فرکانسهای آمریکایی/بررسی تاریخی ارتباط رؤسایجمهور آمریکا از طریق سخنرانیها، روزنامهها، شبکههای تلویزیونی و رادیو با مردم
هر اتفاقی که در یک دهه گذشته در جنجال، نابسامانی و خشونت مرگبار سیاستهای آمریکا اتفاق افتاده مفسران را برای یافتن پیشینههای آن به تکاپو انداخته است.
جیل لپوره تاریخدان و روزنامهنگار
فهرستی از چهرههای تاریخ آمریکا که دونالد جی ترامپ از زمان اعلام نامزدیاش برای ریاستجمهوری در یک دهه پیش با آنها مقایسه شده، بلندتر از کراوات مخصوصاش و مثل یک زخم قرمز است؛ بلندتر از برج ترامپ، براقتر از شمشیر. این فهرست پررنگتر از کابینه اولش است و حتی تعداد بیشتری از قلچماقها، چاپلوسها و افرادی مغرورتر از دولت کنونیاش را شامل میشود. اما با این حال مقایسهها در روزنامهها، در پادکستهای شبانه، در فضای آنلاین، آنلاین و آنلاین ادامه دارد.
آیا ترامپ دروغگوتر از جوزف مککارتی (سناتور سابق جمهوریخواه) است؛ از هوی لانگ (سناتور سابق دموکرات) حقهبازتر است؟ از پدر چارلز کافلین (کشیش کاتولیک کانادایی-آمریکایی در دیترویت) بدجنستر است، از جورج والاس (متصدی طولانیترین دوران فرمانداری در آلاباما) شرورتر است؟ آیا مثل پیتیبارنوم (شومن و سیاستمداری که به کلاهبرداری معروف بود) شیاد است؟ یا از چارلز اگوستوس لیندنبرگ (هوانورد آمریکایی که برای اولینبار در پرواز انفرادی و بدون توقف از نیویورک به پاریس رفت) انزواگراتر است؟ از ریچارد نیکسون (دیک حیلهگر) گولزنندهتر است، اگر هست تا چه حدی؟
ترامپ هم این بازی را میکند. عاشق این بازی است و چرا که نه؟ این امر همیشه به او کمک میکند، او را سر حال میآورد، او را بزرگ نشان میدهد، او را تقویت میکند، صدای طبل کرکننده و بیوقفه، ترامپ، ترامپ، ترامپ شنیده میشود. او اندرو جکسون است (یا اینکه بیشتر شبیه اندرو جانسون است؟)؛ او رونالد ریگان است. او فکر میکند فقط با آبراهام لینکولن بهاندازه او بدرفتاری شده است، یا نه میگوید: «من معتقدم با من بدتر رفتار میشود.» آیا باید او را با یک روز تابستانی مقایسه کنیم؟
هر اتفاقی که در یک دهه گذشته در جنجال، نابسامانی و خشونت مرگبار سیاستهای آمریکا اتفاق افتاده مفسران را برای یافتن پیشینههای آن به تکاپو انداخته است. یکی از آنها من هستم. آیا این امری بیسابقه است؟ روزنامهنگارها یک دهه است که این سوال را از تاریخدانان میپرسند. این سوالها را با پیامک و ویسمیل میفرستند. با نامه و ایمیل. به در خانه میزند و تقتقتق به شیشه پنجره میکوبند. از من در پارکها هنگام سگگردانی، در داروخانه، در مزرعه این سوال را میپرسند، پستچیام میپرسد، هنگام طوفان برف، درحالیکه در آشپزخانه بافتنی میبافم و در هر اتاق شلوغ و پرهرج و مرج اپلیکیشن زوم که هستم.
تاریخدانان، یا بههر حال اکثر ما با حالتی متواضعانه، مأیوسانه، وظیفهشناسانه پاسخ میدهیم و سراغ آرشیوهایی مثل انتخابات مورد مناقشه سال 1876، تیراندازی سال 1970 در دانشگاه کنت (به دانشجویان معترض به جنگ ویتنام، و جنبش حقوق والدین در دهه 1920 و استیضاح، ساموئل چیس، قاضی دیوان عالی میرویم. در مقایسه با ایکس، ترامپ ایگرگ است. اما چرا؟ در آستانه پنجمین سالگرد یورش ششم ژانویه به ساختمان کنگره آمریکا، بهتر نیست که دیگر ادامه ندهیم؟
اگر عمیقتر نگاه کنید، در تاریخ بشر بهندرت اتفاقی بیسابقه وجود دارد. خب حالا که چی؟ اگر تاریخ آمریکا یک نقشه باشد، ما از آن محو شدهایم، بالای صخرهای، در دریایی بدون قطبنما گم شدهایم. آیا کسی صادقانه میتواند ادعا کند تنبیه بدنی چارلز سامر در صحن سنا با ترکه در سال 1856 یا شلیکهای چهار ملیگرای پورتوریکویی از بالکن ساختمان کپیتول در سال 1954، نکات مقایسهای معناداری را در رابطه با ترور چارلی کرک یا رخدادهای ششم ژانویه ارائه میدهند؟
نمیخواهم بگویم که هیچ دلیلی برای مطالعه، نوشتن و خواندن تاریخ وجود ندارد. اتفاقاً در دوران پرتلاطم نسبت به دوران آرامش نیاز بیشتری به این امر وجود دارد. اینکه یاد گرفتهایم کدگذاری کنیم تصمیم بسیار بدی است؛ چقدر ارزشمندتر است که گذشته را مطالعه کرده باشیم؛ راز شرارت و بیعدالتی، هرج و مرج نزاع، سابقه آشفته، مهیج، غرق در خون حسرت که مسیر پرپیچ و خم و باشکوه رویدادهای انسانی است. منظورم هم این نیست که بگویم این بدترین لحظه در تاریخ ایالات متحده است. نیست. میخواهم فقط هشدار دهم که قیاس غلط، آرامش غلط ارائه میدهد. قیاسها وسوسهانگیز هستند چون میتوانند مثل نور چراغقوه در شب بیماه مفید باشند.
دیوید هکت فیشر در کتابی در سال 1970 مینویسد: «سفسطههای تاریخدانان» با «شیطنتهایی که از آن ناشی میشود» متعادل میشوند. نور چراغقوه مثل نور روز نیست. چراغقوه، فقط مسیری را نمایان میکند که به سمت آن گرفته شده باشد و ممکن است از درخشش گرم آن ذوقزده شوید و ممکن است فراموش کنید که در واقعیت در تاریکی قرار دارید. به تاریکی خیره شوید.
در اوایل پاییز امسال، ترامپ در شبکه اجتماعی تروثسوشال یک ویدئوی خبری چهاردقیقهای را که با هوش مصنوعی ساخته شده بود، بازنشر کرد. این ویدئو که ادعا میکرد یکی از بخشهای برنامه تلویزیونی لارا ترامپ در فاکسنیوز است و درباره اعلامیه ترامپ از Medbeds، اختصار «تختهای پزشکی»... صحبت میکند.
این تختهای پزشکی برای بازگرداندن سلامت و قدرت کامل به تمام شهروندان طراحی شدهاند و قرار بود در سراسر کشور در بیمارستانهایی خاص بازگشایی شوند. این تختهای پزشکی که میتوانند تمام بیماریها را درمان و روند پیری را معکوس کنند عمدتاً در فیلمهای علمی تخیلی ظاهر میشوند (مثل «تختهای بیو» در فیلم «استار ترک») و در اوایل دهه 2020 در تئوریهای توطئه در فضای آنلاین ظاهر شدند.

حامیان کیوانان ادعا میکنند که تختهای بیمار وجود دارند و سالها وجود داشتهاند و پولدارها و قدرتمندان از آنها استفاده میکنند (اینکه جان افکندی هنوز زنده است و روی یکی از این تختهاست) و ترامپ بهزودی این تختها را خالی میکند تا بقیه بتوانند از آنها استفاده کنند؛ انگار که ترامپ مسیح است، دروازههای بهشت را باز میکند و زندگی ابدی را در تختهای بیمار قرار میدهد.
چراغ قوه خود را بردارید و سوال اجتنابناپذیر را بپرسید: آیا هیچ نمونهای در میان رؤسایجمهور آمریکا که چنین کاری کرده باشد، وجود دارد؟ آیا تاریخ آمریکا راهنمایی برای درک این موضوع است که چرا ترامپ یا هر کسی در حلقه کارکنانش، ویدءویی فیک از گزارش خبری غیرواقعی درباره درمان معجزهآسا و خیالی منتشر کرده است (و البته خیلی زود آن را حذف کرده باشد)؛ اپیزودی که از نظر اهمیت سیاسی مرا تقریباً به سمت صفر میبرد؟
نویسندگان قانون اساسی آمریکا انتظار نداشتند که رئیسجمهور مستقیماً با مردم ارتباط برقرار کند. آنها نگران بودند در این صورت چه اتفاقی میافتد، و آنها برای تمام پیشبینیهایشان انتظار شبکههای اجتماعی، تلویزیون، رادیو یا حتی تلگراف را نداشتند. آنها همچنین بهطور آشکار نسبت به دفتر اجرایی متناقض عمل کردهاند. برخی از آنها هیچ رئیسجمهوری نمیخواستند. برخی چیزی شبیه نخستوزیر میخواستند. دیگران چیزی نزدیک به پادشاه میخواستند.
بنابراین شرح وظایف این دفتر اجرایی مبهم بود. از آن جایی که اطلاعات کمی در جزئیات آمده، بیشتر آنچه رؤسایجمهور انجام میدهند بدون برنامهریزی قبلی است (بههمین دلیل، معضلی که اصالتگرایان (مفسران) قانون اساسی در حمایت از نظریه واحد-مجریه دولت فعلی دارند این است: نظریه واحد-مجریه یک جعل، یک عمل وانمودی، یک تخت پزشکی است.) هیچ چیز در قانون اساسی رئیسجمهور را ملزم نمیکند تا با کنگره یا با مردم صحبت کند.
نه سخنرانی روز تحلیف نه سخنرانی وضعیت کشور (سخنرانی سالیانه رئیسجمهور در جلسه مشترک مجلس نمایندگان و سنای آمریکا) از نظر قانوناساسی الزامی نیست و ایده سخنرانی مستقیم رئیس کل قوا با مردم باعث شد برای بسیاری از آمریکاییها قرن هجدهم پادشاهگونه بهنظر برسند، نه رئیسجمهورگونه. رودریک پی. هارت، پژوهشگر، زمانی مینویسد: «پدران بنیانگذار نگران بودند شاخه ریاستجمهوری را بهگونهای بنا کنند که بهطور مداوم برای اراذل و اوباش ملی جذاب باشد».
در قانون اساسی آمریکا هیچ اشارهای به چگونگی یا حتی اینکه رئیسجمهور باید با مردم ارتباط برقرار کند نیامده و بهمدت یک و نیم قرن در تاریخ آمریکا، رؤسایجمهور بهندرت ارتباطی برقرار کردند. با اینکه ممنوعیت نانوشته و عمدتاً اجرا شده، رؤسای جمهور را از سخنرانی در انظار عمومی ممنوع میکند (و آنهایی را که بهدنبال رسیدن به ریاستجمهوری بودند از سخنرانی در کمپینهای انتخاباتی ممنوع میکند)، روشهای دیگری برای برقراری ارتباط با شهروندان وجود داشت. جورج واشنگتن از سخنرانی عمومی خوشش نمیآمد.
داشتن دندانهای مصنوعی که ترکیبی از عاج فیل و دندان اسب و گاو و دندانهای افرادی بود که به عنوان برده نگه میداشت، صحبت کردن برای هر مدت زمانی را دردناک میدانست. او از اوایل سال 1790 هر سال در کنگره سخنرانی میکرد اما در غیراین صورت از طریق نامههای منتشرشده بیشتر با مردم و با کنگره ارتباط برقرار میکرد. با این وجود در سال 1789 و بعد دوباره در سال 1791، به بخشی از کشور سفر کرد تا درباره اتحاد ملی صحبت کند.
جان آدامز به سخنرانی در کنگره ادامه داد اما در سال 1801، توماس جفرسون که بیشتر از جورج واشنگتن از سخنرانی عمومی متنفر بود، تصمیم گرفت تا سخنرانی سالیانه در کنگره را بهصورت نوشتاری انجام دهد؛ سنتی که تا زمانی که وودرو ویلسون در سال 1913 آن را برگرداند، ادامه داشت. (ویلسون بهطور مرتب درباره سفر به ساختمان کپیتول میگفت: «این باعث اختلاف میشود»).
فقط یک روزنامه میتواند یک تفکر را در یک زمان مقابل دیدگان هزاران خواننده بگذارد
اندرو جکسون، مرد مردمی، مایل بود مستقیماً با مردم گفتوگو کند و برای بیان دیدگاههای خود از روزنامه «تلگراف» ایالات متحده استفاده میکرد. همانطور که توکئویل میگوید: «فقط یک روزنامه میتواند یک تفکر را در یک زمان مقابل دیدگان هزاران خواننده بگذارد.» پس از آنکه تلگراف به سمت جان سی کالهون، رقیب و معاون رئیسجمهور جسکون تمایل پیدا کرد، جکسون روزنامه خود را با عنوان «واشنگتن گلوب» منتشر کرد.
در سال 1831، از گلوب استفاده کرد تا برنامه خود را برای شرکت در انتخابات بعدی اعلام کند. گلوب طبق انتظار گزارش داد: «ما اجازه داریم بگوییم که اگر این اراده ملت باشد تا از رئیسجمهور بخواهند بهعنوان مجری قانون در دور دوم خدمت کند، او این دعوت را رد نمیکند.»
او در روزنامه گلوب پیامهای وتوی خود برای ترسیم دوباره بانک ملی را منتشر میکرد. بنابراین اقدامی را آغاز کرد که تاریخدانان آن را «روزنامه ریاستجمهوری» خطاب میکردند. مثلاً جیمز کی. پولک روزنامه «واشنگتن دیلی یونیون» را راهاندازی کرد. رسانههای قرن نوزدهم سرتاسر پارتیزانی بودند، بنابراین اقدام یک روزنامه بهعنوان مبلغ رئیسجمهور، نه مثل نقشی که فاکسنیوز برای ترامپ بازی کرد، کاملاً منطقی بهنظر میرسید.
اما در سال 1861 این طرح با دو اقدام توسعهگرانه عمدتاً شکست خورد: کنگره «دفتر چاپ دولت ایالات متحده» را تاسیس کرد و لینکولن ترجیح داد تا پیام خود را با انتشار مقالهها در روزنامههای رقیب، که اقدامی هوشمندانه استنباط شد، منتقل کند. بهتدریج رسانهها کمتر پارتیزانی شدند. (در سال 1900، بیشتر روزنامهها دیگر پارتیزانی نبودند.) حتی اگر رؤسایجمهور اولیه آمریکا میخواستند بهطور مستقیم با مردم صحبت کنند، آن را اقدامی بهشدت مشکل میدیدند چه برسد به اینکه خستهکننده باشد.
احداث ریل راهآهن و آغاز سفر رؤسای جمهور به سراسر کشور
با احداث ریل قطار، سفر برای دیدار با رایدهندگان خیلی زود آسانتر شد. در سال 1843 جان تیلور به سفری 13 روزه رفت که در طول آن 17 سخنرانی انجام داد. ترامپ هم البته به سخنرانی علاقه دارد. و برای ساعتهای طولانی. اما شباهتها همینجا تمام میشود چون بهطور واضح بگویم، تایلر از یک رویداد برای تبلیغ داروهای ثبتشده استفاده نکرد. پس از جنگ داخلی، رؤسایجمهوری سفرهای بیشتری رفتند، نه به این دلیل که باید تلاش میکردند کشور را متحد کنند. این امر بهویژه بهمعنای سفر به جنوب بود.
در سال 1878، راترفورد بی هیز، تور سخنرانی خود را آغاز کرد که در نتیجه آن گزارشی با تیتر «تور جنوب رئیسجمهور. یک راهپیمایی پیروزمندانه در «جنوب مستحکم». استقبال پرشور از رئیسجمهور و کابینه درتمام نقاط مسیر. سخنرانیها، گفتهها و اقدامات کسانی که در مراسم استقبال از رئیسجمهور شرکت کردند» منتشر شد که تک تک کلمات او را شامل میشد و همچنان او اقدامی برای فروختن سکههای طلا و نقره با طرح صورت خود انجام نداده بود.
سال 2017، اولین سال حضور ترامپ در دفتر ریاستجمهوری بود و شبکه سی-اسپن پانصد و سه ویدئو از سخنرانیهای او منتشر کرد. محتوای این ویدئوها مرا شوکه میکند. در مطالعهای که سال 2023 انجام شد، آنی سی پلوتا، دانشمند سیاسی تعداد کلماتی که هر کدام از رؤسایجمهور آمریکا، از جورج واشنگتن گرفته تا دونالد ترامپ را که در سخنرانی خود با مردم گفتهاند، شمارش کرد. بهطور میانگین، تا زمان ویلیام هاوارد تفت، هیچ رئیسجمهوری بیشتر از صد بار در سال سخنرانی نکرده است.
میانگین سالیانه تفت نزدیک به 250 بار بود و در سال 1911در سفر به 30 ایالت 350 بار سخنرانی کرد. تا دوران جانافکندی، که ممکن است هنوز زنده باشد، رکوردی شکسته نشد. سخنرانان بزرگ دیگر شامل البیجی (بیش از 300بار) و بیل کلینتون (بیش از 700 بار) است. با این حال هیچکدام از این رؤسایجمهور نه استیک فروختند، نه به نتیجه انتخابات اعتراض کردند، نه شورش راه انداختند.
تئودور روزولت اتاق رسانه را به کاخ سفید اضافه کرد. ویلسون کنفرانس خبری را اختراع کرد، اما معیار خوب برای سنجش میزان علاقه کم خبرنگاران به رئیسجمهور این است که در اوایل سال 1913، اولین سوال درمورد کنگره بود: «آقای رئیسجمهور میشود درباره قانون ارز به ما بگویید؟» در نهایت ویلسون کنفرانس خبری را متوقف کرد.
وارن جی هاردینگ از رادیو استفاده میکرد اما در سال 1921زمانی که به ریاستجمهوری رسید، کسی بهندرت رادیو داشت و زمانی که به تور سخنرانی رفت، در سال 1923، نیاز به ایستادن مقابل میکروفن تا سخنرانیهایش در رادیو پخش شود، سبک او را محدود کرد. کوین کولیج، نام مستعار خود را «کل ساکت» گذاشته بود؛ او عاشق صحبت کردن در رادیو بود و ماهی یکبار این کار را انجام میداد.
در سال 1927، تایمز گزارش داد مخاطبان رادیویی او به اندازه کل جمعیت آمریکا در سال 1865 بود. اما هیچکس بهاندازه افدیآر که در 22 مارس 1933 با گپ و گفت خودمانی آغاز کرد، در رسانه مهارت نداشت. او اینگونه آغاز میکرد: «میخواهم چند دقیقه با مردم آمریکا درباره بانکداری صحبت کنم». او در ویلچر نمیتوانست مثل اسلاف خود به کل کشور سفر کند.
برای افدی آر، رادیو یک گزینه نبود، تنها گزینه بود. به افدیآر، «رئیسجمهور رادیو» میگفتند. آیزنهاور «رئیسجمهور تلویزیونی» بود بهویژه پس از حمله قلبی در سال 1955 که سفر را برای کمپین خود اساساً غیرممکن کرد. نیکسون عموماً در تلویزیون بد بود بهجز سخنرانی زندهاش در سال 1952 با وجود آنکه در استودیویی بود که شبیه یک اتاق پذیرایی معمولی طراحی شده بود و درباره ادعاهایی در مورد بودجه اختلاس ستاد انتخاباتیاش صحبت کرد.
او گفت که به تلویزیون ملی میآید تا درباره وضعیت مالی افشاگری کند، چیزی که در «تاریخ سیاست آمریکا بیسابقه» است و بله، او قبول کرد که هدیهای را پذیرفته است؛ یک سگ سیاه و سفید اسپانیل بهنام «چکرز» که مردی در تگزاس آن را بهعنوان هدیه برای دو دختر جوان نیکسون فرستاده است. نیکسون گفت: «من فقط میخواهم الان این را بگویم که فارغ از آنچه درباره (هدیه) میگویند، ما او را نگه میداریم.»
برای کندی جهش فناوری در هوانوردی، یا دستکم ایرفورس وان، بود؛ بوئینگ 707 ارتقا یافته که در سال 1962 سفارش داده شد. رونالد ریگان «رئیسجمهور ساعت 6» بود، بنیانگذار «پرایم تایم ریاستجمهوری». اما والتر کرونکایت در سال 1981، سالی که ریگان روی کار آمد و دو دور از ریاستجمهوری ریگان ملقب به «سخنور بزرگ»، رسانههای خبری اصلی، عمدتاً کانالهای تلویزیونی، دوباره پارتیزانی شدند.
ریگان آخرین رئیسجمهور آمریکایی بود که مطمئناً و بهطور مرتب بهجای مخاطب هدف با مخاطب ملی صحبت میکرد. پوشش شبکههای خبری تلویزیونی از رؤسایجمهور آمریکایی با او کاهش پیدا کرد، و در دوران اوباما به پایینتر حد رسید و با ترامپ در سال 2016 دوباره اوج گرفت. خیلیها رؤسایجمهور را جالب نمیدانند؛ موقعیتی که من عمیقاً با آن همدردی میکنم.
بیل کلینتون که بیتفاوتی آمریکاییها را احساس کرده بود، از رسانه بهگونهای استفاده کرد که هیچکدام از رؤسایجمهور قبلی نمیتوانستند یا نمیخواستند رسانههای سرگرمی مثل برنامه «لری کینگ لایو» و ایاسپیان را به شبکههای خبری ترجیح دهند. او در شبکه امتیوی مصاحبه میکرد. مجله اسکوآیر، گزارش جلد خود را با تیتر «آخرین وصیتنامه و عهد ویلیام جفرسون کلینتون» منتشر کرد که شامل دیدگاههای او درباره باربارا استرایزند، کوکاکولای دایت و بادی، سگ کلینتون بود. اسکوآیر نوشت: «او اعلامیه استقلال و قانون اساسی است.
او پرچم آمریکایی، مکدونالد، جنگندههای رادارگریز و شیطان است؛ یکی از جکهای برنامههای آخر شب، الویس و خداست.» کلینتون ریاستجمهوری را به شخصیت خود مرتبط کرد. منتقدان او به کاراکتر. تفاوت کمی بین این دو وجود داشت. خیانتها و اتهامات علیه کلینتون، او را به محور اصلی جوکهای برنامههای کمدی نیمهشب تبدیل کرد. یکی از تاریخدانان در تحقیقاتی که به پیش از دوران ترامپ برمیگردد نوشت: «یک تحقیق جامع و کامل از جوکها در برنامههای آخر شب تلویزیونی نشان میدهد که کلینتون تنها ایستاده.»
با این حال میتوان گفت که این اوباما بود که آنچه که محققانی مانند جاشوا ام. اسکاکو و کوین کو «ریاستجمهوری فراگیر» خطاب کردهاند، آغاز کرد. در اوایل سالهای اوباما، رئیسجمهور اجتنابناپذیر بود، تقریباً همهجا و در هر زمانی حضور داشت. بالاخره اوباما رئیسجمهوری بود که در برنامه طنز «بین دو سرخس» شرکت کرد.
اگر رئیسجمهور همهجا حضور داشت به دلیل شیفتگی فزاینده رسانه از قدرت رئیسجمهور بود که اثر نامطلوب تقویت آن را داشت. در دهههای 1980 و 1990 تعداد زندگینامههای رؤسای جمهور که زیر در خانهها پیدا میشد، شدت گرفت؛ کتابهایی درباره «ارتباطات ریاستجمهوری» هم همینطور.
ترامپ همهجا حضور دارد و این حضور از ژوئن سال 2015 آغاز شده است؛ زمانی که از پلهبرقی طلایی پایین آمد و به دوربینهای کاشتهشده دست تکان داد. او بهندرت در شمایل یک رئیسجمهور بوده تا جایی که این کلمه را بازتعریف کرده است. او فکر میکند «رئیسجمهور» بودن امری احمقانه است. او در یک تجمعی در دالاس در سال 2019 میگوید: «من از هر رئیسجمهوری در تاریخ میتوانم رئیسجمهورتر باشم، بهجز آبراهام لینکولن صادق، زمانی که کلاه روی سرش میگذاشت.» او در ادامه میگوید: «به این یکی خیلی سخت، خیلی سخت و خیلی سخت میتوان غلبه کرد.»
تختهای پزشکی به این زودیها به بیمارستانهای محلهها نمیآیند. اما وجود دارند. در سال 2022، شرکتی به نام تسلا بیوهیلینگ (که هیچ ارتباطی با شرکت خودروسازی تسلا ندارد) افتتاح مراکز تحت پزشکی را آغاز کرد، متلهایی را به مراکزی تبدیل کرد که «موج جدیدی از درمان علمی» را ارائه میکنند.
در وبسایت این کمپانی میتوانید روی لینکی که نوشته «بهدنبال تختهای پزشکی هستید؟» بزنید. این کمپانی همچنین تختهایی برای ضدپیری حیوانات خانگی به هزینه 750 دلار ارائه میدهد. شاید نیکسون چکرز، سگ خالدار اسپانیل دخترانش را نگه داشته باشد. او ممکن است همین الان دُمش را دارد تکان میدهد، روی تختی کنار جان اف کندی.