| کد مطلب: ۳۶۸۲۳

بیایید به هراس بیاندیشیم/بازخوانی مقاله‌ای از جان برجر که پس از حمله آمریکا به عراق نوشت

سناریوی سرنگونی مجسمه‏‌های صدام حسین که باید مملو از شادی و سرمستی می‏‌بود، در پنتاگون پیش‌‏بینی شده و با دقت آماده شده بود، چراکه شبه‏‌حقیقتی را در خود داشت. اما حقیقت کاملِ آنچه در شهرها می‏‌گذشت، پیش‏‌بینی ‏نشده بود. جناب وزیر رامسفلد، این هرج‏‌ومرج را صرفاً «بی‏‌نظمی» نامید

بیایید به هراس بیاندیشیم/بازخوانی مقاله‌ای از جان برجر که پس از حمله آمریکا به عراق نوشت

جان برجر؛ منتقد هنری، نظریه‌پرداز ادبی و نیز نویسنده و روشنفکر برجسته‌ی بریتانیایی را در کشورمان اغلب با کتاب‌هایش در حوزه‌ی تئوری هنر می‌شناسیم. کتاب جریان‌ساز او یعنی «راه‌های نگریستن» Ways of Seeing همچنان پس از بیش از 50 سال که از انتشار آن می‌گذرد برای علاقه‌مندان به مطالعات هنری، کتابی مرجع و استثنایی به‌شمار می‌رود.

برجر اما به موازات و البته در پیوند با پرداختن به نظریه‌ی هنر و ادبیات، روشنفکری تام و تمام نیز بود: منتقد سفت و سخت سیاست‌های امپریالیستی غرب در جای‌جای جهان و خصوصاً خاورمیانه. او به‌عنوان یکی از مهمترین چهره‌های روشنفکری بریتانیا در عین حال برای چندین دهه یکی از بلندترین صداها در نقد سیاست‌های فاشیستی-آپارتایدی اسرائیل بود. در این جستار کوتاه از کتاب Hold Everything Dear  که در آوریل سال ۲۰۰۳ و تنها چند هفته پس از آغاز تجاوز ایالات‌متحده به عراق نوشته شده، برجر با زبان شاعرانه‌ی خود به نقدی تند و تیز از سیاست‌خارجی ایالات‌متحده دست می‌زند.

انتشار این جستار در این زمانه‌ای که در آن به‌سر می‌بریم شاید تلنگری باشد برای آنانی که می‌پندارند راه دشوار رسیدن به دموکراسی در ایران تنها و تنها از مسیر حمله‌ی نظامی می‌گذرد. برجر به ما «راه‌های نگریستن» آلترناتیو به سیاست را می‌آموزد. تخیل سیاسی بدیلی را پیش چشمان‌مان قرار می‌دهد و از ما می‌‌خواهد با چشمانی باز و روشن‌بین دهشت موجود در جهان را ببینیم و به «فاشیسم» -با هر نامی و تحت هر لوایی- «نه» بگوییم. در این روزها و هفته‌‌ها که فاشیسم ترامپی تا پشت در خانه آمده و به آشکارترین شکل ممکن ایران را تهدید به نابودی می‌کند، برجر از ما می‌خواهد تا روشن‌نگری و امید به آزادی و دموکراسی را فدای خشم و نفرتِ بحق‌مان از ساختارهای متصلب داخلی نکنیم.

نکته‌ی آخر اینکه فاشیسم عصر نومحافظه‌کاران در دولت بوش که ماحصل‌اش تجاوز به عراق و افغانستان، مرگ میلیون‌ها انسان بی‌گناه و آشوب و آنارشی دهشتناک متعاقب آن بود، در مقابل هراس و آشوبی که نئوفاشیسم ترامپ و راست‌افراطی در آمریکا در پی آن است، بیشتر به یک شوخی می‌ماند. متن برجر از همین‌رو شاید - اکنون پس از بیست‌واندی سال که از نوشته‌شدنش می‌گذرد و در جهان دیوانه‌ی امروز ما - قدری ساده‌دلانه و معصوم جلوه ‌کند.

photo_۲۰۲۵-۰۴-۱۰_۲۰-۵۲-۳۲ copy

«اگر موفق نشویم، خطر شکست را به جان خریده‌ایم» / جرج دبلیو بوش

بغداد سقوط کرده است. شهر توسط سربازانی که برایش «آزادی» به ارمغان می‌آوردند، به تسخیر درآمده. بیمارستان‌های آن مملو از مجروحان سوخته و معلول ازجمله کودکان بی‌گناهی ا‌ست که قربانی موشک‌ها، خمپاره‌ها و بمب‌های کامپیوتری شده‌اند که توسط آنانی که شهر را «آزاد می‌کردند»، بر سرشان آوار شده. مجسمه‌های صدام حسین سرنگون شده‌اند. در همین حال، آقای رامسفلد در پنتاگون اظهار می‌دارد که سوریه ممکن است هدف بعدی «آزادی» باشد.

امروز صبح، ایمیلی از یک دوست نقاش دریافت کردم که در آن نوشته بود: «نگاه کردن به دنیای امروز دشوار است، چه رسد به فکر کردن درباره آن.» تمام ما این استغاثه را درک می‌کنیم، اما بیایید قدری تأمل کنیم.

گاه لحظاتی در نگاه به کوهستانی که به چشم‌مان آشناست وجود دارد که تکرارنشدنی جلوه می‌کند؛ ترکیبی از نوری خاص، دمایی منحصر‌به‌فرد، وزش باد و فصول سال. حتی ممکن است هفت‌بار پا بر این جهان بگذارید و هرگز چنین کوهی را نبینید؛ سیمایش همچون نگاهی سرسری است که بر سر میز صبحانه افتاده. کوهی در همان مکان همیشگی سر به آسمان برداشته، کوهی که می‌توان آن را جاودان پنداشت، برای آنانی که با آن آشنایند اما، آن کوه هیچ‌گاه تکراری نمی‌شود. او به زمانه‌ای دیگر تعلق دارد.

هر شب و روز این جنگی که این روزها در عراق جریان دارد، با غم‌ها، مقاومت‌ها و حماقت‌های خاص‌ خودش، شمایلی ویژه به خود می‌گیرد. این جنگ اما همان جنگ پیشین است؛ جنگی که تقریباً پیش از آغازش تمام جهان آن را یورشی بی‌سابقه از روی کلبی‌مسلکی و شکافی عظیم میان اصول اعلام‌شده و اهداف واقعی می‌دانستند. جنگی برای تسلط بر یکی از بزرگترین ذخایر نفت جهان، آزمایش سلاح‌های جدید مانند بمب مایکروویو، سلاح‌هایی که با نهایت قساوت ویرانی‌ به‌بار می‌آورند - و بسیاری از آنان به‌صورت رایگان توسط سازندگان‌شان با امید به عقد قراردادهای کلان برای جنگ‌های آینده به پنتاگون عرضه می‌شوند - و بالاتر از همه نمایشی از «حیرت و هیبت» برای مردمانِ این عصر که از‌هم‌گسیخته و متکثرند و با این حال در دنیایی جهانی‌شده زندگی می‌کنند.  

ساده‌تر بگوییم: هدف اصلی این جنگ ـ که در بی‌اعتنایی و تحقیر نسبت به سازمان ملل آغاز شد ـ نشان دادن عواقب محتمل برای هر رهبر، ملت، جامعه یا مردمانی بود که به ایستادگی در برابر منافع ایالات‌متحده ادامه دهند. پیشنهادات و گزارشات بسیاری درباره‌ی ضرورت حیاتی چنین اقدامی، پیش از انتخاب جرج بوش و حتی پیش از حملات تروریستی یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ در محافل مربوط به برنامه‌ریزی سازمانی و عملیاتی مورد بحث بود.

عبارت «منافع ایالات متحده» ممکن است در اینجا موجب سردرگمی شود. این اصطلاح به منافع مستقیم شهروندان آمریکایی ـ چه فقیر و چه مرفه ـ اشاره ندارد، بلکه به منافع بزرگترین شرکت‌های چندملیتی نظر دارد که عمدتاً تحت سلطه‌ی سرمایه‌های آمریکایی هستند و اکنون، در صورت نیاز، مورد حمایت نیروهای مسلح ایالات‌متحده قرار می‌گیرند.

آنچه رامسفلد، چنی، رایس، ولفوویتز، پرل و همکاران‌شان از زمان حادثه‌ی یازدهم سپتامبر موفق به انجام آن شده‌اند، مسکوت گذاشتن هر‌گونه بحثی در باب مشروعیت یا اصلاً موثربودن چنین استفاده‌ی تهدیدآمیزی از قدرت است. آنچه آنها انجام دادند این بود که از ترسی که پس از حمله به برج‌های دوقلو به‌وجود آمده بود، استفاده کردند تا رسانه‌ها و افکار عمومی را در مورد حمایت از حملات پیش‌دستانه و یکجانبه بر ضد هر هدفی که «تروریستی» می‌نامند، متقاعد کنند. در نتیجه‌ی این امر، پیچ و تاب‌ها و نوسانات بازار جهانی دارد با ستاره‌ها و خطوط روی پرچم ایالات‌متحده گره می‌خورد و سوداگری (برای معدود کسانی که پولش را دارند) به تنها حق مسلم بدل می‌شود.

پیتر اوستینوف، نمایشنامه‌نویس، اخیراً با وضوح و به اختصار این مطلب را بیان کرد: «تروریسم، جنگ فقراست؛ و جنگ، تروریسم ثروتمندان.»

اگرچه ادعای وجود سلاح‌های کشتار جمعی در عراق در ظاهر بهانه‌‌ای برای حمله به این کشور بود، شاید هرگز جنگی رخ نداده باشد که نابرابری قدرت آتش طرف‌های درگیر در آن تا این حد شدید باشد. از یک سو، نظارت ماهواره‌ای شبانه‌روزی، بمب‌افکن‌های بی۵۲، موشک‌های تاماهاک، بمب‌های خوشه‌ای، گلوله‌های حاوی اورانیوم ضعیف‌شده و سلاح‌های کامپیوتری آنچنان پیشرفته‌ای که به نظریه (و رویای مجازیِ) جنگِ بدون تماس فیزیکی انجامیده‌اند؛

از دیگر سو، کیسه‌های شن، مردان سالخورده‌ای که اسلحه‌های دوران جوانی خود را در هوا می‌چرخانند و گروهک‌هایی از فداییان با پیراهن‌های مندرس و کفش‌های کتانی، مسلح به چند کلاشینکف. اکثر نیروهای مسلح شناخته‌شده‌ی گارد جمهوری در هفته‌ی نخست جنگ هدف بمباران قرار گرفته و از بین رفتند. نسبت تلفات نیروهای عراقی در مقایسه با نیروهای ائتلاف، در عملیاتی که بر لوگوی آن عبارت «توفان صحرا» آمده بود، چیزی در حدود هزار به یک است.

تصرف بغداد تنها پنج روز پس از صدور فرمان حمله‌ی نیروی زمینی محقق شد. واژگونی ناگزیر مجسمه‌های کریه‌المنظر دیکتاتور از همان الگو پیروی کرد؛ شهروندانِ به‌اصطلاح آزادشده تنها چکش در دست داشتند، درحالی‌که نیروهای آمریکایی با تانک و بولدوزر ـ در امر خطیر سرنگونی مجسمه‌ها ـ به یاری آن‌ها شتافته بودند.

سرعت عملیات موجب شده بود که روزنامه‌نگارانی گوش‌به‌فرمان و وابسته - اما نه روزنامه‌نگاران شجاع و مستقل - متقاعد شوند که این حمله، همانطور که وعده داده شده بود، یک عملیات «آزادسازی» بوده است! قدرت، حقانیت خود را به اثبات رسانده‌ بود! در همین حال، جمعیت تهیدست بغداد که طی 11سال تحریم در حد مرگ از همه‌چیز محروم شده‌ بودند، شروع به غارت ساختمان‌های خالی دولتی کردند. هرج‌ومرج آغاز شد.

به کوهستان بازگردیم ـ که ظرف زمانی دیگری را پیش رویمان قرار می‌دهد ـ و از آنجا نظاره کنیم. فاتحان، با برتری بی‌سابقه‌ی تاریخی در قابلیت‌ سلاح‌هایشان، فاتحانی که راهی جز پیروزی نداشتند، ترسیده به نظر می‌رسیدند. نه‌تنها تفنگدارانی‌ که ماسک‌های ضد‌گاز بر چهره داشتند، به کشوری پرچالش فرستاده شده بودند و در توفان‌های واقعی صحرا به دام افتاده بودند، بلکه سخنگویانی که فرسنگ‌ها آن‌سو‌تر در دفاتر راحت‌شان در پنتاگون نشسته بودند نیز چنین حالی داشتند؛ و بالاتر از همه، رهبران ملی ائتلاف که در تلویزیون ظاهر می‌شدند یا به‌منظور توطئه‌چینی در مکان‌های دورافتاده گرد هم می‌آمدند.

بسیاری از اشتباهات اوایل جنگ ـ مثلاً کشته‌شدن سربازان با آتش خودی و متلاشی‌شدن خانواده‌های غیرنظامی از فاصله‌ی بسیار نزدیک (در عملیاتی با نام «نابودی وسیله نقلیه») ‌ـ به «اضطراب بیش از حد» نسبت داده شد.

اگر ترس بر هر یک از ما غالب شود، ممکن است هر لحظه وحشت‌زده شویم. اما به‌نظر می‌رسد که رهبران نظم نوین جهانی با ترس ازدواج کرده‌اند و فرماندهان و سرهنگ‌های زیردست‌شان از بالا با چیزی از جنس همان ترس شست‌وشوی مغزی شده‌اند. 

مناسک مربوط به این ازدواج شامل چه چیزهایی می‌شود؟ شبانه‌روز، همسرانِ ترس مشغول بازگویی شبه‌حقایقی «درست» به خود و زیردستان‌شان هستند؛ شبه‌حقایقی که امید دارند جهان را از آنچه هست به آنچه نیست، بدل کنند! شش شبه‌حقیقت برای ساختن یک دروغ کافی است. درنتیجه آنها با واقعیت بیگانه می‌شوند، درحالی‌که همچنان به رویا‌پردازی در باب قدرت ـ و البته اِعمال آن ـ ادامه می‌دهند. آنها مدام باید شوک‌هایی را که به آنها وارد می‌شود به جان بخرند، درحالی‌که به کارشان شتاب می‌دهند. قاطعیت به ابزار همیشگی آنها بدل می‌شود تا پرسشی  ـ به‌خاطر اعمال‌شان ـ به میان نیاید.

از آنجا که با ترس پیوند زناشویی بسته‌اند، قادر نیستند با آن کنار بیایند یا برای آن جایی پیدا کنند. ترس، مرگ را بیرون نگه می‌دارد، بنابراین مردگان نیز آنها را ترک می‌کنند. آنان روی این کره‌ی خاکی تنها و بی‌کس‌اند؛ حال‌ آنکه بقیه‌ی جهان چنین وضعی ندارند. به همین دلیل، با در نظرگرفتن تمام قدرت نظامی و غیرنظامی‌ای که در اختیار دارند، خطرناک‌اند. به‌طرزی دهشتناک خطرناک و همین نیز در عین‌حال دلیل ناتوانی آن‌ها در بقاست.

در بیست‌وسومین روز جنگ، هرج‌ومرج و آشوب به‌شکل تصاعدی افزایش یافت. رژیم سرنگون شده بود. نمی‌توانستند صدام حسین را پیدا کنند. بمباران‌های هوایی، عملیات ویران‌سازی خود را در هر نقطه‌ای که ژنرال تامی فرانکس مناسب می‌دید، ادامه می‌دادند. در کف خیابان‌های بغداد و برخی شهرهای دیگر که «آزاد شده بودند»، همه‌چیز در حال غارت، دزدی و تکه‌تکه شدن بود؛ و این نه‌تنها در مورد وزارتخانه‌های متروکه صادق بود، بلکه در مورد مغازه‌ها، خانه‌ها، هتل‌ها و حتی بیمارستان‌هایی که شمار بیشتری از مجروحان و محتضران مأیوسانه به آنجا منتقل می‌شدند، صدق می‌کرد.

برخی پزشکان در بغداد اسلحه برداشتند تا از خدمات و تجهیزات خود دفاع کنند. در همین حال، نیروهایی که شهر را «آزاد» کرده و به آن آسیب زده بودند، تنها در کناری ایستاده بودند؛ متحیر، مضطرب، بی‌تفاوت و بی‌آنکه کاری انجام دهند.

سناریوی سرنگونی مجسمه‌های صدام حسین که باید مملو از شادی و سرمستی می‌بود، در پنتاگون پیش‌بینی شده و با دقت آماده شده بود، چراکه شبه‌حقیقتی را در خود داشت. اما حقیقت کاملِ آنچه در شهرها می‌گذشت، پیش‌بینی ‌نشده بود. جناب وزیر رامسفلد، این هرج‌ومرج را صرفاً «بی‌نظمی» نامید.

زمانی که نظامی خودکامه نه توسط مردمی که تحت آن حکومت زندگی می‌کنند، بلکه توسط نظام‌ خودکامه‌ی دیگری سرنگون می‌شود، خطر بدل‌شدن ماحصل آن به یک آشوب بالاست، زیرا در نظر مردم اینگونه جلوه می‌کند که حد اعلای امید به هرگونه نظم اجتماعی تماماً از میان رفته است؛ از این‌رو تمایل به غارتگری به‌منظور بقای شخصی حاکم شده و چپاول آغاز می‌شود. مسئله به همین سادگی و دهشتناکی است. با این حال، خودکامگانِ نورسیده کوچک‌ترین درکی از رفتار انسان‌ها در شرایط بحرانی ندارند. هراس‌شان سدی ا‌ست در برابر آگاهی‌شان؛ آنان روی این کره‌ی خاکی تنهایند؛ حتی مردگان نیز آنها را رها کرده‌اند.

جان برجر

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار