کارنامه سیاه ما
وقتی از ایراندوستی حرف میزنیم، دقیقاً از کجای این دوست داشتن صحبت میکنیم؟ کلیّت مفهوم وطن را دوست داریم یا بعضی را جدا میکنیم، بعضی را صلاح میدانیم دوست داشته باشیم و بعضی را نه؟ اصلاً وطن کجاست؟ وطن چیست؟ دره، بیابان، شهر، کوه و کتل یعنی وطن یعنی میهن؟ یا مجموع آن چیزی که ایران را ایران میکند مفهوم وطن میدهد؟ البته که پاسخ به این پرسشها ساده نیستند و در یک مقاله چندصدکلمهای نمیگنجند. اما آنطور که من میفهمم، وطن کلیت و مفهومی هزاروجهی است که قابل تفکیک هم نیست، بد و خوبش درهم است. خوبش را باید نگاه داشت، از آن پاسداری کرد، به آن پر و بال داد و بر سر دست گرفت که همگان آن را ببینند. بدش را هم باید اصلاح کرد، باید به جان کوشید تا کژی درست شود.
در این مفهوم کلی، چیزی نداریم که بتوانیم نادیده بگیریم، بهویژه ارکان ساختاری سرزمینمان، چیزهایی که طبیعت و تاریخ به این سرزمین دادهاند و ما باید آنها را صحیح، سالم و در وضعیتی بهتر از گذشته تحویل آینده بدهیم. البته که کارنامه این دو، سه نسل اخیر ایران از این نظر سخت سیاه و کدر است. ما نتوانستیم میراث بسیار ارزشمند تاریخی و طبیعی خودمان را در وضعیتی بهتر سر و سامان بدهیم و آن را به دست آیندگان برسانیم. از انهدام صدها اثر ارزشمند تاریخی گرفته تا نابودی زیستگاههای طبیعی به بهانه توسعه و انقراض گونههای بینظیر و بومی سرزمینمان چه بگوییم؟ سفرههای آب زیرزمینی با احداث نابخردانه چاههای عمیق و نیمهعمیق تخلیه شدند و از بین رفتند، دشتها به فرونشست مبتلا و به زمینهایی خشک و لمیزرع تبدیل شدند. ایران که روزگاری سرزمین دامداری بود و مراتع بزرگی داشت، به دلیل بهرهبرداری بیضابطه و حتی عدم پیروی از سنتی که این مراتع را هزاران سال نگاه داشته بود، روزبهروز خشکتر شد.
گیاهان و جانورانی که در زیستبوم ایران زندگی میکنند، از ما هزار بار ایرانیتر هستند. آنها میلیونها سال پیش از ما در این سرزمین زندگی میکردهاند و بر ما حق تقدم تاریخی دارند. ما در همین 300-200سال اخیر بهویژه از دورهای که به دام توسعهای ناهمگون، متظاهرانه و ناپایدار افتادیم، حیات بسیاری از آنها را مورد تهدید قرار دادیم. ببر و شیر ایرانی که نمونههای منحصربهفرد بودند ظرف یک قرن گذشته از بین رفتهاند. ایران تنها سرزمینی در جهان بود که همزمان چهارگونه گربهسان بزرگجثه را درون خود داشت؛ ببر، شیر، پلنگ و یوز. از جمع این چهارگونه، تنها چندتایی یوز و پلنگ باقی ماندهاند که با وضعیت حفاظت و احیایی که آنها دارند، همین چند قلاده هم به قول رسانههای رسمی و خبرهای سازمان محیطزیست «تلف» خواهند شد. وااسفا که مرگ گونههای بینظیر و گونه پرچم ما - یوز - هنوز در نظر سازمان حفاظت از محیطزیست فقط «تلف شدن» است؛ مانند تلفشدنهای دیگر.
هنوز جادههایی که از پارک ملی کویر و منطقه حفاظتشدهی توران میگذرند، بزرگترین قاتلان یوزهای ایرانی هستند. یوز آسیایی در هند منقرض شده است و اقوام دیگر یوز در شمال آفریقا تفاوت پیدا و پنهان زیادی با یوز ایرانی (آسیایی) دارند. پس این چند یوز باقیمانده اهمیتی فراوان دارند. از طرف دیگر این حیوان تبدیل به نماد و گونه پرچم برای ما شده است و اگر نتوانیم جلوی انقراض و نابودیاش را بگیریم علاوه بر بدنامی و روسیاهی تاریخی، ناکارآمدی خود را نشان دادهایم.
با هزینه فقط چند میلیارد تومان میتوان مناطق پرحادثه جادهها را حصارکشی کرد تا یوزها وارد حریم جاده نشوند. میتوان روی گذرگاهها پل ساخت یا موانع، سرعتگیر و علائم هشداردهنده چند برابر بیش از آنچه امروز وجود دارد نصب کرد تا حتیالامکان دیگر یوزی در جاده کشته نشود. صدها مرکز پژوهش و اتاقهای فکر و آیندهپژوهی وجود دارند که از بودجه ملی تغذیه میکنند و بازده سالیانهشان صفر است. کسری از بودجه این مراکز میتواند تضمینکننده حیات تعداد زیادی از یوزهایی باشد که بهزودی باز هم توسط رانندگان عاشق سرعت کشته خواهند شد. این یوزها تلف نمیشوند بلکه به دست ما و در اثر بیتدبیری و عدم آشنایی ما با سرزمینمان و اهالیاش، بیگناه و مظلومانه کشته میشوند. هر کس خواست رئیسجمهور بشود از او بپرسید که رئیس سازمان حفاظت از محیطزیستش چه کسی خواهد بود؟