر شد.
طرفهای مناقشه و بازیگران منطقهای
نقطه شروع ما این نیست که بازیگران باید چه بخواهند، بلکه چه چیزی را گفتهاند که میخواهند. توجه به این اولویتها و ترجیحات مشخص میکند چرا این رویکرد اینقدر دشوار است، اما جایگزینش شروع از نقطهای غیرواقعگرایانه است که در آن رهبران اسرائیلی متعهد به راهحل دودولتی شوند؛ طرف فلسطینی رهبرانی مؤثر و محبوب داشته باشد؛ دولتهای عربی با اراده خود در غزه به مدیریت و نظارت بپردازند تا مذاکرات بر سر وضعیت نهایی منجر به شکلگیری کشور فلسطینی شود، ایالات متحده در میانه یک سال انتخاباتی به اسرائیل فشار بیاورد، یا مجموعهای از بازیگران اروپایی پا پیش بگذارند؛ در شرایطی که ایالات متحده تزلزل نشان میدهد.
به جای این، در واقعیت، ایالات متحده و اروپا بیش از اینها مشغول مدیریت کوتاهمدت وضعیت بعد از ۷ اکتبر هستند. نسخههای سیاسی واضح برای اینکه چطور مقامات اسرائیلی و فلسطینی را به میز مذاکره برگردانند؛ این نسخهها برای شیوههای حل اختلاف، از واشنگتن بیرون نمیآیند، از بروکسل، پاریس، برلین و لندن هم. در نتیجه، ما بر این باوریم که محیط محلی در اسرائیل و فلسطین و محیط منطقهای در خاورمیانه، هر دو آماده رویکرد چندجانبه عربی هستند که بتواند به مرحله انتقالی بعد از جنگ و تلاشهای بلندمدت برای حل درگیری، شکل دهد.
خطرات اهمالکاری
پایینبردن سیستماتیک اولویت مسئله فلسطین، فرایندی تدریجی و براساس چند عامل منطقهای و جهانی بود. تا پیش از جنگ فعلی در غزه، فضای سیاسی جای چندانی برای راهحل سیاسی باقی نگذاشته بود. در اسرائیل، دولت ائتلافی راستگرا که در دهه اخیر بر سیاست اسرائیل مسلط بوده است، علاقهای به پیگیری گفتوگوهای صلح با تشکیلات خودگردان یا تغییر یا حتی تعدیل برخی از سیاستهای قدیمی گسترشمحور اسرائیل، از قبیل فعالیتهای شدید در حوزه شهرکسازی در کرانه باختری و اورشلیم شرقی [قدس شرقی]، آوارگی اجباری خانوادههای فلسطینی در هر دو قلمرو و محاصره غیرانسانی غزه از زمان کنترل حماس در ۲۰۰۷، نداشتهاند. اما این فقط کنارگذاشتن سرمایهگذاری روی دیپلماسی دودولتی از سوی اسرائیل نیست که اهمیت مسئله فلسطین را پایین برده است. در سمت فلسطینی، اختلافات دنبالهدار بین تشکیلات خودگردان در رامالله و جنبشهای شبهنظامی به رهبری دولت حماس در غزه، به این معنا بوده است که اگر میز مذاکرهای اصلاً چیده شود، صدای متحدی از آن سمت در کار نخواهد بود. تلاشهایی که با وساطت عربها برای آشتی بین تشکیلات خودگردان و حماس انجام شده، چه با پیشگامی مصریها و چه قطریها، ثمری نداشته است.
عوامل منطقهای، زوال مخرب نهادهای ملی فلسطینی را بسیار تسهیل کردهاند. به لحاظ منطقهای، گرچه مصر و اردن تلاشهای دیپلماتیک خود را برای احیای گفتوگوهای صلح بین اسرائیل و تشکیلات خودگردان براساس راهحل دودولتی ادامه دادهاند، اما برخی کشورهای عربی، مثل الجزایر، نقش خود را محدود به ادبیات تند و گفتوگوهای جزئی برای آشتی بین دستههای فلسطینی کردهاند. دیگران، از جمله سوریه و لیبی، به خاطر آشوب داخلی، کلاً توجه اندکی به درگیری اسرائیلی-فلسطینی نشان دادهاند. برخی کشورهای درگیر در تلاشهای عادیسازی با اسرائیل، مثل بحرین، مراکش و امارات متحده عربی هم هیچ پایان سیاسی برای این درگیری پیشنهاد ندادهاند. در مقابل این رویکرد پراکنده و بیتوجه، ایران و متحدان غیردولتیاش در لبنان، عراق و یمن، در تلاش برای حمایت از آنچه «اردوگاه منطقهای مقاومت» خواندهاند، موفقیتهایی کسب کردهاند. به لحاظ ایدئولوژیک، ایران و امثال حزبالله ادبیاتی شکل دادهاند که شلیک هرازگاهی موشک به اسرائیل از سوی حماس را بهعنوان اقدام اصلی در جهت آزادی فلسطینیان تجلیل میکند. اثر این رویکرد، تطویل جدایی داخلی بین فلسطینیان و حفظ بیثباتی در محدوده مستقیم اطراف اسرائیل بوده است.
در سطح بینالمللی، هم ایالات متحده و هم قدرتهای اروپایی، مواجه با آشوب دهه بعد از بهار عربی ۲۰۱۱، دیپلماسی خاورمیانهشان را بر دیگر دغدغههای امنیتی کلیدی منطقه متمرکز کردهاند. ایالات متحده که بیشتر و بیشتر مشغول رقابت با چین و علاقهمند به چرخش به سمت آسیای شرقی است، هیچ سیاست راهحلمحور در مسئله فلسطین ندارد. هیچ کاری برای پیگیری راهحل فرسودهی دودولتی نکرده است؛ بلکه در جا زده، و با بستههای کمکی توسعه که به تشکیلات خودگردان در کرانه باختری و اورشلیم شرقی [قدس شرقی] میداده، بازی کرده است و از تلاشهای منطقهای به رهبری مصر برای مهار و آتشبس در درگیریهای نظامی بین اسرائیل و حماس در سالهای ۲۰۱۲ و ۲۰۱۴ حمایت کرده است. البته، یک ابتکار جسورانه آمریکایی در کار بود: «توافق قرن» که دونالد ترامپ، رئیسجمهور پیشین مطرح کرد و آن هم مرده به دنیا آمد؛ اما به نظر هم میرسید که نه برای تدبیر آیندهای بهتر که برای تزئین و تعمیق وضعیت فعلی طراحی شده بود. کشورهای مهم اروپایی که به شکل سنتی در خاورمیانه فعال بودهاند، از قبیل فرانسه، آلمان، بریتانیای کبیر و ایتالیا، مشغول تنشهای داخلی ناشی از ظهور پوپولیسم راستگرا و اختلافات مالی و سیاسی دروناروپایی بودهاند و نقشآفرینیشان در خاورمیانه را به منافع کلیدی راهبردی، تجارت، مهاجرت و امنیت فرو کاستهاند. بحران جهانی حاصل از پاندمی ویروس کرونا و حمله روسیه به اوکراین، غرب را بیشتر و بیشتر از هر گونه توجه سیاسی جدی به حل درگیری اسرائیلی-فلسطینی دور کرد. مرگ آهسته دیپلماسی، شاید با واقعیتهای منطقهای و جهانی و نیز وضعیت سیاست داخلی همه بازیگران کلیدی قابلدرک باشد؛ اما اینرسی خود را دارای هزینهای بالا نشان داده است و این بار اول هم نیست. انفجارهای سابق با شیوع ناگهانی دیپلماسی چندجانبه مواجه شدند که برای هر گونه تلاش امروز، هم درسهای مثبت و هم درسهای منفی دارند.
درسهای فرایندهای پیشین مولود بحران
جنگ در غزه، توجه منطقهای و بینالمللی را بار دیگر به سمت مسئله فلسطین برده است، با نیرویی ناگهانی و غیرمنتظره؛ اما، تاریخ اخیر نشان داده است، توجه افزایشیافته به اسرائیل و فلسطین در دورههای خشونت و رنج انسانی شدید، میتواند تلاشهای چندجانبه غیرمنتظرهای بسازد؛ تلاشهایی برای اینکه روشهای حل اختلاف و توافقات صلحآمیز را به جلو هل دهند. تلاشهای چندجانبه برای کمک به اسرائیل، فلسطینیان و همسایگان عربشان برای پیداکردن راه خروج از وضعیت اختلاف دائم، تجربههای پیشینی دارند، بهخصوص بعد از بحرانها. گرچه هر کدام از این تلاشها در فضای بعد از یک جنگ یا بعد از کاهش خشونت در میدان رخ دادهاند، اما ناکامیهای هر کدام از این تلاشها، عمیق بودند و تا وقتی که جنگ یا بحران بعدی دوباره آنها را با زور و غیرمنتظره به دستور کار تحمیل کند، رسیدگینشده برجای ماندهاند. آیا این توجه سطح بالای فعلی به فلسطین و اسرائیل، منجر به عبور صلح از مانع خواهد شد؟ آیا بازیگران منطقهای و بینالمللی آماده و دارای اراده برای استفاده از فرصت این لحظه هستند؟ آیا میتوانند کمک کنند اسرائیلیها و فلسطینیان از این چرخه فعلی خشونت خارج شوند؟
تجربههای محدود پیشین، درسهای محدودی در خود دارند. نشست مادرید در سال ۱۹۹۱، «ابتکار صلح عربی» در ۲۰۰۲ و نقشه راه ۲۰۰۳، به شکل رسمی از شکلدهی به چیزی شبیه به یک توافق صلحآمیز ناتوان بودند؛ اما اجازه دادند، فرصتهایی ملموس سر بر آورند، حتی اگر بسیاری از این فرصتها هدر رفته باشند. درسهای منفی بسیاری هستند که میتوان آموخت؛ اما این فرایندها، حاکی از درسهای متناقضی هستند: میتوان تلاشهای چندجانبهای شکل داد که چارچوبهای مذاکراتی گسترده برپا کنند و گرچه آن تلاشها، جایگزینی برای دیپلماسی دوجانبه بین طرفهای مناقشه نیستند، اما میتوانند آن را تسهیل کنند و از فروپاشی آن جلوگیری کنند. تلاشهای صلحآمیز، به بازیگران دارای اراده هم نیاز دارند. بدون اینها، هیچ دیدار، نشست چندجانبه یا توافق دوطرفه پشت پردهای ممکن نیست.
یک تفاوت مهم، اگرچه ظریف هم بین لحظه فعلی و نمونههای پیشین هست: در گذشته، کشورهای عربی طرف درگیری بودهاند. این کشورها، عمیقاً دچار تفرقه بودهاند و هر کدام منافع خودشان را داشتند. این دیپلماسی را سخت میکرد و باعث میشد اغلب حول محور آوردن طرفها پای میز مذاکره باشد. وقتی میآمدند، همه توجهات به سمت این بود که قانعشان کنند که گذشت کنند و امتیاز بهرسمیتشناسی را بدهند. هر قدم همراه با بددلی به این سمت، به سختی حاصل میشد؛ اما بازیگران کلیدی عرب امروز منتظر این نیستند که کسی از آنها درخواست کند: عمیقاً علاقهمند به نظم امن منطقهای هستند، بیشتر ظرفیت این را دارند که به جای واکنش صرف، کنش دیپلماتیک داشته باشند و هم با اسرائیلیها و هم فلسطینیان تعامل کنند، به جای اینکه منتظر باشند تلفن زنگ بخورد. ثبات منطقهای زمانی سکه رایج سخنرانیهای سیاسی آمریکاییها بود، اما حالا هدفی برای کشورهای مهم عربی است. البته، این کشورها عادت ندارند در کنار هم کار کنند و هیچ کدام نمیتوانند بهتنهایی کار کنند؛ اما در کنار هم، چه میتوانند بکنند؟ چطور میتوانند ابتکار تازهای شکل دهند؟
«نشست صلح ۲۰۲۴» یا «ابتکار صلح عربی ۲» چه میتواند باشد؟
اول، نظارت بر هر گونه ابتکار عربی باید چندجانبه باشد. ایالات متحده شرکتکننده لازمی است اما کافی نیست. میتواند قدرتش را به صحنه بیاورد و روابطی با اسرائیلیها دارد که دیگران ندارند، اما وجههاش از این لحاظ کاملاً آسیب دیده است، هم به خاطر همراهی سریع و واکنشیاش با اسرائیل و هم با اصرار لجوجانهاش بر اینکه مسائل را صرفاً با ارجاعات تکراری و ظاهری به قوانین بینالمللی مدیریت کند. پنج عضو دائم شورای امنیت سازمان ملل متحد، عمیقاً دچار تفرقهاند و بعید است کارآیی مثبتی داشته باشند، اما ایالات متحده، در کنار متحدان اروپاییاش، ممکن است بتوانند در کنار کشورهای مهم عربی که روابط فعالی با اسرائیل دارند، کار کنند تا حامی فرایند مذاکرات شوند.
دوم، فرایند مذاکرات نیاز به شرکتکنندهای دارد که بتواند با اعتبار از طرف مردم فلسطین صحبت کند. این هم چالش عمیقی است. الان چنین چیزی وجود ندارد؛ اما این هم درست است که بسیاری از بازیگران درگیر در این وضعیت، فعالانه توانایی تشکیلات خودگردان فلسطین را برای حرفزدن از این موضع اعتبار تخریب کردهاند. برای اینکه طرف صحبت کارآی فلسطینی در کار باشد، چند قدم نیاز است: ۱. اراده بینالمللی برای مواجهه با رهبران سازمان آزادیبخش فلسطین و حتی با دولت رسمی اعلامشده فلسطین؛ ۲. تحویل ابزارهای قوی مشروعیتبخش به این رهبری فلسطینی که ملموس و مشهود باشند، از قبیل توقف شهرکسازی در کرانه باختری و اورشلیم شرقی [قدس شرقی] و پایان محدودیت رفتوآمد داخلی در قلمروهای فلسطینی؛ ۳. ارائه ابزارها به این رهبری برای احیای نهادهای خودمختارش، برای بازگشت تدریجی به غزه و برای مدیریت اختلافات عمیق در جامعهاش.
این معنایش دعوت حماس به میز مذاکره نیست. چنین دعوتی احتمالاً رد خواهد شد و دیگر شرکتکنندگان را پس خواهد زد. بلکه معنایش شاید چیزی مثل فرمول نمایندگی فلسطینی در مادرید باشد. آنجا، روشی پیدا شد تا مانع شوند و اجازه ندهند مسئله اینکه چه کسی از طرف مردم فلسطین حرف میزند، مانع از برگزاری هر گونه جلسه و دیدار شود. ممکن هم هست معنایش سپردن مسائل داخلی فلسطینی به بازیگران عرب باشد، پیش از همه مصر و قطر که روابطی با حماس و دیگر گروهها دارند. سپردن به آنها به جای اینکه بیهوده تلاش کنند تا فرمولی بسازند که رسماً و علناً، خواستههای تطبیقناپذیر بر سر این را که چه کسی میتواند نماینده فلسطینیها باشد، با هم وفق دهند. اگر این مسیر اتخاذ شود، باید با رضایت بازیگران کلیدی فلسطینی باشد؛ رضایتی که میشود آن را مهندسی کرد، با جلسات مصالحه به میزبانی مصر و قطر و برگزارشده توسط سازمان آزادیبخش فلسطین با حکم تبیین موضع مشترک فلسطینی بر سر جدولهای زمانی، اهداف و اصول راهنمای فرآیند مذاکره. این مسیر همچنین باید فوایدی مشخص برای بخشهای مختلف مردم فلسطین تضمین کند که به رهبرانشان اجازه دهند، با دیپلماسی همکاری کنند. این فواید میتوانند از توقف شهرکسازیها و آزادی رفتوآمد در کرانه باختری و اورشلیم شرقی [قدس شرقی] تا سبککردن هر گونه ترتیبات محاصرهای تحمیلشده بر غزه و ارتقای تلاشهای مربوط به بازسازی، گسترده باشد.
سوم، هر گونه فرایند مذاکره باید فوایدی واقعی به همه طرفها ارائه کند، نهفقط فلسطینیان. این هم سخت خواهد بود، چون فوایدی که ممکن است یک طرف را وسوسه کند، ممکن است دیگری را دور کند. در نتیجه، نقطه شروع مناسبتر برای امروز ممکن است مجموعهای از اصول کلی باشد که بشود به همه طرفها پیشنهادشان کرد: اینکه هویتهای ملی فلسطینی و یهودی به مشروعیت و نیازشان به بروز نهادی، به رسمیت شناخته شود؛ اینکه حقوق بشر فردی و نیز حقوق جوامع ملی نیاز به حفاظت دارد؛ اینکه ادبیات و اقدامات ضدیهودگرایانه، اسلامهراسانه و نژادپرستانه باید به صراحت و بیقیدوشرط از سوی همه بازیگران رد شود؛ اینکه هرگونه هدفقراردادن غیرنظامیان، نهتنها رد شود، بلکه باید فعالانه توسط همه بازیگران فرآیند مذاکره با آن مقابله شود؛ اینکه فعالیتهای شهرکسازی در قلمروهای فلسطینی و آوارگی اجباری فلسطینیان به مصر، اردن یا هر جای دیگر، اقدامات غیرقانونی باشد که همه طرفها متعهد به مقابله با آن باشند؛ اینکه روابط کامل دیپلماتیک، سیاسی و اقتصادی بین کشورهای شرکتکننده باید از جمله نتایج فرایند باشد و اینکه هیچ گونه جمعیت بیکشوری در پایان هرگونه توافقات نباید بر جای مانده باشند.
این اصول، قطعاً راهنمایی کامل برای آیندهای صلحآمیز و باثبات ارائه میکند، اما البته ممکن است این اعتراض مطرح شود که این راهنماها بیش از حد کامل هستند. قطعاً، اسرائیل از بعضی از اینها استقبال خواهد کرد، اما از بقیه امتناع خواهد ورزید. فلسطینیها ممکن است با توجه به تجربههای پیشین فلسطین درباره اراده همه بازیگران برای پایبندی به اصول مذاکره و صلح، بدبین باشند و بیشتر از اینکه به محتوای این اصول بدبین باشند، به کلیت و شدنیبودنشان بدبین باشند. ایالات متحده اینها را بهشدت جاهطلبانه خواهد یافت و شاید به حمایت از آنها بدون تأیید پیشین از سوی اسرائیل، بیمیل باشد. در واقع، ایالات متحده، بیش از نیمقرن است، علاقه مستمری به پیگیری هر گونه ابتکار در مقابل مخالفت اسرائیل، نشان نداده است.
با این حال، اگر بنا باشد ابتکاری مثل این پیشنهاد شود، منشأ منطقی آن نه ایالات متحده خواهد بود و نه هیچ کدام از طرفهای مستقیم درگیری، یعنی اسرائیل و فلسطینیان؛ بلکه باید حاصل تعامل دیپلماتیک این کشورهای عربی دارای روابط با اسرائیل باشد. پیشدرآمدش هم میتواند نشست صلحی باشد که در یک پایتخت مهم عربی برگزار شود. ما در عین اینکه از این نقشه راه حمایت میکنیم، اتخاذ آن را خیلی هم محتمل ارزیابی نمیکنیم؛ اما مهمتر از آن این است که ما این ایده را بهعنوان آزمونی برای صداقت نیات کسانی ارائه میکنیم که حامی هر کدام از ابتکارات هستند.
چیزی که کمتر از این جاهطلبانه باشد، ممکن است واقعبینانهتر به نظر بیاید اما چنین چیزی، در واقع از سوی فلسطینیها و اعراب بهعنوان بازگشتی دیده خواهد شد، به سناریویی آشنا؛ در فضایی که مستمراً در حال بدترشدن است. رهبران منطقهای و بینالمللی، با لحنی ثابت و تکراری کلیتهایی خواهند گفت و بیانیههایی صادر خواهند کرد، به نحوی که انگار فرایند کارآی دیپلماتیکی در کار است و این کار را به نوعی انجام خواهند داد که نهتنها اثر و دردسری نداشته باشد، بلکه در واقع پوششی باشد برای تعمیق مشکلاتی که برای رهبران فعلی، در بهترین حالت، در زمان صدارت جانشینشان دوباره به انفجار خواهد رسید.
ترجمه: روحانگیز رها