بهار نام دیگر امید است
آدمیزاد موجود عجیبی است. در تمام سالهایی که زندگی روال طبیعیاش را داشت یا دستکم نسبت به سالهای اخیر کمتنشتر و کمحاشیهتر بود، چندان اعتنایی به بهار و عید نوروز و این حرفها نداشتم. فکر میکردم چیزی است مثل بقیه روزها و عادتی است مثل مابقی عادات. من هم که مثل همیشه از عادات فراری بودم، به این مناسبات وقعی نمینهادم و نهتنها وقعی نمینهادم بلکه در نکوهش بهار و عید، ترانه و شعر مینوشتم اما درست از روزی که بخت از ایرانیان برگشته است و زندگی تمام بیرحمیاش را رو کرده است بهشدت منتظرم تا عید نوروز از راه برسد. تا سفره هفتسین بچینم. تا کلام خدا را کنار کلام لسان غیب بگذارم و به سبزه، آب و آیینه پیوند زنم. چرا؟ شاید چون فکر میکنم هیچوقت هویت منِ ایرانی تا این اندازه مورد تهدید نبوده. از در و دیوار و از رسانههای رسمی و غیررسمی ابتذال باریدن گرفته است و تنها چیزی که میتواند ما را از این هجوم همهجانبه حفظ و حراست کند همین چنگ زدن به خاطرههای قومی است. همه ما به اندازه کافی بهانه برای سوگواری و بیاعتنایی به شادیهای زودگذر داریم اما از یاد نبریم همه عزیزانی که در این سالها روی در نقاب خاک کشیدهاند، عاشقترین زندگان بودند و احترام به نوروز درحقیقت پاسداشت عشق و زندگی است و یاد آنها را عزیز و محترم نگاه داشتن. دیگر اینکه دشمنان قسمخورده زیبایی و آزادی همه سعی و همتشان بر این بوده و هست تا اراده معطوف به حیات را در ما بمیرانند تا ما نهتنها از هر آنچه بوی زندگی و جاودانگی دارد بیزار شویم، بلکه خود نیز در شمار لشکر مردگان درآییم و با همه مظاهر شادی و آزادی به نبرد برخیزیم. با استقبال از نوروز که رستاخیز طبیعت است و به تعبیر اهل حکمت نشانهای از رستاخیز جان و جهان، مانع از تحقق این آرزوی ناپاک شویم و بدانیم آنچه میتواند جهل و جنون را به زانو درآورد، پراکندن زیبایی است. با اینکه میدانم سالی که پیش روست در زمره دشوارترین سالهای اخیر است با این حال با تمام دلم این عید باستانی را به همه خواهران و برادرانی که دلشان برای این سرزمین زخمخورده و مهربان میسوزد، تبریک میگویم و از آن یگانه بیچند و چون میخواهم همه ما را در نبرد با تاریکی و جهالت یاری دهد. ایدون باد!