انتخاب میان «اول آمریکا» و «بازگشت آمریکا» دیگر برای شهروندان آمریکایی کافی نیست
ضرورت تحول دیپلماتیک
نمیتوان بدون اصلاح سیاست داخلی آمریکا، سیاست خارجی آمریکا را اصلاح کرد. هیچ دستور کار سیاست خارجی، هر اندازه هم که درست برنامهریزی شده باشد، نمیتواند در شرایط قطبی کنونی آمریکا دوام بیاورد. در حال حاضر هر مسئلهای تبدیل به یک سلاح جدید برای استفاده در جنگ فرهنگی بین چپ و راست تبدیل میشود.
نانسی اوکیل رئیس اندیشکده مرکز سیاستگذاری بینالملل/متیو داس معاون اندیشکده مرکز سیاستگذاری بینالملل:
سیاست خارجی آمریکا در دوران فترت بین نظام کهن و نظامی که قرار است تعریف شود، قرار گرفتهاست. پیروزی دونالد ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶ آمریکا زنگ بیدارباشی برای بسیاری از افراد در واشنگتن بود که برخلاف این فرضیه که اجماع خللناپذیری در مورد سیاست وجود دارد، بسیاری از آمریکاییها را نسبت به پیشفرضهایی که سیاست خارجی آمریکا در طول دهههای گذشته هدایت کردهاست، به تردید واداشته است.
یکی از این پیشفرضها این بود که بدون توجه به هزینهها، ارزشاش را دارد که واشنگتن نظام جهانی متکی بر سلطه نظامی آمریکا را حفظ کند. انتخابات ۲۰۲۴ نشان داد که نتیجه انتخابات ۲۰۱۶ یک انحراف مقطعی نبود. به نظر میرسد که اجماع کهنه در واشنگتن مرده باشد.
اما رویکرد «اول آمریکا»ی ترامپ هم یک جایگزین مناسب نیست. برخلاف اشتباه رایجی که از سیاست ترامپ با عنوان «انزواگرایی» یاد میشود، این سیاست در واقع «یکجانبهگرایی تهاجمی» است. بری پوزن، دانشمند علوم سیاسی این سیاست را «سلطهگری ناآزاد (illiberal hegemony)» نام نهادهاست. سلطهگری ناآزاد دیدگاهی است که براساس آن ایالات متحده آمریکا با هیچ قانونی محدود نمیشود و بیشرمانه دنبال منافع خودش است.
چنین آمریکایی قرار است از دست نظام مستقر سیاستمداران فاسدی که در پایتخت آمریکا ریشه دواندهاند و از دست متحدان و مشتریان بینالمللی که مفت از آمریکا سواری میگیرند، خلاص شود. معاون رئیسجمهور منتخب آمریکا، جیدیونس، در سخنرانی خود در کنوانسیون ملی جمهوریخواهان دقیقاً بر همین اساس سخن گفت. او روایت شخصی خودش را ساختهاست که چگونه در دوران خدمتش در جنگ عراق با حقایق مواجه شد و این قصه را به روایت وسیعتری از شکست و مصونیت نخبگان سیاسی آمریکا پیوند زد.
دموکراتها نتوانستند برای این رویکرد پاسخ درخوری آماده کنند. بگذریم که در یک اقدام خیرهکننده تصمیم گرفتند بر روی حمایت یکی از اصلیترین طراحان جنگ عراق، دیک چینی، معاون پیشین رئیسجمهور آمریکا مانور بدهند. ناآمادگی دموکراتها باعث شد که راه برای ترامپ باز شود و یک نامزد ضدجنگ معرفی کند.
آمریکاییها به یک گزینه جایگزین مناسب نیاز دارند که به جای یکجانبهگرایی «اول آمریکا» و نوستالژی «بازگشت آمریکا» به آن رای بدهند. اینکه بینالمللگرایی لیبرال را بار دیگر با یک کاغذ جدید کادوپیچ کنیم، جوابگو نیست. سیاست گذشته آمریکا دیگر نه مردم آمریکا را راضی میکند و نه بخش بزرگی از مردم و دولتهای دیگر کشورهای جهان را. مردم جهان به وضوح دیدهاند که ادعاهای آمریکا در خصوص نظام مبتنی بر قانون جهانی چگونه با نظامی عوض شدهاست که دائماً قوانین آن دور زده میشود یا شکسته میشود و آمریکا و دوستانش در این نظام کاملاً در برابر قانون مصونیت دارند. سیاستمداران مترقی و دموکراتها هنوز فرصت (و البته تعهدی) برای معرفی مسیر بهتری برای آینده پیدا نکردهاند.
هدف سیاست خارجی هر کشوری ترویج امنیت و رونق برای مردم کشور خودش است. در دنیای به شدت درهمتنیده امروز، دنیایی که چالشهای بسیار عمدهای مانند تغییر اقلیم و بیماریهای جهانگیر در آن بین همه کشورها مشترک است، ضروری است که رویکرد جهانی آمریکا شامل اولویتهای دیگری هم باشد. چنین اولویتهایی میتواند شامل اثرگذاری سیاست خارجی آمریکا بر مردم سراسر جهان باشد. آمریکا نباید به گونهای رفتار کند که ترویج امنیت و رونق آمریکا به قیمت ناامنی و بیثباتی اقتصادی دیگران تمام نشود. چنین رویکردی بیشتر به نفع آمریکاییها هم خواهد بود.
یک تغییر مسیر قاطعانه
هرچند امروزه بیش از هر زمان دیگری این باور شکل گرفتهاست که واشنگتن باید از رویکردهای شکستخورده پیشین دست بردارد، اما باز هم بخش بزرگی از ساختار مستقر سیاست خارجی آمریکا به سلطه نظامی جهانی آمریکا، بدون توجه به هزینههای آن، متعهد است. اگر بخواهیم از ریک جیمز، موزیسین مشهور نقل به مضمون کنیم، تفوق یک داروی به شدت اعتیادآور است. اما این بار باید این اعتیاد را کنار گذاشت، چراکه تامین کردن مواد برای این اعتیاد هم باعث نادیده گرفتن نیازهای داخلی میشود و باعث نقض آزادیهای فردی مردم آمریکا میشود. اگر سادهتر بگوییم ساخت یک دموکراسی سالم و امن با تلاش بیپایان برای سلطه جهانی ناسازگار است.
هرچند به تدریج سهم نسبی آمریکا از قدرت در جهان کاهش پیدا میکند اما این کشور همچنان بزرگترین اقتصاد و ارتش جهان است و متحدان، شرکا و روابطی دارد که هیچ کشور دیگری به پای آن نمیرسد و از این طریق میتواند دستور کار جهانی را تعیین کند. مهم این است که واشنگتن از قدرت و نفوذش برای حمایت از قوانین مشترک اصیل استفاده کند که بتواند امور جهان را فراتر از معادله ساده «حق با زور است» برقرار کند. برای حل و فصل چالشهای فوری مشترک لازم است که رویکرد ظریفی در پیش گرفتهشود که بر اساس آن بپذیریم تعامل جهانی نهتنها برای دفاع از ارزشهای لیبرال و امنیت انسانی ضروری است، بلکه برای تضمین رونق همه کشورها نیز ضروری است.
هرچند جو بایدن، رئیسجمهور آمریکا گامهایی به سمت یک رویکرد جدید برداشت، اما این گامها بههیچوجه کافی نبود. واضحترین نشانه دست کشیدن این دولت از الگوی نئولیبرال جهانیسازی در سخنرانی آوریل ۲۰۲۳ جیک سالیوان، مشاور امنیت ملی رئیسجمهور ترسیم شد. در این سخنرانی، سالیوان، هر چند با تاخیر، پذیرفت که نظام کهنه اقتصادی شکست خوردهاست، کاهش دادن نابرابری و ناامنی اقتصادی از طریق قواعد عادلانه تجارت، کار و سرمایهگذاری میتوانست نتایج بسیار عظیم مثبتی برای نیروی کار آمریکایی داشتهباشد. این اثر حتی برای افرادی که در کارزار انتخاباتی جذب ادبیات عوامگرایانه اقتصادی ترامپ شدهبودند هم قابل احساس بود و در جوامع سراسر دنیا احساس میشد.
بسیاری از مردم در جهان با دقت میبینند که آمریکا خودش در حال دورتر شدن از منطق نئولیبرال گذشته است، درحالیکه دولتهای مستقر در کشورهای همین مردم همچنان در تله سیاستهای ریاضتی نئولیبرال گیر کردهاند. یک اقدام بنیادین این است که نهادهای نئولیبرال مانند سازمان تجارت جهانی، بانک جهانی و صندوق بینالمللی پول متحول شوند و در ساختار تصمیمگیری آنها به کشورهای کمدرآمدتری که ادعا میشود این سازمانها برای حمایت از آنها پدیدآمدهاند، نقش بیشتری برای تصمیمسازی و سیاستگذاری دادهشود.
ایالات متحده آمریکا باید برنامهای هدفمند برای بخشش بدهی برخی کشورها ایجاد کند. این برنامه میتواند جمعیتها را از یوغ بدهی فلجکنندهای که از سوی دولتهای عمدتاً فاسد و غیردموکراتیکشان و شرکتهای عظیم چندملیتی مهاجم به بار آمدهاست، رها کند. بخشش این بدهیها به این کشورها اجازه میدهد که بتوانند به چالشهای مهمتری مانند تغییر اقلیم و بحران سلامت رسیدگی کنند.
اما اگر قرار باشد آمریکا همچنان سیاست خارجی خود را با عینک رقابت راهبردی ببیند، باز هم هر منفعتی که ممکن است از کنار گذاشتن اقتصاد نئولیبرالی به دست آید، هدر برود. هیچ جای دنیا این واقعیت، واضحتر و روشنتر از خاورمیانه قابل مشاهده نیست. آمریکا در خاورمیانه با ادبیات صلح و عادیسازی سعی میکند که تلاشهای دیوانهوار خودش را برای حفظ سلطه آمریکا پنهان کند.
آمریکا در تلاش برای جلوگیری از نفوذ چین و نقش مخرب ایران و روسیه، دقیقاً به همان بحرانهایی دامن زدهاست که این قدرتها از آن سوءاستفاده میکنند. برای مثال به توافقهای ابراهیم که با واسطهگری آمریکا امضا شد نگاه کنید. برای امضای این توافقنامهها ایالات متحده به ازای عادیسازی روابط میان اسرائیل و تعدادی از شرکای عرب آمریکا، وعده ارسال سلاح بیشتر داد. یا مشاهده کنید که چگونه آمریکا از جنگ فاجعهبار اسرائیل، در واکنش به حمله ۷ اکتبر ۲۰۲۳ حماس، علیه مردم تحت اسارت غزه حمایت کرد.
واشنگتن به جای اینکه حاضر به تغییر در سیاستهای بد خودش شود و از اهرمهای فشار قابل توجهش برای ممانعت از حمله اسرائیل استفاده کند، تمام سال گذشته را صرف این کرد که جلوی توسعه جنگ فراتر از نوار غزه را بگیرد. (و البته در این مسئله هم شکست خورد.) واشنگتن در این جنگ در شرایطی که از استمرار فاجعه بشری حمایت میکرد، اعتبار بینالملل و منابع خود را هدر داد. آمریکا به جای اینکه یک سیاست خارجی اصیل برای طبقه متوسط ارائه دهد (بگذریم از طبقه کارگر)، در حال دنبال کردن هدف سلطه نظامی جهانی برای طبقه حاکم است.
آمریکا میتواند نظام عادلانهتر جهانی را پیش ببرد یا دنبال برتری جهانی باشد، اما نمیتواند هر دو را همزمان دنبال کند. نظام جهانی که دنبال تثبیت برتری آمریکا باشد، در مقیاس جهانی غیردموکراتیک محسوب میشود و به ضرر جمعیتهایی است که در ساختار نظام بینالمللی کنونی بیش از بقیه به حاشیه رانده شدهاند. بسیاری از افراد در واشنگتن، آنهایی که در نظام کهنه سرمایهگذاری کردهاند، به غلط باور دارند که مطالبه کنار گذاشتن سلطه نظامی آمریکا به معنای وادادگی یا بدتر از آن انزواگرایی است. اما واقعیت این است که پروژههای سیاسی نخبگان واشنگتن هزینههای زیادی بر جای گذاشتهاست.
این پروژهها بر اساس نظامیگری و انتخاب ساختار تجاری و اقتصادی جهانی مبتنی بر اولویت سود شرکتهای بزرگ نسبت به رفاه اجتماعی و اقتصادی تعریف شدهبودند. امنیت و رونق اقتصادی آمریکا نیازمند مشارکت واشنگتن در همه میدانهای ممکن بینالمللی است اما رهبران ایالات متحده باید مردم را به دولتها ترجیح دهد. بهخصوص در کشورهایی که برای مدتزمان طولانی دولت آمریکا خودکامگان حاکم را به عنوان شریک و متحد خود انتخاب کردهاست. آمریکا باید مردم را به شرکتهای بزرگ خصوصی و نخبگان ثروتسالار (پلوتوکراتیک) ترجیح دهد.
چنین رویکردی نیازمند بازسازی عمیق پارادایمها و نیروی انسانی دستگاه سیاست خارجی آمریکا است. سیاستگذاران آمریکایی باید در نخستین گام خودشان را از دوران جنگ جهانی علیه تروریسم جدا کنند. جو بایدن را باید به خاطر تصمیم شجاعانهاش در پایان دادن به جنگ افغانستان تشویق کرد. هرچند کاستیهای عقبنشینی نهایی در سال ۲۰۲۱ و ناتوانی آمریکا در اجرای تعهداتش در قبال شرکای افغان آمریکا که خواستار خروج ایمن از کشور بودند، لکه ننگ همیشگی بر دامن آمریکا خواهد بود. دولت بایدن در عین حال حملات پهپادی را در سراسر جهان به شکل چشمگیری کاهش داد و به این ترتیب از تلفات غیرنظامی که بر اثر این حملات اتفاق میافتاد، کاست.
اما خیلی کارهای دیگر هم میشد کرد. برخلاف ادعای کذب بایدن که گفتهبود «نخستین رئیسجمهور در قرن اخیر هستم که به مردم آمریکا میگویم در هیچ جای جهان آمریکا در هیچ جنگی درگیر نیست»، نیروهای آمریکایی در چندین کشور در خاورمیانه و جاهای دیگر در حال عملیات نظامی باقی ماندند. این عملیات نظامی ناشی از مجوزهای تصویبشده کنگره برای حق استفاده از نیروی نظامی بود که در سالهای ۲۰۰۱ و ۲۰۰۲ تصویب شد. این مجوزها باید باطل شود.
پیشنویس طرح «قانون اختیارات امنیت ملی» که سال ۲۰۲۱ توسط سناتورهای آمریکایی برنی سندرز و مایک لی به سنا پیشنهاد شد، یک طرح عالی و جامع بود که نهتنها میتوانست آن مجوزهای قبلی را باطل کند، بلکه اختیارات کنگره برای اعلان جنگ را به این نهاد باز میگرداند. اختیارات کنگره در خصوص اعلان جنگ در طول سالیان طولانی دستدرازی قوه مجریه به تدریج از بین رفتهاست.
در عین حال این طرح، پیشنهاد بازبینی در فرآیندهای کنترل صادرات تسلیحات را میداد و فروش سلاح را منوط به رای قاطع، هم در سنا و هم در مجلس نمایندگان میکرد. این طرح در عین حال در فرآیند اعلام وضعیت اضطرار ملی توسط رئیسجمهور بازبینی میکرد که باعث میشد رئیسجمهور آمریکا نتواند از شرایط بحرانی برای بسط اختیارات اجرایی استفاده کند.
گزینههای کاملاً متفاوت
وقتی که آمریکا توانست با موفقیت جنگ جهانی علیه تروریسم را پایان دهد، نباید به سادگی دشمنی تازه را جایگزین آن کند. ترامپ، بایدن و بخش بزرگی از ساختار مستقر سیاست خارجی آمریکا با پذیرش جهانبینی رقابت ابرقدرتها، هدف اصلی سیاست خارجی خود را بر کاهش حضور و نفوذ چین در سراسر جهان متمرکز کردهاند اما این رویکرد آنها که به شکل خطرناکی بدون منتقد و متنازع است، باعث میشود که آمریکا تلاش کند در گوشه گوشهی جهان به دنبال مواجهه و حتی شکست چین باشد.
این سیاست نهتنها واکنشی است بلکه باعث میشود منافع آمریکا تحت سلطه جنگی قرار گیرند، منابع و حُسننیت آمریکا را به هدر میدهد و در برابر امکان ایجاد فرصت برای همکاری و همزیستی مسالمتآمیز را از بین میبرد. رقابت ابرقدرتها باعث احیای دموکراسی در سطح جهانی و یا داخلی نخواهد شد. بال و پر دادن به خصومت بینالمللی و بیگانههراسی بیش از هر چیز ممکن است به نیروهای سیاسی داخلی قدرت ببخشد که مخالف دموکراسی هستند.
برای آمریکا ضروری است که منافع خود را در قالب واقعیت جهان چندقطبی تعریف و تامین کند نه اینکه مذبوحانه تلاش کند تا جلوی چندقطبی شدن جهان را از طریق تضعیف چین بگیرد. چالشهایی که ایالات متحده در جهان با آن مواجه است، نیازمند همکاری جهانی است. این چالشها را میتوان اینگونه برشمرد: تغییر اقلیم، مهاجرت بیرویه، هوش مصنوعی بیقانون، اشاعه هستهای، بیثباتی سیاسی و همهگیری بیماریها. این چالشها را نمیتوان از طریق نظامی حل کرد.
ایالات متحده آمریکا باید از طریق همکاری با تغییر اقلیم مواجه شود. چنین رویکردی میتواند از طریق همکاری با چین با استفاده از سرمایهگذاریهای مالی که باعث ایجاد بدهی نشوند و با ارائه کمکهای فنی ضروری به کشورهای در حال توسعه، مبارزه با تغییر اقلیم را تقویت کند. چنین همکاریای میان چین و آمریکا میتواند فرصتی برای اعتمادسازی باشد و زمینههایی برای کشف موارد منفعت مشترک شود.
برای فائق آمدن بر رقابت مبتنی بر بازی با حاصل جمع صفر که بر اندیشه هر دو طرف سایه افکندهاست، لازم است رویکرد جدیدی برای تعریف توفیق در اثرگذاری جهانی شکل بگیرد. واشنگتن و پکن هر دو باید بر خیر جمعی جهانی تمرکز کنند. مسائلی مانند زیرساختهای سلامت و انرژیهای پاک باید در اولویت قرار گیرند. آنها باید سرمایهگذاریهای توسعهای کلانتر و مسئولانهتری را برای مناطق و کشورهایی که دهههاست از سرمایه محروم ماندهاند، بسیج کنند.
این دو قدرت جهانی باید به صورت مستمر از حقوق بشر، حقوق سیاسی و حقوق کار در سراسر جهان دفاع کنند. ایجاد یک همکاری بینالمللی براساس تحول اقتصاد جهانی میتواند روابط چین و آمریکا را بر بنیان جدیدی پایهگذاری کند و میتواند باعث مشروعیتبخشی مجدد به هنجارهای بینالمللی شود که برای همه کشورهای جهان اعمال میشود و قرار است تهدیدهای واقعی را که بشریت امروز با آن مواجه شدهاست، حل و فصل کند.
نهایتاً اینکه نمیتوان بدون اصلاح سیاست داخلی آمریکا، سیاست خارجی آمریکا را اصلاح کرد. هیچ دستور کار سیاست خارجی، هر اندازه هم که درست برنامهریزی شدهباشد، نمیتواند در شرایط قطبی کنونی آمریکا دوام بیاورد. در حال حاضر هر مسئلهای تبدیل به یک سلاح جدید برای استفاده در جنگ فرهنگی بین چپ و راست تبدیل میشود. برای فائق آمدن بر این چالش باید با واقعیتی که امروز باعث محدودیت (اگر نگوییم نابودی) دموکراسی آمریکایی شدهاست، مواجه شویم. این واقعیت چیزی نیست جز تامین مالی کارزارهای انتخاباتی که به مثابه رشوه دادن قانونی است.
دولت بایدن در ادبیات خود مبارزه با فساد را در سطح یک هدف عمده امنیت ملی بالا برد. اما فساد در اصل یک مسئله سیاست خارجی نیست. بیش از هر چیز موضوع فساد یک مسئله داخلی آمریکا است. این فساد باعث شدهاست که سلطه نخبگان تشدید شود و کشور را از فرصت رهبری افکار متنوع و بااستعداد از طریق یک گفتوگوی منصفانه محروم کند.
دلیل اصلی اینکه ملیگرایان تندرو با ادعای اینکه سیستم انتخابات متقلبانه اداره میشود، میتوانند آرای عمومی را جلب کنند، این است که واقعاً سیستم انتخابات با تقلب اداره میشود. البته واقعیت مهمتر این است که نیرویی که امکان تقلب را در انتخابات فراهم میکند، همان گروههای دارای منفعتی هستند که به کارزارهای انتخاباتی تندروهای ملیگرا کمک مالی میکنند.
چالش دیگر بنیادین سیاسی نیاز به مسئولیتپذیری چه در سطح داخلی و چه در سطح بینالمللی برمیگردد. مسئولیتپذیری برای موفقیت در هر نوع اصلاحاتی ضروری است. این ایده که سیاست خارجی مبتنی بر دیپلماسی، سیاست خارجی ضعیف است ناشی از یک سوءبرداشت است. در واقع این برداشت غلط وجود دارد که دیپلماسی به دنبال پایان دادن به منازعات بدون پذیرش مسئولیت و بدون جبران خسارت است و به همین دلیل دیپلماسی باعث ایجاد منازعههای بعدی میشود. خوشبختانه آنگونه که در بالا اشاره شد، راه جایگزینی وجود دارد که میتواند شکاف تاریخی میان چپ و راست را پر کند.
آنچه در این مقاله مورد بحث قرار گرفت، نمیتواند در کوتاهمدت شکل بگیرد، اما زمان زمینهچینی برای مسیر جایگزین همین حالاست. آمریکا باید بین درستکاری و فساد، بین مسئولیتپذیری و همدستی، بین مصونیت و حاکمیت قانون، یکی را انتخاب کند. این گزینهها کاملاً روشن و واضح هستند و انتخاب گزینه درست نیازمند شجاعت سیاسی، رهبری واقعی و ائتلافسازی است. اما در نهایت این مسیر تنها مسیر برای اطمینان یافتن از آینده ایالات متحده و همچنین جهانی امنتر، پررونقتر و آزادتر است.
منبع فارین افرز