| کد مطلب: ۱۷۰۹۴

ایران فردا امروز ایران

این روزها که به انتخابات ریاست‌جمهوری نزدیک می‌شویم، واژه «ایران» ارج و قربی دیگر یافته است. اگر زمانی، سخن گفتن از ایران و اولویت مسئله آن بر دیگر مسائل، گفتمانی اقلیت بود که تنها گاهی در مواجهات نظری میان نخست‌وزیر دولت موقت و رهبر انقلاب مجال طرح می‌یافت و پیروان راه مصدق، از منادیان آن بودند؛ اینک اما «ایران» و «مسئله ایران» بحثی جدی در فضای فکری است که به حوزه سیاست و صحنه انتخابات هم وارد شده است.

گرچه این روزها، بسیار گفته می‌شود که ایده ایران برساخته مکتب فکری سیدجواد طباطبایی است و اوست که با تلاش‌ها و مکتوباتش به‌ویژه از اواسط دهه ۱۳۸۰ به بعد، ایران را به‌مثابه یک مسئله از حاشیه به متن آورد و همچون پرسشی بنیادین روی میز نهاد، اما بهره این سخن از واقعیت، اندک است؛ اگر به نوشتارها و گفتارها و کردارهای عزت‌الله سحابی و حلقه یارانش در «ایران فردا» بی‌توجه باشیم. اهمیت سحابی صرفاً آن نبود که گفتمان ملی را در هماوردی مذهب نشاند و جریان ملی-مذهبی را بنیان نهاد؛ بلکه اهمیت بیشترش این بود که این نگاه ملی و توجه‌اش به مسئله «ایران»، از منظری توسعه‌گرایانه و حتی فراتر از آن، آینده‌نگرانه بود.

۱- سحابی را با آن چشم‌های همیشه نگرانش می‌شناسیم. پیرمردی که محکم می‌نشست و دودست بر روی دسته عصا می‌بست. گویی، مدام داشت صحنه تحولات ایران را می‌نگریست. از دیروز تا فردا. و چنین بود که نام مجله‌اش را که پس از دوران زندان در دولت هاشمی‌رفسنجانی مجوز انتشار گرفته بود، «ایرانِ فردا» نهاد. و این نامگذاری، صرفاً بر سبیل اتفاق نبود. برای سحابی این، نه یک نامگذاری نمادین، بلکه تبیین یک هویت و نیز راهبرد بود.

«ایران» در عنوان ایرانِ فردا، مسئله و دغدغه اصلی سحابی و یارانش را نشان می‌داد و میان آن، با مطبوعات چپ و راست خط امام که عناوینی متکی بر اسلام سرلوحه هریک داشت (به یاد آورید «سلام» و «بیان» و «جهان اسلام» و «مبین» را در چپ و «رسالت» و «ابرار» را در راست)، مرزی روشن می‌انداخت. واژه «فردا» نیز هویت‌بخش بود و از آینده‌نگری گردانندگان مجله پرده برمی‌داشت. این وجه دوگانه «ایرانِ فردا» البته، صرفاً در حد لوگو و عنوان مجله نمی‌ماند.

سحابی گرچه بنیاناً چپ بود، اما اهل شعار نبود. اهل دیدن بود، اهل توجه کردن بود و اهل نقد. نقدهایی صریح که در آنها، وجوه مختلف تاریخی، مذهبی، اقتصادی، سیاسی، بین‌المللی و فرهنگی پدیده‌ها و رخدادها مورد توجه و تأمل قرار می‌گرفت. گرچه از «ایران فردا» می‌گفت؛ اما توجه جدی نیز به «دیروزِ ایران» داشت. در این دیروزاندیشی نیز، بیش از همه به مواجهه اسلام و ایران و برآمدن شیعه و در نهایت، برتری روحانیت می‌پرداخت. نه‌فقط وجوه اخلاقی و انسانی رهبران دینی به‌ویژه علی و نهج‌البلاغه را مدنظر داشت، بلکه نوعی جامعه‌شناسی تاریخی را در تحلیل و تبیین پیوند خوردن اسلام و ایران و سپس نقش روحانیت در جنبش‌های معاصر تا محوریت یافتن در انقلاب به کار می‌بست.

۲- حضور جدی و رادیکال سحابی در مبارزات انقلابی، او را همچون شاهدی زنده در صحنه سیاسی پس از انقلاب موقعیت می‌بخشید. انقلابی دیروز اما پس از انقلاب، خیلی زود در جایگاه متهم نشست. ازیک‌سو، مخالفان رادیکال داخلی‌اش او را گاه در موضع متحد و مدافع مجاهدین خلق تعریف می‌کردند و همه طیف‌های چپ متأثر از شریعتی را (همچنان که بازرگان و لیبرال‌های مسلمان را) در امتداد و هم‌سنگر اپوزیسیون مسلح می‌خواندند و از آن سو، جریان‌های تندرو خارج‌نشین اپوزیسیون از اینکه کسانی چون سحابی به جای خروج از ایران و سر دادن شعارهای نفی‌گرایانه و بنیان‌براندازانه، در داخل مانده‌اند و فراتر از آن، کنشگری می‌کنند و به نمادهایی از باز شدن نسبی فضا تبدیل شده‌اند، می‌تاختند و آنان را به اتهام همسویی با رژیم یا فریب خوردن از آن، می‌نواختند.

این گرفتار شدن سحابی به‌عنوان نماد بارز اپوزیسیون قانونی دهه ۱۳۷۰، پس از دوم‌خرداد ۱۳۷۶ تشدید شد و او که به حمایت از اصلاح‌طلبان پرداخته بود و بر شکاف‌ها و تعارضاتش با چپ خط امام در دهه ۱۳۶۰ چشم بسته بود، بیش از پیش میان دو لبه قیچی رادیکالیسم داخلی و خارجی قرار گرفت. اوج آن در حمله به کوی دانشگاه بود که تا توانست پیرانه با دانشجویان معترض و زخم‌خورده سخن گفت و البته، چوب از هر دو سو بر او کوفت. در داخل، به او اتهام «براندازی خاموش» بستند و به زندان انداختند و در خارج، متهم شد که تحت عنوان دفاع از ایران، به سپری برای جمهوری اسلامی تبدیل شده است و دراین راه، هویت و ریشه خود را به فراموشی سپرده است.

چنان‌که در انتخابات ۱۳۸۴ به ائتلاف با خط امامی‌هایی چون مصطفی معین و بهزاد نبوی و مصطفی تاج‌زاده روی آورده بود و حتی در دور دوم به حمایت از هاشمی‌رفسنجانی برخاست که در ابتدای دهه ۱۳۷۰ او را به زندان انداخت. چهار سال بعد که دوقطبی ستیزه‌جویانه‌تر شد و رادیکالیسم در دو سو عریان‌تر، اسیر فضا نشد و در روزهایی که هر سخنی در باب ملایمت و تدبر و دوری از خشونت و ستیز، با انگ «خون‌شویی» نواخته می‌شد و نه مذهبی بودن که حتی ملی بودن نیز در سودای «حل مسئله از بیرون» داشت رنگ می‌باخت، دست به قلم برد و کنشگران و اپوزیسیون خارج از کشور را از رادیکالیسم برحذر داشت و جمله‌ای تاریخی نگاشت: «گاه تحمل حرکت تدریجی از گلوله خوردن هم سخت‌تر است...».

۳- و او، بارها و بارها سینه خود را سپر گلوله‌ها کرده بود. گلوله‌هایی از چپ و راست که «ایران‌گرایی فردااندیش» و «مبارز مصلحت‌اندیش» را هدف می‌گرفت. سحابی در خرداد ۱۳۹۰ رفت و به دنبال او، دخترش هاله و سپس شاگرد برومندش، هدی صابر. اما آنچه به آن می‌اندیشید و از آن می‌گفت، مردنی نبود. «ایران» بود که سه هزاره است تاریخ و تمدن دارد و در برابر موج‌ها و طوفان‌های شرق و غرب بی‌هراس ایستاده است؛ گرچه گاه، سر به تسلیم و رضا فرو آورده است.

و دیگر، «فردا» بود؛ همان که آمدن نامش، قطره اشکی بر چشمان پیرمرد می‌نشاند. او در همان دهه ۱۳۷۰ هشدارآمیز می‌نوشت و راه توسعه پایدار و آشتی با جهان و دموکراسی برای ایرانیان را البته با طعم و مزه چپ مذهبی، به حاکمان و مردمان و نخبگان نشان می‌داد؛ راهی که برای بقا و دوام «ایران فردا» آن را ضروری می‌پنداشت. گویی او از پس آن‌همه رخدادها و ستیزها و جنگ و گریزها، ایرانِ امروز ما را که ایرانِ فردای آن روزهای سحابی است، می‌دید.

امروز که دیگر نه اصلاح‌طلبان و منتقدان که بسیاری از محافظه‌کاران هم از نگرانی خود برای ایران می‌گویند؛ گرچه برخی برای روزهای خاص و تبلیغات و جمعی از روی باور یافتن و اعتقاد. هرچه باشد، او پیش از دیگران امروز را می‌دید و ازاین‌رو بود که مدام طعم شور اشک را بر صورتش می‌چشید. امروزی که همه از ایران و «مسئله ایران» می‌گویند. آری؛ آنچه پیر ملی-مذهبی در خشت خام می‌دید، جوانان در آینه ندیده بودند...

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی