| کد مطلب: ۲۴۵۸۶
حبس کودکی

گزارشی از زندگی مادران زندانی و بچه‌‏هایشان در زندان‌ها

حبس کودکی

همین چندروز پیش غلامعلی محمدی، رئیس سازمان زندان‏‌ها گفت که ۳/۶ درصد از جمعیت کنونی زندانیان کشور را زنان تشکیل می‏دهند؛ او باز هم نگفت که چه تعداد از زنان زندانی با بچه‌هایشان حبس می‌گذرانند.

«ایشالا آزادی». اولین کلمه‌ای که «مهسا» در زندان یاد گرفت، «آزادی» بود. بعد روز از پی روز که گذشت، مهسا دید که بعضی روزها، وقتی زنی قرار است آزاد شود، بقیه زن‌ها پشت سرش صف می‌بندند، دست می‌زنند و هلهله می‌کنند. روزهایی که یک کلمه از همه بیشتر تکرار می‌شد و بعد کلمه بعدی هم از راه رسید و کنار اولین کلمه نشست: «ایشالا آزادی». 

دو سال پیش، وقتی افسانه را بازداشت کردند، مهسا چند‌روزه بود. او تازه به دنیا آمده بود که «افسانه»، مادرش را به اتهام قتل دستگیر کردند و به آگاهی شاپور بردند. 40 روز گذشت تا افسانه و مهسا را به زندان زنان قرچک بیاورند و دو سال طول کشید تا بچه بتواند درست حرف بزند؛ تا بتواند با کلمه‌هایی غیر از «آزادی» هم جمله بسازد. هربار شنیدن کلمه «آزادی» برای افسانه درد بزرگی است. یک توده غم انبوه است که راه باز می‌کند و توی گلویش می‌نشیند. افسوسی است که آه می‌شود و از دهانش بیرون می‌ریزد: «بچه من چرا باید اینجا بزرگ شود؟» 

افسانه را دو سال پیش، وقتی 32 ساله بود به اتهام قتل یک مرد به زندان بردند. مردی که افسانه می‌گوید از طرف شوهرش اجیر شده بود تا اذیتش کند و دست آخر هم به دست او کشته شد، اما جرم را افسانه گردن گرفت. «یه موضوع خیلی احمقانه بود. داستان به شوهرم برمی‌گرده؛ آدم اجیر کرده بود که مزاحم من بشه و دردسر برام درست کنه که آخرسر برای همه‌‌مون دردسر درست کرد.

شوهرم بود توی صحنه قتل. قرار شد من گردن بگیرم و اون بتونه از زندان بره بیرون و کارارو انجام بده. بعد چهار ماه آزاد شد و رفت پی کارش. انگار نه انگار مارو می‌شناسه. اگه اسم و بچه توی شناسنامه‌‌اش نبود، می‌خواست بگه اینارو هم نمی‌شناسم. باهاش الان ارتباطی ندارم ولی هنوز طلاق نگرفتم. مهریه، نفقه و جهیزیه رو هم ازش خواستم ولی هنوز موفق نشدم هیچ‌کدوم اینارو بگیرم. اون‌موقع تهران ساکن بودیم. الانم که دوسال‌و‌خرده‌ایه قرچک می‌شینیم.» 

از دو سال پیش، مهسا کنار مادرش بزرگ شد و پدرش را هیچ‌وقت ندید. هم‌بازی‌هایش بقیه بچه‌های زندان بودند. آنها که حالا همراه مادرانشان و در بند مادران زندان زنان قرچک بزرگ می‌شوند و حالا تعدادشان با هم 10 نفر است. غیر از آنها، شش بچه دیگر هم در راهند. در بدن مادران زندانی‌شان که شش زن باردار این‌روزهای زندان زنان قرچک ورامین‌اند. «بارداری در زندان خیلی سخته. یهو نصفه شب هوس چیزی می‌کنه، نیست. یه خوردنی دست یه هم‌بندی می‌بینه، خب نمی‌تونه ازش بگیره و بخوره. خب همه اینا سخته. کسی که پول داره براش سخت نیست و می‌خره از بوفه، ولی خب همه از لحاظ مالی تامین نیستن.» افسانه در زندان باردار نبود ولی در این دو سال، آنقدر زن باردار دیده که بتواند با جزئیات درباره حال و روزشان حرف بزند. 

مهد کودک تعطیل است

دنیا برای 10 بچه زندان زنان قرچک با نور آفتابی که هر روز صبح از میان بیابان‌های زرد و قهوه‌ای ورامین و از پشت دیوار هواخوری سرک می‌کشد، آغاز می‌شود. کوچکترها، آنها که هنوز نمی‌توانند راه بروند و رد نور را از روی سیم‌های خاردار حیاط، پشت پلک‌هایشان بیاورند، توی بغل مادران‌شان، مادران زندانی‌شان، جا خوش می‌کنند. چیزی نمی‌کشد که صدای بچه‌ها حیاط را برمی‌دارد.

گاهی آنقدر صدا زیاد می‌شود که بقیه زن‌ها، آنها که بعضی‌‌ها‌شان به خانه زنگ زده‌اند تا به بچه‌شان، بچه‌هایشان، صبح به‌خیر بگویند، درست نمی‌توانند بفهمند آن طرف خط تلفن چه می‌گوید. آن‌وقت دعوا می‌شود. بچه‌ها تذکر می‌شنوند که بروند داخل و سروصدا را کم کنند. بازی 10 بچه زندان زنان قرچک، سکوت‌بازی آنهاست. آفتاب تا می‌آید به میان آسمان برسد، خواب هم دیگر از سر بچه‌ها پریده و بوی غذا همه‌جا را پر کرده. بچه‌ها هرروز رد بو را می‌گیرند و منتظر غذا می‌مانند. غذا را خورده و نخورده، باز وقت بازی از راه می‌رسد.

هفت دختربچه و سه پسربچه که همرا مادران‌شان حبس می‌کشند، جز بند و حیاط و چند دفتر نقاشی، وسیله‌ای برای بازی ندارند. مادرانی که دست‌شان به دهن‌شان برسد، گاهی برایشان اسبابی برای بازی جور می‌کنند و آنها که ندارند، هیچ. 

افسانه اینها را از پشت خط تلفن زندان و درحالی‌که صدایی مدام تکرار می‌کند «تماس‌گیرنده زندانی است»، با اندوه فراوان تعریف می‌کند: «اینجا مهدکودک هنوز هست اما در این دو سال و خرده‌ای فقط دو بار تونستم با بچه‌م برم اونجا. از مهد استفاده‌ای نمیشه. معمولاً درش بسته‌س. یک سری وسایل میارن و می‌برن ولی درش همیشه باز نیست که بچه‌ها بتونن برن داخل و بازی کنن. باز هم باشه فایده‌ای نداره. بچه منِ مادری که همه وجودم پر از درده، بچه‌‌م چه بره مهدکودک چه نه، فرقی نداره. شاید برای بچه فرق داشته باشه ولی من حوصله ندارم.» 

نخستین‌بار، سال 1393 بود که شهیندخت مولاوردی، معاون وقت امور زنان و خانواده رئیس‌جمهوری خبر داد قرار است مهدکودک زندان زنان قرچک که تنها زندان تمام‌زنانه ایران است افتتاح شود؛ مهدکودکی که حالا زنان زندانی می‌گویند فقط در زمان بازدیدهای رسمی باز می‌شود و بعد بسته. در این مهدکودک مربی خاصی وجود ندارد و آموزشی هم به بچه‌ها داده نمی‌شود. افسانه می‌گوید: «اگر برای بچه‌ها آموزش باشه، از وسایل بازی بهتره. اگر هم قراره وسایل‌بازی بیارن، آموزشی باشه که بچه چهارتا چیز یاد بگیره. الان هیچ آموزشی برای بچه‌ها وجود نداره. اگه مادری خودش چیزی بلد باشه و حوصله داشته باشه، به بچه یاد می‌ده، اگرنه هم که هیچ.» 

حانیه یوسفیان، مستندسازی است که دو سال پیش مستندی درباره مهدکودک زندان زنان قرچک با همین نام ساخت و یک سال تمام به این زندان رفت و آمد تا توانست زندگی بچه‌ها و مادرانشان را به تصویر بیاورد. او می‌گوید شرایط برای بچه‌ها در زندان‌ها، شرایط خوبی نیست و تنها نکته خوب برای بچه‌ها این است که کنار مادران‌شان‌اند: «مادران زندانی امکان اینکه بچه را به خانواده یا فرد امینی بدهند نداشتند و بچه‌ها از زمانی که به دنیا می‌آمدند می‌توانستند کنار مادران‌شان باشند ولی خب شرایط برای بچه‌ها شرایط خوبی نبود.

یک سری وسایل بازی یا مهدکودک وجود داشت ولی واقعیت این بود که بچه‌ها جزو اولویت‌های زندان نبودند و این را دقیقاً به من عنوان می‌کردند و می‌گفتند زندان اولویت‌های دیگری دارد. اولویت با اعتصاب‌های زندانیان، ماجراهای کرونا و... بود. زندان خیلی مسائل دیگر داشت و بچه‌ها جزو معصوم‌ترین‌ها و مظلوم‌ترین‌ها بودند. واقعا آنچنان مربی مهد وجود نداشت که به آنها آموزش دهد یا با آنها بازی کند.» یوسفیان چهار کودک را به یاد می‌آورد که هرگز پایشان را بیرون زندان نگذاشته بودند. آنها از وقتی به دنیا آمده بودند و چشم‌شان به این جهان باز شده بود، وارد دیوارها و حصارها شده بودند و حالا دو سال‌شان شده بود. «یکی از نگرانی‌های مادران این بود که براساس قانون، بچه‌ها را بعد از دوسالگی از آنها بگیرند و به خانواده یا بهزیستی بدهند.» 

براساس قانون، کودکان تا دوسالگی باید در زندان همراه مادران‌شان باشند اما گاه یا به‌دلیل اینکه زنان زندانی خانواده‌ای برای نگه داشتن بچه‌هایشان ندارند یا آنها راضی به کار نیستند، بچه‌ها را به صلاحدید مسئولان زندان تا شش سالگی هم کنار خودشان نگاه می‌دارند. اردیبهشت‌ماه 1400 بود که صغری خدادادی، مدیر زندان قرچک گفت که رئیس زندان می‌تواند تصمیم بگیرد تا فرزندان زندانی‌ها تا سن قبل از رسیدن به مدرسه در زندان بمانند: «طبق نظر بنده، کودک می‌تواند تا ۷ سالگی در زندان بماند.»

بعد از آن هم آیین‌نامه اجرایی جدید سازمان زندان‌ها به شورای طبقه‌بندی اختیار داد که کودکان را تا شش سالگی در زندان نگاه دارند؛ موضوعی که از نظر تعدادی از فعالان اجتماعی، خوب و از نظر بعضی، نادرست است. شهرزاد همتی، روزنامه‌نگار و فعال اجتماعی که سال‌هاست با مادران زندانی در ارتباط است و هرازگاه با کمک گروهی از خیرین برای آنها بسته‌های حمایتی به زندان می‌فرستد، در این باره می‌گوید: «مادران می‌گویند اگر خیلی غر بزنم بچه را می‌برند بهزیستی. خیلی‌وقت‌ها شب‌ها این مادران زنگ می‌زنند و می‌گویند قرار است فردا بیایند و بچه را ببرند. بیشتر این زنان قربانی جرم مردان خانواده‌شان‌اند؛ قاچاق می‌کنند، قاچاقچی شوهرشان است.

دزدی می‌کنند، رئیس دزدها برادر و شوهر و پدرشان است و باز هم انگ می‌خورند؛ گاه همان مردی که زن را به‌زور وادار به دزدی کرده، به‌زور با او همبستر شده و بعد او را مجبور کرده که بچه را نگه دارد، حالا هم در زندان به‌زور مجبور می‌شود بچه‌اش را به بهزیستی بدهد. من این را نمی‌فهمم که در کشوری که به این اندازه درباره فرزندآوری تلاش می‌شود چرا خوراک کودک در زندان اهمیت ندارد؟ چرا وقتی این‌همه گفته می‌شود که مراکز نگهداری کودکان بهزیستی باید بسته شود و بچه‌ها در خانواده‌ها بزرگ شوند، به مادران زندانی کمک نمی‌کنند؟ چرا به این زنان به‌عنوان جرثومه نگاه می‌کنند؟ چرا این مادران در این طرح‌ها دیده نمی‌شوند؟» 

«ایشالا آزادی»

آخر آبان‌ماه که بیاید و افسانه نتواند شش میلیاردتومان وجه‌المصالحه‌ای را که خانواده مقتول برای رضایت دادن تعیین کرده‌اند پرداخت کند، اعدام خواهد شد. حکم قصاص او سال پیش صادر شد و بعد دیوان عالی کشور آن را تایید کرد. افسانه فقط یک خواهر دارد که پیگیر احوالاتش است؛ خواهری که حالا توانسته حدود 50 میلیون تومان از مبلغ را با کمک خیرین جمع کند و وقت زیادی برایش نمانده. او بود که وقتی مهسا 40 روزه بود، او را تحویل مادرش در زندان داد.

«من بیرون کسی‌رو ندارم که بچه‌رو بدم بهش. یه خواهر دارم که اونم توی خوابگاه زندگی می‌کنه و نمی‌تونه بچه من‌رو نگه داره. برای خرجم، خواهرم کمک می‌کنه. خودم هم بافتنی می‌بافم اینجا. یکی، دو تا از دوستان هم برای مهسا گاهی پول می‌فرستن.»

حکایت بیشتر مادران زندانی و بچه‌هایشان در زندان‌های ایران، مشابه است؛ بچه‌هایی که در سخنان رسمی مسئولان قوه‌قضائیه، اثری از آنها نیست. آخرین‌بار تیرماه 1396 بود که محمدجواد فتحی، نماینده‌ وقت مردم تهران در مجلس شورای اسلامی، تعداد کودکان زندان‌ها را دو هزار و 300 نفر اعلام کرد و از سازمان زندان‌ها خواست تا آمار دقیق این کودکان را اعلام کند. آن زمان محمد نفریه، مدیرکل امور کودکان و نوجوانان و خانواده بهزیستی هم خبر داد که هر زندانی که بیش از ۱۰ الی ۱۵ کودک داشته باشد، می‌تواند مجوز احداث مهدکودک را از سازمان بهزیستی دریافت کند: «آمارها متفاوت است چراکه تعداد زنان زندانی و کودکان‌شان زیاد است اما طبق آخرین بررسی، 2300 کودک به‌دلیل زندانی بودن والدین خود در زندان به‌سر می‌برند.»

آن زمان تعدادی از مسئولان این آمار را شبهه‌برانگیز دانستند و به حرف‌های دو سال قبل یعنی در خرداد 1394 محسن نصیری، مدیرعامل وقت انجمن خیریه حمایت از زندانیان استناد کردند: «در حال حاضر بر اساس آمار سازمان زندان‌ها حدود 426 کودک همراه مادر در زندان زندگی می‌کنند و انتظار داریم رؤسای اندرزگاه‌های زنان نهایت همکاری را با مهدهای کودک داشته باشند.»

همان زمان پرنیان قوام، رئیس دفاتر حمایت از حقوق زنان و کودکان قوه‌قضائیه هم گفته بود که حدود 400 تا 430 کودک در کل کشور به همراه مادران‌شان در زندان نگهداری می‌شوند. همین چندروز پیش غلامعلی محمدی، رئیس سازمان زندان‌ها گفت که 6/3 درصد از جمعیت کنونی زندانیان کشور را زنان تشکیل می‌دهند؛ او باز هم نگفت که چه تعداد از زنان زندانی با بچه‌هایشان حبس می‌گذرانند. اینکه در حال حاضر چه تعداد مهد کودک در زندان‌های ایران فعالیت رسمی می‌کنند هم مشخص نیست؛ بررسی اخبار رسمی نشان می‌دهد حدود 12 تا20 مهدکودک در زندان‌ها افتتاح شده‌اند و مشخص نیست کدام‌شان مربی و آموزش برای بچه‌ها دارند. 

مادران زندان قرچک اما کاری به این آمارها ندارند؛ آنها به‌دلایل مختلف مثل سرقت، قتل، رد مال و... در زندان روزگار می‌گذرانند و اولین و آخرین دردشان بچه‌های‌شان است. «ما اینجا دو دسته مادر داریم؛ یه‌عده که بچه‌هاشون بیرونن و پای تلفن مدام در حال گریه‌کردنن، یه‌عده هم بچه‌هاشون اینجا پیش خودشونن، بازم در حال گریه کردنن. من مدام دارم درد می‌کشم؛ از اینکه بچه‌م نمی‌دونه محیط بیرون چیه. اینکه فکر می‌کنه دنیا همین زندانه، زندگی همین یه سالنه با یه هواخوری. بزرگ شدن بچه‌م با کلماتی مثل اینه؛ انشاالله آزادی، انشاالله مادرم بره خونه و.... وقتی چهارنفر آزاد میشن، بچه من هم تکرار می‌کنه: ایشالا آزادی.

  هربار اینارو از دهنش می‌شنوم، از اول درد می‌کشم. اون مادری هم که بچه‌ش بیرون زندانه، پشت تلفن زار می‌زنه. این مادرا یا نتونستن بچه‌شونو بیارن داخل یا نمی‌خوان که بچه‌شون اینجا پیششون باشه. ولی به هرحال اونی که بچه‌ش اینجا نیست، خیلی بهتره. محیط اینجا خیلی بده. واقعاً آزاردهنده‌س. همه مادرها و بچه‌ها پرخاشگرن. یه موقع‌هایی کولر نیست، هوا گرمه و فضا بسته‌س، همه اذیتن و بچه‌ها بیشتر.

یه موقع‌هایی غذای درست و حسابی نیست. آب شیرین نیست. همه اینارو یه مادر چطور می‌تونه تحمل کنه؟ بچه‌ها شبا توی تخت مادرا می‌خوابن. یه موقع‌هایی من پایین می‌خوابم، بچه بالا. خیلی ‌وقت‌ها بچه‌ها مریض میشن. همین الان بیشتر بچه‌ها مریضن. یه ویروس اومده و بچه‌ها اسهال و استفراغ دارن. بچه‌ها سر و صدا و گریه دارن و بقیه مجبورن تحمل کنن. خیلی‌وقت‌ها هم‌بندی‌ها اعتراض و داد و بیداد می‌کنن ولی باز باید بپذیرن که اینجا سالن بچه‌ها و مادراس.» 

شهرزاد همتی، روزنامه‌نگار و فعال اجتماعی که وضعیت این زنان را از نزدیک دنبال می‌کند، می‌گوید مادری کردن در زندان مدل‌های مختلف دارد؛ ممکن است بچه مجرم باشد و بالای 18 سال و با مادر در یک زندان حبس بکشد، ممکن است کوچک باشد و با مادر داخل زندان باشد، ممکن هم هست که بیرون باشد و علاوه بر رنج زندانی بودن، مادر مجبور است درد دوری از بچه را هم تحمل کند: «من خیلی شنیده‌ام از مادران زندانی که از سه طرف تحت فشار بودند؛ نیروهای قضایی می‌گفتند تو مادر خوبی نیستی، تو خلافکاری، آدم اشتباهی هستی که زندگی بچه‌ات را نابود کردی. بخش دوم، شاکیان زنان است که می‌گویند اگر اعدامت نکنند، اگر با من تسویه نکنی و... بچه‌ات را می‌کشیم. بخش سوم، خانواده خود زن یا شوهرش است که تهدیدش می‌کنند؛ مثلاً اگر زنی جرم شوهرش را گردن گرفته باشد، شوهر می‌گوید اگر من را لو بدهی، بچه را می‌فروشم، طلاقت می‌دهم و پشت گوشت را دیدی، بچه را دیدی. به همین دلایل، مادر بودن برای یک زن زندانی، سراسر انگ است.»

از نظر او، بخش دیگر ماجرا این است که زن زندان و بچه‌اش نوزاد و همراهش است: «این زنان با یک عالمه زندانی سروکار دارند که اعصاب‌شان خرد است، زندانی‌اند و از جهان بیرون بی‌خبرند، طناب دار بالای سرشان است، حبس‌های طولانی‌مدتی ممکن است داشته باشند و.... بچه کوچک اینها را نمی‌فهمد؛ بازی می‌خواهد، گریه می‌کند، مریض می‌شود، حرف می‌زند، داد و بیداد می‌کند و همه اینها برای مادران زندانی، چه در بند مادران و چه در بندهای دیگر، خجالت مادر بودن برایشان ایجاد می‌کند.

شرایط بند مادران زندان قرچک، خیلی بد است؛ کمبود شیرخشک دارند. زنانی که وسایل عادی روزانه‌شان را نمی‌توانند بخرند و حتی گاهی آنقدر پول ندارند که بتوانند نوار بهداشتی بخرند و از تکه پارچه‌های چندبار استفاده شده استفاده می‌کنند، باید دو روز یک‌بار شیرخشک بخرند. بچه‌ها خیلی وقت‌ها حساسیت دارند و شیرخشک ندارند.» 

حانیه یوسفیان، مستندساز هم می‌گوید که بعد از یک سال فیلمبرداری نتوانسته دست آخر به این نتیجه برسد که بهتر است بچه کنار مادرش در زندان باشد یا اینکه در شرایط عادی بیرون از زندان؟ «مسئله به هرحال این بود که مادر، زندانی بود و مسئله داشت. بعضی از آنها شایسته این نبودند که از بچه‌شان نگهداری کنند؛ مثلاً درگیر مصرف داروهای خاص و... بودند و نمی‌توانستند جاهایی خودشان را کنترل کنند و اگر بچه شیطنت می‌کرد با واکنش تند مادرش روبه‌رو می‌شد.

بعضی از مادران به من می‌گفتند که ما اصلاً بلد نیستیم با بچه‌هایمان بازی کنیم. آموزش در زندان هم باید برای مادر باشد، هم بچه ولی به این موضوع بهای چندانی داده نمی‌شد. زندان هرازگاهی نیازهایی را برای بچه‌ها به‌صورت مساوی تامین می‌کرد؛ مثل پوشک، وسایل بازی و.... از این جهت که به‌صورت مساوی بود، اتفاق خوبی بود. حالا اینکه کافی بود یا نه، بحث دیگری است ولی باتوجه به شرایط زندان، مناسب بود. در هرحال جای بچه‌ها در زندان، جای خوبی  نیست.

مدام اتفاقاتی می‌افتد که از دید مسئولان زندان یا حتی مادران پنهان می‌ماند و این بچه‌ها هستند که آسیب می‌بینند. مثلاً اگر یک زندانی با مادر بچه‌ای سر موضوعی دعوا یا دلخوری داشت، سر بچه او خالی می‌کرد و این بچه بود که قربانی می‌شد. بعد از ساخت مستند تنهاجایی که با من تماس گرفتند، انجمن حمایت از حقوق کودکان بود و از جای دیگری برای استفاده از این فیلم با من تماسی نگرفتند.»

وضعیت حقوقی مادران زندانی هم از نظر حقوقدانان چندان مطلوب نیست. سارا باقری، حقوق‌دان و وکیل دادگستری، پیش از این به روزنامه «شرق» در این باره گفته است قرار بر این بود که مهدکودک‌هایی در زندان برای مادرانی که بچه‌های‌شان هم همراه آنها هستند، ایجاد شود؛ اما این موضوع هنوز به طور کامل برای زندان‌ها اجرا نشده است.

درحالی‌که جزء حقوق مادر زندانی است که فرزندش ساعاتی از روز در مهدکودک باشد تا از حداقل حقوق کودکی در محیط زندان بهره‌مند شود: «تلاش بر این است که به این زنان حکم کمتر و سبک‌تری داده شود. اگر هم احکام‌شان سنگین است و حکم زندان طولانی‌تری دارند و باید فرزندان‌شان هم در زندان نگهداری شوند، این بچه‌ها جدای از وضعیت مادران‌شان حقوقی دارند که یکی از آنها وجود همین مهدکودک‌های زندان است.

از طرف دیگر در قانون مجازات اسلامی آیین دادرسی کیفری مجازات‌های جایگزینی وجود دارد؛ مثلاً محرومیت از خدمات اجتماعی که یکی از مجازات‌های تکمیلی است که تأثیر مجازات‌های تعزیزی را ندارد؛ یعنی حبس تبدیل به مجازات تکمیلی شود و در کنارش حبس تعزیری هم به حبس تعلیقی یا به جزای نقدی یا جزای تبعی به نفع زنان زندانی تغییر می‌کند. به‌خصوص برای زنانی که فرزند شیرخواره دارند.» 

بچه‌های مادرزندانی در پژوهش‌ها

در همه دوسالی که از زندانی بودن افسانه گذشته، تا به حال پژوهشگر یا روانشناسی را ندیده که جویای احوال او و دیگرمادران زندانی باشد. فهرست پژوهش‌های دانشگاهی در این باره هم محدود است؛ یکی از معدود پژوهش‌ها در این باره را علی ربانی‌خراسگانی و زینب شعبانی در سال 1393 انجام داده‌اند؛ با روش مصاحبه عمقی با دو نفر از مطلعین کلیدی که با شرایط این کودکان از نزدیک آشنا بوده‌اند و سه نفر از مادرانی که در این شرایط زندگی کرده‌اند.

در بخش نتیجه‌گیری این پژوهش آمده است: «این کودکان از نظر شرایط زندگی شامل؛ غذا، وسایل رفاهی و بازی، وسایل آموزشی در وضعیت نامناسبی قرار دارند. تحقیقات نشان داده است عمدتاً این فرزندان دچار سرخوردگی و کمبود محبت شده و جذب گروه‌های بیرون از ساختار خانواده می‌شوند و در نهایت احتمال بیشتری وجود دارد که به انحراف کشیده شوند. کمترین کاری که می‌شود برای کودکان انجام داد و در قانون نیز پیش‌بینی شده است تعبیه یک مهدکودک در زندان است که می‌تواند تا حدودی بخشی از بار مشکلات را کم کند.» 

«تجربه زیسته زنان زندانی از نقش مادری»، مطالعه دیگری است که با این موضوع در سال 1396 توسط پنج پژوهشگر انجام شده؛ این مقاله، مطالعه و بررسی تجربه زیسته 11 زن زندانی است که دارای 1 تا 3 فرزند مجرد بوده‌اند. نتایج این مطالعه نشان می‌دهد که این زنان در نقش مادری بعد از آزادی در بخش‌هایی مانند سنگ صبور بودن، الگو بودن، متقن بودن و مورد اعتماد بودن از نظر خودشان در نگاه فرزندان‌شان متزلزل شده‌اند: «مادرانی که سابقه گذراندن دوره محکومیت را داشته‌اند، با اینکه در زمان انجام پژوهش طبق گفته خودشان دور از هر گونه بزهی بوده‌اند، در دید فرزندان‌شان مورد اعتماد نیستند. آنها اعتماد به نفس خود را به عنوان مادر در مواجهه با فرزندان‌شان از دست داده‌اند، قدرت نهی آنها از اشتباهات‌شان را ندارند، دائماً در معرض رویارویی و آشکار شدن با گذشته‌شان قرار دارند، مفهومی که رابرت مرتون از آن با عنوان ترس از آشکار شدن داغ پنهان نام می‌برد.»

برای افسانه هم ترس بزرگ، همین داغ پنهان است؛ اینکه اگر عمرش به دنیا باشد و آخر آبان امسال اعدام نشود، روزی بیاید که مهسا دیگر دوستش نداشته باشد و وقتی بزرگ شد مدام یادش بیاید اولین کلماتی که یاد گرفت، از دایره کوچک کلمات زندان بود: «ایشالا آزادی.»

دیدگاه

ویژه جامعه
پربازدیدترین
آخرین اخبار