| کد مطلب: ۹۳۱۵
نایبانِ جریان‌ساز

نایبانِ جریان‌ساز

درباره شبکه چندلایه مقاومت در منطقه و نسبتی که با سیاست امنیتی ایران دارد

درباره شبکه چندلایه مقاومت در منطقه و نسبتی که با سیاست امنیتی ایران دارد

khosrowshahin

هادی خسروشاهین

پژوهشگر مسائل بین‌الملل

به نظر می‌رسد بهتر است بحث‌مان را از یک نقطه کلان‌تر، همه‌شمول‌تر و سیستماتیک نسبت به تحولاتی که امروز در غزه و سرزمین‌های اشغالی جریان دارد، آغاز کنیم. به همین دلیل نقطه آغازین بحث من از غزه نیست تا بتوانیم در یک چارچوب و پلن کلان‌تر از آنچه که امروز در این منطقه جریان دارد، ابهام‌زدایی کنیم. از همین منظر در این بحث تلاش خواهم کرد از منظر سیاست خارجی ایران و همچنین آمریکا که در حوزه تخصصی بنده قرار دارد، ترتیبات امنیتی منطقه، قبل و بعد این تحولات را مورد تبیین و تحلیل قرار دهم.

تاثیر ماندگار جنگ‌ها

اسنایدر، نظریه‌پرداز بزرگ روابط بین‌الملل کتابی دارد که در آن به تاثیر جنگ جهانی دوم و جنگ سرد بر فرهنگ استراتژیک شوروی پرداخته است. من در این بحث از این کتاب الهام می‌گیرم تا بتوانم تاثیرات پایدار و ماندگار جنگ 8ساله بر سیاست خارجی و فرهنگ استراتژیک ایران را نشان دهم. در این راستا ما با یک مفروضه مهم مواجه هستیم؛ اینکه جنگ‌ها تاثیر پایداری بر سیاست خارجی و فرهنگ استراتژیک کشورها بر جای می‌گذارند و جنگ8ساله نیز از این قاعده مستثنی نیست. ایران در این جنگ با دو تجربه تلخ مواجه شد؛ یکی تنهایی استراتژیک بود که باعث شد ایران در عمل نتواند کمک‌های مهم خارجی را چه از قدرت‌های در سطح متوسط و چه قدرت‌های بزرگ در جنگ کسب کند و از این حیث عدم توازن بزرگی میان ایران و عراق قابل مشاهده بود. از طرف دیگر جنگ 8ساله و خسارت‌های مالی و جانی آن تاثیرات عمیق و شگرفی را بر ذهن و ادراک استراتژیست‌های ایرانی برجای گذاشت و در این راستا تلاش شد که ایران در آینده نزدیک و دور، پس از نبرد 8ساله، با پدیده خسران‌آوری نظیر جنگ دیگر مواجه نشود. در واقع مقامات نظامی و امنیتی ایران پس از پایان جنگ 8ساله با یک معمای امنیتی مواجه شدند که ضروری بود برای تصمیم‌سازی‌های آتی به این معما پاسخ می‌دادند. این معما از دو بُعد تشکیل می‌شد: در بُعد اول این پرسش مطرح بود که ایران چگونه می‌تواند به بازدارندگی برسد اما در بُعد دوم پرسش مهمتر این بود که در صورت وقوع جنگ چگونه می‌توان به دفاع از کشور پرداخت. این پرسش‌ها همه برپایه تجربیات تلخ حاصل از جنگ 8ساله مطرح شد. بر این اساس به نظر می‌رسد ایران پس از این جنگ سیاست خودبسندگی را در موضوعات نظامی و امنیت ملی خود مورد پیگیری قرار داد. سیاست خودبسندگی در بومی کردن تولید موشک و سپس پهپاد شأن نزول خود را یافت. حتی در این راستا در مقطعی ایران برنامه هسته‌ای را نیز روی میز گذاشت.

ما در عین حال با برخی ناکامی‌ها در دهه اول انقلاب در پیاده‌سازی سیاست صدور انقلاب و ایجاد گروه‌های طرفدار انقلاب، به‌خصوص شیعی و حفظ و حراست از آنها مواجه شدیم و برخی از این گروه‌ها و جنبش‌ها در حاشیه جنوبی خلیج‌فارس از سوی پادشاهی‌های مستقر منطقه با سرکوب‌های گسترده مواجه شدند. به همین دلیل با استفاده از این تجربه تلاش کردیم از اواخر دهه 70شمسی در سیاست تشکیل گروه‌های حامی در خارج از مرزهای ایران در سیاست‌های خود بازنگری کنیم تا اتفاقات دهه 60 در مورد جنبش‌های مستقر در حجاز و دیگر کشورهای جنوب خلیج‌فارس تکرار نشود. بنابراین ایران به تدریج به سمت بازنگری استراتژیک در نحوه استفاده از بازیگران غیردولتی برای حرکت به سمت سیاست بازدارندگی سوق یافت.

دو کمک بزرگ ناخواسته به ایران

در این مسیر دو رویداد ناگهانی و ناخواسته نیز به کمک ایران آمد: جنگ عراق و بهار عربی. جنگ عراق در سال 2003 مهمترین قدرت بالانسر ایران را از میان برد و فراتر از آن یک حکومت شیعی را در قلب خاورمیانه عربی مستقر کرد. در عین حال خلأ قدرتی را نیز در این منطقه برای مانور قدرت ایران به‌وجود آورد. حادثه دوم بهار عربی و حوادث پس از آن بود که باعث ایجاد دومینوی بی‌ثباتی و خلأ قدرت در منطقه خاورمیانه شد اما ایران توانست از این وضعیت خاص و هابزی‌شکل برای توسعه شبکه بازدارندگی منطقه‌ای خود نهایت استفاده را ببرد اما این سیاست برخلاف دهه 60 یک تفاوت جدی و مهم داشت. در این راستا ایدئولوژی از هدف غایی شکل‌دهی به جنبش‌های حامی ایران به سمت محرک ایجاد این نیروها شیفت کرد. در واقع از این مرحله زمانی هدف شبکه بازدارندگی منطقه‌ای ایران از مسائل ایدئولوژیک به مباحث ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک تغییر جهت داد. دلیل چنین جابه‌جایی نیز کاملاً مشخص است: ایران از سال‌های ابتدایی قرن بیست‌ویکم با خطر جدی حضور مستقیم و گسترده نیروهای آمریکایی در منطقه مواجه شد. در همین زمان بود که استراتژی تغییر رژیم توسط نومحافظه‌کاران آمریکایی مورد پیگیری قرار می‌گرفت. آنها می‌خواستند لحظه هژمونی را به عصر هژمونی آمریکا تبدیل کنند و قرار بود این هدفگذاری از طریق سیاست خاورمیانه جدید دنبال شود. به همین دلیل در اولویت‌بندی مسائل امنیت ملی و سیاست خارجی ایران دچار جابه‌جایی شد و اهداف ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک در صدر قرار گرفت. طبق برنامه‌ای که آمریکایی‌ها داشتند، قرار بود در دومینوی سقوط نظم قدیم، ایران نیز مورد هدف قرار بگیرد. (سخنرانی جورج بوش پسر در مورد محور شرارت) بنابراین ضروری بود به دلیل خطر قریب‌الوقوع، ایران به اقدامات اضطراری دست بزند. در عین حال پارامتر دیگری برای ایجاد و سپس توسعه شبکه بازدارندگی وجود داشت: هرچه به سمت جلو حرکت کردیم، رقابت منطقه‌ای بین ایران و اسرائیل نیز شدت گرفت؛ به‌خصوص از زمانی‌که ایران استارت برنامه هسته‌ای خود را زد، این رقابت‌ها تشدید شد. بر این پایه نیز ضروری بود که ایران تمرکز ویژه‌ای بر شبکه بازدارندگی به عمل آورد. هدف از شبکه بازدارندگی این بود که ایران به‌جای «جنگ در درون مرزها»، آن را «در بیرون از مرزها» و از طریق بازیگران غیردولتی و با کمترین هزینه و مداخله مستقیم و بازی در منطقه خاکستری نوعی توازن قدرت منطقه‌ای را برای خود به‌وجود آورد. البته بسیاری از کارشناسان این حوزه در مورد بازخوانی استراتژیک از شبکه بازدارندگی ایران یا محور مقاومت اجماع نظر دارند. در واقع کارشناسان این حوزه متفق‌القول بر این باورند که ایران از اواخر دهه 70 شمسی به سمت اولویت‌دهی به مسائل ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیک در بحث شبکه بازدارندگی حرکت کرد. به‌طور مثال برایان کاتز در مقاله اکتبر 2018 در مرکز مطالعات بین‌المللی و استراتژیک، ژوبین گودرزی در مقاله‌ای تحت عنوان «ایران و سوریه در تقاطع» در آگوست 2013، ماریسا سالیوان، در گزارش امنیتی برای مؤسسه مطالعات جنگ در آوریل 2014، ادوارد واستنیج در مجله سیاست خاورمیانه در تابستان 2017 و سرانجام آرین طباطبایی در مقاله شبکه تهدید ایران در مؤسسه رند در سال 2021 همه بر این مسئله تاکید می‌کنند که کارویژه شبکه بازدارندگی ایران از مسائل ایدئولوژیک به سمت مسائل ژئوپلیتیک و ژئواستراتژیک حرکت کرده است.

اگر در دهه‌های 60 و 70 شمسی مهمترین نیروی غیردولتی برون‌مرزی بازدارندگی نسبی ایران حزب‌الله در لبنان و تا حد بسیار کمتری حماس و جهاد اسلامی در سرزمین‌های اشغالی بود، ایران توانست با سقوط صدام و خلأ قدرت ایجادشده در منطقه به سازماندهی و بسیج نیروهای مردمی عراق دست بزند و حتی حوزه نفوذ منطقه‌ای خود را از طریق همین شبکه گسترش دهد. تقریباً از سال 2008 شاهد این مسئله هستیم که شبکه بازدارندگی منطقه‌ای ایران از حالت تدافعی خارج می‌شود و به اهرمی برای نفوذ و افزایش قدرت و توان منطقه‌ای ایران جهت بالانس کردن قدرت‌های رقیب منطقه‌ای و فرامنطقه‌ای و به‌عنوان گزینه ایده‌آل جهت برهم زدن توازن منطقه‌ای تبدیل شد. این پروژه از عراق آغاز شد و سپس با تحولات بهار عربی نفوذ ایران به شام و حتی حیاط خلوت عربستان یعنی یمن گسترش یافت. این گسترش در عمل باعث شد که ایران برای اولین بار پس از پیروزی انقلاب به سطحی از نفوذ منطقه‌ای دست پیدا کند که رقبا و دشمنان‌اش را برای انجام هرگونه عملیات در حوزه جنگ متعارف با تأملات جدی مواجه کند. شاید اگر فرصت سقوط صدام و سپس بهار عربی برای توسعه شبکه بازدارندگی ایران مهیا نمی‌شد، توازن قدرت امروز به زیان تهران درمی‌آمد.

شبکه بازدارندگی چگونه کار می‌کند؟

از میان ادبیاتی که در غرب در ارتباط با شبکه بازدارندگی ایران مطرح می‌شود، می‌توان نکات مهمی را در مورد ویژگی‌ها و مختصات شبکه بازدارندگی استخراج کرد. اگر ما این نکات را مورد توجه قرار دهیم و متوجه شویم که این شبکه چگونه کار می‌کند، بسیاری از ابهامات امروز در صحنه تحولات جنگ غزه حل خواهد شد.

دو پایه اصلی شبکه بازدارندگی ایران یا محور مقاومت، اهداف مشترک منطقه‌ای و حمایت و پشتیبانی مشترک است. از دیگر مختصات این شبکه می‌توان به این موارد اشاره کرد: وابستگی متقابل نظامی به‌ویژه در میان محورها و اعضا و نه سرزمین اصلی، تعهدات دوجانبه، انگیزه‌های بعضاً مستقل اعضا، شکل‌گیری نوعی اتحاد میان اعضا هم از جنبه تهدید مشترک خارجی و هم از بعد هنجاری و ایدئولوژیک، شکل‌گیری امنیت دسته‌جمعی، تعهد به دفاع متقابل در عین حفظ اهداف امنیتی مستقل هر یک از محورها، ایران ضامن شبکه بازدارندگی و محورها تامین‌کننده بازدارندگی گسترده و وسیع برای ایران.

در برخی مقالات منتشرشده در تینک‌تنک‌های غربی شاهد عبور از تقلیل‌گرایی و ساده‌سازی در مورد شبکه بازدارندگی هستیم. به عبارت دیگر این مقالات تکثر و تنوعات و طیفی بودن این شبکه (متحدان و نایبان) را مورد تاکید قرار می‌دهند. بر این پایه حزب‌الله لبنان در کانون این شبکه قرار دارد و حتی در مقاطعی محورها به جای هماهنگی با سرزمین اصلی به‌طور مستقیم با حزب‌الله وارد تعامل می‌شوند و از نقش مستشاری حزب‌الله استفاده می‌کنند. بنابراین حزب‌الله از دو بعد به ایران نزدیک است: هم وابستگی و هم سی 2 که در ادبیات پنتاگون به معنای مرکز کنترل و فرماندهی است. از هر دو بعد این گروه بیشترین درهم‌آمیختگی را با ایران دارد و به همین دلیل هم در برخی متون اندیشکده‌های آمریکایی که به دولت مستقر در کاخ سفید نیز نزدیک است، تاکید می‌شود که حزب‌الله خط قرمز و مهمترین و ارزشمندترین نیروی ایران در شبکه بازدارندگی است. به همین دلیل ممکن است ایران در هر نوع تعاملات دیپلماتیک یا تقابل‌ها و منازعات حساسیت ویژه‌ای روی حزب‌الله داشته باشد و در صورتی‌که احساس کند این محور شبکه‌اش با تهدید موجودیتی و حیاتی مواجه است، رأساً وارد عمل شود. چون در نظر گرفتن این شبکه بدون حزب‌الله در عمل غیرممکن است.

لایه‌های شبکه بازدارندگی

بر پایه مفروضه طیفی بودن شبکه بازدارندگی ایران برخی کارشناسان به دسته‌بندی و تفکیک و تمایز میان محورهای این شبکه دست می‌زنند. به‌طور مثال مؤسسه رند در پژوهشی تاکید می‌کند که ما با استراتژی جامع نایبان غیردولتی ایران مواجه هستیم و بر این اساس می‌توان چهار گروه را از یکدیگر تفکیک کرد: هدف‌گذاران، بازدارندگان، تثبیت‌کنندگان و تاثیرگذاران. اگرچه در این تفکیک هدف شناخت بیشتر از چگونگی و نحوه عملکرد شبکه است ولی در عین جداسازی، این لایه‌ها را به‌صورت یکپارچه نیز مورد بررسی قرار می‌دهند. یعنی معتقدند ایران از طریق این شبکه و چهار لایه می‌تواند چند کار را با هم یا به‌صورت ترتیبی و متوالی انجام دهد. به عبارت دیگر این نوع شبکه بازدارندگی با این نوع دسته‌بندی همچون چاقوی سوئیسی برای ایران عمل می‌کند.

اما منظور از هدف‌گذاران چیست؟ کارویژه این گروه مقابله با حضور فزاینده آمریکا در منطقه به‌ویژه در برخی کشورهای خاص و حساس است. در واقع این گروه تلاش می‌کند با افزایش هزینه حضور نیروها و پرسنل آمریکایی در منطقه حضور ایالات‌متحده را کاهش دهد. کتائب حزب‌الله و عصائب اهل‌الحق در این دسته قرار می‌گیرند و به‌دلیل همین کارویژه خاص وابستگی بالایی به ایران دارند و از حیث مرکز کنترل و فرماندهی این وابستگی در سطح بسیار بالایی قرار دارد. وقتی آمریکایی‌ها نیز با این لایه از شبکه مواجه می‌شوند، حساسیت‌هایشان افزایش می‌یابد. این گروه‌ها به مثابه تهدید مستقیم و فوری و حیاتی برای ایالات متحده محسوب می‌شوند و آمریکا این گروه‌ها را در کانون توجه و رصد خود قرار می‌دهد. اما تمرکز لایه بازدارندگان بر رقابت‌های منطقه‌ای به‌ویژه دو بازیگر اسرائیل و عربستان است. در این حوزه محورها تلاش می‌کنند از طریق توانمندی‌های خودشان به‌نوعی بازدارندگی دست یابند یا در صورت لزوم وارد منازعات و جدال‌های میدانی شوند. این گروه البته از حیث بحث سی 2 و وابستگی خودش شامل یک طیف می‌شود. در این گروه حزب‌الله، انصارالله، جهاد اسلامی و حماس قرار می‌گیرند. این گروه بزرگترین و متنوع‌ترین محور شبکه بازدارندگی برای مقابله با رقبای ایران و ایجاد توازن مطلوب در برابر آنها است. در این گروه حزب‌الله بالاترین وابستگی را دارد و حماس و جهاد اسلامی و انصارالله وابستگی‌شان کمتر و در سطوح پایین‌تر است. گروه سوم را تثبیت‌کنندگان می‌نامیم؛ این گروه با وجود وابستگی بسیار بالا به ایران به لحاظ راهبردی ارزش گروهی همچون حزب‌الله را ندارند ولی با این حال نقش بسیار مهمی دارند و در خط مقدم جنگ قرار می‌گیرند و درواقع به مثابه سربازان این شبکه عمل می‌کنند. فاطمیون و زینبیون نیز در این دسته قرار می‌گیرند. اما لایه دیگر که به نظر من نقش بسیار مهمی دارند، تاثیرگذاران هستند. ما از این حیث صرفاً با یک شبکه بازدارندگی نظامی و امنیتی مواجه نیستیم؛ این شبکه حتی حوزه نفوذ خود را در مسائل سیاسی و سیاستگذاری کشورهای میزبان گسترش داده است. تاثیرگذاران به‌دلیل اینکه در ساختار قدرت قرار می‌گیرند، به مثابه گروه‌های ذینفوذ برای ایران عمل می‌کنند و به همین دلیل در تصمیم‌سازی‌ها و سیاستگذاری‌ها علاوه بر درنظر گرفتن منافع محلی و بومی، منافع ایران را نیز مدنظر قرار می‌دهند. این گروه در مؤسسات رسمی سیاسی و امنیتی در کشورهای مختلف نظیر لبنان و عراق حضور دارد و به نظر می‌رسد چنین هدفگذاری‌ای برای انصارالله نیز مدنظر قرار گرفته است. بنابراین، این گروه نفوذ ایران را در تصمیم‌گیری‌ها در کشورهای کلیدی تضمین می‌کند.

نکته دیگری که باید به آن اشاره کنیم، سه ویژگی است که این لایه‌ها بر اساس آن عمل می‌کنند و به شبکه قابلیت انعطاف‌پذیری بالایی می‌دهد: شبه‌نظامی‌گرایی؛ یعنی مشاوره، آموزش و توانمندسازی بازیگران محلی. این ویژگی کم‌هزینه‌ای است و در عین حال این قابلیت را دارد که به اقدامات مؤثری هم دست بزند؛ ضمن اینکه انعطاف‌پذیری و حضور ایران را نیز در منطقه افزایش می‌دهد و منجر به کاهش تاثیرپذیری ایران از نوسانات منطقه‌ای می‌شود. ویژگی دوم اردوکشی است؛ یعنی انتقال شبه‌نظامیان از یک منطقه به منطقه دیگر. به‌طور مثال ماموریت‌های مستشاری حزب‌الله لبنان در سوریه و یمن و سومین ویژگی قابلیت همکاری میان‌بخشی است.

نکته مهم دیگر این است که این شبکه این قابلیت را برای ایران فراهم می‌کند که هزینه مدنظر را به آمریکا و رقبای منطقه‌ای خود تحمیل کند؛ بدون اینکه احتمال مقابله در چارچوب جنگ متعارف برای ایران افزایش یابد. از طرف دیگر جاگیری شبکه بازدارندگی منطقه‌ای (از یمن تا سرزمین‌های اشغالی) به‌گونه‌ای است که درگیری در یک حوزه از این پتانسیل برخوردار است که به سرعت به سایر حوزه‌ها گسترش پیدا کند و شاید همین مسئله یکی از ترمزهای مهم بازیگران فرامنطقه‌ای و منطقه‌ای برای مقابله با بخش‌های مهم این شبکه و همچنین اقدامات در چارچوب جنگ متعارف علیه ایران می‌شود. باید به این نکته هم توجه کرد که چون این محورها، هم در سیاست حضور دارند و هم در مسائل نظامی و امنیتی دستی دارند، وابستگی‌شان به ایران کاهش پیدا می‌کند و بر این پایه از پتانسیل و امکان و قدرت بازگشت‌پذیری هم برخوردارند. یعنی در صورت مواجهه سنگین و آسیب‌های ناشی از آن می‌توانند به‌تدریج خود را بازسازی کنند و به صحنه بازگردند.

حال در چنین بستری این پرسش مطرح می‌شود که چرا امروز آمریکا و کشورهای اروپایی و حتی اسرائیل با وجود اشراف تئوریک و نظری در مورد چگونگی کارکرد این شبکه، بارها در روزهای گذشته تاکید می‌کنند که ایران نقشی در جنگ غزه نداشته است. اگر ما به نحوه کار این شبکه توجه داشته باشیم؛ طبیعی است که آمریکایی‌ها سعی کنند با طرح این موضوع از میزان حساسیت‌ها بکاهند تا بدین وسیله ایران در مورد خود یا بخش‌های مهم این شبکه احساس تهدید نکند و اگر چنین نشود، آمریکا به‌خوبی بر این مسئله واقف است که این شبکه در صورت فعال شدن همه‌جانبه و دامنه و گستردگی آن وقوع یک جنگ تمام‌عیار و بزرگ منطقه‌ای قطعی است. در این بستر همه بازیگران مهم منطقه‌ای از اسرائیل تا کشورهای حاشیه جنوبی خلیج‌فارس تحت تاثیر این جنگ قرار خواهند گرفت. پس این اقدام آمریکا و غرب نوعی انکار عامدانه و آگاهانه است.

در عین حال آمریکا در مورد این منازعه به‌طور خاص براساس اسناد بالادستی یعنی سندهای امنیت ملی و دفاع ملی خود عمل می‌کند. یعنی ضمن اینکه خود را وارد مناقشه به‌صورت مستقیم نمی‌کند، از طریق بازدارندگی و ورود تاسیسات و تجهیزات نظامی به منطقه درگیری تلاش می‌کند که مانع از ورود سایر محورهای شبکه به منازعه و در عین حال مانع از گسترش جنگ شود. بنابراین آمریکایی‌ها در این نبرد خاص استراتژی‌شان این است که در عین باز گذاشتن دست اسرائیل در غزه، اسرائیل تحت فشار هم قرار گیرد تا سطح منازعه را از این منطقه به منطقه دیگر گسترش ندهد.

نکته دیگر اینکه همانطور که در لایه‌بندی شبکه بازدارندگی ایران گفته شد، آمریکا چه در سطح بازدارندگان و چه در سطح تثبیت‌کنندگان یعنی لایه‌های دوم و سوم به‌دلیل کارویژه خاص آنها و تمرکز بر رقابت‌های منطقه‌ای احساس تهدید مستقیم و حیاتی از این حیث احساس نمی‌کند؛ مگر اینکه محور هدف‌گذاران در مناقشات اخیر فعال شود. در همین چارچوب تقسیم کار است که نیروهای بسیج مردمی عراق ظرف روزهای گذشته دائماً آمریکایی‌ها را تهدید کردند که اگر این کشور در جنگ مداخله کند؛ ما هم به منازعه ورود می‌کنیم. البته آمریکایی‌ها معنای این تهدید را به‌خوبی درک می‌کنند چراکه چنین ورودی به مثابه تهدید مستقیم منافع این کشور تلقی می‌شود. در این میان به نظر می‌رسد که حوثی‌های یمن نیز به‌دلیل پویایی‌ها و انعطاف‌پذیری موجود در شبکه و لایه‌های آن در چند روز اخیر به گروه هدف‌گذاران اضافه شده است و به همین دلیل هم طی چند روز گذشته این گروه، آمریکایی‌ها را دائماً تهدید کرده است که در جنگ غزه مداخله نکنند. بر این اساس آمریکایی‌ها تا ورود لایه اول به جنگ احساس تهدید حیاتی نخواهند کرد و به همین دلیل از ورود مستقیم به جنگ اجتناب می‌کنند. البته این امتناع از جنگ به جز بحث ملاحظات در مورد لایه‌های شبکه بازدارندگی به اسناد بالادستی در واشنگتن نیز بازمی‌گردد که مدام بر بازدارندگی و اجتناب از جنگ چه در سطح منطقه‌ای و چه در حوزه بین‌المللی تاکید می‌کند. در عین حال آمریکا، اسرائیل را نیز تحت فشار قرار خواهد داد تا اهدافی فراتر از غزه را مورد پیگیری قرار ندهد. آمریکایی‌ها به‌خوبی می‌دانند که در صورت چنین جاه‌طلبی‌ای این امکان وجود دارد که جنگ به همه محورها گسترش یابد و معنای صریح چنین گسترشی، جنگ بزرگ و تمام‌عیار منطقه‌ای است. البته در مقطع کنونی اسرائیلی‌ها نیز خود را در موقعیتی نمی‌بینند که از یمن تا سرزمین‌های اشغالی درگیر جنگ کنند. علاوه بر این، احتمال دارد در این جنگ گسترده کشورهای مختلفی نیز آسیب ببینند و به همین دلیل اسرائیل تحت فشار مضاعفی از سوی این دسته از بازیگران نیز قرار خواهد گرفت. البته باید تاکید کنم که به نظر نمی‌رسد اسرائیل بدون چراغ سبز آمریکا نیز جنگ را گسترش بدهد یا حتی اهدافی را در ایران مدنظر قرار دهد. این بازیگر به‌خوبی می‌داند که بدون آمریکا قادر نخواهد بود جنگ گسترده و پیامدهای آن را مدیریت کند. اکنون به‌دلیل وجود همین شبکه بازدارندگی اسرائیل با تهدید موجودیتی و حیاتی مواجه شده است؛ درصورتی‌که با توجه به چینش و پخش شدن شبکه بازدارندگی در منطقه به نظر نمی‌رسد که ایران همچون اسرائیل با تهدید موجودیتی اساساً مواجه شود. چون اساساً فلسفه وجودی این شبکه این است که جنگ به ایران و درون مرزهای ملی اشاعه پیدا نکند. بر پایه این شبکه جنگ باید به بیرون از مرزها و با کمترین هزینه ممکن منتقل شود اما چون اسرائیل فاقد چنین شبکه‌ای هست و به‌دلیل برتری در حوزه قدرت نظامی متعارف به آن هیچ‌گاه احساس نیاز پیدا نکرد، اکنون از درون سرزمین‌های اشغالی با تهدید حیاتی و موجودیتی روبه‌رو شده و به همین دلیل نیز بازدارندگی آن با آسیب جدی مواجه شده است. در مقطع زمانی اسرائیلی‌ها تصور این را داشتند که به‌دلیل برتری اطلاعاتی و نظامی از بازدارندگی لازم برخوردار هستند و به همین دلیل محور مقاومت ریسک عملیات تهاجمی را به جان نخواهد خرید. اما عملیات 7اکتبر نشان داد که این بازدارندگی تا حدی آسیب‌پذیر است که اسرائیل را می‌تواند با یک بحران موجودیتی مواجه کند. با این حال اسرائیل تلاش می‌کند با تبدیل غزه به زمین سوخته، این بازدارندگی را بازگرداند اما با این حال به نظر نمی‌رسد این بازدارندگی در کوتاه‌مدت و میان‌مدت قابل بازگشت به گذشته باشد.

اما باید در اینجا نکته دیگری را اضافه کنم و آن این است که عدم ورود حزب‌الله به جنگ برای آمریکایی‌ها بسیار مهم است. چون در صورت ورود این گروه و آسیب‌های احتمالی، احتمال فعال شدن سایر محورها افزایش می‌یابد و حتی احتمال ورود ایران. طبق گزارش 10 هزار کلمه‌ای ایلان گلدنبرگ و همکاران‌اش در مرکز امنیت آمریکای نوین که در آگوست 2020 در اختیار کمپین بایدن قرار گرفت، حزب‌الله یک مهره کلیدی برای ایران است. این بحث را گلدنبرگ در بخش مربوط به انعقاد پیمان‌های عدم مداخله در امور داخلی کشورها در قالب مجمع گفت‌و‌گوهای منطقه‌ای مطرح ‌کرد. در این گزارش تاکید می‌شود که اگر ما در این مذاکرات با ایران تکیه بیش از اندازه‌ای بر حزب‌الله و خلع سلاح آن انجام دهیم، در عمل تفاهم و توافق با ایران شکل نخواهد گرفت و این مذاکرات برای هیچ خواهد بود. بنابراین آمریکا از میزان حساسیت ایران در مورد حزب‌الله به‌خوبی آگاه است.

پیامدهای عملیات 7اکتبر

اگرچه سیاست آمریکا همچنان بر محور بازدارندگی منطقه‌ای قرار دارد ولی وقوع چنین عملیاتی در چنین سطح و اندازه‌ای در عمل نشان داد که خود آمریکایی‌ها نیز در حوزه بازدارندگی با چالش‌هایی مواجه هستند. چراکه هدف اولیه آمریکا این بود که از طریق بازدارندگی و محدودسازی تنش امکان به وقوع پیوستن منازعات و مجادلات در خاورمیانه را به کمترین حد ممکن خود برساند. البته یکی از دلایلی که باعث می‌شود که بازدارندگی آمریکایی‌ها در این حوزه خاص عمل نکند، اتخاذ سیاست‌های پارادوکسی و متباین با یکدیگر است که خود بحران‌زاست. یکی از پارادوکس‌ها این بود که آمریکا می‌خواست در چارچوب سیاست بازدارندگی سیاست محدودسازی تنش را با ایران مورد پیگیری قرار دهد و از طریق پیمان ابراهیم و پروژه عادی‌سازی روابط بین ریاض و تل‌آویو، ایران را در ترتیبات امنیتی منطقه دور بزند و نادیده بگیرد. ما در مورد ایرانی صحبت می‌کنیم که نفوذش در منطقه قابل قیاس با یکی دو دهه پیش نیست. طبیعی است که اگر چنین بازیگری با این سطح از نفوذ را نادیده بگیرید، قطعاً با بحران مواجه خواهید شد. بنابراین این مسئله را می‌توان به‌عنوان یکی از دلایل آسیب‌پذیری سیاست بازدارندگی قلمداد کرد و به همین دلیل احتمال بازنگری آمریکا در این سیاست پس از به پایان رسیدن این بحران کم نیست. از طرف دیگر یک مفروضه مهم نیز در ادراک و ذهن آمریکایی‌ها پیش از حادثه 7 اکتبر وجود داشت که بر پایه آن تصور می‌کردند، اسرائیلی‌ها را می‌توانند از طریق پیمان ابراهیم و سازوکار سنتکام در ترتیبات امنیتی منطقه ادغام کنند و حتی بتوانند به سیاست دوستونی دوران نیکسون با محوریت نظامی اسرائیل و محوریت اقتصادی عربستان بازگردانند و بدین‌ترتیب حضور نظامی خود را در منطقه به‌تدریج کاهش دهند و بر این اساس تصورات خاصی از توان اسرائیل داشتند. من در اینجا باید به مقاله‌ای اشاره کنم که به‌صورت مشترک توسط ایلان گلدنبرگ و کالین توماس در 20 جولای 2020 در مرکز امنیت آمریکای نوین منتشر شد. در بخشی از این مقاله و در زیر عنوان «تعریف محدودتر از منافع آمریکا در منطقه» تاکید می‌کنند: «حضور منطقه‌ای آمریکا در مورد دفاع از اسرائیل دیگر توجیه ندارد؛ چراکه این بازیگر دارای قدرتمندترین ارتش در خاورمیانه و سرانه تولید ناخالص داخلی‌اش بالاتر و بیشتر از کشورهای اروپای غربی است. اسرائیل یک شریک ارزشمند برای آمریکاست اما روزهای وابستگی اسرائیل به آمریکا برای دفاع از خود به پایان رسیده است.» درحالی که این مفروضه امروز به‌صورت بنیادین زیر سوال رفته و اسرائیل امروز برای عبور از بحران موجودیتی خود به کمک‌های آمریکا نیاز مبرم دارد. اسرائیل نگران این بود که در صورت عدم ارسال ناوها و تجهیزات آمریکایی به منطقه جنگی امکان عدم ورود بازیگر ثالث به جنگ به صفر می‌رسید و حزب‌الله در عمل وارد جنگ و کار برای اسرائیل بسیار پیچیده‌تر از قبل می‌شد. بر اساس این مفروضه تعریف محدود از منافع آمریکا در منطقه نیز به‌دلیل قدرت اسرائیل از حیز انتفاع ساقط می‌شد. بنابراین آمریکایی‌ها تا اطلاع ثانوی باید به «حضور مؤثر» و حفظ نیروها در حدود 30 تا 40 هزار نیرو ادامه دهند. در پایان باید تاکید کنم که بر اثر این اتفاق سیاست محدودسازی تنش نیز - که توسط آمریکا با ایران پیگیری می‌شد - و بازنگری در ترتیبات امنیتی منطقه بر اساس پیمان ابراهیم و همچنین عادی‌سازی روابط اسرائیل و عربستان، تا آینده نامشخصی به حالت تعلیق درمی‌آید.

این نوشتار متن سخنرانی هادی خسروشاهین پژوهشگر مسائل بین‌الملل با عنوان «7اکتبر با خاورمیانه چه کرد؟» در کانال تلگرامی گفت و شنود است.

دیدگاه

ویژه دیپلماسی
سرمقاله
پربازدیدترین
آخرین اخبار