دیگر با عرصه عمومی هابرماسی مواجه نیستیم/گفتوگو با محمد رهبری درباره نقش پلتفرمها در زمانه کنونی
محمد رهبری، پژوهشگر و محقق شبکههای اجتماعی معتقد است، اگر با آگاهی و هوشیاری با پلتفرمهای اجتماعی روبهرو شویم، بسترهایی آگاهیبخش، مفید و موثر خواهند بود و قدرت این را دارند که تعامل و گفتوگوی سازنده را ترویج دهند، مسائل و چالشها را به بحث بگذارند و جوامع را به سوی عدالت و پیشرفت سوق دهند.

جهان بدون شبکههای اجتماعی تصورناشدنی است؛ در تاروپود زندگی بشر تنیده شدهاند و بستری برای عرضه هر چیزی است که قابلیت ارائه دارند؛ میدان نبرد برای اطلاعات و آگاهی. جهانی که در آن هر کلیک، هر پست، هر ویو و اشتراکگذاری میتواند موجی از تحول یا طوفانی از گمراهی به پا کند. شبکههای اجتماعی آینههای دیجیتال بازتابدهنده آرمانها، اهداف، واقعیتها، دروغها و تناقضاتاند؛ جایی که یک صدا میتواند به فریادی جهانی بدل شود یا اینکه با بمبارانهای اطلاعاتی بیامان ذهنها را آماج اخبار جعلی، شایعات و دادههای گمراهکننده قرار دهد.
محمد رهبری، پژوهشگر و محقق شبکههای اجتماعی معتقد است، اگر با آگاهی و هوشیاری با پلتفرمهای اجتماعی روبهرو شویم، بسترهایی آگاهیبخش، مفید و موثر خواهند بود و قدرت این را دارند که تعامل و گفتوگوی سازنده را ترویج دهند، مسائل و چالشها را به بحث بگذارند و جوامع را به سوی عدالت و پیشرفت سوق دهند.
او تاکید دارد، باید با درک دقیق تهدیدها و مزایای فناوریهای دیجیتال، ازجمله شبکههای اجتماعی و هوش مصنوعی، از آنها بهصورت مسئولانه بهرهبرداری کرد. رهبری که اخیراً کتاب «توئیتریشدن سیاست» را منتشر کرده، بر این باور است که توئیتر بهعنوان یک پلتفرم کلیدی در شکلدهی گفتمان سیاسی و اجتماعی در ایران است که تأثیرگذاری زیادی دارد اما بهدلیل ساختار و الگوریتمهایش، چالشهای دیگری مانند تقویت افراطگرایی، قطببندی و کاهش گفتوگوی عقلانی را موجب شده است.
حجم زیادی از محتوایی که در شبکههای اجتماعی نشر و بازنشر میشود، رویکردی انتقادی به موضوعات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی دارد. با این حال برخی معتقدند چنین جهتگیریای منجر به تضعیف تفکر انتقادی هم میشود. باتوجه به پژوهشها و مطالعاتی که شما درباره شبکههای اجتماعی در ایران انجام دادهاید، ارزیابیتان چیست؟
ابتدا باید میان «انتقاد» و «تفکر انتقادی» تفاوت قائل شد. بله، در شبکههای اجتماعی، فضای انتقادی بسیار پررنگ است و اساساً انتقاد جذابیت بیشتری دارد و بهاصطلاح خوب میفروشد. اما هنگامی که از تفکر انتقادی سخن میگوییم، اساساً منظورمان امری متفاوت است. تفکر انتقادی توانایی تحلیل و ارزیابی اطلاعات بهصورت منطقی و بیطرفانه است؛ مهارتی که به فرد کمک میکند تا دادهها، حقایق و استدلالها را بررسی کرده و به نتیجهگیریهای معقول برسد.
پژوهشهای مختلف نشان میدهند تفکر انتقادی در میان کاربران شبکههای اجتماعی بهمرور، و در طول استفاده از این پلتفرمها، تضعیف میشود. به این معنا که توجهشان به ابعاد مختلف یک مسئله یا یک اتفاق، کاهش مییابد و درنتیجه بیشازپیش ممکن است تحتتأثیر مغالطات قرار گیرند؛ مغالطاتی که خودشان مبنای بسیاری از اخبار جعلی (فیکنیوزها) هستند. حتی ممکن است بهدلیل تضعیف تفکر انتقادی در میان کاربران، انتقادات بیمورد یا نادقیق، پررنگتر شود.
مثالی میزنم. وقتی ما بهعنوان کاربر در اینستاگرام حضور داریم و در حال اسکرول کردن پستها و استوریها هستیم، انواع مختلفی از مطالب و محتوا در فاصله زمانی بسیار کوتاه از برابر چشمان ما عبور میکنند. ممکن است پستی سیاسی باشد، مثلاً در مورد موضعگیری رئیسجمهور، پست بعدی مربوط به یک مهمانی از سوی دوستان یا آشنایان باشد، پست بعدی درباره حیوانات باشد، پست بعدی درخصوص سرمایهگذاری در رمزارزها باشد و... به این ترتیب، در مدتزمانی بسیار کوتاه، حجم عظیمی از اطلاعات متفاوت وارد مغز ما میشود.
طبیعتاً تفکر انتقادی ما در مواجهه با این اخبار و مطالب به حاشیه رانده میشود و نمیتوانیم هنگام مشاهده یک مطلب، به وجوه و جنبههای مختلف آن بیاندیشیم. این امر بهویژه در مواردی که آن مطلب ماهیت خبری دارد، موجب میشود نسبت به مغالطات یا تکنیکهایی که برای فریب مخاطب بهکار رفته، کمتر توجه کنیم.
به نظر میرسد دولتها، حکومتها و جریانهای سیاسی و گروههای قدرت نیز بهخوبی از این نقطهضعف آگاه هستند و از آن در جهت پروپاگاندا و روایتسازی خود بهرهبرداری میکنند. یعنی اگر تاکنون کارکرد شبکههای اجتماعی محدود به اطلاعرسانی و آگاهیبخشی بود، از این وجه پلتفرمها نیز بهطور آگاهانه و هدفمند استفاده میشود. کاربران هم بهدلیل همین انبوه اطلاعات در نوعی گمراهی ناخواسته گرفتار شدهاند. فضای شبکههای اجتماعی به کدام سو خواهد رفت؟
ببینید، اساساً ما اکنون در نقطهای قرار گرفتهایم که دیگر نمیتوانیم آن نگاه سابقاً خوشبینانه به شبکههای اجتماعی را ادامه دهیم. در پایان قرن میلادی گذشته با «انقلاب اطلاعاتی»، شکلگیری «جامعه اطلاعاتی»، وفور اطلاعات و دسترسی سادهتر و راحتتر به اخبار و اطلاعات، نوعی خوشبینی شکل گرفته بود؛ باوجود شبکههای اجتماعی، وبسایتها، اساساً اینترنت و تکثر منابع خبری و منابع اطلاعاتی، افراد آگاهتر میشوند و کمتر فریب میخورند.
این ایده واقعاً تا یک دورهای کار میکرد اما در یک دهه اخیر، اساساً دولتها، گروههای سیاسی و هر جریانی که درواقع پول و ثروت داشته، با استفاده از ابزارهای موجود در شبکههای اجتماعی، شروع به دستکاری افکار عمومی کردهاند و با دستکاری اطلاعاتی در فضای شبکه اجتماعی، ایدههای خودشان را به فضای عمومی غالب میکنند. یعنی ما با مفهومی بهنام «پروپاگاندای رایانشی» یا “computational propaganda” مواجه هستیم که به استفاده از فناوریهای دیجیتال، الگوریتمها و دادههای بزرگ برای هدایت و تأثیرگذاری بر افکار عمومی اشاره دارد. این نوع پروپاگاندا معمولاً از طریق شبکههای اجتماعی، باتها و سیستمهای خودکار انجام میشود تا اطلاعات خاصی را برجسته کند یا دیدگاههای خاصی را تقویت و افکار عمومی را دستکاری نماید.
یعنی با تکنیکهای مختلف مغالطهای، تکنیکهای پروپاگاندا و اخبار جعلی و «فیکنیوزها»، «دیساینفورمیشنها» و «میساینفورمیشنها»، بهصورت سازماندهیشده، اهدافی مثل تخریب ایدههای رقیب و معرفی و برجستهسازی ایدههای خودشان را دنبال و معرفی میکنند. این پدیده مختص یک دولت یا یک رژیم خاص نیست بلکه احزاب سیاسی نیز از این فرصت برای جلب محبوبیت و رسیدن به قدرت استفاده میکنند.
شواهد و پژوهشهای گستردهای در کشورهای مختلف، ازجمله ایالاتمتحده آمریکا، درباره این امر صورت گرفته است. انتقاداتی که به توئیتر از زمان تصدی مالکیت آن توسط ایلان ماسک وارد میکنند، از این جنس است. این اتفاقی است که هماکنون در حال رخدادن است و بهنظر میرسد چندان گریزناپذیر نیست.
بنابراین ضرورت دارد که راجع به پیچیدگی بیشتر فناوریهای جدید، آگاهی داشته باشیم. چراکه ما اساساً گریزی از فناوریهای جدید نداریم، بنابراین راهی بهتر از افزایش آگاهی درباره جنبههای مختلف فناوری برای در امان ماندن جوامع از اثرات و مضرات مخرب آن وجود ندارد.
امروزه کاربران زیر رگبار و بمباران اطلاعاتی هستند، راستیآزمایی محتوا از اولویت و ضرورت فرو میافتد و موضوعات و مسائل دیگر برجسته میشوند. در چنین فضایی آیا میتوان ادعا کرد که شبکههای اجتماعی کارکردهایی دیگر یافتهاند؟
معتقدم شبکه اجتماعی همچنان آن کارویژه توزیع اطلاعات، حتی ایجاد اطلاعات و انتشار اطلاعات را دارد. گرچه که این امر در جوامع مختلف و پلتفرم به پلتفرم متفاوت است اما دولتها، احزاب سیاسی و گروههای دارای قدرت و ثروت در سرتاسر دنیا از چنین فضا یا امکانی که بهواسطه شبکههای اجتماعی ایجاد شده، برای دستکاری افکار عمومی و دستکاری داده، سوءاستفاده میکنند. این یک واقعیت است. یعنی هر کسی که کاربر فعال شبکههای اجتماعی باشد، این را احساس میکند. پژوهشهای زیادی هم این موضوع را تایید کردهاند.
این امر حتی باعث شده تا درخصوص شکلگیری «عرصه عمومی»، که اساس بحث هابرماس هم هست، تردید ایجاد شود. چندی پیش مقالهای میخواندم که درباره این بود که چگونه شبکههای اجتماعی با کاهش شفافیت، امکان هزینهزابودن سخنگفتن در این فضا و اعمال نظارت و کنترل بر افراد، شرایط را دگرگون ساختهاند. از دید کاربران، شفافیتی نسبت به آنچه در پشت پلتفرمها و در الگوریتمها طراحی شده، وجود ندارد.
این نظارت و کنترل ممکن است توسط برخی افراد اعمال شود یا توسط ایجنتها و عاملهای هوشمند صورت گیرد. در چنین فضایی، افراد بهراحتی حتی نمیتوانند آزادانه گفتوگو کنند. بنابراین برخلاف تصور اولیه و برداشتهایی که در دهههای ابتدایی ظهور شبکههای اجتماعی وجود داشت، ما دیگر با «عرصه عمومی هابرماسی» مواجه نیستیم.
نکته دیگر این است که زمانی که از آگاهیبخشی سخن میگوییم، نباید صرفاً به حوزههای اجتماعی و سیاسی محدود شویم. شبکههای اجتماعی، همچنین پلتفرمهایی چون ویکیپدیا، در بسیاری از حوزههای غیرسیاسی و اجتماعی نظیر بهداشت و سلامت، اقتصاد، فرهنگ و حتی موضوعاتی که با زندگی روزمره مردم گره خوردهاند، نقشی مهم در ارتقای آگاهی عمومی ایفا میکنند. حتی همین فناوری هوش مصنوعی، با وجود مخاطراتی که دارد و بهرغم اینکه میتوان از آن برای دستکاری اطلاعات یا فریب افکار عمومی بهره گرفت، این ظرفیت را دارد که به افزایش آگاهی افراد نسبت به مسائل مختلف کمک کند.
این بخشها، که غالباً منافع مالی یا سیاسی چندانی در آنها درگیر نیست، کمتر دچار دستکاری اطلاعاتی شدهاند؛ درنتیجه آگاهیای که از این راه بهدست میآید، در موارد بسیاری آگاهیای نسبتاً واقعی و معتبر است. آنچه در این میان اهمیت دارد، رسیدن به نوعی خودآگاهی فناورانه است؛ یعنی اگر ما بتوانیم به درک و شناختی دقیق از مضرات و تهدیدهای شبکههای اجتماعی، اینترنت و ابزارهایی مانند هوش مصنوعی دست یابیم، آنگاه میتوانیم بهرهبرداری سنجیدهتری از مزایای این فناوریها داشته باشیم.
هابرماس در کتاب اخیر خود که سال گذشته منتشر شد، شبکههای اجتماعی را با رسانههای سنتی مقایسه میکند. او با پیشکشیدن موضوع دروازهبانی خبر، استدلال میکند که شبکههای اجتماعی در تولید خیر جمعی در عرصه عمومی ناکام بودهاند و در این باره هشدار هم میدهد. آیا آن خوشبینی اولیه جای خود را به بدبینی داده است؟
هابرماس در بحث خود هشدار میدهد که در شبکههای اجتماعی با کمرنگ شدن دروازهبانی خبر و انتشار آزاد و بدون پالایش اطلاعات، مانعی دربرابر شکلگیری گفتوگوهای عقلانی ایجاد میشود که به تضعیف عرصه عمومی میانجامد. بهویژه اینکه او درباره گفتوگوی آزاد، برابر، منطقی و عاقلانه شهروندان صحبت میکند. فارغ از دروازهبانی خبر، در شبکههای اجتماعی فضای هیجانی حاکم است که مانع گفتوگوی عقلانی میشود. بهویژه در پلتفرمهایی چون توئیتر که با محدودیتهای در زمینه تعداد کاراکتر مواجهاند، گفتوگو جای خود را به اعلام مواضع شخصی، کنشهای هیجانی و گاه واکنشهای احساسی میدهد. در چنین فضایی، مخاطبِ هشداری که هابرماس میدهد، پژوهشگران و مطالعهکنندگان پلتفرمها و شبکههای اجتماعی هستند.
گرچه این وضعیت در حوزه سیاست بسیار پررنگ و ملموس است، اما در سایر عرصهها، بهویژه در حوزههایی که با منافع گروههای قدرت و ثروت گره نخورده، شدت و عمق کمتری دارد. بههمین دلیل، این فضاها تا حد زیادی مصون ماندهاند و همچنان میتوانند در ارتقای دانش عمومی، بهویژه در موضوعاتی که با زندگی روزمره افراد پیوند خوردهاند، مؤثر واقع شوند. معتقدم نقدها به کارکرد سیاسی و اجتماعی شبکههای اجتماعی در عرصه عمومی، جدی و قابل توجهاند، اما این امر نباید ما را از دیدن ظرفیتهای مثبت و آگاهیبخش شبکههای اجتماعی بازدارد.
در شبکههای اجتماعی بسیاری از مفاهیم سیالاند و معنای سنتی و پذیرفتهشده خود را از دست میدهند. برای مثال افراطیگری، قطببندی سیاسی، تضعیف تساهل و رواداری را تألی فاسدهای این فضا دانستهاند. درباره ارتباط شبکههای اجتماعی با موضوعاتی مانند همگرایی، همبستگی و نظایر اینها چطور باید به قضاوت شبکهای اجتماعی نشست؟
من در کتاب «توئیتری شدن سیاست» که سال گذشته منتشر و رونمایی شد، بهتفصیل درباره همین موضوع نوشتهام. در آنجا، هم پژوهشهایی که در این خصوص منتشر شده را مطالعه کردهام، هم دادههایی که خودم درباره شبکههای اجتماعی و بهطورخاص توئیتر جمعآوری کردهام، تحلیل و آنالیز کردهام. جمعبندیام از همه این بررسیها این است که سیاست در ایران تحتتأثیر شبکههای اجتماعی، بهخصوص توئیتر، بهنوعی «توئیتری» شده است.
بسیاری از فعالان سیاسی و کنشگران سیاسی از این بستر برای تعامل و کنش سیاسی خود استفاده میکنند. این پلتفرم اثرگذاری زیادی بر فضای سیاسی ما دارد و دارای چند ویژگی مهم است؛ افراطگرایی را تقویت میکند، قطببندهای سیاسی و رفتارهای عوامگرایانه را تشدید میکند، از کنشهای فردگرایانه مقابل کنشهای جمعی حمایت میکند و تساهل و رواداری را تضعیف. موضوع این است که این نوع اثرگذاری مختص توئیتر در جامعه ایران نیست، بلکه در جوامع دیگر مثل آمریکا نیز مشاهده میشود. برخی میگویند که بهواسطه فضای حاکم بر شبکههای اجتماعی، دیدگاههای افرادی مثل ترامپ پذیرش بیشتری یافته است. البته نباید از این نکته گذشت که شخصیت ترامپ نیز به این قطببندیها دامن میزند.
ممکن است در برخی از جوامع، این نقش منفی شبکه اجتماعی به این شدت وجود نداشته باشد، اما حداقل بهنظر من، در جامعهای مثل ایران، پلتفرمی مثل توئیتر، این ویژگیها را پررنگ میکند. در اینجا من بهطور مشخص به توئیتر اشاره دارم، نه همه شبکههای اجتماعی. بهخاطر اینکه اساساً در توئیتر الگوریتمها طوری طراحی شدهاند و رفتار و ساختار پلتفرم که کاراکترهای محدود دارند که این باعث شده گفتوگو در آن شکل نگیرد و افراد در آن «موضعگیری» کنند.
پژوهشهایی هم هست که نشان میدهد هرچقدر شما هیجانیتر صحبت کنید، هرچقدر رادیکالتر صحبت کنید، لایک و توجه و دنبالکنندگان بیشتری بهدست میآورید. چنین فضایی باعث میشود کسانی که مواضع افراطیتری دارند، بیشتر دیده شوند و ازقضا همانها ازجمله عناصر نقشآفرین در قطبیکردن عرصه هستند. وقتی در محیطی، قطبیت سیاسی زیاد شود، بهطور طبیعی، تساهل کم میشود. این مختص توئیتر است، درحالیکه پلتفرمهای دیگر چنین نیستند.
کاربران ایرانی پلتفرم توئیتر نیز گویی این واقعیت را پذیرفتهاند که در توئیتر همهچیز جدیتر است. یعنی میدانند که پیامها، ماجراها و بحثهای توئیتر دارد بستهبندی میشود و بیرون میآید. درحالیکه در اینستاگرام و تلگرام چنین نیست.
بله، در عرصه سیاسی، کموبیش همینگونه است. بحثهایی که از نظر سیاسی در جامعه رایج میشوند، خیلیوقتها ابتدا در توئیتر داغ میشوند، سپس در تلگرام یا اینستاگرام به افکار عمومی منتقل میشوند. بهویژه در مسائلی که از نظر اجتماعی یا سیاسی اهمیت پیدا میکنند، توئیتر نقش پیشتاز دارد؛ پیشتاز به این معنا که توجه افکار عمومی ابتدا در آنجا جمع میشود، بعد در سایر پلتفرمها سرریز میکند. البته بسته به میزان اهمیت، موضوعات گاهی اوقات از توئیتر فراتر نمیروند و محدود به همان توئیتر باقی میمانند.