ریشه در خاک سر در آسمان/تأملی بر هویت و مهاجرت به مناسبت بزرگداشت محمدعلی اسلامی ندوشن
اسلامیندوشن که از کبوده، قریهای در کویر مرکزی ایران برخاسته بود، با حافظهی آن خاک، مسافر بیشمار مقصد شد، و گشت و برگرفت، تا درنهایت زندگی در تورنتو، چشم بر جهان ما بست.

اسلامیندوشن که از کبوده، قریهای در کویر مرکزی ایران برخاسته بود، با حافظهی آن خاک، مسافر بیشمار مقصد شد، و گشت و برگرفت، تا درنهایت زندگی در تورنتو، چشم بر جهان ما بست. با این همه سیر و سلوک در آفاق و انفس، هیچگاه آن پیوند نخستین را فراموش نکرد. حتی در واپسین سالهای عمر، در خاک بیگانه، وصیت کرد که بازگردد و در خاک ایران، آرام گیرد. اسلامی، عشق به ایران را نه در تعصب، بلکه در دانایی میدید.
میهن برای او نهتنها یک محدودهی جغرافیایی، بلکه یک تجربهی جانانه بود؛ پیوسته به زبان، به حافظهی فرهنگی، به تاریخ و اخلاق. ایرانگرایی او ملیگرایی، کهنهستایی و باستانگرایی نبود، از اینرو هیچگاه نه ایران را ایدهآلسازی کرد، نه ایرانیت را. آنچه برای اسلامی مبنا و معیار بود، ایران بود و فرهنگ. درنتیجه هیچزمانی زلف خود را به بادهای موسمی سیاست گره نزد. اهل تفاخر نبود، مگر به همین دو سرمایه. اسلامی از ندوشن، یزد و تهران به پاریس رفت. به تهران بازگشت، هرچند مسافر همیشه سرزمینهای دور و نزدیک ماند.
سفرها کرد و سفرنامهها نوشت. در آخر هم بنا نبود برود و باز نگردد. آخر ماجرا به چوب تقدیر، بند خاک بیگانه شد، چون کهولت مانع پروازش شد و آخرین سفر بیبازگشت گردید. هرچند فکر آن را هم کرده بود و اگر تن خستهاش اجازه نیافت مسافر آسمان شود، پیکر بیجانش با حکم او به خاک ایران رجعت کرد. شاهرخ مسکوب متفکری که در تبعید زیست اما هرگز از وطن جدا نشد باور داشت تبعید، رفتن از سرزمین نیست، بریدن از زبان است.
همان زبان که خانهی هستی ماست. و چه کسی بیش از اسلامی ندوشن، در زبان فارسی خانه داشت؟ او میدانست که در مهاجرت، خطر فراموشی است؛ خطر گسست از آن چیزی که ما را ما کرده. پس عجیب نبود، که در برابر «روشنفکر خارجنشین» خوانده شدن توسط مجلهی چپگرای دههی 70 ، در پاسخ تردید نکرد و عتابگونه نوشت که من ساکن ایرانم. او دریافته بود انسان امروز در انزوا و با انزوا جایی نخواهد یافت، اما خود را در دو سوی افراطزده سنتگرایی و ملیگرایی، یا تجدد تقلیدی تعریف نمیکرد و باور داشت ما ایرانیان نباید سوابق و سنن خود را چون بندهایی برپای خود انگاریم و یک باره آنها را به دور افکنیم تا به قافله تمدن جدید برسیم.
بلکه باید تلفیقی سالم از دیروز و امروز جهانی را برگزینیم، که قرنهاست از قافله پرشتاب تمدنی آن جا ماندهایم. از اینرو چون مصلحی اجتماعی بر سویه احساساتی نگرش ایرانی نقد داشت و احیای خردگرایی ایرانی را که در تاریخ ایران، سنتی دیرپا بوده و شاهنامه مهمترین سند موید آن است، تشویق میکرد. اسلامی به ما آموخت که هویت، جایی میان خاطره و رویا ساخته میشود؛ نه در تملک گذشته است، نه در انکار آن. شاید همین است معنای «ریشه در خاک، سر در آسمان». اسلامی ندوشن، حافظهی سرزمینش را با خود برد، اما در عین حال، در جهان قدم زد، آموخت و آموختههایش را بازگرداند. سفرنامههای مانده از او واجد عمیقترین برداشتهای دلی بیتاب و ذهنی مرتب است.
او در یادداشتهای بهار ۱۹۹۵ با عنوان «گذاری دیگر به آمریکا و کانادا»، درجه ایرانی بودن را چه درباره کسی که در داخل زندگی کند، چه در خارج با دو ممیّزه بازشناسی مینماید: یکی شناخت ایران و فرهنگ آن و دیگری وابستگی به مردم کشور. او ممیّزهی دوم یعنی وابستگی به مردم کشور را چنین تعریف کرده: سرنوشت خود را با سرنوشت دیگران پیوند دادن. اسلامی معتقد بود کسی که فقط خود و منافع خود را ببیند، صفت ایرانی بودن دربارهاش تحقّق نمییابد. غریب نیست که او جایی دیگر گفته که نوشتنهایش از آن رو بوده که سهم انسانیت خود را ادا کند.
اسلامی به ما آموخت که اگر میخواهیم جهانی باشیم، باید ایرانی باشیم. نه از سر تفاخر، بلکه از سر آگاهی. جهانی شدن، با ریشه داشتن آغاز میشود. آنکه ریشه ندارد، نمیتواند در باد بایستد. بدینسان ما با سیمای انسانی روبهروییم که از ریشهاش رویگردان نیست، جایی که از آن آمده را از یاد نمیبرد، اما وطن را به مفهوم خاک محدود و محبوس نمیکند، بلکه آن را در دایرهی اخلاقگرایی عرفی و انسانمحوری مینشاند.
اسلامی از تناقض نمیگریخت، بلکه دنبال نوعی مصالحه بود، چنانکه فرهنگ ایران را نیز ترکیبی از فرهنگها میدانست، و سازشکاری تاریخی ایرانیان در برابر دشمنان که به قیمت از میان رفتن غرور و به نعمت ماندگاری ایران منجر میگشت را میپسندید. از ندوشن آمد، اما هرگز نامش را فراموش نکرد. نامی که جهانیاش کرد. او از خاک رفت، اما خاک را از خویش نزدود.