| کد مطلب: ۲۱۷۴۷
اپیدمی ناامنی

اپیدمی ناامنی

معدن ناامن، کارخانه ناامن، کارگاه ناامن، خودرو ناامن، جاده ناامن، مترو ناامن، سفر هوایی ناامن، خیابان ناامن، ساختمان ناامن، مدرسه ناامن، شهربازی ناامن، بیمارستان ناامن، ورزشگاه ناامن، آینده‌ شغلی ناامن، سرمایه‌گذاری ناامن، وضعیت ارزی ناامن، فضای مجازی ناامن، حریم خصوصی ناامن، کیفیت هوا ناامن، ناامن... ناامن... ناامن... این سیاهه با همین صفت می‌تواند تمام این ستون روزنامه و حتی بیش از آن را پر کند.

آیا من یک سیاه‌نمای مغرض و قلم به مزدم؟ یا یک واقع‌گرا که برای هرکدام از موارد این سیاهه چندین و چند مصداق مستند در دست دارم؟ فکر می‌کنم دومی باشم نه اولی. اصلاً چیزی نیست که به من در مقام نگارنده این سطرها محدود شود. عیان‌تر از آن است که نیازی به بیان داشته باشد. این اپیدمی ناامنی مدت‌هاست که گریبان مملکت ما را گرفته است. جای انکار و توجیه هم ندارد. 80 درصد پیامک‌هایی که خود مسئولان و نهادهای دولتی برای مردم می‌فرستند هم حول همین موضوع می‌چرخد؛ مراقب کلاهبردارهای مجازی، ترافیک جاده‌ای، هوای توفانی، تماس‌های مشکوک از طرف بانک یا فلان نهاد، پیامک‌های دروغین، خبرهای کذب، وضعیت هوا، وضعیت زمین، داروهای تقلبی، بیماری‌های واگیردار، سودجویان فلان و شیادان بهمان باشید.

انگار تلویحاً ایمنی همه‌چیز و مصونیت از گزند تمام ناامنی‌ها به عهده ما گذاشته شده است. البته در این پیامک‌ها به ما نمی‌گویند چطور باید مراقب باشیم. قبول. فرض که بخش زیادی از این ناامنی‌ها تقصیر دشمنان، معاندان، مستکبران، سودجویان و حتی خود ما مردم باشد. حرفی نیست. پس آن‌طرف ماجرا وقتی می‌دانیم در حصر این همه ناامنی هستیم، انواع و اقسام ستاد بحران و نهادهای واکنشی لازم است. ما هم داریم از این ستادها و نهادها. ولی واقعاً، به‌دور از هر سیاه‌نمایی و اغراقی و بدون انکار زحمت و جانفشانی بخش عظیمی از نیروهای حاضر در این ستادها، وقتی حادثه‌ و بحرانی پیش می‌آید، چند درصد امید داریم که با دخالت این عزیزان آن حادثه ختم به خیر شود و پایان خوش داشته باشد؟

فکر می‌کنم بسیار اندک. از این طرف هم ناامیدیم و این سیاه‌نمایی نیست؛ مرور تجربه‌ها و سوابق است که در سویه واکنشی ماجرا نیز ما را باخته به میدان عمل می‌فرستد. انگار هرچه واژه امنیت در تاریخ 100سال اخیر سیاسی‌تر شد، نمودهای شهروندی آن کمرنگ و کمرنگ‌تر شد. زمانی توی دل به بزرگترهای خانواده می‌خندیدیم که مدام توصیه‌های ایمنی به خوردمان می‌دادند و مثلاً حتی برای یک سفر شهری و کوتاه هم انتظار داشتند راه افتادیم خبر بدهیم، بین راه خبر بدهیم، رسیدیم خبر بدهیم، مستقر شدیم خبر بدهیم... خلاصه دم‌به‌دم خبر بدهیم.

حالا دیگر این نگاه مضطرب آن‌قدرها خنده‌دار نیست. بس که در طول شبانه‌روز در محاصره انواع و اقسام ناامنی‌هاییم. وقتی سوار بر یک خودروی وطنی، در یکی از جاده‌های کشور ممکن است حتی در تصادفی ساده و با سرعتی نسبتاً معقول هم بین حلبی‌پاره‌های فشرده ساندویچ شویم و چیزی از امعایمان باقی نماند، چرا نباید در بدو هر سفر مضطرب بود؟ چرا وقتی فردی از خانواده، در این روزگار قحطی تفنن می‌رود دو ساعتی فوتبال تماشا کند در ورزشگاه و هیجانی تخلیه کند و نیرویی بگیرد، تمام خانواده در حول و ولا نباشند؟ مگر بعید است که معلول برگردد یا اصلاً برنگردد؟ وقتی مادری فرزندش را سوار چرخ‌و فلکی می‌کند توی پارک بازی، چرا با هر چرخش آن دستگاه به‌ظاهر ساده تا مرز سکته نرود؟ مگر تضمین و پاسخگویی خاصی بوده در حوادث پیشین؟ چرا خانواده یک معدن‌کار دل‌نگران بازگشت نان‌آورشان نباشند هر صبح که می‌رود سر کار؟ به امید کدام ایمنی، کدام مقررات، کدام نظارت و کدام ستاد بحران؟

من زیاد از این آمارهای جهانی که ضریب خوشبختی و امید به زندگی و از این‌‌جور چیزها را در کشورهای مختلف محاسبه می‌کنند سررشته ندارم؛ اما حتم دارم در هر صفت مثبتی که برای اقلیم، جامعه و ملتی ذکر می‌شود، احساس امنیت یکی از شاخص‌های مهم است. امنیتی دوسویه؛ یعنی هم تدابیر اولیه برای به حداقل رساندن خطرهای احتمالی و هم ستادهای ضربتی بحران برای کاهش آسیب‌های هر حادثه بعد از وقوع آن. نه ما سیاه‌نماییم، نه آن آمارها سفیدنما. این معادله آن‌قدرها بغرنج و دشوار نیست. به عموم مردم در سطح شهر نگاه کنید.

ندرتاً آدمی را می‌بینید که از صبح تا شب در اضطراب، دلهره و حول و ولا نباشد و با انواع افسردگی‌ها دست‌وپنجه نرم نکند. این را می‌توان حتی از چهره و رفتار آدم‌ها فهمید. انگار کم‌کم به این نتیجه رسیده‌ایم که بسیاری از چیزها در زندگی‌مان به مویی بند است و اگر آن مو گسیخته شود، آسیبش چنان شدید خواهد بود که حتی فداکارترین فریادرسان هم کار چندانی در قبالش نمی‌توانند بکنند.

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
سرمقاله
آخرین اخبار