| کد مطلب: ۵۵۸۰۷

آدم وقتی وزیر می‌شود/درباره ایده‌ای عجیب از وزیر علوم

این وزیر می‌گوید که مدرسه‌ها پیش از طلوع آفتاب باز باشند و آن وزیر دیگر می‌گوید که بچه‌ها را از خواب ناز بیدار نکنید، بگذارید راحت باشند. آن یکی وزیر می‌گوید، دوره خواندن و نوشتن گذشته است، پس هیچ معلمی نباید به بچه‌ها تکلیف بدهد.

آدم وقتی وزیر می‌شود/درباره ایده‌ای عجیب از وزیر علوم

 آدم وقتی وزیر می‌‌شود خیلی حس خوبی دارد. هرجا که می‌رود، چندنفر جلوتر حرکت می‌کنند و راه را باز می‌کنند، چندنفر هم از پشت سر می‌آیند و عکاسان و خبرنگاران را کنار می‌زنند. آدم وقتی وزیر می‌شود، خیلی خوش‌به‌حال‌اش می‌شود. یک‌نفر درِ ماشین را برای آدم باز می‌کند و یک‌نفر دیگر درِ دفتر را باز می‌کند. آدم وقتی وزیر می‌شود، احساس می‌کند که از همه باهوش‌تر و باسوادتر است؛ چون در جلسات اداری هرچه به عقل‌اش می‌رسد به زبان می‌آورد و هیچ‌کس نمی‌گوید که این حرف‌ها غلط و آشفته است.

آدم وقتی وزیر آموزش‌وپرورش می‌شود، دل‌اش می‌خواهد که پَر بکشد و در آسمان‌ها پرواز کند. همین‌که شب‌‌‌‌‌‌‌‌ها سر بر بالش می‌گذارد با خودش حساب می‌کند: این‌همه مدرسه، صدهاهزار معلم و میلیون‌ها دانش‌آموز الان اختیارشان دست من است. اگر دلم خواست می‌گویم، این‌درس را حذف کنید و آن‌درس را بیشتر کنید. اگر دلم نخواست می‌گویم، کتاب‌های درسی را تغییر بدهید. عشقم کشید می‌گویم، مدارس مجازی شوند. عشقم نکشید حتی در آلوده‌ترین هوا می‌گویم، مدارس باید باز باشند.

این وزیر می‌گوید که مدرسه‌ها پیش از طلوع آفتاب باز باشند و آن وزیر دیگر می‌گوید که بچه‌ها را از خواب ناز بیدار نکنید، بگذارید راحت باشند. آن یکی وزیر می‌گوید، دوره خواندن و نوشتن گذشته است، پس هیچ معلمی نباید به بچه‌ها تکلیف بدهد.

آدم وقتی وزیر می‌‌شود، می‌تواند درباره معلم، مدرسه و دانش‌آموز، هرچه دل‌اش خواست، بگوید و هر تصمیمی بگیرد؛ بی‌آن‌که یک لحظه فکر کند که ده‌ها هزار معلم باتجربه و هزاران کارشناس تعلیم و تربیت ممکن است نظر دیگری داشته باشند. آن‌ها چه اهمیتی دارند؟ آن‌ها که وزیر نیستند. آن‌ها که هیئت‌همراه، راننده و رئیس دفتر ندارند. آن‌ها که کل دریافتی 30‌سال خدمت‌شان به‌اندازه نیمی از خرج مبلمان دفتر من نیست.

آدم وقتی وزیر علوم می‌‌شود، آنقدر خوش‌به‌حال‌اش می‌‌شود که ممکن است لبخند بزند و بگوید: من حتی از وزیر آموزش‌و‌پرورش هم مهم‌تر هستم. او خیلی که هنر کند، می‌تواند دیپلم بدهد. من اما می‌توانم مدرک کارشناسی‌ارشد و دکتری صادر کنم؛ سه‌سوته و شیرین‌تر از باقلوا. این همه دانشگاه، این همه استاد و این همه دانشجو، چشم دوخته‌اند به دهان من؛ دلم خواست سهمیه‌ها را زیاد می‌کنم، دلم نخواست سهمیه‌ها را کم می‌کنم. شاید هوس کنم و بگویم دوره کارشناسی‌ارشد را یک‌ساله کنند و دوره دکتری را سه‌ساله کنند. شاید هم دوست داشته باشم چند تا دانشگاه را در هم ادغام کنم یا اصلاً منحل کنم بروند پی‌کارشان.

یک‌بار یک‌وزیر به عقل‌اش رسید که همه باید مقاله علمی، پژوهشی بنویسند و در مجلات رفقای اداری ما چاپ کنند و تا ننویسند و چاپ نشود، حق ندارند از رساله دکتری‌شان دفاع کنند. آقا بیا و تماشا کن! مقاله علمی بود که از درودیوار می‌بارید و تولید انبوه علم، مملکت را برداشته بود و آمارهای مناسب گزارش خبری ساخته می‌شد به چه‌ماهی!

بعد از آن، یک‌وزیر آمد و گفت: استادان نیز باید سالی سه، چهار، پنج‌ تا مقاله علمی، پژوهشی بنویسند یا مقالات دانشجویان را به‌نام خود کنند و در همان مجلات اداری چاپ کنند، تا رتبه اداری بگیرند و استادتمام واقعی بشوند. 

ای برادرجان! چشمت روشن و دلت گلشن که آمارها را ترکاندی، تولید علم را به افلاک رساندی، اشتغال ایجاد کردی در خریدوفروش مقاله علمی، پژوهشی، در شیتیل ویژه پذیرش و چاپ مقاله خارج از نوبت و در رونق بازار دلالی که اساس اقتصاد و مملکت‌داری است.

آدم وقتی وزیر می‌شود، یک نگاهی به این‌طرف می‌کند و یک نگاهی به آن‌طرف می‌کند، بعد یک نگاهی می‌کند به آیینه و به خودش لبخند می‌زند و تبریک می‌گوید. آفرین! مرحبا! حبذا! این تویی، آری تنها این تویی که از همه بهتر می‌فهمی و از همه باهوش‌تر و باتدبیرتری. این همه استاد، این‌ همه سال تجربه تعلیم و تربیت و تحقیق، این همه نوشته‌ها و کتاب‌ها، این همه دانشجو و پژوهشگر، همه این‌ها هیچ‌وپوچ است در برابر اشاره ابروی تو و چرخش قلم تو. ای برادر! تو نیز مانند همه آن‌هایی که آمدند، وزیر شدند و خوش‌به‌حال‌شان شد، خوشابه‌حالت تا وقتی که وزیری.

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه بیست‌و‌چهار ساعت
پربازدیدترین
آخرین اخبار