مبارزی از شرق/بازخوانی کارنامه مبارزاتی و سرانجام طاهر احمدزاده
نقطه اصلی و به عبارت دیگر آغاز دوره فعالیت طاهر احمدزاده را باید زمانی دانست که با محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) آشنا میشود و از این طریق در سالهای جوانی مسیری را آغاز میکند که به سیاست منتهی میشود.
در تاریخ انقلاب و مبارزاتی که با حکومت پهلوی صورت گرفت، در شهرهای بزرگ کشور افرادی وجود داشتند که اگر نگوییم در سطح ملی نقشآفرینی کردند در سطح شهرهایشان تاثیر زیادی داشتند و به نوعی مدیریتکننده وضعیت سیاسی در این شهرها بودند. «طاهر احمدزاده» یکی از این چهرههاست که از جریان ملی شدن صنعت نفت تا پیروزی انقلاب در سال 1357، سالها در مشهد در کنار چهرههای شاخصی چون محمدتقی و علی شریعتی، به فعالیت پرداخت و بارها طعم زندانی شدن در رژیم پهلوی را چشید اما هر بار که زندان رفت، از مسیر خود دور نشد؛ فردی که پس از انقلاب مدت کوتاهی را در عرصه مدیریت کشور سپری کرد اما پس از آن روند به گونهای پیش رفت که تجربه زندانی شدن در نظام جدید را هم پیدا کرد.
سالهای کودکی و نوجوانی
اول خردادماه 1300 در خانوادهای با پدری متولد افغانستان و مادری مشهدی، به عنوان اولین فرزند در محله چهارباغ مشهد بهدنیا میآید. خودش در خاطراتش درباره پدرش گفته است: «در زمان رضاشاه، اماناللهخان، پادشاه افغانستان به فرانسه رفت و از طریق شوروی به ایران و مشهد آمد. پدر ما در آن زمان هنوز شناسنامه افغانی داشت و چون در ایران چهرهای محوری در میان افغانیهای مقیم ایران بود، یادم هست که پادشاه افغانستان را به خانهمان دعوت کرد. پدر ما بسیار کارگشا بود و به مردم بسیار کمک و کارگشایی میکرد.»
اما اتفاق بزرگ در دوران نوجوانی او در حیطه زندگی شخصیاش، درگذشت پدرش است؛ موضوعی که منجر میشود که ترک تحصیل کرده و بهعنوان فرزند ارشد خانواده، مسئولیت را به دوش بکشد. درباره این ماجرا گفته است: « سال 1313 بود که دوره متوسطه را در مدرسه فردوسی تمام کردم و چون باید در نبود پدر عهدهدار مسئولیت اداره خانواده میشدم، از ادامه تحصیل باز ماندم و به دانشگاه نرفتم.» البته موضوع مهم تا قبل از سرپرست شدنش در خانواده، این است که زیربنای علاقه طاهر به فعالیت فرهنگی که بعدها او را وارد مسیر سیاست میکند، توسط پدرش زده میشود. او در بخشی از خاطراتش گفته است: «پدر ما تا زنده بود، روی حیاط خانه چادر میکشید و مرتب مراسم روضه در خانه برگزار میکرد و همه وعاظ را برای سخنرانی دعوت میکرد.»
آشنایی با محمدتقی شریعتی
نقطه اصلی و به عبارت دیگر آغاز دوره فعالیت طاهر احمدزاده را باید زمانی دانست که با محمدتقی شریعتی (پدر دکتر علی شریعتی) آشنا میشود و از این طریق در سالهای جوانی مسیری را آغاز میکند که به سیاست منتهی میشود. او درباره زمینه آشنایی با شریعتی گفته است: «بعد از شهریور 20 در همین نشستهای مذهبی با مرحوم محمدتقی شریعتی آشنا شدم. جریان هم این بود که برادرانم که دانشآموز دبیرستان بودند گفتند که ما از یکی از معلمانمان به نام شریعتی خواستهایم تا جلساتی برای ما دانشآموزان دبیرستان بگذارد و حالا این هفته جلسه باید در خانه ما برگزار شود. من هم موافقت کردم و آن روز خودم هم در جلسه شرکت کردم. وقتی آن جلسه تمام شد، من از ایشان اجازه گرفتم که در جلسات آینده در خانههای دیگران هم شرکت کنم.»
پس از این آشنایی، زمینه نزدیک شدن طاهر احمدزاده با محمدتقی شریعتی فراهم میشود، تا اینکه محرم سال 1321 از راه میرسد و برنامهای متفاوت از سوی آنها چیده میشود که در نهایت به اتفاقی مهم میانجامد. احمدزاده درباره محرم آن سال گفته است: «زمستان بسیار سختی هم بود و ارتش سرخ، شمال ایران را اشغال کرده بود. پیشنهاد کردم که در دهه محرم، جلسات سیار نباشد و یکجا برگزار شود. با این پیشنهاد و موافقت استاد شریعتی، جلسات دهه محرم در منزل ما در چهارباغ برگزار شد. اطلاعیهای پخش کردیم تا برنامه به اطلاع مردم برسد؛ اینکه در این جلسات استاد شریعتی تفسیری از قرآن و سپس تحلیلی از تاریخ عاشورا ارائه میکند. همچنین در اطلاعیه آمده بود که جلسات با تلاوت آیات قرآن و سپس ترجمه آن آغاز میشود. در آن زمان برای اولین بار در ایران بود که یک جلسه مذهبی با تلاوت و ترجمه آن آیات آغاز میشد.»
نکته جالب توجه در این ماجرا، بحثی است که احمدزاده درباره واکنش سنتیهای مشهد به نوع برگزاری مراسم محرم از سوی آنها مطرح کرده و از ناراحتی آنها سخن گفته است. او گفته: «برخی روضهخوانهای سنتی هم در مجالس خود به شدت به این جلسات حمله میکردند و میگفتند یک کسی پیدا شده کلاهشاپو سرش میگذارد و کراوات میزند. میگفتند در دهه عاشورا که باید سینهزنی و عزاداری صورت بگیرد او میآید و تفسیر قرآن میگوید.»
ماجرای حزب توده
در این میان، برنامه محرم ماه آن سال که توسط آنها برگزار میشد، مهمانهای ویژهای داشت و رهبران حزب توده مشهد در این جلسهها شرکت میکردند. احمدزاده درباره علت شرکت تودهایها در این جلسات گفته است: «چون از جلسات استقبال شده بود میخواستند ببینند که چه حرفهایی گفته میشود. مثلاً برادر خلیل ملکی که از رجال حزب توده در مشهد بود به آن جلسات میآمد. بعد از آن که جلسه تمام میشد و مردم میرفتند هم آنها شروع به بحث ایدئولوژیک با استاد شریعتی میکردند.» اما در این میان، بحث مهم دیگر، اقدامی است که بعد از دهه محرم از سوی حزب توده در قبال این جلسات صورت میگیرد و اتهام مهمی را به آنها میزنند. احمدزاده در این ارتباط گفته است: «بعد از دهه محرم روزنامه ارگان حزب توده در مشهد به شدت به این جلسات حمله کرد و نوشت که انگلیسیها از طریق افغانستان پول میفرستند تا این جلسات دایر شود و جلوی آگاهی تودهها را بگیرند.»
کانون نشر حقایق اسلامی
رخداد مهمی که در مسیر طاهر احمدزاده اثرگذار است؛ بنیان «کانون نشر حقایق اسلامی» توسط محمدتقی شریعتی است. او درباره تشکیل کانون گفته است: «نمایندگان اصناف نزد آقای شریعتی آمدند و گفتند حاضریم هزینه لازم را بدهیم تا یک محل ثابتی تدارک دیده شود و مردم هم غیر از دانشآموزان در این جلسات شرکت کنند... به مرور افرادی در آنجا عضو شدند و ماهانه حق عضویت پرداخت میکردند. در این مرحله بود که آقای شریعتی عنوان «کانون نشر حقایق اسلامی» را برای آن جلسات انتخاب کرد و هیئتمدیرهای هم برای کانون مشخص شدند. آقای شریعتی، آقای ممکن، مرحوم حاجی مرشد، آقای قاضی، آقای صیرفی، حاجی عاملزاده، مرحوم آسایش، آقای حکیمی و بنده از اعضای هیئتمدیره و هیئتامنای کانون بودند.»
نکته مهم دیگر این است که در این مقطع است که علی شریعتی هم پا به کانون میگذارد. احمدزاده درباره علی شریعتی گفته است: «وقتی ما با مرحوم استاد شریعتی آشنا شدیم، علی شریعتی تقریباً 9 ساله بود. گاهی که به خانه استاد شریعتی میرفتیم، علی برای ما چای میآورد. به ظاهر خیلی هم خجالتی بود. او با دوستانش به تمام جلسات کانون میآمد.»
به هر ترتیب کانون فعالیت خود را در مشهد آغاز کرده و با گذشت زمان، آرامآرام بحث سیاسی هم وارد مباحث فرهنگی نشستهای آنها میشود. البته بنابر آنچه احمدزاده گفته، ممنوعیت برای فعالیت سیاسی در کانون در اساسنامه وجود نداشته است. او گفته: «در اساسنامه کانون آمده بود که دین از سیاست جدا نیست اما این به معنای آن نبود که آقای شریعتی مسئولیت سیاسی بپذیرد بلکه به معنی آن بود که مردم در جامعه مسئولیت اجتماعی خود را باور کنند و اینگونه نباشد که افراد دیندار مطابق رسم آن زمان اصلاً به سراغ سیاست نروند. در اساسنامه آمده بود که افراد در کانون در چارچوب نظامنامه کانون باید عمل کنند ولی در خارج از کانون میتوانند عضویت در احزاب سیاسی داشته باشند. برای همین مثلاً دکتر کاظم سامی هم عضو جاما بود و هم عضو کانون نشر حقایق اسلامی.»
اما در این میان، نقطه مهم در فعالیت سیاسی پیرامون کانون از ماجرای ملی شدن صنعت نفت آغاز شده و تا کودتای 28مرداد 1332 اوج میگیرد. احمدزاده درباره این موضوع گفته است: «یادم میآید که در دوران نهضت ملی و ملی شدن نفت علاقهمندان به کانون آرمی را به سینه میزدند که از تهران فرستاده شده بود و نشانهای برای ملی شدن نفت بود. در این دوره در سخنرانیهای مذهبی کانون هم اشاراتی به مسائل اجتماعی و سیاسی روز جامعه میشد... بدین ترتیب کانون به یک پایگاه مهم برای نهضت ملی تبدیل شد و پس از کودتا هم نقش عمدهای در نهضت مقاومت ملی ایفا کرد؛ بهطوریکه وقتی اعضای نهضت مقاومت ملی را بازداشت کردند، بیشتر بازداشتشدهها از مشهد و کانون نشر حقایق اسلامی بودند.»
اولین بازداشت
پس از کودتای 28 مرداد، فعالیت کانون در چارچوب نهضت مقاومت ملی ادامه پیدا میکند تا اینکه در شهریورماه سال 1336 تعداد زیادی از اعضای کانون بازداشت میشوند. ماجرای بازداشت از این قرار بوده که در این سال جزوهای 24صفحهای از سوی نهضت مقاومت ملی برای توضیح وضعیت نامطلوب کشور پس از کودتا و در نقد قرارداد کنسرسیوم تهیه و پخش میشود که در مشهد پخش آن بر عهده اعضای کانون بود. در نتیجه 16 نفر از اعضای کانون بازداشت شده و به زندان قزلقلعه در تهران منتقل میشوند.
او درباره بازداشتشان گفته است: «سال ۱۳۳۶ جزوهای را نهضت ملی مقاومت درباره ملی کردن نفت آماده کرده بود و برای افراد مختلف میفرستاد، برای شاه هم فرستاده بودند. بختیار در آن زمان رئیس ساواک و فرماندار نظامی بود. شاه بختیار را احضار میکند و میگوید کار به جایی رسیده که این جزوه افشاگرانه را برای من هم فرستادهاند و تو چگونه مسئولیت ریاست ساواک را بر عهده داری؟ اینگونه بود که بختیار تصمیم به دستگیری اعضای نهضت مقاومت در شهرهای مختلف گرفت.»
البته احمدزاده گفته که بازداشت اعضای کانون علاوه بر جزوه نهضت ملی، ریشه دیگری هم داشته است: «یکی از علل بازداشت ما هم به کارت تبریکی باز میگشت که اول سال 1336 برای افراد فرستاده بودیم و در آن اشاراتی به مصدق و جمال عبدالناصر شده بود.»
موضوع جالب دیگری که احمدزاده درباره زندانی شدن در آن مقطع گفته، اقدامی است که یکی از حامیان آیتالله کاشانی زیربازجویی علیه علی شریعتی انجام داده بود. او میگوید: «یادم هست آقای افصحالمتکلمین که یک روحانی حامی آیتالله کاشانی بود و تحت فشار مجبور به همکاری با ساواک شده بود هم همراه ما بازداشت و به تهران فرستاده شد. او در بازجوییها گفته بود که در یکی از جلسات خانه احمدزاده، علی شریعتی به شاه توهین کرده و گفته است که این گلدان را به فلان جای شاه حقنه باید کرد. شریعتی در بازجوییها گفته بود اگر من میخواستم توهین بکنم هم این تعبیر در ادبیات من نیست. من از شاه انتقاد کردم اما سخن معقول گفتهام.»
از جبهه ملی به نهضت آزادی
پس از بازداشت اعضای کانون در سال 1336، فعالیتهای رسمی کانون تعطیل شده و روند فعالیتها تنها به برگزاری جلسههایی در منزل آیتالله میلانی خلاصه میشود. البته باید اشاره کرد که آشنایی آنها با آیتالله میلانی به سال اول پس از کودتا برمیگردد. احمدزاده در این ارتباط گفته است: «آیتالله میلانی در سال 1333 از نجف به مشهد آمد. ایشان در نجف سمپات نهضت ملی بودند. وقتی به مشهد آمدند ما به ایشان نزدیک شدیم و ایشان هم به جلسات کانونیها میآمد و ما را تشویق میکرد که ادامه دهیم. همین آقای میلانی از ابتدا طرفدار نهضت ملی بودند. حتی در سال 1333 که مهندس بازرگان را در تهران بازداشت کردند، ما نزد آیتالله میلانی رفتیم و ایشان نامهای به نخستوزیر وقت نوشتند که چنین مردی با این خدمات را چرا بازداشت کردهاید. من در این زمان به نوعی مشاور سیاسی آیتالله میلانی بودم. وقتی به خانه ایشان میرفتم، به خلوت میرفتیم و در اندرونی صحبت میکردیم و حتی پسر ایشان هم وارد اتاق نمیشد.»
به هر ترتیب، تعطیلی رسمی کانون سه سال طول میکشد تا اینکه در سال 1339، جان.اف.کندی در آمریکا روی کار آمده و سیاستهای آمریکا در خاورمیانه تغییر میکند که یکی از محورهای آن الزام به آزادی نسبی مخالفین بوده است. در نتیجه این تغییر سیاستها، جبهه ملی دوم آغاز به کار میکند و احمدزاده هم که از زندان آزاد شده بود، فعالیت خود را در جبهه پیگیری میکند و در سال 1340، به عنوان نماینده جبهه ملی خراسان در کنگره جبهه ملی سخنرانی میکند. متن سخنرانی او در این کنگره به گونهای بوده است که بارها اللهیار صالح دبیر کنگره از جای خود بلند شده و او را تشویق میکند اما پس از کنگره، با تشکیل نهضت آزادی، برخی از اعضای شاخص کانون، عضو نهضت شدند که یکی از آنها طاهر احمدزاده بود.
زندانهای متوالی
پس از پیوستن به نهضت آزادی، روند فعالیتهای طاهر احمدزاده به گونهای پیش میرود که سه بار متوالی به صورت کوتاهمدت در سه سال پشت سر هم بازداشت میشود. اولین مورد این بازداشتها در سال 1340 پیش میآید. در این سال او میخواهد که اقدام به برگزاری نماز عید فطر در ملک شخصیاش به امات آیتالله میلانی کند. ساواک با اطلاع از موضوع در شب عید فطر منزل او را محاصره کرده و احمدزاده و برخی دیگر از همراهانش را دستگیر و راهی زندان میکند و چندی بعد از زندان آزاد میشود اما پس از آزادی از زندان هم توقفی در روند فعالیتها صورت نمیگیرد.
یک سال بعد یعنی در سال 1341، اقدام به طراحی و برگزاری نوینی از مراسم مذهبی در ماه محرم و به صورت ویژه در روزهای تاسوعا و عاشورا میکند. شکل کار به این صورت بوده که دستههای سینهزنی در صفوف مجزا و به ترتیبی خاص (به ترتیب دانشآموزان، دانشجویان، کارمندان، اصناف، طلاب) درحالی در خیابانهای مشهد حرکت میکردند که در مقابل هر دسته، پارچهنوشتههایی وجود داشت روی آنها خطبهای از امام حسین، نهجالبلاغه و یا یکی از آیات قرآن درباره ظلم و ظالم بود و این نوشتهها مرتباً از سوی بلندگوها خوانده میشد تا بیسوادها هم متوجه آنها شوند.
در روز عاشورا هم به جای اینکه قمهزنی و سینهزنی کنند، سخنان امام حسین در روز عاشورا از بلندگوها خوانده میشد؛ موضوعی که مورد توجه مطبوعات قرار گرفت و گزارش و تصاویر آن در روزنامهها چاپ شد. این روند باعث شد که هم استاندار خراسان عزل شده و هم برخی اعضای کانون از جمله طاهر احمدزاده بازداشت شوند. پس از آزادی، در سال 1342 یکبار دیگر بازداشت میشود. اینبار علت بازداشت، انتشار جزوهای با عنوان «بیایید فرصتها را غنیمت شماریم» بود و چند روز پیش از ماجرای 15 خرداد، آزاد شد و پس از این آزادی، فعالیتهای کانون برای همیشه تعطیل شد اما فعالیتهای سیاسی او و برخی دیگر از اعضای کانون ادامه داشت.
پس از اینکه در سال 1342 آزاد شد، روند فعالیتهای سیاسیاش ادامه داشت اما موضوع خاصی پیرامون او وجود نداشت تا اینکه در مهرماه سال 1350 برای پنجمین بار در عمرش بازداشت شد و اینبار سنگینترین حکم خود تا به آن روز را دریافت کرد و ده سال زندان نصیبش شد و تا مهرماه 1357 که عفو شد، در زندان حضور داشت. یکی از نکتههای مهم درباره زندان او این است که درحالیکه کمتر از شش ماه از زمان حضورش در زندان میگذشت، در زندان خبر مهمی را دریافت کرد. مسعود و مجید، پسران او در جریان سیاهکل دستگیر شده بودند، برایشان حکم اعدام صادر شده و خبر اعدام آنها به پدر رسید.
اقدام برای سفر به پاریس
بلافاصله پس از آزاد شدن از زندان، فعالیتهای سیاسی خود را ادامه داد و در این مسیر قصد داشت در ابتدای زمستان 57 برای دیدار با آیتالله خمینی به پاریس برود اما موضوعی باعث میشود که او در آن مقطع از رفتن به پاریس منصرف شود. روایت این ماجرا از زبان خود احمدزاده میتواند جالبتر باشد. او گفته است: «مرحوم طالقانی در جریان تصمیم من بود و به من گفت که لازم است بروی و صحبت کنی و نظرات خودت را منتقل کنی. من تدارک سفر دیدم و به مشهد آمدم تا خانم را همراه خودم ببرم اما وقتی وارد مشهد شدم، دیدم شهر سوت و کور است. تعجب کردم و به خانه آمدم و از یکی از دوستان پرسیدم چه خبر است؟ گفتند که در نهم و دهم دی، میان مردم و نیروهای نظامی درگیری صورت گرفته و چند نفر کشته شدهاند و شرایط غیرطبیعی در شهر حاکم است.
سراغ آقای هاشمینژاد و طبسی و دیگر دوستان سیاسی را گرفتم که گفتند آنها هم مخفی شدهاند. به مخفیگاه آنها در خانهای در خیابان خواجه ربیع رفتم تا قبل از رفتن به پاریس با آنها مشورت کنم و در سفر به پاریس حامل نظرات آنها هم باشم. آقایان طبسی و هاشمینژاد، چشمشان که به من افتاد تعجب کردند و گفتند کجا بودی؟ گفتم که تهران بودم و میخواستم به پاریس بروم که برای همراه کردن همسرم به مشهد آمدم و با این صحنه مواجه شدم. به آنها گفتم که میخواستم قبل از رفتن به پاریس شما را هم ببینم تا اگر شما هم پیامی دارید، منتقل کنم و با بصیرت بیشتری از اوضاع خراسان به ملاقات امام خمینی بروم. یکی از دوستان به من گفت که تو الان نباید به پاریس بروی، باید بمانی و این مشکلاتی را که پیش آمده حل کنی. ما هم اگر تماسی با پاریس داشتیم میگوییم که آقای احمدزاده میخواست بیاید ولی ما از او خواستیم که بماند و مشکلات را حل کند.
من هم پذیرفتم و از مسافرت صرفنظر کردم. گفتم حالا مشکلات چیست که من باید حلشان کنم. گفتند که اولاً با این وضعی که پیش آمده اصلاً کسی به راهپیمایی نمیآید. باید کاری کنیم که دوباره مردم به صحنه بیایند. دوم اینکه عدهای از نیروهای سیاسی روز راهپیمایی بازداشت شدهاند که باید آزاد شوند. سوم اینکه زندانیان عادی شورش کرده و زندان وکیلآباد را آتش زدهاند و زندانیان سیاسی را هم به گروگان گرفتهاند که باید این مشکل هم حل شود. من گفتم که چطور میتوانم این مشکلات را حل کنم، گفتند که از دیروز دکتر بختیار از اعضای جبهه ملی نخستوزیر شده و شما بنا بر ارتباطتان، از فرصت میتوانید استفاده کنید و این مشکلات را حل کنید.»
تماس با بختیار
پس از منتفی شدن سفر به فرانسه، قرار میشود آنچه از او درباره مشهد خواسته بودند را پیگیری کند و در نتیجه با شاپور بختیار تماس میگیرد و ماموریتی مهم را در مسیر انقلاب به سرانجام میرساند. خودش درباره آن تماس گفته است: «با دکتر بختیار تماس گرفتم و او هم برعکس، گفت که از دیروز دنبال تو میگشتم. برای او توضیح دادم که در مشهد چه اتفاقی افتاده. او هم گفت که من سریع دستور میدهم تا کمیسیون امنیت در مشهد تشکیل شود و شما را هم به کمیسیون امنیت دعوت کنند تا در آنجا مطابق تصمیم شما عمل شود. سر شب، زنگ خانه ما به صدا درآمد و همسرم در را باز کرد. گفت که یک جیپ ارتش و یک مامور آمدهاند تا شما را ببرند. فکر کرد که میخواهند ما را بازداشت کنند.
وقتی دم در رفتم متوجه شدم آنها برای جلسه امنیت استان به دنبال من آمدهاند. در کمیسیون امنیت، مسئولان استان بودند و در آنجا دادستان ارتش به من گفت که من الان خجالت میکشم مقابل شما نشستهام چون سال 1350 که شما بازداشت شدید، من بودم که برای شما قرار توقیف صادر کردم. من هم گفتم که شما به تکلیف آن روزتان عمل کردید ولی ما امروز به دنبال نجات کشور از یوغ استبداد و استعمار بیگانه هستیم و مهم نیست که آن روز شما چه کردهاید. فرمانده لشکر از من پرسید نظر شما درباره بحران جاری و راهحل آن چیست؟ گفتم که من سه پیشنهاد دارم. اول آنکه آنهایی را که روز درگیری بازداشت شدند آزاد کنید.
دوم آنکه باید زندانیان سیاسی از گروگان زندانیان عادی خارج شوند و فعلاً به جای دیگری منتقل شوند. سوم هم آنکه راهپیمایی مردم بدون حضور ارتش و پلیس در خیابان انجام شود. فرمانده ارتش گفت که در روز درگیری تعدادی از اسلحههای ما به دست مردم افتاده و آنها این تسلیحات را به خانه آقای قمی بردهاند که ما گفتهایم در ازای پس دادن تسلیحات، ما هم بازداشتشدهها را آزاد میکنیم. علاوه بر این ما زندان را صرفاً محاصره کردهایم تا کسی فرار نکند وگرنه در آنجا کاری از دست ما ساخته نیست. در مورد راهپیمایی هم گفت که باز در آنجا شعارهایی داده میشود که منجر به درگیری میشود. من در پاسخ گفتم که اگر شما به من قول دهید که زندانیان عادی را که جرایم کوچکی دارند آزاد کنید، شخصاً میروم و در زندان با آنها صحبت میکنم و گروگانها را بیرون میآورم.
در مورد اسلحهها هم گفتم که من در واقعه نهم و دهم دی در مشهد نبودم و نمیدانم اسلحههای شما کجاست و بهتر است شما بدون قید و شرط بازداشتشدهها را آزاد کنید. در مورد راهپیمایی هم تضمین دادم که اگر ارتش و پلیس در راهپیمایی مردم دخالت نکند، خونی از دماغ هیچ کس نخواهد ریخت. گفتم اگر این پیشنهادهای من را میپذیرید که تشکر میکنم وگرنه با دکتر بختیار از همین جا تماس بگیرم و بگویم که من آنچه از دستم بر میآمد میخواستم انجام دهم که مخالفت شد. به این ترتیب آنها پیشنهادهای مرا پذیرفتند و بازداشتشدهها را آزاد کردند و من هم برای مذاکره با زندانیان رفتم و با آنها صحبت کردم و مسئله گروگانگیری در زندان حل شد. به دوستان هم پیغام دادم که اعلام راهپیمایی کنند و راهپیمایی عظیمی بدون دخالت پلیس انجام شد.»
اقدام مجدد برای سفر
پس از اینکه موضوع مشهد را حل و فصل میکند، باز هم بار سفر میبندد که به پاریس برود و در این مسیر جلسهای را در مشهد برگزار میکند. درباره این جلسه گفته است: «گفتم که من میخواهم به پاریس بروم و شما هم اگر میخواهید نظراتتان را مکتوب کنید تا من ببرم و بگویم که اینها، نظرات روحانیت مبارز مشهد است و صحبتهای خودم را هم مستقلاً ارائه کنم اما این نظر من با سکوت مواجه شد و من متوجه شدم که نباید خودم را نماینده آن دوستان معرفی میکردم اما در آنجا آقای هاشمینژاد گفت که سوءتفاهم شده است و قبل از آزادی شما از زندان در چهارم آبان 1357 صحبتهایی میشد ولی روزی که شما وارد مشهد شدید و ما به استقبال شما در راهآهن آمدیم تا شما لب به سخن گشودید، فهمیدیم که احمدزاده ما همان احمدزادهای است که قبلاً میشناختیم.
ما نگران بودیم که شما با شعار مجاهدین صحبتتان را آغاز کنید، یعنی «به نام خدا و به نام خلق مسلمان ایران» اما برخلاف شایعات، شما گفتید «به نام الله، این پرجاذبهترین و پرمحتواترین واژه فرهنگ بشریت» و ما فهمیدیم شما عضو مجاهدین نشدهاید. آیتالله طبسی هم چنین صحبتی کردند، آیتالله خامنهای هم گفتند که من شخصاً اگر دوستان هم نخواهند، نظراتم را مینویسم تا شما به پاریس ببرید. به هر حال، من خانم را برداشتم و به تهران آمدم تا به پاریس برویم.»
پس از اینکه به تهران میرود، برای دومین بار سفرش منتفی میشود تا بدون سفر به پاریس، شاهد بازگشت آیتالله خمینی به ایران باشد. احمدزاده درباره این ماجرا گفته است: «شبی که وارد تهران شدم، رادیو بیبیسی گفت که امام خمینی تصمیم به مراجعت گرفتهاند. من به مرحوم بهشتی تلفن زدم و پرسیدم که آیا خبر بیبیسی صحت دارد؟ ایشان خبر را تایید کردند و گفتند شما هم به پاریس نروید و بمانید تا امام بیایند. اواخر دیماه 1357 بود. ما هم به پاریس نرفتیم. من دیدم تنها کاری که میتوانم بکنم این است که پیامی برای امام بفرستم. تحقیق کردم و فهمیدم پیامهای تلفنی را ضبط میکنند و آنها را برای امام پخش میکنند.
من آن زمان در دفتر مرحوم طالقانی بودم و آن پیام را برای مخابره کردن نوشتم و به آقای طالقانی دادم که بخوانند. ایشان خواندند و در حق من دعا کردند و گفتند که خدا به تو خیر بدهد که در این شرایط حساس به فکر چنین مسائل ظریفی هستی. من از دفتر آقای طالقانی دفتر نوفللوشاتو را گرفتم و پیام را خواندم. من این پیام را نه یک بار که چهار بار مخابره کردم تا در هر شرایطی این پیام به امام برسد. در یکی از این تماسها هم آقای طالقانی گوشی را از من گرفت و به ضبطکننده پیام گفت که سلام من را به امام برسان و بگو که پیام احمدزاده مورد تایید من است.»
سالهای پس از انقلاب
با بازگشت امام خمینی به تهران و سپرده شدن نخستوزیری دولت موقت به مهدی بازرگان، او پیشنهاد استانداری خراسان را از سوی نخستوزیر دریافت میکند، احمدزاده ابتدا این پیشنهاد را قبول نمیکند اما پس از برگزاری جلسههایی راضی میشود که در این سمت حضور داشته باشد. در اسفند 57 استانداریاش آغاز میشود و با پایان کار و استعفای دولت موقت، او هم از سمت خود استعفا داده و تنها تجربه مدیریتی خود را پشت سر میگذارد. پس از آن روند فعالیتهایش به برخی فعالیتهای سیاسی در نهضت آزادی و برخی سخنرانیها خلاصه میشود و تجربه زندان را هم در جمهوری اسلامی پیدا میکند و در نهایت 9 آذر 1396 در شهر زادگاهش فوت میکند.
یکی از مهمترین سخنرانیهایی که او انجام داده، در همان سالهای ابتدایی انقلاب و در سالگرد درگذشت آیتالله طالقانی صورت گرفت که او در بخشی از سخنرانی خود گفته بود: «باید با صراحت اعلام کنم که انقلاب، بهطور جدی در معرض خطر قرار گرفته. به خدا قسم زنگ خطر به صدا درآمده، امپریالیسم در انتظار همین معنی است؛ لذا ایامام، ای رهبر انقلاب، ای امام مستضعفین، توای امام به اتکاء خلق مستضعف خود پاسخ شنیدی انقلاب در انقلاب را آغاز کن.»