| کد مطلب: ۵۱۸۶۳

دو سال شبیه قرن‌ها رنج/گفت‌‏وگوی «هم‌‏میهن» با مردم غزه درباره آنچه از هفتم اکتبر ۲۰۲۳ به بعد تجربه کردند

درد بود، بیماری، فقدان و اندوه. حتی مجالی برای گریه نبود. این فیلم نیست. این واقعیت است. این مرگ است. این نسل‌کشی است. آنها می‌میرند و برای کسانی که زنده می‌مانند، «فقدان» فصل مشترکی است

دو سال شبیه قرن‌ها رنج/گفت‌‏وگوی «هم‌‏میهن» با مردم غزه درباره آنچه از هفتم اکتبر 2023 به بعد تجربه کردند

«در غزه، مرگ امن‌تر از زندگی است.*»

درد بود، بیماری، فقدان و اندوه. حتی مجالی برای گریه نبود. این فیلم نیست. این واقعیت است. این مرگ است. این نسل‌کشی است. آنها می‌میرند و برای کسانی که زنده می‌مانند، «فقدان» فصل مشترکی است؛ فصل مشترک زندگی «یاسر عدوان»، «براء»، «سلما حلمی»، «محمد معین نشبت»، «هدایه عصمت حسنین» و «فاتن الحمیدی» که دو سال آوارگی، مرگ و فقدان دیگران را از سر گذرانده‌اند و به «هم‌میهن» می‌گویند، آنچه آنها را نگه داشته، امید به خود زندگی است.  می‌گویند باید زنده بمانی، باید کاری کنی، نانی بیابی، روزی را بگذرانی.

اما آنچه در دوسالگی هفتم اکتبر آنها را زنده نگه می‌دارد، چیست؟: «شاید اینکه این سرزمین، سرزمین خودمان است. این کشور، کشور خودمان است و هرچه بر سرمان می‌آید، ظلم است.» برای «یاسر عدوان»، این دو سال جنگ با همین ایمان گذشته؛ مثل «هدایه» که برادر زخمی‌اش روی دستان خودش جان داد؛ دو ماه بعد از نسل‌کشی اسرائیل در غزه، اما هیچ لحظه‌ای سخت‌تر از لحظه‌های «فقدان» نبوده: «هربار خیال می‌کنی قوی‌تر شدی، منجمد شدی، عادت کرده‌ای، اما نه… با فقدان نمی‌شود عادت کرد. در هربار از دست ‌دادن، دوباره فرو می‌پاشی. هرلحظه‌ای که کسی را از دست می‌دهی که خیلی‌خیلی‌خیلی دوستش داری، دوباره می‌شکنی، دوباره خاموش می‌شوی.» این اما یک خواب است؟ یک سرگشتگی است؟ این چه‌چیزی است؟

برای بیش از 67 هزار فلسطینی که از هفتم اکتبر 2023، در غزه کشته و نزدیک به 170 هزار نفر که زخمی شدند، دقیقا چه اتفاقی افتاد؟ طبق گزارش دفتر هماهنگی امور انسانی سازمان ملل، حدود ۹۰ درصد از جمعیت 2/1  میلیون نفری غزه آواره شده‌اند و دسترسی به پناهگاه، غذا و خدمات پزشکی حیاتی، برای آن‌ها محدود است. مراکز امدادی زیادی در غزه آسیب دیده‌اند که حدود 11 هزارنفر را در خود جای داده بودند. کمبود غذا و سوءتغذیه به این بحران انسانی دامن زده است؛ همین حالا 470 هزارنفر در غزه در معرض خطر قحطی قرار دارند و حدود یک‌میلیون زن، گرسنگی، کمبود امکانات بهداشتی و پزشکی و خشونت را تجربه کرده‌اند. 

«شهدای ما چنین رفتند... قلبم برای تو می‌تپد، شهرم... قلبم برای تو می‌تپد، غزه... قلبم برای همه ما می‌تپد…» هدایه با درد این جمله‌ها را به ایران می‌فرستد. 

*موساب ابو طه، شاعر فلسطینی

ما در سکوت نخواهیم مرد، ما مقاومت خواهیم کرد

لحظه‌ای پس از بمباران خانه همسایه و چندساعت بعد از گفت‌وگو با مرد همسایه در خیابان، «محمد معین» خود را در خانه و روی پشت‌بام دیده که در حال جمع‌آوری پیکر تکه‌تکه او و خانواده‌اش است؛ دیدن انسانی که یک لحظه پیش زنده بوده و لحظه‌ای بعد به پاره‌های بی‌جان تبدیل می‌شود؛ زخمی است که هرگز برای او التیام پیدا نکرده. 

یکی دیگر از دردناک‌ترین لحظات برای «محمد معین نشبت»، روزنامه‌نگارِ باسابقه‌ای که از سال ۲۰۰۴ کار خبری می‌کند، بمباران «برج فلسطین» در دومین روز جنگ بود. او به «هم‌میهن» می‌گوید تنها یک‌ماه پیش از آن، مراحل اداری آپارتمانش در آن برج را به پایان رسانده بود، اما هرگز فرصت زندگی در آن را نیافت؛ پیش از آنکه برج به تلی از ویرانه تبدیل شود.

