همراه خشونت، ناکام سیاست/به مناسبت ۲۵ اردیبهشت سالروز تأسیس حزب زحمتکشان به رهبری مظفر بقایی
بدون شک یکی از عرصههایی که الفاظ و واژگان را فارغ از بار معنایی و مفهومی که دارند مورد کاربست و سوءاستفاده قرار میدهند و از مفهوم اصلی و ماهوی خود تهی میکنند عرصه سیاست است.

بدون شک یکی از عرصههایی که الفاظ و واژگان را فارغ از بار معنایی و مفهومی که دارند مورد کاربست و سوءاستفاده قرار میدهند و از مفهوم اصلی و ماهوی خود تهی میکنند عرصه سیاست است. در این عرصه واژگان حسب مصالح سیاسی و کارکرد اجتماعی و فرهنگی که دارند بهویژه از منظر متأثرکردن و برانگیختن افکار عمومی بالأخص اقشار فرودست و کماطلاع جامعه، مورد استفاده و بلکه سوءاستفاده قرار میگیرند که در این میان احزاب سیاسی جهت تأثیرگذاری و جذب مخاطب و هوادار بیشتر، بیشترین استفاده را برای نامگذاری تشکیلات خود و تدوین مانیفست سیاسی خود انجام میدهند.
حزب دموکرات ایران به رهبری قوامالسلطنه، مردم به رهبری اسدالله علم، ملیون به رهبری منوچهر اقبال، زحمتکشان ملت ایران به رهبری مظفر بقایی و حزب توده نمونههایی از این دستاند که با اهداف پوپولیستی، بیشترین جفا را در حق این واژگان کردهاند. حزب زحمتکشان که به فاصله بسیار اندکی پس از آغاز نخستوزیری مصدق و در تاریخ 25 اردیبهشت 1330 به رهبری مظفر بقایی تأسیس شد، ورای نام خود که هیچ نسبت و سنخیتی با قشر کارگر و زحمتکشان جامعه نداشت، حتی استعمال عنوان حزب هم برای آن تشکیلات که در واقع یک گروه فشار بود، لااقل توسط تاریخپژوهان، واژه دقیقی نیست.
حزب زحمتکشان از بدو تأسیس متشکل از دو طیف متضاد و ناهمگون بود، یک طیف به رهبری خلیل ملکی که خود مارکسیست مبارز و انقلابی و البته ضدشوروی و حزب توده بود، به همراه مارکسیستهای تحصیلکرده دیگر که در واقع طیف تحصیلکرده و روشنفکر و جریانساز حزب زحمتکشان بودند و طیف دیگر به رهبری مظفر بقایی همراه با پیروان شخصیاش اعم از اهالی شهر زادگاهش کرمان و خردهبورژوازی و لایههای پایین بازار تهران و از همه مهمتر لومپنهای تحت امر او از قبیل شعبان جعفری، احمد عشقی، حبیب سیاه، امیر موبور و.... مظفر بقایی با اینکه یک پارلمانتر بود و سابقه سه دوره نمایندگی مجلس را در کارنامه داشت و در عین حال ارگان مطبوعاتی هم در اختیار خود و حزبش داشت، غالباً از روشهای پارلمانتاریستی و مطبوعاتی برای اعمال فشار در عرصه سیاست بهره نمیگرفت و شیوه و روش اعمال فشار او و حزبش چیزی جز تهدید و ارعاب و شبنامهنویسی و جنایت و خشونت عریان نبود و در این راه کمیتهای تحت عنوان(کمیته مجازات) نیز در ذیل حزب تشکیل داده بود که ابزار تأثیرگذاری و اعمال فشار او نیز لومپنهای تحت امرش بودند.
او به واقع منادی و مروج لومپنیسم به معنای مدرن آن بود و شاید نخستین کسی بود که به معنای مدرن کلمه به استفاده از لومپنها در عرصه سیاست پرداخت و به عضوگیری آنان و متشکل و منسجم کردن آنان با برچسب و شناسنامه حزب زحمتکشان پرداخت که مسبوق به سابقه نبود. دکتر حسین آبادیان در کتابش با عنوان (زندگینامه سیاسی دکتر مظفر بقایی)، در خصوص ارتباط شعبان جعفری و مظفر بقایی مینویسد: «بقایی توانسته بود بسیاری از نیروهای اوباش جنوب تهران را متشکل کند. در رأس این اوباش، شعبان جعفری معروف به شعبان بیمخ قرار داشت.
طبق اسناد موجود در اوایل دیماه 1329 شعبان بیمخ یکی از چاقوکشها و افراد شرور تهران به چاپخانه روزنامه شاهد که ارگان مطبوعاتی حزب زحمتکشان بود مراجعه کرد و ضمن ملاقات با دکتر بقایی اظهار نمود، هر کاری شما داشته باشید برای انجام آن تا پای جان ایستادگی خواهم نمود.» او به قدری به اهمیت و کارکرد این عناصر وازده در سیاست باور داشت که حتی در تصفیههای درونحزبی، آن هم برای عناصر روشنفکر و تحصیلکردهای چون خلیل ملکی که میتوانست به سهولت و با بهکارگیری روشهای مرسوم و نهادینهشده حزبی عذر آنان را بخواهد و اسباب خروج آنان را از حزب فراهم آورد نیز از این عناصر بهره میگرفت.
کیانوری در خاطراتش در این مورد چنین نقل میکند: «علتش هم شاید این بود که اینها (ملکی) میخواستند از مصدق دفاع کنند و بقایی از 30 تیر تکلیفش را با مصدق روشن کرده بود. ظاهراً مدتها پس از 30 تیر 1331 بقایی به این نتیجه میرسد که ملکی به مصدق نزدیک شده است و بدین ترتیب در یک روز که جلال آلاحمد نبوده، چاقوکشهایش را به کلوپ میفرستد و با پسگردنی و کتک خلیل ملکی و دارودستهاش را از حزب زحمتکشان بیرون میکند. پس از این عمل خلیل ملکی حزب زحمتکشان ملت ایران (نیروی سوم) را تشکیل میدهد.»
حزب او علاوه بر حمله به جلسات و میتینگها و تظاهراتهای حزب توده که آن حزب نیز البته بیشباهت به حزب او در برخی تصمیمات و رفتارها نبود، شدیدترین ضربات را به نهضت ملی شدن صنعت نفت وارد آورد تا جایی که برای تاریخپژوهان نام حزب زحمتکشان فاصله چندانی با جنایاتی چون قتل سرگرد محمود سخایی، قتل سرتیپ افشارطوس، غائله شبهکودتای نهم اسفند 1331 و در نهایت هم کودتای 28 مرداد ندارد که در نهایت هم، بقایی و لومپنهایی چون شعبان بیمخ و... پس از کودتای 28 مرداد، از سوی شاه به دریافت نشان افتخار نائل آمدند، اما دیری نپایید که ستاره اقبال آنان غروب کرد و بقایی که با دریافت کدهای غلط از دربار، تصور میکرد به جهت ایفای نقش کمنظیرش در جهت تضعیف و سقوط مصدق، پس از کودتا به نخستوزیری میرسد، نهتنها به مراد خود نرسید، بلکه لومپنیسمی که او منادی آن بود، نخست زیر چکمههای میلیتاریسم پس از مصدق لگدمال شد و خود او نیز پس از مدتی تبعید گردید و پس از زاهدی هم تا پایان دهه 30 به مراد خود نرسید اما در دهه 40 با عزم محمدرضا برای تحقق انقلاب سفید، اساساً برای سیاستمدار محافظهکاری چون مظفر بقایی که ارتباط گستردهای با بخشی از نیروهای سنتی جامعه داشت و با اینکه التزامی به احکام شرع نداشت ولی به عنوان یک تاکتیک ماکیاولیستی که به جد از دین و مذهب برای رسیدن به اهداف سیاسی خود بهره میجست جایی وجود نداشت.
البته بقایی خود به اعلام موضع علیه انقلاب سفید نپرداخت، اما اعلام موضع طیف مذهبی حزب زحمتکشان علیه انقلاب سفید بهخصوص لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی و نیز موضع بقایی علیه کشتار قیام 15خرداد و کاپیتولاسیون دوران منصور، اثبات کرد که او نمیتواند مهره راهبردی جهت اجرای منویات و سیاستهای جدید حکومت باشد.
البته بقایی باز هم از تلاش خود برای تصدی نخست وزیری تا پایان حکومت پهلوی دست نکشید، ولی هیچگاه به این هدف نائل نیامد و ضمن تأثیرگذاری و سیاستورزی مداوم و ارتباط نزدیک و تشکیلاتی با ساواک، مرد حاشیهنشین و پشت پرده عرصه سیاست شد و شاید بتوان او را از جمله ناکامترین رجال سیاسی عصر پهلوی دوم قلمداد کرد و شاید دلیلش این بود که او، که مرد مواجهه پشت پرده با قدرت بود، در عرصه عمومی و اجتماعی سیاست و قدرت، شیوهای جز غوغاسالاری را بلد نبود و به دلیل نگاه ماکیاولیستی و معاملهجویانه و توطئهگرانهای که به سیاست داشت، همیشه از درک ریشههای عمیق اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و دینی جنبشهای سیاسی عاجز بود که این را در عزم بیهوده او برای احیای قدرتش پس از انقلاب نیز مشاهده میکنیم که آشکارا از جهل و غفلت و عدم درک درست وی از ریشههای سیاسی، اجتماعی و دینی انقلاب اسلامی حکایت داشت که در نهایت هم با وجود تلاشهای مزورانه فراوانی که انجام داد، حزبش در سال 59 منحل شد و این بود که عاقبت سیاستمدار لومپنیست و بیپرنسیبی که با وجود هوش و ذکاوت سرشاری که داشت، فریب کدهای غلط نیروهای امنیتی رابط خود و دربار را خورد و ندانست که نخستین قربانی قدرت مطلقه، گروههای فشاری هستند که در فضای تشتت و چنددستگی و جنگ قدرت، موجبات تسلط و قبضه کامل لویاتان قدرت را فراهم میکنند و موجودیت خود را که در حقیقت مولود حاکمیت دوقطبی و چنددستگی و هرج و مرجهای ناشی از آن بوده را برای همیشه در تاریخ متمکن میکنند.