| کد مطلب: ۴۴۵۹۶

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

اگر در شبکه‌های اجتماعی حضور داشته باشید می‌بینید که برخی از هموطنان‌مان ترسناک شده‌اند. آن‌قدر خودمحور به جهان و مسائلش نگاه می‌کنند که حساسیت‌های انسانی‌شان کاهش پیدا کرده. این را در رابطه با واکنش‌ها نسبت به فاجعه‌ای که در غزه در حال رخ دادن است و نسل‌کشی و آدم‌کشی اسرائیل شاهد هستیم.

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند

اگر در شبکه‌های اجتماعی حضور داشته باشید می‌بینید که برخی از هموطنان‌مان ترسناک شده‌اند. آن‌قدر خودمحور به جهان و مسائلش نگاه می‌کنند که حساسیت‌های انسانی‌شان کاهش پیدا کرده. این را در رابطه با واکنش‌ها نسبت به فاجعه‌ای که در غزه در حال رخ دادن است و نسل‌کشی و آدم‌کشی اسرائیل شاهد هستیم. هشتگی جهانی برای غزه ساخته شد و در شبکه‌های اجتماعی چرخید که به انگلیسی و عربی چیزی به این مضمون نوشته بود که: غزه از گرسنگی در حال مرگ است.

برخی هموطنان با نیت خوب و برخی دیگر که معلوم است وصل به جریان‌هایی هستند کمپین مشابهی طراحی کردند و به سه زبان فارسی و انگلیسی و عربی با ما مقابله به مثل کردند که: ایران تاریک و تشنه است.  بدترین واکنش خطاب به این کمپین جدید این بوده که به آن‌ها حمله کنیم. شخصاً اتفاقاً بعد از همه‌ی استوری‌های غزه، این یکی را هم استوری کردم. پست و استوری گذاشتن در اینستاگرام که کنتور ندارد. مسئله ایجاد حساسیت و آگاهی است. اینکه موضع من نسبت به رنج آدم‌ها چیست.

شاید باورتان نشود که برخی هموطنان که می‌دانم به جایی هم وصل نیستند به همین هم واکنش نشان دادند که چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است و چرا فقط از ایرانی نمی‌نویسی و توجه را به غزه و فلسطین معطوف می‌کنی؟ عده‌ای غریبه هم فحاشی کردند و وسط حرف‌هایشان مرا به چپ بودن متهم کردند! این چپ‌های بدبخت هم هر اتفاقی از هر سمتی بیفتد فحش می‌خورند و کسی دیگر یادش نمی‌آید که چپ اصلاً یعنی چه؟ بگذریم که همیشه چپ در ایران کلاً چیز التقاطی عجیب غریبی بوده و ربطی به نسخه‌های جهانی نداشته.  از موضوع دور نیفتم. آن‌هایی که مرا می‌شناسند یا در شبکه‌های اجتماعی دنبال می‌کنند می‌دانند دوست عزیزی دارم به نام ندا که دو سال است او را، یکی از وطن‌پرست‌ترین و عدالت‌خواه‌ترین آدم‌هایی که در زندگی‌ام دیده‌ام، به مهاجرت باخته‌ام.

این دوست من پست درخشانی گذاشت در سه اسلاید. دو اسلاید همین کمپین‌ها بود و اسلاید اول رویش به عربی و انگلیسی و فارسی نوشته بود: رنج، یک مسابقه نیست.  بعدتر که با هم گفت‌وگو کردیم به من گفت که چون الان ایران نیست به خودش اجازه نمی‌دهد آدم‌هایی را که اینجا زندگی می‌کنند، زیر سوال ببرد اما معتقد است اینکه ما اول باید به خودمان برسیم، اینکه توجه انسان محدود است، این‌ها توجیه تنبلی ذهن آدم‌هاست. و بعد اینکه رنج مراتب دارد. لااقل با جمله‌ی اولش موافق بودم. همیشه گفته‌ام که دامنه‌ی احساسات آدم‌ها در حد قاشق چایخوری نیست و اگر باشد این مشکل آدم است.

ما قلبی داریم که به قول شاملو با توان خندیدن به وسعت دل و توان گریستن از سویدای جان به انسانیت‌مان معنا می‌دهد. در زندگی اگر یک وظیفه‌ی مهم داشته باشیم این است که نگذاریم سختی‌ها، رنج‌ها و نفرت‌ها تیره‌مان کند. توان تفکیک و تشخیص را از ما بگیرد. هر کودکی گرسنگی و تشنگی بکشد، در بلوچستان یا غزه یا سویدا، ما باید واکنش نشان بدهیم. با واکنش ما چیزی درست می‌شود؟ غذایی به او می‌رسد؟ دو جواب برای این سوال دارم: یک اینکه وقتی جمعیت زیاد بشود هر کاری ممکن است. افکار عمومی می‌توانند از بزرگترین ابرقدرت‌ها پاسخ طلب کنند.

گیرم که پاسخی نگیرند اما حداقل در تاریخ ثبت می‌شود که منفعل نبوده‌اند. دوم اینکه در همین حد آگاه بودن و آگاهی دادن باعث می‌شود سنسورهای حساسیت‌های انسانی قوی‌تر شود. اگر به خودمان این حساسیت‌ها را یادآوری نکنیم کم‌کم کمرنگ‌تر می‌شوند. اول فکر می‌کنیم فقط هموطن خودمان، بعد فقط همشهری، همسایه و دوست تا دست آخر به جز رنج خودمان هیچ رنجی را نمی‌بینیم.

با اینکه دائم در سیاهی بنگریم مخالفم اما فکر می‌کنم لااقل هفته‌ای یک روز باید از رنج دیگری رنج بکشیم. رنجی که یک پله از خودمان دور باشد یعنی اقوام و دوست نه. رنج همشهری که نمی‌شناسیم، هموطنی که ندیده‌ایم یا رنجی که آدم‌هایی خارج از این مرزها تحمل می‌کنند. این‌طوری یادمان نمی‌رود که:

بنی‌آدم اعضای یکدیگرند 

که در آفرینش ز یک گوهرند

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
آخرین اخبار