محمد معین می‌گوید جنگ زندگی‌اش را «به‌کلی واژگون» کرد: «خانه‌ام در شهر غزه به‌طورکامل ویران شد و خانه خانوادگی‌مان در دیرالبلح به‌صورت جزئی تخریب گردید.» او افزون بر دارایی، دوستان نزدیک و تعدادی از بستگانش را نیز از دست داده و روزهای پُرچالشِ تأمین نیازهای اولیه را پشت سر گذاشته است: «تأمین غذا، آب پاک و سوخت برای پخت‌وپز. با قحطی، بسته‌بودن گذرگاه‌ها و محاصره خفه‌کننده، خودِ زنده‌ماندن به نبردی روزانه بدل شد.» برای او که بیش از دودهه در میدان خبر بوده، واقعیتِ این جنگ آزمونی فراتر از تمام دوره‌های حرفه‌ای‌اش بوده است: «جنگ اخیر تمام آن سال‌ها را به چیزی جز آمادگی برای سخت‌ترین آزمونی که در عمرم می‌توانستم تصور کنم، بدل کرد.»

از نگاه محمد معین، این جنگ بزرگ‌ترین میدانِ از‌دست‌دادن در زندگی‌اش بوده؛ نه‌تنها از دست دادن دارایی‌ها، بلکه از دست دادن همکاران و دوستان: «در این جنگ، ما ۲۵۳ روزنامه‌نگار را از دست دادیم و همین عدد به‌تنهایی زخمی عمیق بر جان من و بر هر داستانی که می‌کوشم روایت کنم، باقی گذاشته است.» او درباره کار خبری در شرایط جنگی می‌گوید که هیچ مقایسه‌ای با زمان‌های عادی امکان‌پذیر نیست: «در جنگ، تو مدام در تعقیب خبرها، انفجارها و قربانیان هستی. هیچ استراحتی وجود ندارد. ما هر دو یا سه روز یک‌بار می‌خوابیدیم. فشار روانی عظیم بود؛ در همان حال باید از نظر احساسی آرام می‌ماندی تا بتوانی صدای مردم را به جهان بیرون منتقل کنی.»

مردم اغلب روزنامه‌نگاران را ناجیان خود می‌دانستند، چشم‌انتظار خبری از آتش‌بس یا نشانه‌ای از امید. اما محمد معین تأکید می‌کند که آن‌چه خبرنگاران با خود حمل می‌کردند، اغلب سنگین‌تر و دردناک‌تر از تابِ شنیدنِ دیگران بود: «کار روزنامه‌نگاری در شرایط عادی جهانی دیگر است؛ نه ترس روزانه از مرگ، نه تهدید دائمی و نه بار سنگین مواجهه با مرگ جمعی در هر گزارشی که می‌نویسی.»

از میان سخت‌ترین لحظات انسانی که محمد معین شاهد بوده، دو تصویر هرگز از ذهنش پاک نمی‌شود: پرسش کودکانی که از او می‌پرسیدند «جنگ کی تمام می‌شود؟» یا «چطور بدون مادرم زندگی کنم؟» این جنگ، به‌زعم او، تنها به خانه‌ها و خیابان‌ها آسیب نزده؛ نظام اجتماعی را نیز وارونه کرده است: خانواده‌هایی که زمانی استوار و نیرومند بودند، شکننده شدند؛ ثروتمندان به فقر افتادند و گروهی دیگر از رهگذر فساد و بهره‌برداری از نیاز مردم، ثروتمند شدند. پدیده‌هایی چون دزدی، ربا، تجارت موادمخدر و فساد اخلاقی در غیاب قانون گسترش یافته است. بااین‌حال محمد معین می‌گوید که در دل تاریکی هنوز «مهربانی و نیکی» وجود دارد: «غزه مردمی دارد که هنوز به هم کمک می‌کنند و هنوز در کنار یکدیگر می‌ایستند.»

در لابه‌لای روایت‌های میدانی‌اش، محمد معین پیام روشنی برای جهان دارد: «ما انسانیم؛ از گوشت و خون. حق آزادی و حق تعیین سرنوشت داریم، همان‌گونه که همه ملت‌ها دارند.» او معتقد است، اسرائیل «تجسم شرّ مطلق» است که همزیستی را نمی‌پذیرد و می‌گوید آرمان مردم غزه «جنگ بی‌پایان» نیست بلکه «صلحی بر پایه عدالت و مشارکت واقعی» است، نه صلحی بر مبنای اشغال و نابودی: «ما به حق خود برای مقاومت باور داریم و به حق خود برای دفاع از خویش در برابر ظلم، با هر وسیله مشروع و به‌رسمیت‌شناخته‌شده بین‌المللی.» او این نبرد را تنها جنگی محلی نمی‌داند، بلکه «نبردی برای هستی» می‌داند: «ما در سکوت نخواهیم مرد. ما مقاومت خواهیم کرد تا واپسین نفس، تا آخرین واژه‌ای که از گلویمان بیرون آید.»

 پس زنده‌باد زندگی 

از آن روز که «سَلما حِلمی القَدومی»، چمدان بست و راهی مصر شد تا در دانشگاه الازهر، ادبیات انگلیسی بخواند، زادگاهش غزه چه‌ها که به خود ندید. او درس خواند، برگشت و از سال ۲۰۱۰ روزنامه‌نگاری را پیش گرفت؛ حرفه‌ای که به تعبیر خودش؛ «با دوربین آغاز شد و با بی‌خانمانی ادامه یافت.» سلما مدتی برای آژانس خبری فرانسه عکاسی می‌کرد، بعد در رسانه‌های گوناگون قلم زد و تصویر گرفت: «حالا بی‌خانه‌ام، بی ‌دفتر کار، بی‌ جایی برای آرام‌گرفتن.» 

حالا او از آوارگی‌اش به «هم‌میهن» می‌گوید؛ از چهارماه جدایی از خانواده‌اش در میانه‌ جنگ، وقتی خودش در شمال گیر کرده بود و پدرش در جنوب. چهار ماهِ تلخ و سنگین که به‌قول خودش، «تنهاییِ مطلق در محاصره» بود؛ تنهایی‌ای که با صدای انفجارها می‌آمد و با خاموشی ویرانه‌ها می‌رفت. او می‌گوید از هفتم اکتبر دو سال پیش، همه‌چیز در زندگی‌اش زیر و رو شده: «از این کوچ‌های بی‌پایان خسته‌ایم، از بی‌پناهی فرسوده‌ایم. هیچ حریم خصوصی‌ای برایمان نمانده؛ نه مکانی، نه ثباتی، نه آرامشی. دل‌مان برای اتاق‌ خودمان تنگ شده، برای خانه‌مان، برای امنیتی که از دست‌ رفت. هرچه در زندگی‌ام بود، رو به زوال رفت.»

سخت‌ترین تجربه‌ سلما در این دو سال، آوارگیِ مکرر است و بار نگهداری از خانواده بر دوش‌اش سنگینی می‌کند: پدری سالخورده، برادری زخمی با سه کودک خردسال و هربار که حمله‌ای، بمباران یا آوارگی تازه‌ای پیش می‌آید، دل‌نگرانی نفس‌اش را می‌بُرد. او می‌گوید روزنامه‌نگاری در سایه‌ جنگ، دیگر به آنچه می‌شناخت شباهت ندارد: «در روزهای عادی، اینترنت داشتیم، ارتباط برقرار بود، تجهیزات تازه می‌خریدیم، کارمان می‌چرخید اما حالا بعد از دو سال، همه‌چیز از کار افتاده. برق نیست، اینترنت نیست و ثبات نیست. روزنامه‌نگاران باید به بیمارستان‌ها پناه ببرند تا بتوانند چیزی بفرستند. این خود بزرگ‌ترین مانع است.» 

زن بودن در چنین شرایطی، بار مضاعفی بر دوش سلما گذاشته است؛ در شهری که دیگر وسایل نقلیه‌ای ندارد، وقتی نقطه‌ای هدف قرار می‌گیرد، او باید خودش را پیاده برساند تا تصویر بگیرد. سلما دو سال تمام از چادری به چادر دیگر رفته؛ در سرپناه‌هایی فرسوده که، نه از سرمای زمستان محافظت می‌کنند، نه از گرمای سوزان تابستان: «در این چادرها، نه حریم خصوصی وجود دارد، نه امنیت؛ فقط سعی می‌کنیم زنده بمانیم.»

اما میان همه‌ این ویرانی‌ها، زنان غزه، به گفته‌ سلما سهم بیشتری از رنج برده‌اند: «از جمع‌کردن چوب برای آتش تا یافتن ابتدایی‌ترین لوازم بهداشتی؛ از همه‌چیز رنج کشیده‌ایم.» با وجود تمام فقدان‌ها و سوگ‌ها، هنوز در صدای سلما چیزی از شوق زندگی شنیده می‌شود. وقتی از او می‌پرسم اگر در دومین سالگرد هفتم اکتبر بخواهد پیامی به جهان بدهد، چه می‌گوید، پاسخ می‌دهد: «زندگی... فقط زندگی.»

«ما مردمی زندگی‌دوست و صلح‌طلبیم. جنگ نمی‌خواهیم، جز زندگی هیچ نمی‌خواهیم. آرزو داریم کودکان‌مان مثل دیگر کودکان جهان زندگی کنند. بس است جنگ، بس است ویرانی. چرا باید هر دوسال یک‌بار جنگی تازه بر ما نازل شود؟ چرا باید همیشه قربانی باشیم؟ ما مردمی سرشار از عشق به زندگی‌ایم... هیچ‌کس مرگ را دوست ندارد.»

«براء»؛ صدای زنی از میان آوار فقدان

در دل جنگی که دو سال تمام بر نوار غزه سایه انداخته، «براء» ۲۸ساله، زنی خانه‌دار و از آن نسل جوانی است که در میان محاصره و ویرانی جوانی را می‌گذراند. او به «هم‌میهن» می‌گوید این دو سال همه‌چیز را تغییر داده‌اند؛ نه‌فقط زندگی را، بلکه نگاه آدم‌ها به زندگی را: «جنگ ما را فرسوده کرده، از درون تهی و خسته.»

دو سالی که براء از آن حرف می‌زند، پر از بیماری، فقدان، درد و رنج بوده؛ تا آن‌جا که دیگر حتی وقتی برای گریه یا شکایت باقی نمانده است. در چنین روزهایی، تنها کاری که می‌توانی بکنی این است که بدوی تا بتوانی زندگی خود و خانواده‌ات را سروسامان بدهی. برای براء، سخت‌ترین لحظه‌های جنگ، لحظه‌های فقدان بوده‌اند؛ لحظه‌هایی که در آن‌ها انسان بخشی از خود را از دست می‌دهد. او در این دو سال، بسیاری از اعضای خانواده‌اش را از دست داده: بچه‌های خاله‌اش، پسرخاله‌اش، اقوام و نزدیکانش؛ بیشترشان جوان و کودک. براء می‌گوید که فقدان، روان‌شان را خرد کرده، جسم‌شان را فرسوده و نگاه‌شان به زندگی را دگرگون ساخته است. تا جایی که گاه باورشان می‌شود «این دنیا هیچ نمی‌ارزد.»

اما هنوز چیزی وجود دارد که آن‌ها را سرپا نگه ‌دارد: «شاید همین حسِ تعلق. اینکه این خاک، خاک ماست. این زمین، خانه‌ ماست. هرچه بر ما می‌رود، ظلمی است بر بی‌گناهی. ما ایمان داریم آنچه بر سرمان می‌آید، بی‌عدالتی است و ما هیچ گناهی نداریم. برای همین ادامه می‌دهیم. سعی می‌کنیم زندگی را هرطور که شده پیش ببریم.» بااین‌حال سازگاری با فقدان برایش سخت بوده؛ هربار که فکر می‌کرده محکم شده، دوباره فهمیده که اشتباه کرده؛ هربار که کسی را از دست داده که خیلی دوستش داشته، دوباره فرو ریخته: «در هر لحظه‌ای که کسی را از دست می‌دهی، درونت می‌شکند. هیچ‌وقت عادت نمی‌کنی. فقدان سخت‌ترین چیز است.»

فقدان، تنها دردِ روحی نیست؛ تأثیرش بر جسم، روان، خانواده و همه‌چیز گسترده است. براء از خانواده‌ای می‌گوید که در سوگِ پیاپی خویشاوندان، روزبه‌روز فرسوده‌تر شده‌اند: «به جایی می‌رسی که حس می‌کنی، این دنیا هیچ نمی‌ارزد، اما باز ادامه می‌دهی؛ چون این سرزمین، سرزمین توست. این خاک، خاک توست و ظلم، نباید ریشه بدواند.» 

از او می‌پرسم چه چیزی باعث می‌شود در این همه تاریکی، باز هم ادامه دهد؟ کمی سکوت می‌کند و بعد می‌گوید: «نمی‌دانم... شاید ایمان، شاید عشق به خانه‌مان. شاید اینکه هنوز باور داریم ما گناهی نداریم. برای همین ادامه می‌دهیم. برای همین هنوز زندگی می‌کنیم.» او می‌گوید دو سال گذشته، شبیه قرن‌هایی از رنج بوده است؛ دو سالی که نه‌فقط خانه‌ها و خیابان‌ها را ویران کرده، بلکه خودِ زندگی را درهم‌کوبیده و بااین‌همه هنوز در دل‌اش چیزی روشن مانده است؛ نوری کوچک، اما زنده: «ما مردمی هستیم که زندگی را دوست داریم و بیش از هرکس دیگری سزاوار زندگی‌ایم. اما درعین‌حال، بیش از هر ملتی از زندگی محروم مانده‌ایم. کاش به این بخش از داستان ما نگاه کنید... به این درد خاموش، به این میلِ به زیستن که هنوز زیر آوار نفس می‌کشد.»

«باید زنده بمانی، باید کاری کنی»

از میان همه تجربه‌ها، سخت‌ترین بخش جنگ از دو سال پیش برای «یاسر عدوان»، روزنامه‌نگار 23 ساله اهل شهر رفح، در جنوب نوار غزه، «فقدان» بوده؛ فقدان عزیزانش که ستون زندگی‌اش بودند. برای او جنگ یعنی وداع با احباب و اصحاب، با دوستان و همکاران، با برادران و خواهران و خویشاوندان. او بیش از 40 یا 50 نفر از بستگان، دوستان، همسایگان و همکارانش را از دست داده‌؛ مثل دایی‌اش «محمودالعبد عدوان»، که 60 ساله بوده و پرستار در بیمارستان ابویوسف النجار و مادربزرگش را هم. مثل «سعید طویل»، «هشام نواجحه»، «یحیی برزق»، «مصطفی ثریا»، «محمد جرغون»، «حسن صُلیح»، «انس شریف»، خبرنگاران کشته‌شده در غزه که همگی دوستان نزدیک‌اش بودند. حمله‌ پهپاد اسرائیلی در خان‌یونس به‌تازگی «عبدالعزیز»، دوست 22 ساله‌اش را هم از او گرفته؛ دوستی که روزنامه‌نگار نبوده اما نزدیک‌ترین دوست یاسر بوده. 

فقدانِ این همه انسان، بر زندگی یاسر سایه انداخته: «ادامه‌دادن زندگی بدون آنان دشوار است. وقتی دوستی، برادری، یا همکارت را از دست می‌دهی، احساس می‌کنی بخشی از خودت را هم از دست داده‌ای.»

«بگذارید از آنچه درون ما و زندگی‌مان در این دوسال جنگ و محاصره، دگرگون‌ شده، بگویم.» یاسر وقتی می‌خواهد به «هم‌میهن» از زندگی پیش از جنگ بگوید، روزمرگی معمولی هر آدمی را تصویر می‌کند: «صبح‌ها با صدای زندگی بیدار می‌شدیم تا زندگی کنیم؛ برای جمع دوستان‌مان، برای درس، برای کار و برای لقمه‌ روزانه‌مان. اگر در مدرسه بودی، صبح‌ها راهی کلاس می‌شدی، اگر در دانشگاه بودی، به درس و کتابت برمی‌گشتی و اگر کار می‌کردی، به محل کارت می‌رفتی.» اما حالا؟ جنگ همه‌چیز را برای یاسر زیر و رو کرده؛ در این دو سال، دیگر دانشگاهی نیست، نه مدرسه‌ای، نه حتی دفتری برای کار و زندگی یاسر به تلاشی برای بقا تبدیل شده؛ تلاش برای پر کردن ظرف‌های آب، پیدا کردن غذا برای خانواده و جست‌وجوی راه‌هایی برای تأمین هزینه‌ی زندگی.

یاسر می‌گوید زندگی برایش سخت و خسته‌کننده شده و این سختی، همه مردم غزه را از درون دگرگون کرده است: «ما یاد گرفتیم کارهای تازه‌ای انجام دهیم تا نان روزمان را فراهم کنیم. جنگ حتی خُلق و خوی ما را هم تغییر داد و عادت‌ها، سنت‌ها و نظام زندگی‌مان را از ریشه دگرگون کرد.»

یاسر پیش از 7 اکتبر، در خانه‌اش ساعت شش صبح از خواب بیدار می‌شده و حالا در چادرها، از ساعت دو شب بیدار است: «خواب‌مان، زمان‌مان و ریتم زندگی‌مان، همه دگرگون شده‌اند.» و در میان این دگرگونی‌ها، لحظه‌هایی بوده‌اند که او هیچ‌وقت فراموش نمی‌کند: «صادقانه بگویم: همه‌ لحظه‌های جنگ دشوار بودند. هر جزئی از آن، هر ثانیه‌ای، بوی رنج می‌دهد.» 

فقدان یاران و نزدیکان یاسر ادامه داشت که قحطی آمد؛ قحطی‌ای که دو میلیون انسان را دربرگرفت. 90 درصد مردم نوار غزه، حتی تکه‌ای نان در سفره نداشتند. مردم، روزنامه‌نگاران، پزشکان، دانشمندان، زنان و مردان همه گرسنه بودند و آن‌روزها از سخت‌ترین دوران‌هایی بود که بر سر یاسر عدوان آمده: «قحطی چهارماه ادامه داشت؛ چهارماهِ بی‌امان. پیش از آن هم کمبودهایی بود، اما نه هیچ‌گاه چنین بی‌رحمانه. هیچ چیز به غزه وارد نمی‌شد و در بازار، چیزی برای خوردن نبود.»

یاسر با همین چشم‌ها دیده بوده که مردم از گرسنگی بر زمین می‌افتادند، از حال می‌رفتند و کودکانی را که روزانه از سوءتغذیه و بی‌غذایی جان می‌دادند: «بسیاری در اثر همین قحطی، که نتیجه‌ محاصره و سیاست گرسنه‌سازیِ اشغالگران بود، شهید شدند یا جان باختند. این محاصره، سراسر نوار غزه را دربرگرفت.»

بسیاری از مردم هنوز از سوءتغذیه رنج می‌برند، عده‌ای بهبود یافته‌اند، اما بسیاری هنوز گرسنه‌اند و یاسر اسم این مهلکه را می‌گذارد وضعیتی انسانی، آمیخته با فقر و رنج: «هیچ اردوگاهی برای آوارگان نیست، هیچ وزارتخانه‌ای نیست که کمک‌ها را به‌درستی میان مردم پخش کند، قحطی هنوز ادامه دارد، گرچه شدت آن کمتر شده، اما هنوز نفس می‌کشد در زندگی ما.» 

زندگی در جنگ پر از کارهای کوچک و سخت است؛ پیدا کردن غذا، جمع‌کردن چوب برای آتش، پُرکردن آب، رفتن به حمام، ساختن چادر و شارژ تلفن: «این کارهای روزانه گاهی ذهن را از اندوه بازمی‌دارد، اما دل همچنان پُر از داغ است.» یاسر می‌گوید مردم غزه آنقدر در این دوسال از دست داده‌اند که حس می‌کنند دل‌هایشان سنگ شده: «نه اینکه عادت کرده باشیم، نه، اما دل‌هایمان سخت شده‌اند. غم، دیگر طولانی نیس؛. نه از سنگ‌دلی، که از فرط درد. وقتی 50 نفر از نزدیکانت را از دست می‌دهی، دیگر اشک‌ها کم‌رمق می‌شوند.»

بااین‌همه هنوز در دل او و دوستانش نیرویی از امید زنده است: «هر روز، تلاش می‌کنیم نوری تازه بیافرینیم؛ چه در کار خبرنگاری، چه در زندگی ساده‌مان. من به‌عنوان روزنامه‌نگار، هر روز امید را در چهره‌ مردم می‌بینم. وقتی داستان‌های انسانی را می‌نویسم، وقتی رنج و پایداری را به تصویر می‌کشم، می‌بینم انسان‌هایی هنوز در تلاشند، هنوز می‌خواهند بسازند، هنوز امید دارند. به امید روزی که این جنگ و اشغال پایان گیرد.» اما جنگ و اشغال، یاسر را مجبور می‌کند ادامه دهد: «نه اینکه فراموش کنی نه، فراموشی ممکن نیست؛ اما باید زنده بمانی، باید کاری کنی، نانی بیابی، روزی را بگذرانی.» 

یاسر پیامی هم برای جهانیان، برای آنان که بیرون از غزه‌اند، دارد: «جنگ را متوقف کنید؛ این سخن همه‌ جوانان غزه است و پیامی دیگر برای جهان: «غزه را تنها بگذارید تا خودش سرنوشت‌اش را تعیین کند؛ غزه را تنها بگذارید. غزه را تنها بگذارید. آنچه از کشتار، نابودی، گرسنگی و ویرانی بر ما گذشته، بسیار سخت و جان‌کاه بوده است و راست‌اش، هیچ‌کس از رهبران جهان، نه دولت‌ها و نه ملت‌ها، یاری حقیقی نکردند. با همه‌ این‌ها، ما سپاسگزاریم. از شما که فریاد زدید، از شما که در کنار غزه ایستادید، از شما که یاری و کمک فرستادید، از شما که از آسمان برایمان کمک ریختید. از هر کاری که برایمان کردید، سپاسگزاریم.»

«قلبم برای تو می‌تپد شهر من» 

برادر «هدایه عصمت حسنین»، دو ماه بعد از شروع نسل‌کشی در غزه، با بدنی خونین از ترکش‌های خمپارهای اسرائیلی، روی دستانش جان داده؛ او آخرین نفس‌های برادر را شمرده تا وقتی چشمانش را برای همیشه بسته و رفته. از همان‌جا درد و فقدان برایش آغاز شد و دیگر تمام نشد: «برای چه از درد و فقدان حرف می‌زنم؟ چون هرگز فکر نمی‌کردم در یک‌روز، از همان مردمی شوم که خواهران و برادران‌شان را به خاک می‌سپارند.»

هدایه، پیش از جنگ مدرس مراکز علمی بوده و حالا در گفت‌وگو با «هم‌میهن» از تجربه‌ای سخن می‌گوید که مرز میان زندگی و بقا را درهم‌شکسته است. او می‌گوید، این فاجعه به او آموخته که دیگر خودش تصمیم‌گیرنده نیست؛ این جنگ است که به‌جای او تصمیم می‌گیرد: «تغییراتی که از هفتم اکتبر تا امروز در زندگی شخصی‌ام رخ داده، بسیار بزرگ و عمیق بوده است. یکی از مهم‌ترین این تغییرات، بی‌نیازی من از بسیاری جزئیات زندگی است. در میانه این نسل‌کشی، با چیزهایی روبه‌رو شده‌ام که انسان را از بسیاری از تعلقات جدا می‌کند. بیش از گذشته درد را احساس می‌کنم؛ نه فقط در جسم، بلکه در جانم و با وجود همه این دردها، آموخته‌ام با آن زندگی کنم، با آن کنار بیایم و تطبیق و سازگاری را بیاموزم.»

برای او آوارگی تجربه‌ای سرشار از درس‌های تلخ و انسانی بوده: «آوارگی درس‌های بسیاری به من داد؛ شوق، درد، فقدان... آموختم چگونه زندگی کنم با از‌دست‌دادن‌ها و با دوری از خانه. من اهل شهر غزه‌ام، اما به جنوب نوار غزه کوچ کرده‌ام. تغییرات بسیاری را درک کردم. ازجمله اینکه جزئیات مهمی از پروژه‌هایی که برای سفر و ادامه تجربه‌هایم در زمینه مناظره بر آن کار می‌کردم، از دست رفت. حدود شش‌ماه پیش از آغاز این نسل‌کشی در سطح قاره آسیا سخنرانی می‌کردم و قرار بود تجربه‌های جدیدی را ادامه دهم، اما همه‌چیز با این فاجعه متوقف شد.»

هدایه می‌گوید که اینها تنها بخشی از جزئیات زندگی اوست و فراتر از آن، زندگی شخصی‌اش به‌طورکلی دگرگون شده است. اما برای او، سخت‌ترین تجربه، نه مرگ، بلکه زیستن به‌عنوان یک زن در شرایطی است که هیچ حریم خصوصی‌ای باقی نمانده: «به‌عنوان یک زن، سخت‌ترین چالش‌هایی که تجربه کرده‌ام، ازمیان‌همه، از دست دادن حریم خصوصی بوده است. حریمی که برای یک زن معنا و ارزش ویژه‌ای دارد. برای من، همیشه این احساس وجود دارد که حتی ابتدایی‌ترین سطح از حریم شخصی‌ام را از دست داده‌ام. درد من بسیار است، حتی در ساده‌ترین لحظاتِ خواستنِ اندکی آسایش.» 

چادرها کنار هم‌اند، بدون دیوار و بدون فاصله. خانه‌ای در کار نیست و در ساده‌ترین جزئیات زندگی، وقتی کسی به‌جای در، پرده‌ای را کنار می‌زند و وارد می‌شود، وقتی چیزی برای پنهان‌شدن نداری جز پارچه‌ای نازک که با آن خودت را می‌پوشانی، دردناک است که زندگی به این شکل باشد. دردناک است که همیشه مجبور باشی خودت را بپوشانی، نه از روی اختیار و آرامش، بلکه از روی اجبار؛ و هدایه دو سال است همه این‌ها را تجربه کرده. او می‌گوید آرزوی ساده‌ای مثل «احساس رهایی» و «آرامش در خانه خود» برایشان از میان رفته است: «این چیزها را فقط در زمان آوارگی می‌فهمی. من بیش از یک‌سال و یک‌ماه در چادر زندگی کرده‌ام و اکنون، پس از آوارگی دوباره، بیش از یک‌ماه است که بار دیگر در خیمه‌ای زندگی می‌کنم.

به‌خوبی سختی این وضعیت را به‌عنوان یک زن درک می‌کنم، به‌ویژه زمانی‌که می‌خواهی به جزئیات زنانه زندگی‌ات توجه کنی، اما همین جزئیات کوچک تبدیل به چالش‌هایی طاقت‌فرسا می‌شوند.» هدایه معتقد است رنجِ آوارگی بیش از آنکه گفتنی باشد، زیستنی است: «از میان همه این رنج‌ها، دردناک‌ترین‌شان این است که حریم خصوصی‌ات را از دست بدهی و دیگر آن حس لطیف و آرامش‌بخشِ زن‌بودنِ در آسایش را نداشته باشی.»

مردم احساس سرگشتگی و گم‌گشتگی می‌کنند، احساس آشوب و بی‌نظمی؛ آشوبی که اشغالگران آن را به‌دست خود ساخته‌اند. نخستین و سخت‌ترین دگرگونی در زندگی هدایه همین است: «از دست رفتن امنیت و فرو رفتن در هرج‌ومرج، و این حالتی است بس دشوار و جان‌فرسا.» 

و این پیام مستقیم اوست خطاب به جهان: «ای جهان، ای مردم، چه باید به شما بگویم؟ می‌خواهم کوتاه بگویم: ما به‌طور آهسته می‌میریم و هیچ‌کس این را درک نمی‌کند. می‌خواهم بپرسم: چرا هیچ‌کس به ما گوش نمی‌دهد؟ آیا واقعاً هیچ‌کس صدای ما را نمی‌شنود؟»

هدایه اگر بخواهد در سالگرد هفتم اکتبر پیامی کوتاه بفرستد، تنها می‌خواهد جمله‌هایی ساده اما صادقانه بگوید: «دو سال گذشته است. این یک خواب است؟ یک سرگشتگی؟ چه چیزی است؟ من دیگر احساس زیادی از قهر ندارم، اما می‌خواهم بگویم که واقعاً دو سال گذشت. دوسالی که روزهایمان، رویاهایمان و زمانمان به سرقت رفت. شهدای ما چنین رفتند... قلبم برای تو می‌تپد، شهرم… قلبم برای تو می‌تپد، غزه… قلبم برای همه ما می‌تپد...»

من، زنی از غزه، عاشق زندگی

«فاتن الحمیدی»، روزنامه‌نگار ۲۸ ساله اهل نوار غزه، دست‌کم صدها داستان انسانی را مستند کرده و با ده‌ها نفری ملاقات داشته است که بعدها شهید شده‌اند. آنچه بیش‌ازهمه بر شخصیت او تأثیر گذاشته، فقدان است: زنانی که همسرشان را از دست داده‌اند، مادرانی که فرزندان‌شان را، پدرانی که خانواده‌شان را و هریک رویایی داشتند، امیدی و زندگی‌ای که از دست رفته است.

فاتن که از سال ۲۰۱۷ در حوزه تحریر خبری و گزارش‌نویسی فعال است، به «هم‌میهن» می‌گوید که هفتم اکتبر رویدادی عادی نبود؛ نقطه‌عطفی در زندگی فلسطینیان و در مسیر مسئله فلسطین از آغاز اشغال تاکنون. آن رویداد، به‌گفته او، از 7 اکتبر به‌بعد همه‌چیز وارونه شد و موازنه‌ها برهم‌خورد. پیش از آن، فاتن به‌طور منظم و آرام کار روزنامه‌نگاری انجام می‌داد؛ شهری که زیر محاصره بود اما سرشار از زندگی. با آغاز عملیات نظامی در منطقه، او مجبور به آوارگی شد.

فاتن که عاشق ساختن خاطره‌ها بود، حالا می‌گوید جنگ همه مکان‌ها و زوایای خاطره‌ساز را بلعیده است. ده‌ها همکارش یکی پس از دیگری از دست رفتند و ترس و نگرانی همچنان بر وضعیت سایه افکنده است. پس از بازگشت به خانه‌ای که جزئی از آن آسیب دیده بود، خانواده او شروع به پذیرش آوارگان کردند؛ خواهران و خویشاوندانی که خانه‌هایشان کاملاً ویران شده بود و اکنون جای امنی نداشتند.

فاتن از تأثیرات ملموس جنگ بر زنان سخن می‌گوید: «به‌عنوان زنی که عاشق زندگی و مراقبت از خود است، او احساس می‌کند نسل‌کشی حقوق خصوصی‌ترینِ ما را ربوده است. کمبود حداقل امکانات زندگی، به‌ویژه نیازهای زنان در زمینه بهداشت شخصی، به‌وضوح دیده می‌شود. آوارگی مکرر و ازدحام آوارگان در یک مکان، آنها را مجبور کرده که همیشه با حجاب باشند؛ درحالی‌که نبود گازِ پخت‌وپز خانواده‌ها را به استفاده از روش‌های ابتدایی سوق داده؛ آتش و هیزم که خود منشأ بیماری و مشقّت فراوان شده است.» زندگی در چادرها، به‌گفته فاتن، زندگی‌ای بی‌حریم است: «تنها پلاستیک و نایلون بین ما و حملات اسرائیل است»؛ سرپناه‌هایی که نه از سرما محافظت می‌کنند، نه از گرمای سوزان تابستان. او تأکید می‌کند که به‌عنوان زنی که با بیماری‌ها و مشکلات متعدد روبه‌رو بوده، هیچ درمانی در دسترس نبوده، قحطیِ شدیدی است که هنوز جریان دارد و مردم به غذا نیاز دارند تا انرژی لازم برای مقابله با ویرانی و خستگی را کسب کنند.

فاتن از پیشینه طولانی محاصره می‌گوید: «در سال‌های قبل شرایط سخت بود اما قابل‌تحمل‌تر؛ دست‌کم در آن سال‌ها می‌شد با امنیت نسبی کار کرد، بدون ترس دائم برای خانواده و گزارش‌ها. اکنون اما زندگی رفاه سابق را ندارد؛ گذرگاه‌ها بسته، سفر محدود، کالاها نایاب و برق که از 20سال پیش تنها هشت ساعت در روز تامین می‌شد، وضعیتی شکننده را رقم زده است. محدودیت‌ها بر دریا و تعرض مداوم به ماهی‌گیران، همه نشان از محاصره‌ای دارد که زندگی را درون مرز تنگ‌تری حبس کرده است؛ وضعیتی‌که به‌تنهایی زندان و جنگ محسوب می‌شود.»

سخت‌ترین لحظات برای فاتن به‌عنوان یک خبرنگار زن، همان صحنه‌هایی بود که عاطفه بر او غلبه می‌کرد: تصویری از کودکانی که می‌گریستند یا خانواده‌هایی که در حال فروپاشی بودند. او گاه مجبور شد مصاحبه‌هایی را لغو کند؛ چون میهمانان در آستانه انفجار احساسی بودند. او از صدها داستان انسانی گفت که ثبت کرده و از ده‌ها نفری که بعدها شهید شدند. یک نمونه تلخ، پسری که سن‌اش کمتر از 10سال بود، پس از شهادت پدرش، تنها نان‌آور خانواده شد؛ کودکی‌که باید اکنون در مدرسه و در بازی‌های کودکی باشد، اما ناچار به پذیرش باری سنگین شده است.

فاتن روایت می‌کند که دیدن ناتوانی و پراکندگی مردم، فقر پس از ثروت و فروپاشی زندگی‌های باثروت، بر او اثر عمیق گذاشته است. در نقطه‌ای حساس، او برای آرامش خانواده‌اش کار روزنامه‌نگاری‌اش را محدود کرد اما هرگز مسیر حرفه‌ای را رها نکرد؛ او پیام خود را امانتی می‌داند که باید تصویر واقعی را از زبان و چشم کسانی که هر ثانیه جنگ را تجربه کرده‌اند، منتقل کند.

نتیجه ملموس این‌همه فشار، تغییر بنیادین در جامعه غزه است؛ خانواده‌هایی که زمانی ثروتمند و محترم بودند، اکنون با ذلت و فقر روبه‌رو شده‌اند؛ امنیت و آرامش از دست رفته و در هر خانواده کشته، زخمی و مفقود حضور دارد. فاتن می‌گوید همه گریسته‌اند و هنوز تا این لحظه زیر بار تروما و دردند: «مجموعه‌ای از بحران‌ها شامل قطع برق و گاز، بسته بودن گذرگاه‌ها، منع کمک‌ها، قحطی و کمبود دارو، توقف بیمارستان‌ها و حملات مداوم، این جامعه را درگیر کرده و هر یک پیامدهای خود را دارد. بیمارستان‌ها، مدارس، خانه‌ها، حتی مناطقی که اشغال‌گران از آنها به‌عنوان «انسانی» نام برده‌اند، هدف قرار گرفته‌اند.»

در هر لحظه، ترس و نااطمینانی وجود دارد: کسی نمی‌داند آیا در دقیقه بعد زنده خواهد ماند یا در شمار کشتگان قرار می‌گیرد. فاتن می‌گوید: «می‌خواهم هر کودک کوچک، هر همسر داغدار و هر مادر سوگوار را در آغوش بگیرم.» او بر حقِ مردم فلسطین به آزادی، آرامش و استقلال تأکید می‌کند و می‌گوید اشغال باید از سرزمین‌ها عقب‌نشینی کند. او نسل‌کشی‌ای را که زندگی‌شان را ربوده، محکوم می‌کند و می‌گوید این جنگ تنها از هفتم اکتبر نیست؛ بلکه از آغاز اشغال فلسطین در ۱۹۴۸ و از زمان نکبه آغاز شده و ادامه دارد: «فلسطینیان در هر حوزه‌ای که می‌توانند به مقاومت ادامه می‌دهند.»

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار