سیاحت غرب/تا به حال اگر هم چیزی پیش رفته به خاطر مردم پای کار بوده
وقتی به زندگی روزمرهی مردم بیتوجهی میشود، گفتن اینکه مرمت کتیبه داریوش در بیستون چرا پیش نمیرود و میراث فرهنگی چرا نسبت به خانههای تاریخی بیتوجه است، دیگر لوسبازی محسوب میشود. آقای پزشکیان دائم میگوید، مردم پای کار بیایند کارها درست میشود. میخواهم بگویم اتفاقاً تا همینجا هم اگر چیزی پیش رفته، چون مردم خودشان پای کار بودهاند.

من از سفر کردن لذت میبرم. چه به مقاصدی که جاذبههای طبیعی داشته باشد و چه شهرهایی با قدمت زیاد و قصههای جالب و بناهای تاریخی. تنها مقاصدی که برایم جالب نیستند، شهرهای جدید و خیلی مدرن بدون تاریخ و قصهاند. سالها بود دلم میخواست به یک جایی در غرب ایران سفر کنم. کرمانشاه یا ایلام یا کردستان. امسال بالاخره موفق شدم کرمانشاه را ببینم.
مقصدی که هم تاریخ و قصههای بسیار داشت، هم به لحاظ طبیعت حیرتانگیز است. اما شبیه سفر دو سال پیشم به اهواز، آبادان و خرمشهر چیزهای زیادی هم تکانم داد. اول اینکه در سفرهایم به نقاط مختلف ایران متوجه شدهام حقیقتاً بهجز چند شهر بزرگ مثل تهران، مشهد، تبریز، شیراز، اصفهان و حالا شهرهای شمالی که اتفاقاً بهواسطهی توریست از بقیهی شهرها گاهی توسعه پیدا کردهاند، بقیه شهرها و روستاها با بیمهری مواجهند. بهخصوص جنوب و غرب که بهخاطر سالهای جنگ بسیار مدیون آن خطه و مردمانش هستیم، بهشکل غریبی فراموش شدهاند.
حتی آسفالت خیابانها هم در حد یک مرکز استان نیست. در روستاها، زبالهها هر دوهفته یکبار جمع میشوند. تازه نه روستاهای صعبالعبور. کرمانشاه که میتواند بهواسطهی بیستون، طاق بستان و طبیعتاش میزبان توریستهای خارجی باشد که حداقل در استان هزینه کنند، حالا حتی برای مردم خودش هم امکانات کافی ندارد.
از هوای آلوده و گردوغبار هم که نگویم. یکبار دیگر انگار کرمانشاه وارد جنگ شده. تمام روزهای سفر، اشعهی ماورای بنفش (عامل بیماریهای بسیار) در وضعیت خطرناک بود و آلودگی ناشی از گردوغبار راه نفس را بسته بود. مردم کرمانشاه در چنین شرایطی مهماننوازند و مهربان و دوستداشتنی. اینکه در محرومیت بتوانی آدم خوبی باشی، فضیلت بزرگتری است.
وقتی به زندگی روزمرهی مردم بیتوجهی میشود، گفتن اینکه مرمت کتیبه داریوش در بیستون چرا پیش نمیرود و میراث فرهنگی چرا نسبت به خانههای تاریخی بیتوجه است، دیگر لوسبازی محسوب میشود. آقای پزشکیان دائم میگوید، مردم پای کار بیایند کارها درست میشود. میخواهم بگویم اتفاقاً تا همینجا هم اگر چیزی پیش رفته، چون مردم خودشان پای کار بودهاند. مثل آن آقای حراست در تکیهی معاونالملک که دربارهی همنشینی کاشیها با قصههای مختلف بی چشمداشت توضیح داد یا آن جزء کافه کوچک محشر که جزء معدود چیزهایی بود که مرتبط با جهان بیرون در کرمانشاه دیدم و محل تبادل فکر، موسیقی و ایده بهنظر میرسید. بهنظرم وقتش رسیده که مسئولان هم پای کار بیایند. ما کمی خسته شدهایم!
بهنظرم بعد از مدتها میشود دربارهی اکران سینمای ایران صحبت کرد. دوتا فیلم اجتماعی خوب روی پرده داریم: «رها» فیلم اول حسام فرهمند که با حمایت و بازی شهاب حسینی ساخته شده و «زیبا صدایم کن» رسول صدرعاملی که امین حیایی ستارهی آن است و یادآور دوران اوج صدرعاملی که به سینمای ایران، پگاه آهنگرانی و ترانه علیدوستی را معرفی کرده بود. فیلم مجیدرضا مصطفوی را هنوز ندیدهام. «بیسروصدا» که بیسروصدا هم اکران شده و عجیب است؛ چون خود بازی پیمان معادی در نقش اول یک فیلم باید سروصدا ایجاد کند.
فیلم به دلایلی که ما آخر نفهمیدیم چه بود، در جشنواره نمایش نداشت. اما خدا را شکر گویا کشوقوسهایش بالاخره تمام شد و توانسته به اکران برسد. شنیدهها میگویند، اینیکی هم فیلم خوبی است. هنوز ندیدمش اما بههرحال همین که بالاخره اکرانی داریم که سه فیلم درام با گروه بازیگری درست و حسابی و داستانهای کنجکاویبرانگیز روی پرده رفتهاند و حداقل دوتایی که دیدهام کیفیت خوبی هم دارند، جزو اتفاقات چندسال اخیر است.
اما یک نکته دربارهی «رها» بگویم. دوست مستندسازی دارم که از کودکی لندن زندگی کرده و برای سال مادرش آمده بود ایران. خاطرهای از سینما رفتن در ایران نداشت و دیدم فیلم «رها» آبرومند است. داستان دختری که برای لپتاپ تا دم مرگ میرود برای ما دیگر عادی شده اما رفیقم در طول فیلم، حالش خراب شده بود و بعد از تماشای آن دلش میخواست خیالش را راحت کنم که اینها سیاهنمایی است. متاسفانه نتوانستم خوشحالش کنم. لپتاپ خودم یکماه قبلترش سوخته بود و بهخاطر خرید یک لپتاپ جدید کلی قرض و اعصاب خردی داشتم. خواستم ببینید که آنچه برای ما خاطره است از نگاه آدمهایی با زندگی معمولی در بقیهی نقاط جهان، تابآوری زیادی میطلبد.