همه میخواهند کشف شوند
دو تا آمار جالب دارم؛ یکی از نگاه شخصی و دیگری مستند، علمی و جهان. اولی اینکه، وقتی برنامههای مختلف تلویزیونی و شبکههای نمایشخانگی را نگاه میکنم، از اینکه این همه سال بعد از مسابقات استعدادیابی در انگلیس و آمریکا، این موج درست سه، چهار سالی است به ایران رسیده، حیرت میکنم.

۱- دو تا آمار جالب دارم؛ یکی از نگاه شخصی و دیگری مستند، علمی و جهان. اولی اینکه، وقتی برنامههای مختلف تلویزیونی و شبکههای نمایشخانگی را نگاه میکنم، از اینکه این همه سال بعد از مسابقات استعدادیابی در انگلیس و آمریکا، این موج درست سه، چهار سالی است به ایران رسیده، حیرت میکنم. اینستاگرام پر است از تکههای ویدئوهای ایرانی و خارجی از کودکان و بزرگسالانی که آواز میخوانند، شعبدهبازی میکنند و خب آنطرف میرقصند.
حجم استقبال از این برنامهها هم حیرتانگیز است. تقریباً هرکسی را میشناسم، در گوشیاش یکی از این ویدئوها را برای دیگری فرستاده که ببین این عجب صدایی دارد و چه استعدادی. چیزی که این وسط کسی نمیپرسد این است که خروجی همهی این سالهایی که آنطرف مسابقات استعدادیابی برقرار بود بهجز مثلاً آدل، تکوتوک خوانندهی دیگر چه شد؟ این بچههایی که میآیند و موردتوجه قرار میگیرند و فکر میکنند در آستانهی تعبیر رویای بزرگی هستند، با سر، به سنگ واقعیت برخورد میکنند. بهنظر میرسد در روزگاری زندگی میکنیم که همه دلشان میخواهد یکی کشفشان کند.
همه دلشان میخواهد بدون تلاش به پول و شهرت برسند. یکی از دلایلاش هم این است که نمونههایش را دیدهاند. در این سالها دوروبرتان کسی را دیدهاید که با کار و تلاش پولدار که نه، ولی به حداقل رویاهایش برسد؟ همین است که ما بهنظر نسل جدید، آرمانگراهای مضحکی هستیم و راستاش به من یکی دائم میگویند؛ تو چپی! و آرمان داشتن، شده معیار چپبودن. همهچیز این جهان چپکی شده. ارزشها، عجیبوغریب شدهاند. یکشبه ستارهشدن تبدیل به رویا و هدف شده. کسی به عمیقشدن، به مسیر تلاش، به قصههایی که در مسیر ایجاد میشود، فکر نمیکند.
بهنظرم این مدل رویا فروختن، دیر به ما رسیده. ۱۷ سال پیش بود که دنی بویل با فیلم «میلیونر زاغهنشین» برندهی جایزهی اسکار شد که دربارهی پسرک هندیای بود که در مسابقهای، برندهی پول هنگفتی میشد و واقعیت تلخ اینجاست که ما در جهانسوم با این روشها، پولدار یا موفق نمیشویم. حتی آن نمونههای شبیه آدل را هم نداریم. اصلاً برای همین بود که یکسری ارزش برای خودمان خلق کرده بودیم که ما مردم مثلاً مهربان، مهماننواز، دیگردوست و... هستیم. حالا نه آنیم و نه این. صادقانه اینکه هیچ کاشف فروتنی دیگر نمیتواند کشفمان کند.
خیلی اتفاقی مجبور به خواندن کتابی شدم که در کمال تعجب برایم خیلی جالب بود. «سیاست، اقتصاد و مسائل توسعه در سایهی خشونت»، کتابی تئوریک با مثالهای متنوع دربارهی چگونگی مدیریت اقتصادی در کشورهای مختلف است. داگلاس نورث، نویسندهی کتاب و همکارانش جوامع مختلف را به چند دستهی دسترسی باز و دسترسی بسته تقسیم کردهاند و در دستهی دوم هم معتقدند، کشورهای توسعهنیافتهی در حال گذار برای رسیدن به مقام توسعهیافته (شبیه ایران)، به سه دسته تقسیم میشوند؛ نظام بستهی شکننده، نظام بستهی پایه و نظام بستهی بالغ.
طبعاً در این شرایط اقتصادی، اجتماعی، محیطزیستی و حتی سیاسی، ما سومی نیستیم. چیزی که اما برایم جالب بود، رانت در جوامع مختلف بود که در همان صفحات اول دربارهاش توضیح داده میشود و ناگهان دیدم، شعارهای مبارزه با رانت که گاهی سر داده میشوند تا چه حد پوپولیستی و دور از واقعیت هستند و حتی اگر کسی واقعاً بخواهد اجرایشان کند، در جامعهی توسعهنیافته ممکن است منجر به اتفاقات ناخوشایند هم بشود. این یک نمونه است که ما روی زمین واقعیت زندگی نمیکنیم.
هنوز فریب کلمات را میخوریم؛ بدون اینکه دربارهشان اطلاعات دقیقی داشته باشیم. راستاش مدتهاست تصمیم گرفتهام حواسم را جمع کنم و از چیزهایی بنویسم که درک مشخصی از آنها دارم. مطالعهای دربارهشان کردهام. جهان واقعاً به اینهمه آدم همهچیزدان نیاز ندارد! این اظهارنظر دربارهی همهچیز هم شبیه همان اتفاق بند اول است. تلاش برای اینکه مرا ببینید و کشف کنید. به خودم نگاه میکنم و فکر میکنم، واقعاً چیزی درونم هست که ارزش کشفشدن داشته باشد؟