| کد مطلب: ۲۲۵۲۰

جامعه‌‏شناسان و اساتید مطالعات فرهنگی، انواع گفتمان‏‌های اجتماعی و فعالیت نهادهای مدنی را نقد کردند

100 سال در وضعیت انقلابی مزمن

100 سال در وضعیت انقلابی مزمن

صحبت بر سر همبستگی اجتماعی است، بر سر استقلال نهادهای اجتماعی و مدنی. جامعه‌شناسان ایجاد همبستگى اجتماعى و مشارکت عمومى جامعه را ناشى از عواملى مثل اعتقادات و احساسات مشترک، تعادل و هماهنگى میان باورها و ارزش‌ها مى‌دانند و عامل اصلى واگرایى افراد را جدال، ستیز و کمبود امکانات مادى تلقى مى‌کنند.

به اعتقاد متخصصان اجتماعی، همبستگی اجتماعی در سال‌های اخیر نادیده گرفته شده است؛ گفتمان‌ زوال‌گرا همان‌ها که حکایت از وقوع بحرانی در تمام بخش‌های جامعه دارد، به این وضعیت دامن زده است. هرچند به گفته مدرسان علوم اجتماعی، نمی‌توان این بحران‌ها را انکار کرد، اما نگاه یک‌سویه گفتمان‌های زوال‌گرا، فرصت بازسازی جامعه را می‌گیرند و قدرت تحلیل واقعیت‌های اجتماعی را ندارند.

اینها بخشی از صحبت‌های سخنرانان در یک نشست صمیمی بود. اساتید دانشگاه، جامعه‌شناسان و دانشجویان بعدازظهر یک روز پاییزی، دور هم جمع شدند و درباره مطالعات فرهنگی و قدرت جامعه در پنلی با موضوع «علیه سلطه؛ کانون‌های اجتماعی مستقل و مسئله آزادی» صحبت کردند. محمد تقوی، استاد زبان و ادبیات فارسی، آرمان ذاکری، پژوهشگر و جامعه‌شناس، محمد رضایی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه سخنران‌های این پنل بودند.

نادیده گرفتن همبستگی اجتماعی

آرمان ذاکری، جامعه‌شناس و عضو سابق هیئت‌علمی دانشگاه مدرس است. او در این نشست، درباره همبستگی اجتماعی صحبت کرد. به گفته او، در سال‌های اخیر همبستگی اجتماعی ذیل گفتمان‌های زوال‌گرا، نادیده گرفته شده است: «مشکلی که گفتارهای زوال‌گرا دارند این است که همواره به ما می‌گویند نظم اجتماعی، جامعه و همبستگی اجتماعی و اخلاقیات در حال از بین رفتن است، به ما تاکید می‌کنند که اکنون در بحران اعتماد اجتماعی و بحران همبستگی اجتماعی قرار داریم. البته این حرف‌ها به درستی بیان می‌شود و نباید تردیدی داشت که اعتماد اجتماعی از بین رفته و شکلی از اخلاقیات و شکلی از نهاد خانواده رو به زوال رفته است.

اما نکته اینجاست که این گفتمان زوال‌گرایی است که در پایان قرن نوزدهم به‌شدت در جامعه غرب رشد پیدا کرد و بخشی از آن هم متاثر از ادبیات بود.» او ادامه داد: «در این ادبیات تاکید می‌شود که نظم و ارزش‌هایی از بین رفته و ساختارها فروپاشیده است، نیچه و هایدگر دو فیلسوفی‌اند که سرمنشأ این گفتارهای زوال‌گرا به‌شمار می‌روند. یکی از نتایجی که از دل گفتارهای زوال‌گرا از نظر سیاسی خارج شده، مطرح شدن اقتدار نجات‌بخش است، یعنی زمانی‌که شما به‌طور مداوم بر زوال و از بین رفتن جامعه تاکید می‌کنید، آن زمان به یک اقتدار کاریزماتیک نجات‌بخش پناه می‌برید که بیاید و جامعه را نجات دهد. این مسئله در اندیشه نیچه و هایدگر مشخص است، چرا این مسئله بیان می‌شود؟ چون آنها نمی‌توانستند به‌طور همزمان هم زوال شکلی از جامعه را ببینند و هم امکان‌هایی که جامعه با آن ساخته می‌شود. بنابراین به یک اقتدارطلبی که نجات‌دهنده است، پناه می‌برند.»

به گفته این استاد دانشگاه، چهار شکل از گفتمان زوال‌گرا وجود دارد؛ یکی جامعه‌شناسی محافظه‌کار در ایران است. در این جامعه‌شناسی، از افول اجتماعی صحبت می‌شود که اقتدارگرایی سلطنت‌طلبی در دل آن وجود دارد و حالا با تلاش برخی از رسانه‌ها بخشی از فضای جامعه را گرفته. به هر حال این جامعه‌شناسی هرچه باشد، در آن دموکراسی دیده نمی‌شود. شکل دوم، گفتمان‌های نئولیبرال است که به‌طور مداوم از آن صحبت می‌شود. در این گفتمان جامعه با مجموعه‌ای از ابربحران‌ها روبه‌روست.

این جامعه‌شناس معتقد است موضوع جدیدی که از طریق این گفتمان راه افتاده‌، ناترازی است: «به‌طور مداوم گفته می‌شود که با مجموعه‌ای از ناترازی‌ها مواجه‌ایم، این آخرین فرصت است، همه‌چیز در حال از دست رفتن است، اگر نجنبیم همه‌چیز نابود می‌شود. آنها به دنبال شوک‌درمانی هستند. می‌خواهند قیمت بنزین و کالاها را بالا ببرند. این شوک‌درمانی هم نوعی از اقتدارگرایی است که باز هم نشانه‌ای از دموکراسی در آن دیده نمی‌شود. یعنی به‌رغم خواست جامعه می‌خواهند با فشار و پروپاگاندای رسانه‌ای، هدف‌شان را پیش ببرند.»

به گفته ذاکری، شکل سوم این گفتمان، تحجر سنتی دینی است که به‌طور مداوم تاکید می‌کند که اخلاقیات از بین رفته است: «ما این موضوع را از دهه‌های ۳۰ و ۴۰ می‌بینیم، در این گفتمان گفته می‌شود که زن از خانه بیرون آمده، جامعه را دچار آشوب کرده و سنت‌ها را از بین برده است. خانواده از دل این گفتارهای نسل‌گرایی بیرون می‌آید. این گفتمان به دنبال یکدست کردن نسل‌هاست. گفته می‌شود که نسل‌های گذشته خوب بودند و نسل جدید هیولاست. این نسل به خیابان می‌آید و فکر می‌کند که می‌تواند نظم را بر هم بزند.»

در ادامه اما این جامعه‌شناس معتقد است که جامعه ایران، قدرت دارد و در مقابل تمام این گفتمان‌ها ایستاده: «جامعه ما هم در مقابل شعار «رضاشاه، روحت شاد» ایستاده، هم در مقابل گفتمان‌های نئولیبرال و هم در برابر تحجر سنتی. اما سوال این است که آیا تمام جامعه ایران در مقابل این گفتمان‌ها ایستاده؟ قطعاً خیر. ما نیازمند چارچوب‌های نظری هستیم که بتواند این دوسویه‌گی موجود در جامعه ایران را به‌طور همزمان ببیند و به ما امکان دهد که در عین‌حال که گفتمان‌های زوال‌گرا را جدی می‌گیریم، نباید با آن هم شوخی کنیم.

نقد من این است که این گفتمان‌، نگاه یک‌سویه در دیدن فرآیندهای ساخته شدن جامعه دارد. آنها نمی‌توانند مشارکتی در دیدن فرآیندهای ساخته شدن جامعه داشته باشند، از نظر سیاسی یا به‌درد محافظه‌کاران می‌خورند که مدام ما را بترسانند و بگویند که بروید خانه، اوضاع خطرناک است، یا به‌درد اصلاح‌گرایانی می‌خورند که با آن حکومت را بترسانند و خودشان بر سر قدرت بروند و جامعه را فراموش کنند. بنابراین ما نیازمند دستگاه نظری پیچیده‌تری هستیم که بتواند این دوسویه‌گی را نشان دهد.»

به گفته او، گفتمان‌ زوال‌گرا در فهم جنبش‌های اجتماعی و لحظاتی که درون جنبش‌های اجتماعی در جامعه ساخته می‌شوند، هیچ حرفی برای گفتن ندارند؛ لحظه‌ای که مردم کردستان از سیستان و بلوچستانی‌ها حمایت می‌کنند یا وقتی یک ایرانی نگران یک افغانستانی است و برایش شعر می‌سراید. آنها نمی‌توانند این‌ها را درک کنند. در کنار اینها مسئله دیگر، دانشگاه است.

دانشگاه دولتی در ایران در برابر استبداد مقاومت کرده است؛ دانشگاه همواره بخشی از فرآیند مدرنیته در ایران را به دوش کشیده است. این جامعه‌شناس که از دانشگاه اخراج شده تاکید کرد که با وجود این اتفاق، همواره از نهاد دانشگاه دفاع کرده: «همواره اساتید پرحاشیه دانشگاه بوده‌اند که جریان‌سازی کرده‌اند و حرفی برای گرفتن داشتند. به‌طور کلی حمله به کلیت دانشگاه، کار گروه‌های محافظه‌کار است، همه ما در دانشگاه تفکرهای انتقادی را تجربه کرده‌ایم که ما را از سنت‌های محافظه‌کار جدا می‌کند. در ایران اکنون ۲۰ میلیون نفر تحصیلات دانشگاهی دارند و این مسئله می‌تواند جزئی از قدرت جامعه به‌شمار رود. اگر جامعه قدرتمند است به‌دلیل کارکردهای دانشگاه است.» 

ذاکری در ادامه این نشست، نقدهایی در ارتباط با مطالعات فرهنگی مطرح کرد. به گفته او، یکی از این نقدها، به گفتمان مطالعات فرهنگی است که اصلی‌ترین نکته آن، نگاه خیره به فرودستان است: «سوال این است که آیا مطالعات فرهنگی توانسته در طبقات مختلف جامعه ایران، گروه‌هایی که علیه افغانستانی‌ها کمپین راه می‌اندازند، شناسایی کند؟ سال‌ها پیش، یوسف ‌اباذری در دانشگاه تهران درباره تجمع دور مقبره کوروش گفت، اینکه کوروش پدر ماست نشانه‌های فاشیسم است. مطالعات فرهنگی چقدر روی سویه‌های منفی فرهنگ طبقه پایین و متوسط تمرکز کرده؟

آنالیز رفتار سیاسی بخش‌هایی از طبقه پایین جامعه نشان می‌دهد که بخش‌هایی از رفتار سیاسی آنها به‌شدت محافظه‌کارانه و واپسگراست. مطالعات فرهنگی این مسائل را مطالعه کرده؟ آیا توانسته یک نگاه انتقادی به فرهنگ فرودستان داشته باشد یا صرفاً با تقدیس زندگی روزمره و کنار گذاشتن مفاهیمی مانند ایدئولوژی و آگاهی کاذب در دام تقدیس این طبقات رفته است و با این روش، از دیدن وجه دیگری از واقعیت باز می‌ماند. همه اینها نشانه‌های نگاه خیره به فرودستان است که به ما نشان نمی‌دهد چرا برخی از فرودستان مقابل مدارس می‌روند و جلوی مدرسه رفتن افغانستانی‌ها را می‌گیرند. کار مطالعات فرهنگی تنها مطالعه فرهنگ فرودستان نیست، کارش مطالعه طبقه متوسط، همچنین نشان دادن این است که سویه‌های منفی از کجا می‌‌آیند.» 

ادبیات، وسیله مبارزه سیاسی نیست

محمد تقوی، استاد دانشگاه، سخنران دیگر این نشست بود و نظر دیگری درباره سنت‌گرایی داشت. او به اهمیت کارکرد نهادهای اجتماعی و مدنی پرداخت: «بحث درباره نهادهای اجتماعی و مدنی، چه نهادهای بزرگ و کوچک یا نهادهای یک‌نفره، یک مبحث جامعه‌شناختی است و برای شناخت و دسته‌بندی این پدیده پارامترها و مولفه‌های شناخته‌شده‌ای وجود دارد. به نظر می‌رسد نوعی ماندگاری یا دست‌کم ایجاد نوعی ماندگاری در یک دوره یا تاثیر ماندگار آن بر آیندگان است که توجه پژوهشگران را جلب کرده است.

این نوع پایداری موثر نهادهای غیررسمی یا مستقل در خلأ اتفاق نمی‌افتد. چنین نهادهایی وقتی تاثیرگذار می‌شوند که در بستر فرهنگی معناداری قرار می‌گیرند و به‌عنوان یک نشانه وقتی معنی پیدا می‌کنند که در یک زمینه فرهنگی قرار می‌گیرند. یعنی آنها به‌عنوان یک نشانه به زمینه‌ای که در آن قرار گرفته‌اند، معطوف می‌شوند.» به اعتقاد او، در بستر سنت و سنت‌هاست که چنین نهادهایی پا می‌گیرد و ادامه پیدا می‌کند: «در دل سنت‌ها یک نوع محافظه‌کاری وجود دارد، جامعه برای حفاظت از سنت‌های فرهنگی در مقابل فشار یا سلطه عکس‌العمل نشان می‌دهد.

برای حفاظت از این سنت‌هاست که نهادهای مستقل مردمی تشکیل می‌شوند. ادبیات معاصر ایران از جمال‌زاده و صادق هدایت تا امروز، دستاوردهایی داشته و در ۱۰۰سال گذشته سنت‌هایی را در خلق و آفرینش شعر و داستان و نقد و نظریه بنا گذاشته است که امروز بخشی از خزانه فرهنگی کشور است.» براساس اعلام این استاد دانشگاه، ادبیات معاصر پیوند گسست‌ناپذیری با هرآنچه به زبان فارسی نوشته شده، دارد، هیچ رخداد سیاسی یا اجتماعی یا حتی حکومتی و پروپاگاندا قادر به تخریب این سنت نیست و هر فشاری برای انکار این رابطه بنیادی فرهنگی و زبانی در حکم ستم و فشار، حذف، سانسور و سرکوب است و جامعه را به عکس‌العمل وا می‌دارد.

به گفته تقوی، در فرهنگ انقلابی ما، محافظه‌کاری اغلب خصلتی منفی شناخته می‌شود اما باید از ستایش محافظه‌کاری گفت: «بنیان‌های محافظه‌کار در جامعه به حفاظت از سنت‌ها و دستاوردهایی می‌پردازند که ارکان آن گذشته‌های دور و نزدیک را به امروز پیوند می‌زند، یکی از وظایف نهادهای مستقل ـ چه کوچک و چه بزرگ ـ حفظ این پیوستگی است. حتی برای نقد سنت‌ها و تغییر و تحولات ناگزیر آن همین پیوستگی است که راه را برای شناخت و توسعه باز می‌کند.

امروز این سنت‌ها هستند که حیات ما را به جاودانگی پیوند می‌زنند. به نظر می‌رسد انواع انقلابیون مخالف امروز، یا انقلابیون دیروز و قدرتمندان امروز در پی ساختن جامعه‌ تراز نوین یا تراز توحیدی یا تراز تمدن بزرگ یا انواع دیگرند و اغلب می‌خواهند ادبیات را به یک شاغول، یک ماله یا یک ابزار کار برای معماری جامعه آرمانی خویش تبدیل کنند.» براساس اعلام او، ادبیات، وسیله مبارزه سیاسی و ابزار اعمال قدرت سیاسی نیست. نویسنده، شاعر و داستان‌نویس صرف‌نظر از اینکه بر روایت رسمی مهر تایید بزند یا خیر، حق دارد به همان ترتیبی بنویسد و منتشر کند که می‌اندیشد و احساس و تخیل می‌کند.

به گفته تقوی، سنت‌شکنی پی‌در‌پی تبدیل به هنجار شده است، هم امروز و هم در دوره پهلوی اول و دوم، پیوسته این تمایل وجود داشته است که همه‌چیز دوباره از ابتدا ساخته شود؛ یعنی لازمه هر چیزی تخریب دیروز است: «آرزوی ساختن ایران نوین، گشایش دروازه‌های تمدن بزرگ و آرزوهای دور و دراز دیگر، به‌طور پیوسته ذهن ما را درگیر کرده است. به‌نظرم بیش از ۱۰۰ سال است که در وضعیت انقلابی مزمن به‌سر می‌بریم، حتی درک عمومی ما در جنبش مشروطه هم بیشتر انقلابی است. حال آنکه مشروطه‌خواهی دو مولفه اصلی دارد؛ نخست، حفظ سنت و تداوم و دوم، تغییر و تحول.»

عمر کوتاه نهادهای مدنی و فرهنگی

محمد رضایی، جامعه‌شناس و استاد دانشگاه است و در این پنل درباره ترویج مطالعات فرهنگی در ایران صحبت کرد. به گفته او، کار فرهنگی در فضای بسیار تنگ و تاریک حکومت‌های توتالیتر کار ساده‌ای نیست، این جلسه هم از این نظر مهم است که به قدرت کانون‌های مستقل در جامعه توجه نشان داده است. به اعتقاد رضایی، بازتولید جامعه و بازتولید ذهنیت این جامعه از نظر فرهنگ مهم است. به همین دلیل است که انقلاب اصلی که در سال ۵۷ رخ داد، انقلابی نبود که در ۲۲ بهمن ۵۷ به ثبت رسید، بلکه انقلاب فرهنگی‌ای بود که بعدتر ایجاد شد.

چراکه تمام ارکان جامعه را علاوه بر تغییر رژیم سیاسی، موضوع تغییر خود قرار داد. از این رو نهادهای مستقلی که در چنین جامعه‌ای پدیدار می‌شوند، همیشه در معرض خطر فروپاشی هستند، یا حتی اگر فروپاشیده نشوند، همواره در معرض خطر ناکارآمدسازی‌ هستند. همیشه باید سنگی بزرگ جلوی پای آنها بماند تا نتوانند کارشان را انجام دهند.

نمونه آن خانه علوم انسانی است که اخیراً مشکلاتی بر سر راهش پیدا شده یا پیش‌تر، خانه سینما، چنین مشکلی پیدا کرده بود.» او ادامه داد: «گاهی در این ساختارها، دولت‌های خوش‌نیت هم پدیدار می‌شوند که نهادهای فرهنگی اصلاح‌طلبانه‌تری با مشی بهتر راه‌ می‌اندازند اما در دولت‌های بعدی دچار سرنوشت مشابهی می‌شوند؛ یا از درون خالی می‌شوند یا به‌سمتی غیر از آنچه برایشان در نظر گرفته شده، می‌روند. این فرآیند به انحراف کشیدن کارکردهای نهادهای فرهنگی است. چه آنها که منتسب به دولت هستند، چه آنهایی که مستقل عمل می‌کنند، موضوع توجه این حکومت‌هاست و سازوکارهای پیچیده‌ای در این ماشین قدرت برای ناکارآمدسازی‌شان تعریف می‌شود.

به همین دلیل است که می‌بینیم بسیاری از نهادهای فرهنگی که می‌توانستند در جامعه فعال باشند، عمر کوتاهی دارند و امکان بقا پیدا نمی‌کنند.» با این همه او تاکید کرد که بخش عمده این ناکارآمدی را می‌توان به گردن این حکومت‌ها و دشواری‌هایی که ایجاد می‌کنند انداخت، مثل تعطیلی گروه مطالعات فرهنگی دانشگاه علامه طباطبایی. 

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی