برداشتهایی از بیستمین حراج هنر مدرن و معاصر تهران
هذیان شیرین یک دندان درد تلخ
سالها پیش، تری ایگلتون گفته بود از قرن 18میلادی به بعد، اقتصادیدیدن اندیشه و عملکردِ بشر، به یک رویه کاملاً عادی و قابلتصور تبدیل شده است. قصد ندارم از نگاهی تقلیلگرایانه، این گزاره ایگلتون را با ایده شکّاکانِ بازار هنر همسو بدانم که همواره به دستهایی نامرئی در پسِ تجارت آثار هنری معتقدند و کالاییشدن و بازارسازی نئولیبرال را از مسائل بغرنج و پایانناپذیر فرهنگ معاصر قلمداد میکنند. از همین زمره هستند رمانتیکهای ذاتگرا که معتقدند هنوز سکهای ضرب نشده که قابل معاوضه با اثر هنری باشد اما شاید لازم باشد برای این دوستان، مثال چین، کمونیستترین کشور دنیا را بزنیم که لیبرالترین اقتصاد ممکن را به وجود آورده است.
در چند دهه اخیر دگرگونی مهمی در فضای هنر اتفاق افتاده که میتوان آن را ناشی از غلبه فعالیتها یا تفکرات نئولیبرال در عرصه اقتصاد دنیا دانست. یعنی بازار بهعنوان محرک اصلی پدیدهای که همواره ویژه و مختصّ خواص بوده است، وارد عمل شده و درنتیجه این عرصه برای تعداد بسیار زیادی از افراد، چه مخاطبان و دوستداران هنر و چه تولیدکنندگان آثار و محصولات فرهنگی و هنری، گسترش پیدا کرده است. این ظاهراً بهمعنای آن است که فضای هنر، اخلاقمدارانهتر شده است و دیگر فقط موزهدارها، صاحبان گالری و کیوریتورهای هنری، تعیینکننده سرنوشت هنرمندان نیستند؛ چراکه خیل عظیم هنرمندانِ راندهشده از موزهها و گالریها این شانس را به دست آوردهاند که به عرصهای که اتفاقاً خیلی هم جدّی و مهم است -یعنی «حراج»- وارد شوند. حراج مقولهای کاملاً جدی است و چه در زمان نمایش آثار، چه در روز چکش زدن بر آثار و چه در روزها و هفتههای پس از آن، بار خبری بسیار سنگینی روی آن ایجاد میشود اما نباید فراموش کنیم که اساساً اخلاق یک پدیده اجتماعی است. ما در بستری اقتصادی، در مورد یک پدیده کاملاً اجتماعی صحبت میکنیم؛ درحالیکه باید پرسید ایندو کجا میتوانند به تعادل برسند؟! آنجایی که اهداف اقتصادیِ تعریف شده توسط حراج و سایر بازیگران این عرصه مبتنی بر نگاه اخلاقمدارانه باشد. حالا این میتواند در بحث قیمتگذاری آثار رخ دهد یا در بحث ایجاد شفافیت نسبی و...
اما چالشی که در این میان وجود دارد، چرخه معیوب هنرهای تجسمی است. یعنی در شرایطی که گالریها کارهایی را انجام میدهند که به آنان مربوط نیست و در مقابل در انجام کارهایی که به آنها ارتباط دارد بهخصوص در زمینه نوع تعامل با نهادی بهنام حراج چندان موفق نیستند؛ ما نمیتوانیم از یک حراج انتظار برخورد اخلاقگرایانه داشته باشیم. البته حراجها نیز گاه -ولو بالاجبار -به فعالیتهایی رو میآورند که خارج از حیطه کلاسیک فعالیتهای یک مؤسسه حراج است. از آن سو، گاه هنرمندان نیز از روی ناچاری یا شاید ناآگاهی، به فعالیتهایی روی میآورند که در اصل وظیفه گالری و واسطه هنری (دیلر) است و ورود مستقیم هنرمند به آن، نه حرفهای است و نه اخلاقی!
مایلم در پایان چند نکته در باب بیستمین حراج هنر مدرن و معاصر تهران که جمعه گذشته برگزار شد بهعنوان تحلیلی بر این رویداد بیان کنم. چند صباحی است که برآوردها و فروش میلیاردی آثار در این حراج از دید عدهای، به تورم عمومی جامعه نسبت داده میشود؛ درحالیکه این یک خطای محاسباتی راهبردی است؛ زیرا آثار هنری جزو اقلام مایحتاج عمومی نیستند که مشمول تورم شوند و افزایش قیمتِ آنها، بیشتر ناشی از گسترش علاقهمندی عمومی به آثار هنری است و نشان میدهد آثار هنری همچنان میتوانند بازار پررونقی داشته باشند. ناگفته پیداست که همین ارقام میلیاردی در مقابل قیمت یک پنتهاوس مجلل در شمال تهران یا چند دستگاه اتومبیل لوکس، بیشتر به هذیان شیرین یک دندان درد تلخ شبیه است.
در این حراج آثاری عرضه شد که در رده آثار نایاب (Rare) قرار میگرفت؛ آثاری از هنرمندانی همچون واحد خاکدان، شهریار احمدی، صادق تبریزی، کوروش شیشهگران، رکنی حائریزاده، ژازه تباتبایی، آیدین آغداشلو و... و این را میتوان مزیت این دوره دانست، زیرا اساساً یکی از وظایف یک مؤسسه حراج، عرضه آثاری است که امکان تهیه آنها در بازار اولیه برای خریداران وجود ندارد. در حراج بیستم شماری از «هنرمند جدید» معرفی شدند تا بخت خود را در یک بازار مهم بیازمایند و البته فرصتهای تازهای نیز برای سرمایهگذاران آثار هنری به وجود آوردند.