چندجانبهگرایی رقابتی و آیندهی حکمرانی جهانی
اگرچه بینالمللگرایی لیبرال در حال افول است، اما این به معنای پایان چندجانبهگرایی نیست. در عوض، مرحله جدیدی به نام چندجانبهگرایی رقابتی آغاز میشود.

اگرچه بینالمللگرایی لیبرال در حال افول است، اما این به معنای پایان چندجانبهگرایی نیست. در عوض، مرحله جدیدی به نام چندجانبهگرایی رقابتی آغاز میشود. در این مرحله، قدرتهای بزرگ برای پیشبرد منافع راهبردی خود از نهادهای بینالمللی استفاده میکنند که به جای تعامل همکاریجویانه به رقابت ژئوپلیتیک منجر میشود. مبانی نظری روابط بینالملل بر نقش نهادها در ارتقای همکاری بین دولتها تأکید میکند. نهادگرایی لیبرال استدلال میکند که نهادها با کاهش هزینههای معاملات، تسهیل اشتراکگذاری اطلاعات و تقویت اعتماد، دولتها را قادر میسازند تا بر مشکلات اقدام جمعی غلبه کنند.
دههی 1990 و اوایل دههی 2000 این پتانسیل را با توافقنامههای تجاری گسترده و گسترش هنجارهای لیبرال دموکراتیک، بهویژه در دوران تکقطبی آمریکا، به نمایش گذاشت. نظریهی رژیمهای بینالمللی تأکید میکند که این چارچوبهای نهادی تحت تأثیر پویایی قدرت قرار دارند. قدرتهای نوظهور به دنبال اصلاح قوانین برای همسو شدن با منافع خود هستند و قدرتهای رو به زوال برای حفظ ارتباط تلاش میکنند.
نظریهی گذار قدرت تأکید میکند که این دورههای تغییر با رقابت مشخص میشوند و خواستار ترتیبات نهادی جدید هستند. دیدگاههای متضاد واقعگرایانی مانند جان مرشایمر استدلال میکنند که نهادها اغلب به جای تقویت همکاری واقعی، در خدمت منافع راهبردی قدرتهای بزرگ هستند. علاوه بر این، نظریههای انتقادی و سازهگرایانه تأکید میکنند که نهادها عرصههای مبارزه ایدئولوژیک هستند؛ جایی که هنجارها و رفتارها مورد مناقشه قرار میگیرند. این نشان میدهد که زوال هنجارهای لیبرال ممکن است یک دگرگونی تحت تأثیر قدرتها و منافع رقیب باشد.
در دولت بایدن، آمریکا به سمت چندجانبهگرایی «باشگاهی» حرکت کرد که نمونههای آن ابتکاراتی مانند چارچوب اقتصادی ایندوپاسیفیک (IPEF) و شورای تجارت و فناوری (TTC) با اتحادیه اروپا است، در حالی که رقابت راهبردی با چین را حفظ کرده و از طریق اقداماتی مانند قانون چیپس (CHIPS) بر سیاست صنعتی داخلی تأکید میکند. این نشاندهنده تغییر نقش تاریخی آمریکا به عنوان معمار نظم بینالمللی لیبرال، بهویژه پس از تغییراتی است که در دوران دولت ترامپ آغاز شده است.
از سوی دیگر، چین بهطور فعال از طریق نهادهایی مانند اتحادیه بینالمللی مخابرات (ITU) و سازمان تجارت جهانی، در حال شکلدهی به استانداردهای جهانی است و در عین حال نفوذ خود را از طریق ابتکارات منطقهای مانند مشارکت اقتصادی جامع منطقهای (RCEP) و ابتکار کمربند و جاده (BRI) اعمال میکند. این راهبرد دوگانه نشان میدهد که چین هم در ساختارهای موجود مشارکت میکند و هم جایگزینهایی برای افزایش نفوذ جهانی خود ایجاد میکند. روسیه بر تقویت ارتباطات خود با کشورهای جنوب جهانی تمرکز دارد و خود را به عنوان رهبر در برابر سلطه غرب قرار میدهد.
از نهادهایی مانند شورای امنیت برای تحقق منافع ژئوپلیتیک خود استفاده و همچنین شبکههای خود را ایجاد میکند که در اتحادیه اقتصادی اوراسیا (EAEU) و سازمان پیمان امنیت جمعی (CSTO) مشهود است. به طور کلی، این متن روند چندجانبهگرایی گزینشی را برجسته میکند؛ جایی که قدرتهای بزرگ منافع خود را در یک چشمانداز رقابتی جهانی، با اصلاح نهادهای موجود یا ایجاد نهادهایی جدید برای همسو شدن با اهداف راهبردی خود، دنبال میکنند.
بین پارادایمهای لیبرال و واقعگرایانه در روابط بینالملل وجود دارد. نهادها در حال تکامل از تسهیلکنندگان همکاری به ابزارهای نفوذ و رقابت هستند و این امر مستلزم یک بازتنظیم نظری است که هم وابستگی متقابل و هم رقابت راهبردی را در بر میگیرد. قدرتهای میانی مانند هند و ترکیه این تغییر را با مشارکت در قالبهای دوجانبه و چندجانبه نشان میدهند و تأکید میکنند که چندجانبهگرایی رقابتی از پویایی قدرتهای بزرگ فراتر میرود. گذار از بینالمللگرایی لیبرال به معنای تبدیل آن به یک چارچوب رقابتی با هدف پیشبرد منافع راهبردی است.
این تغییر چالشهایی را برای حکومت جهانی ایجاد میکند، زیرا نهادها ممکن است به ابزارهای رقابت قدرتهای بزرگ تبدیل شوند و ظرفیت آنها را برای رسیدگی به مسائل فراملی تضعیف کنند. با این حال، این امر همچنین امکانهایی را برای همکاری گزینشی در حوزههای حیاتی مانند حکمرانی اقلیمی و آمادگی برای همهگیری فراهم میکند. این متن خواستار درک دقیقی از تعامل بین پویایی قدرت و کارکردهای نهادی است و بر لزوم اصلاح نهادهای جهانی و بازاندیشی حکمرانی در دورانی متنوع و رقابتی تأکید میکند. در نهایت، چگونگی تکامل چندجانبهگرایی رقابتی، تأثیر قابل توجهی بر ثبات و عدالت جهانی در آینده خواهد داشت.