| کد مطلب: ۵۰۴۵

شادی دیریاب حیات

شادی دیریاب حیات

گزارشی تاریخی درباره نوروز که نماد تداوم ایران است

گزارشی تاریخی درباره نوروز که نماد تداوم ایران است

احمدرضا احمدی نازنین شعری دارد با این مطلع: «همیشه هراسم آن بود/که صبح از خواب بیدار شوم/ با هراس به من بگویند/که فقط تو خواب بودی/ بهار آمد و رفت…/ از خواب بیدار می‌شوم/می‌پرسم بهار کجا رفت؟/ کسی جواب مرا نمی‌دهد/ سکوت می‌کنند! / در پشت اتاقم باران می‌بارد/ می‌پرسم شاید این باران بهار است/ کسی جواب مرا نمی‌دهد/ سکوت می‌کنند!/ پنجره را که باز می‌کنم/ باران تمام می‌شود/ در آینه چهره‌ام را نگاه می‌کنم/ آرام‌آرام چهره‌ام پیر می‌شود» این شعر با چنین مطلع تلخی اما چنین ادامه پیدا می‌کند: «به خانه می‌آیم/ در فرهنگ لغت به‌دنبال کلمه بهار هستم/ در غیبت بهار همه کلمات فرهنگ بی‌معنی و پوچ است/ در غیبت بهار رنج، هراس، بیم، تردید، حِرمان، وحشت را از یاد نبرده‌ام/ به‌دنبال تسلی هستم/ چه کسی باید در غیبت بهار مرا تسلی دهد/ می‌خواهم بخوابم» ناگهان اما «پرنده‌ای به پنجره من نوک می‌زند/ از پنجره با حرمان جهان را نگاه می‌کنم/ جهان ناگهان غرق در شکوفه‌ها، گل‌های شقایق و بنفشه است/پنجره را باز می‌گذارم/ باران می‌بارد/ در باران می‌گویم/ بهار را یافتم/ بهار آمد…» هرگاه این شعر را می‌خوانم دوست دارم به‌جای «بهار»، بگذارم «نوروز» و تصور کنم روزی؛ از پس تکرار خاطره پرنده‌ای، نوروز فراخواهد رسید؛ روزی بهار خواهد آمد و روزی ایران بهاری خواهد شد. نوروز نماد تداوم ایران است و این دو را بی‌یکدیگر نمی‌توان تصور کرد؛ دوشادوش هم هزاران سال ره تاریخ را پیموده‌اند و تعرض نااهلان نیز بر استواری کاخ ایرانیت متکی بر نوروز کارگر نیفتاده است. در چنین روزهایی که قلب و عقل‌مان، بیش‌ازپیش پریشان ایران است و «طفلی به‌نام شادی، دیری ست گم شده است»، فرارسیدن بهار و نوروز را با تذکار سخنی از حافظ می‌توان به فال نیک گرفت: «چو غنچه گرچه فروبستگیست کار جهان / تو همچو باد بهاری گره‌گشا می‌باش». در ادامه گزارشی تاریخی از نوروز و چرایی و چگونگی اهمیت آن نزد ایرانیان که «شادی» از ستوده‌ترین آرمان‌های زندگی‌شان بوده است، تقدیم شما خوانندگان خواهد شد، به امید روزهایی روزتر، نوروزتر.

اهمیت شادی نزد ایرانیان و دلایل آن

ایرانیان خرمی و شادکامی و عشق به زندگی را موهبت‌های خدایی می‌دانستند، بر گرامی‌داشتن آنها اصرار می‌ورزیدند و به همین دلیل از هر فرصت و بهانه‌ای سود می‌جستند تا به شادی و پایکوبی بپردازند. چنین تحرک و نشاطی البته با مقتضیات زندگی کشاورزی و دامداری آنان نیز تناسب داشت. میزان علاقه آنان به شادی به‌اندازه‌ای بوده که بر این باور بودند که پیامبرشان، زرتشت نیز خندان زاده شده است و فراتر از آن، آنان گریه و زاری را که از پدیده‌های اهریمنی بود، حتی در سوگ عزیزان‌شان گناهی بزرگ می‌شمردند. در بندهشن آمده است: «اهورامزدا شادی را آفرید تا آفریدگان به شادی درایستند» و در اوستا و در سنگ‌نبشته‌های هخامنشیان نیز چنین آمده است: «خدای بزرگ را می‌ستاییم، آن‌کو این زمین را آفرید، آن‌کو آسمان را آفرید، آن‌کو شادی را برای مردم آفرید.» کوروش کبیر نیز در منشور موسوم به «منشور حقوق بشر» که پس از فتح بابل نوشته شده، در خطوط 22 و 23 و 24 به اهمیت «آشتی»، «شادی» و «آرامش» اشاره داده است: «با آشتی به درون بابل درآمدم» و «جایگاه سروری خود را با جشن و شادمانی در کاخ شاهی برپا کردم» و «سپاهیان گسترده‌ام با آرامش درون بابل گام برمی‌داشتند». تاکید بر «شادی» همچنین در کتیبه‌ها و سنگ‌نبشته‌های «تخت جمشید»، «نقش رستم» و «بیستون» قابل مشاهده است. برای نمونه، در سخنانی از داریوش کبیر در «نقش رستم» چنین نقل شده است: «بغ بزرگ اهورامزدا، که این شکوهی را که دیده می‌شود، آفرید، که شادی را برای مردم آفرید».
عبدالحسین زرین‌کوب در کتاب «روزگاران؛ تاریخ ایران از آغاز تا سقوط سلطنت پهلوی»، توضیحی درباره چرایی اهمیت پیدا کردن جشن و شادی نزد ایرانیان ارائه کرده که در آن توجه به رهیافت‌های جامعه‌شناسانه، تاریخی و روان‌شناسانه قابل‌تأمل است. از نظر زرین‌کوب: « تکرار و توالی هجوم‌های دشمن هم که غالباً زندگی در شهر و روستا را به حال تعطیل درمی‌آورد و حاصل آن را به تاراج فنا می‌دهد، استیلای سرکرده خارجی یا مدافع داخلی که در جریان این جنگ‌ها غارت اموال ضعفا را امری عادی می‌کند و قحطی و سختی ناشی از جنگ را در اکناف کشور ثابت و مستقر می‌نماید، روی‌دادن خشکسالی‌های طولانی که به‌خاطر محروم‌کردن زمین از تربیت و مراقبت کشتکار و دامدار، همه آثار زندگی را در جای‌جای فلات می‌سوزاند و بر باد می‌دهد، زندگی در این گذرگاه حوادث را در بسیاری موارد و مخصوصاً در احوالی که کشور از نظارت یک حکومت مسئول و سازنده یا یک قانون جامع، قاطع و بی‌تزلزل انسانی محروم باشد، برای طبقات ضعیف و گزندپذیر، بلکه برای اکثر طبقات فعال و سازنده که حاصل دسترنج آنها بالمآل به‌وسیله طبقات انگل ـ از بیکارگان، دزدان، کاهنان و جنگجویان حرفه‌ای ـ بلعیده می‌شود، دشوار و شکننده می‌کند و این نکته شادی و خوشباشی اتفاقی، نادر و مستعجلی را که گهگاه دست می‌دهد برای قوم، به یک نیاز روحی تبدیل می‌نماید و او را برای تامین دوام یا تکرار موقت آن به تکاپو وامی‌دارد. از داریوش اول پادشاه هخامنشی که در کتیبه خود خداوند را به خاطر همین آفریدن شادی در خور نیایش جداگانه می‌یابد تا خیام، سعدی و حافظ که آن همه در لزوم اغتنام فرصت و ضرورت بهره‌مندی از شادی دیریاب حیات اصرار کرده‌اند، این آرزوی اشتیاق‌آمیز برای دریافت لحظه‌های دشواریاب شادی و خوشباشی، مثل یک هشدار دادخواهانه در تمام طول تاریخ ایران و در فضای غالباً غمناک و غبارآلود این خاک، طنین می‌اندازد و در تکرار حوادث خون‌آلود و مصیبت‌انگیزی که درین گذرگاه حوادث، از دست خودی و بیگانه، بر خلق می‌رود، به‌طور تضرع‌آمیزی ناله و شکوه سر می‌دهد.»

جشن‌های ایرانی

به‌واسطه اهمیت شادی در فرهنگ ایرانی، برگزاری جشن‌ها نیز در این تمدن از دیرباز مرسوم بوده و این خصیصه در برابر انواع و اقسام موانع، پایداری از خود نشان داده است. هاشم رضی دراین‌باره می‌نویسد: «عمر جشن‌های ایران، برخی‌شان با عمر این ملت و مردم برابر است. پاره‌ای از جشن‌های ایران، چون نوروز، مهرگان و گاهنبارها که ریشه طبیعی دارند، از یاد و تاریخ و رسوم و آداب و زندگی مردم ایران جدا نیست. سلسله‌ها، شاهان، زورمندان، اقوام و فرق گوناگون آمده و رفته‌اند. شکست‌ها و پیروزی‌ها، روزگار شادی و قدرت و غم و اندوه و سوگ، آمده و سپری شده است. میلیون‌ها مردم در سراسر تاریخ این مرز و بوم با شادی و خلوص و اعتقاد این جشن‌ها را برگزار کرده و رفته‌اند. بسا مهاجمان به این مرز و بوم تاخته و خواسته‌اند زبان، ادب، دین و رسوم‌شان را براندازند، آنها نیز ناکامیاب به دل و زیر خاک بی‌نام و نشان یا ملعون و منفور رفته‌اند. از پس هزاران سال، هنوز مردم این مرز و بوم به فارسی سخن می‌گویند و می‌نویسند. همان آداب و رسوم را دارند. همان جشن‌ها را برپا می‌کنند که از پس ما نیز چنین خواهد بود. همه این معتقدات و آداب و رسوم، ازجمله جشن‌ها، خصایل و ویژگی‌های ماست. هویت و ویژگی‌های فرهنگی ما هیچ‌گاه لوث و فراموش نخواهند شد. اگرچه بعضی اوقات به مقتضای رویدادهایی در تاریخ نکث و کاستی‌ای پیدا کرده است.»
در ایران، گذشته از جشن‌های بزرگ نوروز، مهرگان، اسفندگان، سده و یلدا، دوازده جشن مهم ماهانه در سال برگزار می‌شده است. روز برگزاری جشن‌ها نیز، زمان تقارن نام ماه با نام روز بوده است. توضیح آنکه در تقویم ایران باستان، هفته وجود نداشته و هر روز نامی و هر ماه نامی داشته است. در 12روز از سال، نام روز با نام ماه یکسان بوده و آن 12روز جشن گرفته می‌شده است: ۱- جشن فروردین‌گان در روز نوزدهم فروردین ۲- جشن اردی‌بهشت‌گان در روز سوم اردی‌بهشت ۳- جشن خردادگان در روز ششم خرداد ۴- جشن تیرگان در روز سیزدهم تیر ۵- جشن اَمردادگان در روز هفتم اَمرداد ۶ - جشن شهریورگان در روز چهارم شهریور ۷ - جشن مهرگان در روز شانزدهم مهر ۸ - جشن آبان‌گان در روز دهم آبان
۹- جشن آذرگان در روز نهم آذر ۱۰- جشن دی‌گان در روز اول دی ۱۱- جشن بهمن‌گان در روز دوم بهمن ۱۲- جشن اسفندارگان یا اسفندارمذگان در روز پنجم اسفند.
در کنار این 12جشن ماهانه، شش جشن بزرگ فصلی نیز در ارتباط با طبیعت و کشت و کار و برداشت محصول برگزار می‌شد که به گاهنبار (گاه انبار) موسوم بودند. این جشن‌ها از سه تا پنج روز به درازا می‌کشیدند و به این ترتیب بودند: ۱- جشن میدیوزرم (Maedio Zarem) جشن نیمه‌بهار، از روز پانزدهم اردی‌بهشت‌ماه؛ یادمانِ آفرینش آسمان. ۲- جشن میدیوشهم (Maedio Shahem) جشن نیمه‌تابستان، از روز پانزدهم تیرماه؛ یادمانِ آفرینش آب.
۳- جشن پیتی‌شهم (Paete Shahem) جشن خرمن و برداشت محصول تابستانی، از روز بیست‌وششم تا پایان شهریورماه؛ یادمانِ آفرینش زمین. ۴- جشن ایاثرم (Ayathrem) جشن پایانِ تابستان هفت‌ماهه ایران باستان، از روز بیست‌وششم تا پایان مهرماه. ۵- جشن میدیارم (Maediarem) جشن نیمه‌زمستان (جشن استراحت کشاورزان)‌، از روز شانزدهم تا بیستم دی‌ماه؛ یادمانِ آفرینش آسمان. ۶- جشن همسپتمدم (Hamaspathmaedem) جشن نیایش اهورامزدا به شکرانه برکات او؛ در روزهای پایانی سال و آغاز فروردین.

جشن نوروز

وقتی از «ایران بزرگ فرهنگی» چونان «هارتلند جهان» نام برده می‌شود، توجه باید به خاطرات و ارزش‌ها و نمادهای مشترکی معطوف شود که چونان هسته مرکزی تمدن ایران فرهنگی، بیانگر و نماد این تمدن و ویژگی مهم آن که همانا «وحدت در عین کثرت» است، باشد. از این نظر نماد نوروز، اهمیتی مضاعف پیدا می‌کند زیرا هر آنجا که نوروز گرامی داشته می‌شود، مرز ایران فرهنگی است: از کردستان عراق و ایران و افغانستان و پاکستان تا تاجیکستان و قرقیزستان و ترکمنستان و ازبکستان. نوروز یا «جشن فروردین» یا «بهارجشن»، جشن اولین روز فروردین‌ماه، ریشه‌دار از قرون و اعصار و بزرگ‌ترین جشن ملی ایرانیان است و از همان آغاز برپایی ایران‌زمین جشنی بزرگ، باشکوه و فراگیر بوده است. نوروز، حتی در روایات اسطوره‌ای تأسیس آن از زمان کیومرث و جمشید، رمز نوشدن همه‌چیز انسان از ظاهر و باطن و نشان اعتدال طبیعت است و به‌زعم رنه گروسه: «این جشن حاصل تمدن و فرهنگی است که از 50قرن پیش تاکنون از تداومی شگفت‌انگیز برخوردار بوده است.» ذبیح‌الله صفا نیز بر آن است که «این جشن را برتری بر سایر اعیاد از آن جهت است که در هنگام جوانی جهان برپا می‌شود. یعنی مبشر نوشدن زمان و به پایان رسیدن عمر زمستان و به قول ابوریحان بیرونی «پیشانی سال نو» است.»
از نظر حسین آذران، در کتاب «جشن‌های باستانی ایران با تکیه بر جشن نوروز» می‌توان در کنار توجه به وجوه دینی، معنوی و ذهنی جشن نوروز، آن را در پیوند با زندگی عینی مردمان ایران‌زمین نیز توضیح داد. او در این زمینه می‌نویسد: «این جشن پیش از آنکه جنبه دینی پیدا کند و متعلق به فروهرها شود، در روزگاران کهن‌تر و حتی پیش از آمدن آریاها و پیش از ظهور زرتشت، جنبه طبیعی داشته و در اصل جشنی بوده مربوط به طبیعت و پدیده‌های طبیعت و با فعالیت‌های کشاورزی و کشت و کار و نیازهای ناشی از آن و حتی با چراگاه‌ها و ییلاق و قشلاق‌روی‌ها مربوط بوده و یکسره از زندگی دامداری و کشاورزی و داشت و برداشت‌های مربوط به آن ناشی می‌شده و از همین روز هم حقانیت و عزت بسیار داشته است.» آذران در عین حال متذکر اهمیت ظهور زرتشت و باورهای معنوی ایرانیان در نکوداشت شادی نیز هست: «راز جشن‌ها و شادمانی‌های ایران را باید در نحوه نگرش مردم به جهان و برداشت آنان از دین و آیین زمان جست‌وجو کرد. آیین زرتشت براساس همیاری‌ها و کوشش‌ها و خوش‌بینی‌ها و شادمانی‌ها برای پیروزی بر تاریکی‌ها و نابودسازی جهل، فقر و بیماری‌ها بنیاد نهاده شده بود. ظهور این آیین انقلابی، پیشرفت بزرگی در فرهنگ و تمدن جهان آن روز بوده زیرا پایه آن بر مبارزه دائم بین نیکی و بدی گذاشته شده بود و انسان‌ها را به نبرد با بدی‌ها بر می‌انگیخت و جهان را میدانی پهناور برای کار و کوشش و شادی می‌ساخت و چون در این مبارزه سرانجام فتح و پیروزی با نیکی بود از این رو محیطی شاد و دلنشین و پر از روح و خوش‌بینی و نشاط به وجود می‌آورد و طبعاً توانایی انسان را در نبرد با سختی‌های زندگی صدچندان می‌کرد.» مهرداد بهار نیز در این زمینه معتقد است، از سه هزار سال پیش از میلاد، دو عید در آسیای غربی رواج داشته است؛ نخست عید آفرینش در اوایل پاییز و دوم عید رستاخیز در آغاز بهار که بعدها در قالب یک عید بهاری تجمیع شده‌اند. از این منظر، دلیل آنکه نوروز در اوستا مطرح نمی‌شود این است که این عید، عیدی ملی محسوب می‌شده است؛ حال آنکه اوستا کتابی دینی است و جشن‌هایی مخصوص به خود داشته است. با این همه، به مرور زمان، دین زرتشتی پذیرای جشن‌هایی چون جشن مهرگان و نوروز می‌شود.

جشن نوروز در ایران باستان

داده‌ها درباره نحوه برگزاری نوروز پیش از عصر هخامنشی اندک است اما از این دوره که شاهان خود را «شاهنشاه ایران» و برخوردار از نسب آریایی می‌دانستند، تاریخ نوین ایران بنیاد گذاشته شد و برگزاری مراسم ملی جلوه‌ای خاص به خود گرفت، چنان‌که کوروش بنیان‌گذار هخامنشیان، نوروز را در سال ۵۳۸ قبل از میلاد، جشن ملی اعلام کرد و در همین روز برنامه‌هایی برای ترفیع سربازان، پاکسازی مکان‌های همگانی و خانه‌های شخصی و بخشش محکومان اجرا کرد. در زمان داریوش یکم، مراسم نوروز در تخت جمشید برگزار می‌شد. ذبیح‌الله صفا به این نکته اشاره کرده است که در عهد هخامنشی پادشاهان در نوروز در عمارتی خاص، به «بار عام» می‌نشستند و قراولان خاصه در اطراف او صف می‌کشیدند و مراسمی شکوهمند و مجلل تمهید می‌شد. در این روز از ولایات و ایالات مختلف، نمایندگانی شرف حضور پیدا می‌کردند و هدایایی را به پادشاه تقدیم می‌داشتند. در زمان نگارش کتاب صفا در سال 1355، همان‌گونه که مولف به‌درستی اشاره کرده است، از برپایی این جشن در دوره اشکانیان اطلاع چندانی در دست نبود. در منظومه «ویس و رامین» فخرالدین اسعد گرگانی که داستان آن در دوره اشکانیان می‌گذرد، البته اشاراتی مختصر به نوروز وجود دارد. ابراهیم پورداود در این زمینه بر آن بود که «پس از دوره سلوکی هرچند اشکانیان، اقوام ایرانی‌تبار و زرتشتی‌کیش بودند ولی تسلط ۸۰ ساله یونانیان در آنها اثر کرده خود را دوستدار هلاس می‌خواندند. درخصوص آداب و رسوم ایرانی بی‌قید بودند مگر آنکه در اواخر این سلطنت متمادی ۴۷۶ ساله دوباره ملیت ایرانی قوت گرفت». اینک اما با کشف بایگانی‌های دولتی اشکانیان روی چوب و چرم در «کوه مغ تاجیکستان» و بر سفال‌نبشته‌ها ـ که در خرابه شهر نسا (در ۱۸کیلومتری شمال غرب عشق‌آباد) به دست آمده، چنین برمی‌آید که در عصر اشکانی نیز نوروز گرامی داشته می‌شده است، اما روزهای نوروزی به پنج روز کاهش پیدا کرده بود.
درباره نوروز در عهد ساسانیان البته اطلاعات و مدارک بیشتری وجود دارد چنان‌که حتی جدا از منابع زبان پهلوی، در کتاب‌های عربی نظیر «المحاسن و الاضداد» ابن جاحظ نیز شرحی بر نوروز دیده می‌شود. این جشن در این دوران به دو دوره نوروز کوچک و نوروز بزرگ تقسیم می‌شد. نوروز کوچک یا نوروز عامه پنج روز بود و از یکم تا پنجم فروردین گرامی داشته می‌شد و روز ششم فروردین (خردادروز)، جشن نوروز بزرگ یا نوروز خاصه برپا می‌شد. در هر یک از روزهای نوروز عامه، طبقه‌ای از طبقات مردم (دهقانان، روحانیان، سپاهیان، پیشه‌وران و اشراف) به دیدار شاه می‌آمدند و شاه به سخنان آنها گوش می‌داد و برای حل مشکلات آنها دستور صادر می‌کرد. خواجه نظام‌الملک طوسی، وزیر کاردان ایرانی عصر سلجوقی دراین‌باره چنین نوشته است: «رسم ملکان عجم چنان بوده است که روز نوروز و مهرگان پادشاه اجازه دیدار عامه مردم را می‌داده ‌ و هیچ‌کس را مانعی از دیدار با شاه نبوده ‌است. هر کس قصه خویش نوشته و شکایت خود را آماده می‌کرد و شاه‌نامه‌ها و شکایات مردم را یک به یک، بررسی می‌کرد. اگر از شاه شکایتی می‌شد، موبد موبدان را قاضی قرار داده و شاه از تخت به زیر آمدی و پیش موبد به دو زانو می‌نشست و می‌گفت: «بدون محابا بین من و این مرد داوری کن. هیچ گناهی نیست، نزدیک ایزد تعالی، بزرگتر از گناه پادشاهان چون شاه بیدادگر باشد، لشکر همه بیدادگر شوند و خدای عز و عجل را فراموش کنند و کفران نعمت آرند.» پس موبد به داد مردم رسیدگی کرده و داد به تمامی بستاند و اگر کسی بر ملک، دعوی باطل کرده بود، عقوبتی بزرگ به او می‌داد و می‌گفت: «این سزای آن‌کس است که بر شاه و مملکت وی عیب جوید.» در نوروز هر که ضعیف‌تر بود، نزدیک‌تر به شاه بود و کسانی که قوی‌تر بودند، باید دورتر از شاه جای می‌گرفتند. از زمان اردشیر تا زمان یزدگرد بزه‌گر (یکم)، این رسم بر جا بود. یزدگرد روش‌های پدران را بگردانید.
در روز ششم، شاه پس از ادای حق طبقات گوناگون مردم، با فراغ بال، فقط نزدیکان خود را به حضور می‌پذیرفت. بعدتر به‌واسطه راسخ‌بودن این پندار نزد ایرانیان که روز هفتم فروردین‌ماه روزی فرخنده است، بسیاری از ازدواج‌ها در این روز برگزار می‌شد و بدین‌سان، شمار روزهای نوروزی به هفت روز افزایش یافت. در دوران ساسانیان متداول شد که در بامداد نوروز، مردم به یکدیگر آب بپاشند. از زمان هرمز اول مرسوم شد که مردم در شب نوروز آتش روشن کنند. همچنین از زمان هرمز دوم، رسم دادن سکه در نوروز به‌عنوان عیدی متداول شد. بدین ترتیب در طول حكومت ساسانیان با افزایش اهمیت نوروز، این جشن نه یك عید ملی بلکه دستمایه تحکیم سنت‌هایی نیکو نظیر نظافت منزل و خانه‌تکانی، نوپوشی، پاکیزگی، استغفار از گناهان، افروختن‌ آتش روی بام‌ها، دلجویی از پیران، تجدیددوستی‌ها، استحكام خانواده و بیرون كردن افكار بد و پلیدی‌ها از روح و روان شد و تشریفات نوروزی شمایلی شایان توجه به نوروز بخشید.

جشن نوروز در دوره اسلامی

جشن نوروز در آغاز دوره اسلامی ایران به دیده تردید و انکار نگریسته می‌شد اما به مرور در دوران امویان و عباسیان به‌خصوص به‌واسطه ظهور امارت‌های ایرانی نظیر طاهریان، سامانیان و آل بویه، نوروز جایگاه خود را خلاف میل متعصبان پیدا کرد. غلام‌حسین صدیقی در کتاب «جنبش‌های دینی ایرانی» نوشته است: «عید نوروز با مراسم آن پس از تسلط عرب در میان ایرانیان همواره برقرار ماند، اما رسومی که در دربار پادشاهان ساسانی مرسوم و معمول بود، چون دولت ایرانی منقرض گشت، متروک ماند. خلفای اموی برای طمعی که به گرفتن هدایای نوروز داشتند برخی از آن رسوم را دوباره معمول کردند. در دوره عباسی که خلفا به آداب و رفتار ایرانی تظاهر می‌کردند، جشن نوروز رونق و شکوه پیشین خود را به دست آورد و رسوم آن احیا شد.» آذران به نقش قبول گاه‌شماری ایرانی در دستگاه خلافت در استمرار بسیاری از آیین‌های ایرانی اشاره می‌کند و می‌نویسد: «نوروز... از آن جهت در دستگاه خلافت عربی و اسلامی اعتبار و اهمیت خود را حفظ کرد که آغاز سال خراجی و مالی بود» و آنچه در کنار بحث دیوان خراج، نوروز را محبوب خلفا و کارگزاران آنها می‌کرد، هدیه نوروزی بود که از سنن ریشه‌دار این جشن محسوب می‌شد. ابوالفضل بیهقی مورخ نامدار توصیفی از برگزاری شکوهمند نوروز در دربار غزنویان به دست داده است و ستایش نوروز در آثار شاعرانی چون فرخی سیستانی، منوچهری دامغانی و سعد سلمان دیده می‌شود. شاپور شهبازی نیز با استناد به تاریخ طبری به این نکته اشاره کرده که معتضد شانزدهمین خلیفه عباسی، در آغاز مردم بغداد را از برافروختن آتش در روز نوروز و پاشیدن آب روی عابران بر حذر داشته است، اما با تقویت ظن شورش مردم، فرمان خود را پس می‌گیرد و بدین‌سان در سده چهارم هجری روایت‌هایی تاریخی از برپایی جشن نوروز میان مردمان ثبت شده است.

نوروز و شیعه

آذران البته به ادواری از تاریخ اسلام اشاره می‌کند که هدایای نوروزی جنبه عاطفی و انسانی پیدا می‌کنند. ذبیح‌الله صفا نیز در همین زمینه یکی از دلایل ماندگاری جشن نوروز را در کنار موقع طبیعی آن و نیز ابعاد کامل آن، این امر دانسته است که نزد مسلمانان این اعتقاد پدید آمده بود که نوروز با زمان جلوس و انتخاب علی‌ابن ابی‌طالب از جانب پیامبر به ولایت در سال 10 هجری (غدیر خم) یا شروع خلافت ایشان در سال 35 هجری تقارن داشته و همین به امکان برگزاری و تداوم آن یاری رسانده است. این عقیده دیرپا را حتی تا دوره زندیه، می‌توان به‌وضوح در ادبیات فارسی ردیابی کرد، آنجا که سیداحمد هاتف شاعر، در انتهای قصیده‌اش چنین می‌سراید: «همایون روز نوروز است امروز و به‌فیروزی/ بر اورنگ خلافت کرد، شاه لافتی، ماوأ». در همین زمینه احمد مهدوی دامغانی به واقعه‌ای و روایتی اشاره می‌کند که قابل‌تأمل است: «همین ایرانیان بودند که در نوروز سال 37 یا 38 با شیرینی‌های گوناگون و «پالوده» به سلام و دیدار حضرت امیر علیه‌السلام آمدند و حضرت امیر (ع) که از آن شیرینی‌ها تناول فرمود، سبب آن دیدار و شیرینی آوردن را از آنان پرسید و ایرانیان به عرض رساندند که امروز «نوروز» و اولین روز سال نو ماست، امیر با مباسطت فراوان، خطاب به آنان فرمود به‌به «نیروزنا کل یوم (هر روز ما را نوروز کنید).» نکته جالب توجه در این روایت این است که ازقضا، «یکی از این ایرانیان «نعمان» یا «زوطی» نیای جناب ابوحنیفه، فقیه مشهور و پیشوای مذهبی حنفیان، یعنی اکثریت مسلمانان امروز بوده است.» در همین روایت تاریخی نقل است که آن حضرت پس از پرسش از مناسبت امر و پس از تناول از شیرینی و تعارف به دیگران، جام‌های نقره اهدایی ایرانیان را میان مسلمانان تقسیم می‌کند و دستور می‌دهد که آن جام‌ها به حساب خراج آن دهقانان گذاشته شود. از نظر آذران، در دوره مأمون عباسی نیز دوباره جنبه عاطفی و انسانی نوروز بازگشت و هدایای نوروزی از بعد معنوی و لطف و زیبایی آن مورد توجه قرار گرفت.
احمد اشرف در همین زمینه بر آن است که ایرانیان در برگزاری نوروز و مراسم دهه عاشورا، عزمی راسخ داشته‌اند به‌خصوص از دوره معزالدوله دیلمی در سال 352 قمری، برگزاری این مراسم به روندی عادی تبدیل شده و حتی در سال 398 قمری، عاشورا و مهرگان در یک روز هم زمان شده است، بنابراین شاهنشاه بویه‌ای تصمیم گرفت که نخست مراسم عاشورا را برگزار کند و روز بعد جشن مهرگان را برپا دارد. این اتفاق باری دیگر در زمان شاه عباس صفوی و در سال 1021 قمری به وقوع پیوست؛ امری که باعث شد شاه عباس نیز با اتخاذ رویه آل بویه، روز نخست، مراسم عاشورا را برگزار کند و فردای آن روز، نوروز را گرامی دارد؛ چنان‌که اسکندربیگ منشی ترکمان در «تاریخ عالم آرای عباسی» چنین شرحی از این واقعه داده است: «نوروز این سال فرخ‌فال به فیروزی و فرخندگی در روز جمعه ششم شهر محرم‌الحرام و به جهت ایام عاشورا... به لوازم نوروز و جشن و سرور آن فیروز قیام نکردند... بعد از فراغ خاطر از لوازم تعزیه و سوگواری... به دستور معهود در باغ نقش جهان امر قضا نفاد به ترتیب جشن عالی صدور پیوست و امرای عالیقدر و وزرا و مقربان درگاه والا و اهالی و اعیان قلمرو همایون که در پایه سریر سلطنت حاضر بودند مع تجار و طبقات اصناف برحسب اشاره همایون هر یک در محلی مناسب طرح جشن عالی انداختند و خیام زرنگار و سایبان‌های اطلس و دیبایی خطایی افراخته مجالس بهشت‌نشان ترتیب دادند و چهارطاق‌ها در برابر هر مجلسی به فنون غریبه آراسته چراغان کردند. روی خلق ابواب بهجت و خرمی گشوده گشت و در مجالس ساقیان سیمین ساق به جرعه‌های رواق، نشاط‌افزای مجلسیان گشته چند روز داد خرمی دادند.»

دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی