| کد مطلب: ۱۳۹۴۸

معانی و بیان چشم پاینـده

نوروز 1394 احمدرضا احمدی، بهاریه‌ای برای یکی از مجلات نوشت و آن را به مسعود کیمیایی تقدیم کرد. بالایش نوشته بود: «برای مسعود کیمیایی که در آستانه بهار تا آستانه مرگ رفت، اما بازگشت...». یادم هست که با این سطر شروع می‌شد: «همیشه هراسم آن بود / که صبح از خواب بیدار شوم / با هراس به من بگویند / فقط تو خواب بودی / بهار آمد و رفت...». حالا من دارم بهاریه‌ای برای نشریه‌ای دیگر می‌نویسم، آن‌هم در انتهای سالی که در آن احمدرضا احمدی و بسیاری دیگر از بزرگان فرهنگ و هنر ایرانی، تا آستانه مرگ رفتند اما از آن بازنگشتند.  در این بهار پیش‌‌رو، درست مثل شاعری که در بهار امسال جایش خالی است، هراس من نیز این است که صبحی از خواب بیدار شوم و به من بگویند بهار از اینجا رفته است، یعنی بهار رفته باشد بدون اینکه من آن را درک کنم. درک محضر بهار، وابسته به قدرت ادراک زیبایی است و درک زیبایی – به‌قول جولین بارنز - «چشم پاینده» می‌خواهد. سال 1402 سالی بود که بیش از هرچیز به ارزش و اهمیت این چشم پاینده پی بردم و تلاش کردم اولین باریکه‌های نوری را - که از دل ابرهای تیره‌ی پس از باران می‌تابند - ببینم.  وضعیت نابه‌سامان روز و روزگار، سبب شد در سالی که گذشت، فیض دیدار بسیاری از دوستانم را برای همیشه از دست بدهم. آنها چمدان‌های‌شان را بستند و برای همیشه از ایران رفتند. وقتی آخرین خداحافظی‌ها را با هم می‌کردیم، به این فکر می‌کردم که شاید می‌توانستم مدت‌ها قبل که می‌دیدم دوستانم منتقد زمین و زمان‌اند و اوضاع روحی‌شان نابه‌سامان شده، کاری کنم. به این فکر می‌کردم که آن ایام، می‌شد به آن چشم‌های خیره بر ابرهای تیره، نخستین باریکه‌های نور را نیز نشان داد تا درنهایت همه‌چیز منجر به این نشود که خاک پدری‌شان را رها کنند و بروند. آنجا بود که بار دیگر اهمیت چشم پاینده را دریافتم. چندوقت پیش در مستندی دیدم که استاد منوچهر ستوده، ایرانشناس و پژوهشگر برجسته معاصر، داشت می‌گفت سال‌هاست که روزنامه نمی‌خواند. ستوده، عمری را به نوشتن جغرافیای تاریخی ایران پرداخت و اکثر مواقع زندگی را در کوه‌ها و دشت‌های ایران مشغول سیر و سیاحت بود. روزنامه نخواندن و پیگیر اخبار نبودن، به‌جای آن پیگیر قدمت کتیبه‌ای در مسجد شیخ لطف‌الله یا سرچشمه رودی در الیگودرز بودن، از چیست اگر آن را به همین توان و انگیزه درک زیبایی رهنمون نکنیم؟ پیداست که در زندگیِ گره‌خورده با شبکه‌های اجتماعی و رسانه‌های مختلف چپ و راست، چیز زیبایی وجود ندارد که بشود درکش کرد پس اینطور زندگی چشم پاینده‌ای هم نیاز ندارد. به‌قول ایرج افشار، یار غار ستوده: «باید کوه‌ها و دره‌ها را درنوردید.» بخواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر... امسال کتابی خواندم که چشمانم را به روی زیبایی‌ها باز کرد. در این کتاب، نویسنده با ذوق سرشار، از مقوله ذوقیات ایرانی سخن به میان می‌آورد و به استناد تاریخ نشان می‌داد که ما ایرانی‌ها همواره برای درک زیبایی چشم پاینده داشته‌ایم. آنگاه به این فکر کردم که چه بسیار زیبایی‌ها که در قتلگاه روزمره‌گی ما آدم‌های شهرنشین – بخوانید اسیر شده در شهرهای بزرگ – نادیده گرفته می‌شوند. یعنی «عادی» می‌شوند.  یکی از صفحاتی که در فضای مجازی دنبال می‌کنم، مربوط به دوستی است که اغلب اخباری با موضوع روییدن نخستین شکوفه بهارنارنج در روستایی در مازندران یا بارش اولین برف زمستانی در اردبیل را منتشر می‌کند. اوایل با دیدن مطالب این‌چنینی در صفحه او، به یاد بخش پایانی اخبار نیم‌روزی تلویزیون می‌افتادم که همیشه در آن چنین خبرهایی، خبر پایانی، یعنی بی‌اهمیت‌ترینِ خبرها بود. اما در سال جدید تصمیم گرفته‌ام نوتیفیکیشن آن صفحه را روشن کنم که هروقت مطلب تازه‌ای در آن منتشر شد، باخبر شوم. امسال می‌خواهم چشم پاینده داشته باشم.

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
سرمقاله
آخرین اخبار