زیستن سخت در تهران
روزی باید بیاید که مسئولان از درمان سخن گویند. وگرنه درد را که همه چشیدهاند و با پوست و خونشان لمس کردهاند. آن روزی که درمان اجرایی شود و راهش پیدا، چه در تهران و چه در کل ایران؛ زیست واقعی معنا مییابد.
جناب پزشکیان فرمودند با 20 یا 25 میلیون تومان نمیشود در تهران زندگی کرد! آری درست گفتهاند. و احتیاج به کنکاش زیادی هم نیست که پی به صحت این گفته برد. ولی در عمل و واقع این زندگی با همه آزگارهایش جریان دارد؛ که البته فرق بسیاری است بین زندگی کردنها. زیستهای اکنون یادآور آن گزارشی است که سالها پیش از رادیو پخش شده بود.
گزارشگری به کارخانهای میرود؛ سوژه گزارش هم رضایت از دستمزد و حقوق بود. در بدو ورود از کارگری میپرسد چقدر درآمد و حقوق دارد. کارگر میگوید 60 هزار تومن. گزارشگر میپرسد راضی هستی؟ کارگر میگوید خدا برکت و آری! همین پرسش را از مدیرقسمتی میپرسد. پرسششونده در جواب میگوید: خیر! برای گزارشگر سوال پیش میآید که نفس این دو گفته از کجا برمیخیزد که کارگری ابراز رضایت دارد و مدیری برعکس آن.
در چرایی گفته، مدیر جملهای به زبان میآورد که مانیفست آن سال و سالهای بعد افراد حقوقبگیر سطح پایین شد بهنوعی. مدیر میگوید آن کارگر میخواهد نمیرد؛ من اما میخواهم زندگی کنم! و زندگی المانهای مختلفی دارد؛ مسکن خوب، خودروی باکیفیت، مسافرت داخلی و احیاناً خارجی و مسائل فراوان دیگر! آری به همین راحتی و بیپیرایگی؛ نوع نگاه آن کارگر و مدیر در گزارشی رونمایی شد! بله جناب پزشکیان بیریا، با ارقامی که فرمودید نمیتوان زیست.
ولی بهحتم باید دو یا سه و شاید چند نفر از اعضای خانواده از بامدادان تا شامگاهان، در پی امرار معاش باشند! درآمد یکی برای اجاره، آن دیگری برای خورد و خوراک و افراد دیگر نیز برای پرداخت اقساط! تازه اگر این هماهنگی بین اعضاء باشد که دست یکدیگر بگیرند! که اگر چنین نباشد که تمشیت امور با کرامالکاتبین است. حال پایتخت انتقال یابد؛ با جمعیت آن چه میتوان کرد؟ آیا این جمعیت هم منتقل میشوند؟
این اعداد و ارقام همه از روزی روی خبر و تحلیل قرار میگیرد که بحث انتقال تهران مطرح شد. کیفیت زندگی در این شهر بیروح فعلی، آنچنان سطح نازلی دارد که نوعی عادت شده است برای آنانیکه به اجبار در آن زیست دارند. شاید درد و دل دارندگان درآمد پایین را گفتن، کردار صوابی باشد و ثوابش هم محفوظ برای گوینده و گویندگان احتمالی! ولی راهکار دمدستی آن چیست؟ در کوتاهمدت چه میتوان کرد.
مهم الان این نیست که گفته شود این حقوقها کفاف زندگی در تهران را نمیدهد. از طرفی این پالس به جامعه تهراننشین داده میشود که کف و سقف درآمدها چنین است و انتظار بهبود آن نمیرود! حال مگر تفاوت زندگی در سایر شهرهای کلان و نیمهکلان با تهران چیست؟ نهایت آنکه گفته شود از تهران مهاجرت کنند آنانیکه این درآمدها را دارند! خب «کجای این شب تیره بیاویزند قبای تیره خود را»؟ مگر سطح تورم در سایر نقاط ایران بر مدار درستی است که رحل اقامت گزیده شود؟
تازه با این تفاوت که سطح دستمزدها شاید در نقاطی پایینتر و کیفیت ارائه خدمات برابر با تهران! پس مشکل فقط تهران نیست. بحث بر سرناعدالتیها و ناترازیهای درآمدی است. ریشهاش هم تورم جانکاه و اقتصاد بیمار است. درمان آن هم با تئوریهای مرسوم میسور نیست. فضای باز رقابتی میخواهد و ارتباط کارساز با دنیا. میتوان گفته رئیسجمهور دردمند را جور دیگری هم تفسیر کرد.
تازه این حقوقها طبق گفته ایشان مثلاً برای کادر علمی و افراد دانشگاهی بود! حال اگر کف حقوق عامه جامعه مطرح شود که از کفر ابلیس و زهد اسفندیار هم معروفتر میشود این درد! این جماعت کارگر و کارمندی که با انواع و اقسام بُن و حمایتهای پیدا و پنهان خانوادهها، به زحمت زیر 20 میلیون درآمد دارند، کجا ندا سر دهند؟ بهحتم این تهراننشینان هم مدنظر ایشان هم هستند.
توده بزرگی که بیصدایان جامعه هستند. آنچه مهم مینماید، با افزایشهای 10 تا 20 درصدی حقوق، گره از کار تهراننشینان و بالمآل کلیت جامعه ایرانی گشوده نمیشود. درد را گفتن تا جایی التیامبخش شنوندگان و اجتماع پیرامون است. درمان گفتن هم هنری است عظیم. روزی باید بیاید که مسئولان از درمان سخن گویند. وگرنه درد را که همه چشیدهاند و با پوست و خونشان لمس کردهاند.
آن روزی که درمان اجرایی شود و راهش پیدا، چه در تهران و چه در کل ایران؛ زیست واقعی معنا مییابد. شاید حتی با ارقامی پایینتر از این رقمهای فعلی! تصورش شاید سخت باشد ولی تجربههای جهانی نشان داده که میتوان بدانجا هم رسید.
میتوان سخن را با گفته شیخ سخن پایان داد که: قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم/ تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم.