| کد مطلب: ۵۲۰۸۹

جهانی سازی یا ویران‌سازی؟درباره کتاب بدترین شرط‌بندی جهان که به نقد عملکرد سازمان تجارت جهانی می‌پردازد

در ماه مارس سال ۲۰۰۰ وقتی که سازمان جهانی تجارت، عضویت چین را در این سازمان تصویب کرد، بیل کلینتون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا گفت: «چین با پیوستن به سازمان جهانی تجارت، فقط نمی‌پذیرد که محصولات بیشتری از ما وارد کند؛ بلکه می‌پذیرد یکی از ارزش‌های گرانبهای دموکراسی را وارد کند: آزادی اقتصادی.

جهانی سازی یا ویران‌سازی؟درباره کتاب بدترین شرط‌بندی جهان که به نقد عملکرد سازمان تجارت جهانی می‌پردازد

 در ماه مارس سال 2000 وقتی که سازمان جهانی تجارت، عضویت چین را در این سازمان تصویب کرد، بیل کلینتون، رئیس‌جمهور وقت آمریکا گفت: «چین با پیوستن به سازمان جهانی تجارت، فقط نمی‌پذیرد که محصولات بیشتری از ما وارد کند؛ بلکه می‌پذیرد یکی از ارزش‌های گرانبهای دموکراسی را وارد کند: آزادی اقتصادی. هرچه چین اقتصادش را بیشتر آزاد کند، بیشتر توانایی مردمش را آزاد خواهد کرد.»

بیل کلینتون از یک جهت حق داشت، چین اقتصادش را آزاد کرد و از سازمان جهانی تجارت حداکثر سود خود را برد اما در واقع اتفاق دیگری در تجارت جهانی رخ داد. چین با یپوستن به سازمان جهانی تجارت توانست اقتصاد خودش را بیش از 1400 درصد – طی حدود 12 سال - رشد دهد  و با یارانه‌های بسیار زیادی که به تولیدات خود داد  در عمل اقتصاد کشورهای دیگر را به چالش بکشد.

این نکته‌ای است که بِن استیل، مدیر بخش اقتصاد بین‌الملل در شورای روابط خارجی و نویسنده کتاب «جهانی که نبود: هنری والاس و سرنوشت قرن آمریکایی» – این کتاب در سال گذشته میلادی منتشر شد - در فارن افرز مطرح می‌کند. او می‌نویسد: «اما پس از پیوستن چین به سازمان جهانی تجارت در 2001، اقتصاد این کشور 1400 درصد رشد کرد—در چارچوب نظامی تک‌حزبی و دولت‌محور. چین از 2010 به بزرگ‌ترین صادرکننده جهان بدل شد، درحالی‌که اصول بنیادین سازمان جهانی تجارت را نقض می‌کرد: سرقت مالکیت معنوی از طریق حملات سایبری و جذب منابع انسانی، اجبار شرکت‌های خارجی به انتقال فناوری، و پرداخت یارانه‌هایی ده برابر آمریکا به شرکت‌های داخلی. از زمان روی کار آمدن شی جین‌پینگ (2012)، سیاست داخلی چین اقتدارگراتر شد و حکومت با استفاده از فناوری و اتصال گسترده، نظارت و کنترل شهروندان را افزایش داد.» ولی پیامد رشد چین و قدرت گرفتن آن در اقتصاد جهانی رخداد دیگری را هم رقم زد زیرا باعث شد که افرادی مانند ترامپ به حکومت برسند که قاعده سازمان جهانی تجارت را به چالش بکشند.

Untitled-1

این افراد معتقد هستند سازمان‌هایی مانند سازمان جهانی تجارت، محمل‌هایی برای قوی‌تر شدن چین بوده است. به نوشته بن استیل «خیزش سریع چین به‌عنوان یک قدرت اقتصادی بزرگ» در پی پیوستنش به سازمان تجارت جهانی، واکنش منفی آمریکا—که در دوره نخست ترامپ آغاز شد، شامل خودداری او از تأیید قضات تجدیدنظر در سازمان جهانی تجارت، اعمال موانع وارداتی با توجیهات غیرقابل‌داوریِ «امنیت ملی»، و وضع تعرفه‌های گسترده جهانی در نقض تعهدات «کشور کاملاً کامله‌الوداد» بود. 

شوک چین

در واقع جهانی شدن اقتصاد در دهه آخر سال 1990 و دهه اول سال 2000، تاثیرات بسیار منفی بر اقتصادهای پیشرفته مانند آمریکا، اتحادیه اروپا و بریتانیا داشت. بیکار شدن کارگران، تعطیلی واحدهای تولیدی صنعتی و انتقال آنها به کشورهای درحال توسعه که کارگران ارزان‌ قیمتی داشتند، نقدها و اعتراضات فراوانی در پی داشت که نمونه بارز آن تظاهرات سیاتل در نوامبر و دسامبر سال 1999 بود که به نبرد سیاتل معروف شد.

در این بازه زمانی سازمان جهانی تجارت نشست سران کشورهای عضو و ناپیوسته را در سیاتل آمریکا برگزار کرده بود که تظاهرات و اعتراضات گسترده‌ای به‌دنبال داشت. اما آنچه که سازمان جهانی تجارت را منفعل کرد، نه این تظاهرات‌ها و اعتراضات بود و نه نقدهای دیگر بر این سازمان. آنچه که چرخ سازمان جهانی تجارت را از کار انداخت، شوک چین و بهره‌ای که از آن برد، جنگ‌های ژئوپلیتیکی و همه‌گیری کرونا بود. 

این نکته‌ای است که اخیراً دیوید لینچ، روزنامه‌نگار مشهور اقتصادی در کتاب تازه خود به نام «بدترین شرط‌بندی جهان» به آن پرداخته است. بر این کتاب که اخیراً نقدی از سوی کیث جانسون در فارن پالیسی بر روی آن نوشته است نکات مهم و برجسته‌ای دارد. 

جانسون در نقد خود بر این کتاب می‌نویسد: «در کتاب بدترین شرط‌بندی جهان، دیوید لینچ تلاش می‌کند توضیح دهد چه بر سر جهانی‌شدن آمد؛ ایده‌ای که روزگاری امید جهان پس از جنگ سرد برای رشد، رفاه و صلح بود، اما در عمل به ابزاری برای جابه‌جایی، تفرقه و سیاست‌های قطبی‌شده بدل شد.»

لینچ، روزنامه‌نگار باسابقه اقتصادی، در مرور بیش از سه دهه گذشته نشان می‌دهد که چقدر چیزها بد پیش رفت: «شوک چین» یا انفجار صادرات ارزان‌قیمت چین در حدود 25 سال پیش که بسیاری از جوامع کارگری را ویران کرد؛ فشار بی‌وقفه برای کارایی و سود شرکتی؛ شکنندگی روزافزون زنجیره‌های تأمین جهانی؛ مالی‌گرایی افراطی اقتصاد؛ بحران مالی 2008؛ همه‌گیری کرونا؛ و جنگ‌ها، به‌ویژه در اروپا و خاورمیانه. جای شگفتی نیست که جهانی‌شدن به بیراهه رفت.

 به نوشته لینچ، آنچه دیروز بدعت شمرده می‌شد—مثلاً ترس از نابودی کارگران آمریکایی به‌واسطه جهانی‌شدن یا اینکه ادغام اقتصادی به بازی مجموع-صفر بدل شود—امروز در واشنگتن به نوعی «عرف پذیرفته‌شده» تبدیل شده است. اکنون در سیاست اقتصادی میان ترامپ و بایدن تفاوت چندانی نیست؛ تنها فرق در این است که ترامپ در دور دوم ریاست‌جمهوری‌اش با اشتیاق بیشتری می‌خواهد باقی‌مانده کلیشه‌های قدیمی را دور بیندازد.

وعده جهانی نو اما ویران شهر رخ داد

پرسش اصلی کتاب لینچ این است که چگونه این اتفاق رخ داد. او تاریخ گسترده‌ای از ایده‌ای روایت می‌کند که وعده جهانی نو می‌داد ولی در عمل بیشتر به ویران‌شهر شباهت پیدا کرد.

کتاب، در واقع مرور سه دهه تاریخ اقتصادی ایالات متحده است که در سال‌های اخیر به تاریخ سیاسی نیز گره خورده است. لینچ طیفی گسترده از رئیسان‌جمهور، سیاستمداران، قانون‌گذاران، فعالان، کارگران، سرمایه‌گذاران و مدیران شرکتی را وارد روایت می‌کند تا توضیح دهد جهانی‌شدن دقیقاً چگونه از ریل خارج شد.

روایت‌ها، چه درباره تلاش‌های بیل کلینتون برای کشاندن چین به اقتصاد جهانی (که به پیوستن پکن به سازمان تجارت جهانی در آغاز قرن منجر شد) و چه درباره کارگران کارخانه‌های کوچک در شهرهای زوال‌یافته آمریکا، جذاب و خواندنی‌اند. 

بخش‌های برجسته کتاب شامل بازخوانی لحظه آغازین آغوش باز واشنگتن به جهانی‌شدن در دهه 90 است؛ به‌ویژه این باور که تجارت آزادتر با چین، کانادا، مکزیک و دیگران هم سود اقتصادی و هم سود سیاسی خواهد داشت. این باور، که در عصر «فراجهانی‌شدن» به منزله ایمان تلقی می‌شد، در سال‌های اخیر در واشنگتن سخت زیر آتش انتقاد رفته است. اما نکته جذاب این است که حتی آن زمان هم بسیاری افراد نسبت به این خوش‌خیالی تردید داشتند. لینچ این ماجرا را با شخصیت‌هایی پررنگ مثل لوری والاچ (فعال تجارت منصفانه) و تیم دراپر (سرمایه‌گذار خطرپذیر) روایت می‌کند.

به نوشته جانسون، در بخش‌های تازه‌تر این کتاب، ظهور ترامپ، تغییر موضع نهایی بایدن به مخالف صریح تجارت و مدعی دفاع از طبقه کارگر، و بازگشت ترامپ به کاخ سفید با تخریب گسترده‌تر نظم تجاری جهانی را روایت می‌کند.

لینچ همچنین بینشی درباره آینده ارائه می‌دهد: «نه جهانی‌گرایی بی‌مهارِ 1989  تا 2008 برمی‌گردد و نه عقب‌نشینی کامل به خودکفایی. در عوض، کشورها و شرکت‌ها باید در جهانی پیچیده‌تر، صنعت به صنعت و محصول به محصول، تصمیم بگیرند همکاری بهتر است یا اتکا به خود. در عصر بازگشت ریسک‌های ژئوپولیتیک—از جمله ایالات متحده غیرقابل‌پیش‌بینی—ملاحظات امنیت ملی بر کارایی اقتصادی اولویت خواهد یافت.»

اما واقعاً چه اتفاقی برای جهانی شدن رخ داد؟ جوزف استیگلیتز- برنده جایزه نوبل در اقتصاد -  در کتاب «مردم، قدرت و سود: سرمایه‌داری مترقی برای عصر نارضایتی» به عدم بهره‌برداری و مزیت جهانی شدن از سوی طبقات متوسط و کارگر آمریکایی شرح کاملی می‌دهد. دیوید لینچ هم همین را می‌گوید. او معتقد است که «حقیقت این است که دلزدگی از جهانی‌شدن از ابتدا ناشی از مسائل امنیتی نبود. مشکل اصلی این بود که همه از مزایای جهانی‌شدن سهم نبردند. اقتصاد کلان آمریکا از تجارت بیشتر سود برد، اما برخی مناطق کاملاً نابود شدند. همراهی این آسیب‌ها با بحران مالی و آشفتگی زنجیره تأمین در دوران کرونا، باعث شد تمام حرف‌های زیبا درباره منافع بی‌وقفه جهانی‌شدن به‌نظر یاوه بیاید.»

دموکرات‌ها و جمهوریخواهان ضد جهانی شدن

کتاب لینچ به‌روشنی درباره تجربه آمریکا با جهانی‌شدن است و عقب‌گرد اخیر آن به دست سیاستمداران هر دو حزب جمهوری‌خواه و دموکرات؛ بایدن و ترامپ. نمونه آن را می‌توان در فسخ معامله خرید فولاد آمریکا – یو اس استیل – از سوی شرکت نیپون ژاپن دید که هم در دولت بایدن جلوی این معامله را گرفتند و هم در دولت ترامپ. قاعده‌ای که بر خلاف سازمان جهانی تجارت بود. اما در بسیاری از نقاط جهان، جهانی‌شدن نه یک «شرط‌بندی باخته» بلکه «شرطی فوق‌العاده برنده» بوده است: چین صدها میلیون نفر را از فقر بیرون کشید؛ سطح زندگی در کشورهایی مثل بلغارستان، اندونزی و تایوان در دهه‌های اخیر جهش چشمگیری داشت.

و در نهایت لینچ می‌گوید: جهانی‌شدن هنوز نمرده است. ادغام تجاری جهانی دیگر مثل دهه 90 و اوایل 2000 پرشتاب نیست، اما عقب‌نشینی کامل هم رخ نداده. طبق داده‌های بانک جهانی، سهم تجارت از تولید ناخالص جهانی همچنان در سطح پیش از همه‌گیری قرار دارد و حتی بالاتر از دوران پیش از بحران مالی است. امروز کالا و خدمات بیشتری نسبت به هر زمان دیگری مبادله می‌شود. اتحادیه اروپا نیز همچنان مدافع جهانی‌شدن است، حتی اگر گاهی سرمایه‌گذاری‌های چینی را با دقت بررسی کند یا نگران سیل کالاهای ارزان شود.

این تفاوت تجربه‌ها—ویرانی مناطق صنعتی آمریکا در برابر بهبود زندگی میلیاردها نفر در سایر جهان—نشان می‌دهد چرا واکنش منفی به جهانی‌شدن قابل‌درک است، هرچند خطر زیاده‌روی هم وجود دارد. لینچ هشدار می‌دهد: «وقتی آمریکا تلاش می‌کند از شرط‌بندی اشتباه بر جهانی‌شدن افسارگسیخته عقب‌نشینی کند، ممکن است بیش‌ازحد جبران کند.»

مصرف‌کنندگان در سراسر جهان از محصولات و خدمات ارزان‌تر سود زیادی بردند؛ اقتصادها، به‌ویژه اقتصادهای پیشرفته، بیشتر از آنچه از دست دادند به‌دست آوردند. کیث جانسون در فارن پالیسی در جمع‌بندی خود بر نقد این کتاب چنین می‌نویسد: «تنها چیزی که کتاب کمتر ارائه می‌دهد، همان چیزی است که نسل‌های پیشین سیاستمداران نیز از ارائه‌ آن عاجز بودند: نسخه‌ای عملی برای کارآمد کردن جهانی‌شدن. او پیشنهادهایی مثل اصلاحات مالیاتی یا کمک‌هزینه تطبیق تجاری برای کارگران آسیب‌دیده را تکرار می‌کند، اما این نسخه‌ها بارها مطرح شده و به‌جایی نرسیده‌اند.

  بااین‌حال، فهم اینکه چرا آمریکا (و کشورهایی مثل بریتانیا) نتوانستند «برد-برد» جهانی‌شدن را برای همه به ارمغان آورند، حیاتی است. زیرا شوک‌های بزرگ‌تر در راه‌اند: از جمله اوج‌گیری هوش مصنوعی و گذار به اقتصاد کم‌کربن. لینچ هشدار می‌دهد: «چنان‌که شبکه ایمنی آمریکا در دوران جهانی‌شدن ناکافی بود، برای این تحولات آینده هم آماده نیست.» در واقع می‌توان گفت که «جهانی‌شدن نه پایان یافته و نه یکسره شکست خورده؛ بلکه وارد مرحله‌ای تازه و پیچیده‌تر شده است.»

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار