| کد مطلب: ۱۷۰۱۴

نقدی بر خوانش محمدجواد ظریف از منطق ساختار نظام بین‌الملل و جایگاه جمهوری اسلامی ایران در آن

خطا در شناخت

خطا در شناخت

برداشت ظریف از قدرت و به تبعیت از آن تعیین جایگاه ایران در نظم جهانی نیز، موضوعی محل بحث است. این دیپلمات برجسته، گرچه اهمیت منابع مادی قدرت را همچنان می‏‌پذیرد اما با اتکاء به نظریه‌‏های سازه‌‏انگارانه در روابط بین‌‏الملل، نقش بیشتری به وجوه معنایی قدرت می‏‌دهد و بر آن است که آنچه سبب تثبیت و ارتقای جایگاه جمهوری اسلامی ایران در نظم جهانی خواهد شد، قدرت ایده و انگیزه‌‏های این کشور است.

مجید محمدشریفی

مجید محمدشریفی

استادیار روابط بین‌الملل دانشگاه خوارزمی

گفتار و کردار سیاسی سیاستمداران در هر کشوری در نهایت بر مبانی نظری تأسیس می‌شود و ویژگی‌های گفتاری آن را نیز دربردارد. به بیانی دیگر، توضیح چگونگی و چرایی کنش اهل سیاست جز با تحلیل ناظر بر تبیین سرشت گفتار و ایضاح منطق نظری آنان امکان‌پذیر نیست، بدین‌سبب در تلاش برای تبیین رفتار مقامات سیاسی همواره باید نظام‌گفتاری آن‌ها را در مقام صورتی از اندیشه مطمح‌نظر قرار داد. هر سیاستمداری با تکیه بر ادراک خود از واقعیت‌های جهانی و درک این مهم که تکوین و تحول نظم موجود و پیش‌آمدهای کنونی آن به تواتر کدامین اوضاع و احوال ممکن شده است، عمل می‌کند.

با تأکید بر این ملاحظات می‌توان به طرح این نظر پرداخت که در واقعِ امر، هر تحلیل و کنشی همواره متأثر از دستگاهی نظری است که بی‌تردید الزامات و پیامدهای سیاسی نیز دارد. فهم منطق کنش سیاستمداران جز از مجرای درک این مبانی نظری امکان‌پذیر نیست. تأمل در مبانی نظری و علائق شناختی سیاست‌ورزان مدخلی برای تبیین کنش‌های آنها در عرصه عمل است. آنچه باید مورد تبیین قرار گیرد، نفس کردار نیست بلکه پیوند بین کردار و اندیشه است و آنچه در واپسین مرتبه تحلیل دارای اصالت و عامل تعیین‌کننده است، همین پیوند بین کردار و اندیشه است. اندیشه، سامان‌بخشِ نظم و نسق کنش‌های سیاسی است و غفلت از آن سبب می‌شود تا مهمترین عامل اگر نگوییم یگانه عامل مهم برای درک منطق کنش‌ها را نادیده بگیریم. مطلوب هر تحلیلی از چرایی کنش سیاستمداران، بازسازی دستگاه فکری آنان در برخورد با واقعیت‌های جهانی و تفسیر این است که چرا و چگونه کنش آنان راه‌حلی برای این مسئله ارائه می‌دهد.

با در نظر داشت ملاحظات فوق بر آنیم که کنش‌ها و اقدامات سیاستمداران جمهوری اسلامی ایران نیز هر یک بر مبنای دستگاه فکری و نظری استوار شده است که لازم است در هر تبیینی به آن توجه شود. با مطمح‌نظر قرار دادن این امر تحلیلی، در این نوشته بر آنیم تا با تکیه بر ادراکات دکتر محمدجواد ظریف در مقام یکی از سیاستمداران فعال جمهوری اسلامی ایران در عرصه سیاست خارجی و معمار یکی از مهمترین تجربه‌های عملی در تعامل با نظام بین‌الملل (توافق هسته‌ای یا برجام) مبانی نظری وی را محل بحث و ارزیابی قرار دهیم. مبنای این تحلیل، اظهارات دکتر محمدجواد  ظریف و به‌طور خاص سخنرانی وی در هفدهمین همایش سالانه انجمن علوم سیاسی ایران در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در اسفندماه سال ۱۴۰۲ است.

دکتر ظریف در این همایش، طرح ایده‌های خود درباره نظم جهانی و عرضه و جایگاه جمهوری اسلامی ایران در این نظم را تبیین می‌کند. با التفات به این واقعیت که برداشت دکتر ظریف، نماینده جریانی فکری در جمهوری اسلامی است که می‌کوشد آن را به موضعی در نظام معرفتی تبدیل کند، پرداختن به ظرایف این برداشت و تبیین مبانی نظری آن، کوششی سودمند در تبیین رفتارهای گذشته و آینده است. از نظرگاه نویسنده، تأمل در اظهارات دکتر ظریف گویای آن است که این جریان فکری در جمهوری اسلامی ایران در فهم منطق تکوین و تحول نظم جهانی پس از جنگ سرد دچار «خطای شناختی» بزرگی شده است؛ برداشت ناصوابی که پیامدهای عملی همچون ناتوانی در تبیین چرایی خروج آمریکا از برجام، چرایی همراهی کشورهای اروپایی، چین، روسیه، هند و سایر قدرت‌های جهانی با آمریکا، منطق عملکرد نوین عربستان در عرصه سیاست خارجی و در نهایت ناتوانی در تکوین ایده‌ای برای هدایت سیاست خارجی در مسیری هموار برای تأمین منافع ملی را در پی داشته است. برای اجتناب از کلی‌گویی و تالی‌های فساد آن، در ادامه با تمرکز بر جزئیات اظهارات و ادراکات دکتر ظریف در همایش سالانه علوم سیاسی ایران، ابعاد اندیشه‌های وی را با تمهید و تفصیل بیشتر محل بحث قرار خواهیم داد.

خطاهای شناختی ظریف از سرشت حقیقی نظم جهانیِ پساجنگ سرد

دکتر ظریف در سخنرانی خود به درستی بر این باور است که با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد، نظم بین‌المللی دوقطبی متصلب حاکم بر نظام بین‌الملل پایان یافت و عصر نوینی از مناسبات دولت‌ها در ساختاری جدید آغاز شد. با عطف‌نظر به واقعیت‌های دوران جنگ سرد، وی بر این باور است که نظام بین‌الملل دوقطبی تمامی شئون زیست دولت‌ها را تحت تأثیر قرار داده و سبب نفی آزادی عمل آنان در تعیین استراتژی کلان و اهداف استوار بر منافع ملی شده بود. صورت‌مسئله چندان دشوارفهم نیست، شبح جنگ سرد آنچنان بر سر دولت‌ها سایه افکنده بود که هیچ کنشگری را نمی‌رسید که بدون در نظرداشت مناسبات حاصل از رقابت ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی استراتژی مستقلی را در پیش گیرد. اگر این گفته وافی به مقصود باشد، ظریف نظم جهانی دوران جنگ سرد را ملک طلق رقابت آمریکا -شوروی تفسیر می‌کند که البته با نگاهی به واقعیت‌های آن دوران، به حقیقت امر بسیار نزدیک است.

با وجود این، ظریف آنجا که از نظم دوقطبی دوران جنگ سرد به نظم پس از آن عبور می‌کند، چنین می‌نماید که در ترسیم مختصات این نظم دستخوش «خطای شناختی» بزرگی می‌شود. خطاهای شناختی ظریف را می‌توان در قالب استدلال‌های ذیل تبیین کرد:  

برابر دانستن ظهور کنشگران جدید با تغییر سرشت نظم جهانی

1- ظریف در ایده‌ای قابل تأمل بر آن است که نظام بین‌الملل پس از جنگ جهانی دوم، نظمی تک‌قطبی نیست. در مقابل وی با استمداد از نظریه جیمز روزنا و برای آنکه راه دریافت نویی از تحولات جهانی را هموار کند، بر آن است که سرشت شرایط نظام بین‌الملل پس از جنگ سرد از بنیاد دگرگون شده است، در اثر این دگرگونی، اکنون شاهد نظمی هستیم که از آن با عنوان نظمی «شبکه‌ای» یاد می‌شود. در این نظم، ظهور کنشگران متعدد، سبب شده تا آزادی عمل دولت در مقام اصلی‌ترین کنشگر نظم وستفالیایی با محدودیت‌هایی فراوان همراه شود.

گرچه ظریف به درستی بر این باور است که دولت در این نظم پساوستفالیایی همچنان کنشگری مهم است اما بر آن است که اثرگذاری آن در مقایسه با نظم پیشین، کاهشی درخور یافته است. گرچه نمی‌توان این نظر را یکسره نادیده گرفت اما چنان که به تفصیل گفته خواهد شد، تفسیر نظم جهانی از این نظرگاه و بدین شیوه نه‌تنها خالی از اشکال نیست بلکه سرشار از خطاهایی شناختی است. بگذریم از اینکه ظریف بی‌آنکه به تعیین عناصر دقیق این نظم نوظهور بپردازد و بسطی به این اندیشه دهد تنها به اجمال و از باب اشاره‌ای گذرا از آن یاد و دامن بحث را در همین‌جا رها می‌کند.

در مقام نقد باید گفت، گرچه تعیین ساختار دقیق نظام‌های بین‌الملل در تمامی دوران‌ها و در بین تمامی اندیشمندان محل بحث و مناقشه بوده و هرگز بر سر آن اتفاق‌نظری حاصل نشده و آراء در این‌باره سخت مخالف و متعارض است اما آنچه لایتغیر باقی مانده، پذیرش این واقعیت است که سرشت نظم‌های جهانی همواره بر نابرابری حاصل از اندازه قدرت استوار بوده است. سامان امور در تمامی نظم‌های جهانی همواره بر مناسبات قدرت بنا شده و حتی ظهور کنشگران متعدد نیز این سرشت را از بنیاد متزلزل نساخته است. گرچه تمامی نظم‌های جهانی حتی نظم‌های امپراطوری نیز بر قوانینی استوار بوده‌اند (چنانکه رابرت گیلپین، امپراطوری ایران را «نخستین امپراطوری قانونگذار» می‌داند) اما این حقیقت همواره در حاق عالم و در متن اعیان جای داشته که در روابط بین دولت‌ها «نه حقیقت که قدرت، خالق قانون بوده است».

نظم‌های جهانی با تمامی تحولات در تمامی شئون خود همواره نظم‌هایی قدرت-محور بوده‌اند. بدین‌سان به نظر می‌رسد ظریف در خطایی ادراکی، افزایش تعداد کنشگران و گسترش دامنه کارکرد آنها در نظام بین‌المللِ دوران پس از جنگ سرد را سبب تحول سرشت بنیادین نظام بین‌الملل تفسیر می‌کند. آنچه بعد از جنگ سرد رخ داد نه تغییر ماهیت نظم‌ جهانی بلکه تنها افزایش تعداد کنشگران در آن بود.  براساس شاخص‌های قدرت، در نظم نوین جهانی پس از جنگ سرد، آمریکا در مقام قدرتی بی‌رقیب پذیرفته شد. این برداشت نه‌فقط از سوی سران واشنگتن و تحلیل‌گران آمریکایی بلکه از جانب سایر کنشگران نیز به رسمیت شناخته شد.

چون نیک بنگریم بسیاری از تحولات در عرصه عمل گویای پذیرش این واقعیت است. حمله نظامی آمریکا به عراق در سال 1991 بدون نگرانی از واکنش سایر دولت‌ها و در ادامه حمله به افغانستان و بار دیگر عراق در سال 2003 همگی پرده از این واقعیت برمی‌دارد که رهبران واشنگتن و دیگر دولت‌ها آمریکا را در مقام قدرتی بی‌رقیب پذیرفته‌اند. البته این به معنای عدم انتقاد و یا رنجش دیگران از رفتار آمریکا نیست بلکه سخن از توان رویارویی و یا توقف اقدامات این کشور است. بدین‌سان حتی اگر به مانند ظریف و بسیاری دیگر سر برآوردن «وهله تک‌قطبی» در نظام بین‌الملل پس از جنگ سرد را در ساحت نظر نپذیریم، در عمل سایر دولت‌ها به آن تن داده‌اند.

نظم شبکه‌ای هرگز سبب تغییر سرشت نظم جهانی نشده است. برداشت ناصواب ظریف از نظم جهانی آنجا آشکار می‌شود که وی افزایش تعداد کنشگران، گسترش دامنه اثرگذاری نهادهای غیردولتی و در مقابل محدودیت‌های رفتاری دولت‌ها را با تغییر سرشت نظام بین‌الملل برابر می‌داند. چنین ادراکی، جز پرده‌پنداری بر واقعیت نیست. در روابط بین‌الملل آنچه سبب کامیابی دولت‌ها در دستیابی به منافع ملی می‌شود نه گزاره‌های نظری گزینش‌شده بلکه واقعیت‌های در عمل است. حتی اگر بسیاری از گزاره‌های نظری ظهور و تداول نظم تک‌قطبی دوران پس از جنگ سرد را نفی کنند (آنگونه که بسیاری از واقع‌گرایان نیز چنین کرده‌اند) در عمل رفتار آمریکا و سایر دولت‌ها گواهی بر پذیرش نظم تک‌قطبی بوده است.

اکنون نیز به پیروی از برهان فوق می‌توان چنین استدلال کرد که تنها ظهور قدرتی رقیب در اندازه چین می‌تواند سروش ظهور نظمی نوین باشد. پدیدارشدن افق دوران جدید یا آنچه از آن به‌عنوان «نظم درحال گذار» یاد می‌شود تنها به سبب سربرآوردن چین در مقام قدرتی جهانی است. طرفه آنکه ظریف در ادامه سخنان خود ظهور فناوری‌های نوینی چون هوش مصنوعی را تحولی بزرگ در سرشت نظم جهانی توصیف می‌کند. بی‌تردید فناوری‌های نوین، تمامی شئون تعاملات دولت‌ها را تحت تأثیر قرار خواهند داد اما نباید از نظر دور داشت که این فناوری‌ها بیش از همه در خدمت قدرت دولت‌ها قرار خواهند گرفت.

تعیین نظم جهانی از منظر ساختاری و نه موضوعی

2- هیچ عقل سلیمی را نمی‌رسد که در این باره تردید به خود راه دهد که ساختار نظام بین‌الملل رفتار کنشگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد. بر مبنای این روش کلی‌نگر، هیچ کنشگری نمی‌تواند بدون در نظرداشت مناسبات قدرت، استراتژی کلان خود را تدوین و پیگیری کند. با وجود این به سبب آنکه نظر رایج بر آن استوار شده است که اثرگذاری ساختار نظام بین‌الملل بر رفتار دولت‌ها همواره از منظری ساختاری انجام شود، تعیین دقیق چگونگی این اثرگذاری محل بحث و افتراق‌نظر بوده است.

به نظر نویسنده آنچه در تمامی تحلیل‌هایی از این دست از آن غفلت می‌شود، عزل‌نظر از این واقعیت است که به سبب تفاوت در موضوعات محل بحثِ هر کنشگر در تعامل با نظام بین‌الملل، فهم و اثرگذاری ساختار نیز متفاوت است. به بیانی دیگر بسته به اینکه کنشگران در تعامل با نظام بین‌الملل چه موضوعاتی را محل بحث قرار می‌دهند و موضوعات مورد نظر آن‌ها چه نسبتی با ساختار نظام بین‌الملل دارد، تفسیر از نظم جهانی نیز متفاوت خواهد شد.

چنان‌که پیش از این اشاره شد، «منطق امر سیاسی»(1) در نظم جهانی همواره بر مناسبات نابرابر قدرت استوار بوده است. با وجود این، تفاوت‌های موضوعی هر کنشگر در تعامل با نظم جهانی می‌تواند یکپارچگی و اندازه این مناسبات قدرت را تحت تأثیر قرار دهد. صرف همسانی در تفسیر از ساختار نظام بین‌الملل در بین دو کنشگر به معنای اثرگذاری یکسان ساختار بر این دو نیست. ذکر نمونه‌های عملی سبب می‌شود تا این دریافت و معنا صورتی روشن‌تر به خود بگیرد.  اگر کنشگری مبنای مناسبات خود با نظام بین‌الملل را بر موضوعاتی همچون اقتصاد، تجارت، محیط‌زیست و یا سایر موضوعات عرصه سیاست ادنی(2) تعریف کند، می‌تواند ساختار نظام بین‌الملل پس از جنگ سرد را ساختاری چندقطبی و یا شبکه‌ای تصور کند که در آن امکان همکاری با کنشگران متعدد فراهم است. چنین عرصه‌هایی تا بدان‌جا که مناسبات قدرت را دگرگون نکنند، مکان‌هایی هستند که انتخاب‌هایی فراوان را پیش‌روی دولت‌ها قرار می‌دهند.

سیاست خارجی چین در دوران پسامائو نمونه‌ای موفق و موثق در تأیید این استدلال است. بی‌تردید برای رهبران چنین جهانی پس از جنگ سرد، نظمی سلسله‌مراتبی، ناعادلانه و حتی تبعیض‌آمیز بود، اما همزمان نظمی مورد مناقشه، درحالِ شدن و برای ورود قدرت‌های جدید گشوده بود. رهبران چین گرچه با نگاهی انتقادی اما واقع‌بینانه بدین نتیجه‌گیری رهنمون شدند که می‌توان با سرمایه‌گذاری بر جهانی‌شدن اقتصاد، توانمندی‌های مادی و حکمرانی داخلی را تقویت کرد. با چنین برداشتی، رهبران چین بر این امر پافشاری کردند که نظم موجود جهانی، فرصت‌هایی را برای «صلح و توسعه» عرضه می‌کند که چین نمی‌تواند از آن‌ها صرف‌نظر کند. با استوار کردن بینش خود از نظم جهانی بر چنین برداشتی، اصلاح‌طلبان چینی، اصلاحات در داخل را به مشارکت فعال‌تر در بازار جهانی پیوند زدند.

در بینش رهبران چین ساختار نظام بین‌الملل همچنان قدرت‌محور و تک‌قطبی بود اما از آنجایی‌که مناسبات خود با این ساختار را بر مبنای موضوعات اقتصادی استوار کردند، همزمان نظم جهانی، نظمی شبکه‌ای و چندقطبی تصور می‌شد. چین همچنان بر آن است که از این منطق پیروی کند.  در مقابل، هرگاه موضوع محل بحث یک کنشگر در تعامل با نظم جهانی موضوعات امنیتی، نظامی (به‌ویژه تسلیحات استراتژیک همچون سلاح هسته‌ای) و یا ترویج ایده‌هایی برای تحول ساختار منطقه‌ای و یا نظام بین‌الملل باشد، بی‌تردید نظم جهانی، نظمی تک‌قطبی خواهد بود. در چنین مواردی قدرت‌های بزرگ به‌رغم وجود منافعی متضاد برای جلوگیری از هرگونه تغییری در ژئوپلیتیک نظامی-امنیتی و همچنین ساختار هنجاری موجود با یکدیگر همکاری می‌کنند.

مورد کره شمالی را در نظر آورید. این کشور به سبب آنکه مبنای تعامل خود با قدرت‌های جهانی را بر موضوع تسلیحات هسته‌ای در منطقه مناقشه‌برانگیز شرق آسیا قرار داده، با جبهه‌ای واحد از دولت‌های رقیب مواجه شده است (حتی چین نیز خواستار محدودکردن تسلیحات هسته‌ای کره شمالی است). بدین‌سان اهمیت موضوع محل بحث کره شمالی با نظام بین‌الملل، ساختار آن را به نظمی تک‌قطبی بدل کرده است. از این همه می‌توان چنین دریافت که در سیاست بین‌الملل گاه در تحلیل نهایی نه «موضوع قدرت بلکه قدرت موضوع» اهمیت دارد.  

اصل وفاداری در نظام بین‌الملل؟

3- ظریف در بخش دیگری از سخنان قابل تأمل خود با ذکر مثال سیاست خارجی عربستان و همکاری همزمان این کشور با چین، آمریکا و روسیه بر آن است که در نظم نوین جهانی برخلاف نظم دوران جنگ سرد‌، اصل وفاداری [کذا] دیگر محل توجه نیست. بی‌آنکه بخواهیم به تفصیل به منطق حاکم بر نظم جهانی جنگ سرد بپردازیم، اینجا همین‌قدر یادآور می‌شویم که هم در ادبیات روابط بین‌الملل و هم در رویه عملی دولت‌ها در این دوران، در هیچ‌ موردی از حاکمیت اصل وفاداری و اثرگذاری آن بر مناسبات دولت‌ها سخن به میان نیامده است.

بر ما پوشیده است که ظریف وجود چنین اصلی را در مناسبات دولت‌ها از کدامین مورد استخراج کرده است. وی برآن است که اگر امروز عربستان هم با آمریکا و هم با چین و روسیه تعامل دارد بدان سبب است که برخلاف دوران جنگ سرد دیگر اصل وفاداری را رعایت نمی‌کند [کذا]؛ و این واضح است.  منطق حاکم بر نظم جهانی از مجرای اصل بنیادین مناسبات قدرت گویای آن است که تحول در سیاست خارجی عربستان چنان‌که به تکرار گفته آمده است، بدان سبب ممکن شده که عربستان از یک سو به سبب تغییر جایگاه خود در هرم قدرت جهانی (به‌ویژه اقتصادی) و از سوی دیگر به سبب التفاتی آگاهانه به تحول نظم بین‌المللی (ظهور چین در مقام قدرتی جهانی) و همچنین تا حد زیادی به سبب آگاهی از عدم اشتیاق آمریکا به نقش‌آفرینی در موضوعات خاورمیانه بر آن شده است که مناسبات خود را با چین گسترش دهد.

این امر نه به سبب عدم‌وفاداری عربستان به آمریکا بلکه ناشی از منطق مناسبات جهانی است. افزون بر این، آنچه در این میان دارای اهمیت است، التفات بدین واقعیت است که عربستان سعی بر آن دارد تا در روابط خود با آمریکا، چین و سایر قدرت‌ها، همچنان توازن و تعادل را رعایت کند. عربستان همزمان که مناسبات تجاری خود را با چین گسترش می‌دهد، روابط امنیتی و دفاعی با آمریکا را نیز تقویت می‌کند. بدین‌سان نباید از ظاهر گسترش روابط عربستان با چین و یا روسیه به یکباره فقدان وفاداری را استنباط کنیم.

تلقی از قدرت

4- برداشت ظریف از قدرت و به تبعیت از آن تعیین جایگاه ایران در نظم جهانی نیز، موضوعی محل بحث است. با تأمل در اظهارات ظریف که در بخش‌های گذشته باتوجه به مقام بحث به وجوهی از آن پرداختیم، چنین می‌نماید که این دیپلمات برجسته، گرچه اهمیت منابع مادی قدرت را همچنان می‌پذیرد اما با اتکاء به نظریه‌های سازه‌انگارانه در روابط بین‌الملل، نقش بیشتری به وجوه معنایی قدرت می‌دهد و بر آن است که آنچه سبب تثبیت و ارتقای جایگاه جمهوری اسلامی ایران در نظم جهانی خواهد شد، قدرت ایده و انگیزه‌های این کشور است.

مهمترین نتیجه‌ای که می‌توان از این ملاحظات اجمالی گرفت این است که ظریف، بر آن است تا ایران منابع قدرت را نه در توانمندی‌های مادی بلکه در وجوه فرهنگی خود جست‌وجو کند. وی گرچه همچنان اهمیت توان نظامی و اقتصادی را نفی نمی‌کند اما آنگونه که از اظهارات ظریف در دوران ریاست وزارت خارجه برمی‌آید، این است که وی پافشاری بر افزایش قدرت نظامی را تقویت‌کننده تسلط غرب و آمریکا در نظم جهانی می‌داند.  گرچه نمی‌توان نقش بنیادهای معنایی قدرت را یکسره نادیده گرفت اما آنچه از تعمق در تاریخ سیاست بین‌الملل برمی‌آید این واقعیت است که قدرت معنایی همواره پوششی برای توجیه و تطهیر قدرت مادی بوده است.

تثبیت و ارتقای جایگاه یک کشور در نظام بین‌الملل، بیش از همه به اندازه منابع مادی قدرت بستگی دارد. گرچه نظریه‌هایی که اهمیت منابع معنایی قدرت را برجسته می‌کنند، بی‌تردید بهره‌ای از حقیقت را در خود پنهان دارند اما استوار کردن استراتژی کلان حفظ و ارتقای جایگاه یک کشور در نظام بین‌الملل بر بنیاد این منابع، قضاوتی ناصواب است. نظام بین‌الملل آنچنان متحول و گاه آنچنان ناامن است که نمی‌توان موجودیت و بقای یک کشور را بر سر ایمان به منابع معنایی قدرت در معرض خطر قرار داد. اشتراک لفظ دائم رهزن است و نباید ما را به اشتباه افکند. عوامل معنایی و مادی هر دو پسوند قدرت را دارند اما فاصله از یکی تا دیگری بسیار است.

هنوز نظام بین‌الملل تابع این اصل خدشه‌ناپذیر است که توسیدید در 400 سال پیش از میلاد در قالب «گفت‌وگوهای ملیان» به آن اشاره می‌کند، اینکه «عدالت منافع اقویاست، حال آنکه قدرتمندان هرآنچه می‌خواهند به‌دست می‌آورند و ضعفا از هر آنچه می‌خواهند رنج می‌برند». آنچه از آن به‌عنوان قدرت نرم یا قدرت هنجاری یاد می‌شود تنها مجرایی برای تلطیف قدرت مادی بوده است. تأملی در پیشینه چنین مفاهیمی گویای آن است که برخی اندیشمندان آمریکایی برای تبیین چگونگی تثبیت رهبری آمریکا در نظام بین‌الملل و اقناع دیگران برای تبعیت از این جایگاه، در اندرزی سیاستگذارانه خواستار بهره‌مندی از منابع معنایی قدرت شده‌اند.

کتاب مشهور «انتخاب سلطه یا رهبری»  زبیگنیِو برژینسکی؛ ژئواستراتژیست و  مشاور امنیت ملی دولت جیمی کارتر و همچنین مفهوم قدرت نرم جوزف نای، هرکدام کوششی برای تثبیت جایگاه آمریکا در هرم قدرت جهانی از مجرای منابع معنایی بوده‌اند. به بیانی دیگر بهره‌مندی از قدرت معنایی تنها در پس تثبیت جایگاه قدرت مادی امکان‌پذیر است.  شوربختانه ترویج نظریه‌های برساخت‌گرایی در دانشگا‌های ایران بدون در نظر داشت خاستگاه و اهداف این نظریه‌ها، سبب شده تا برخی با سرمستی حاصل از کشفی بزرگ، مدعی یافتن مسیری جدید برای تبیین و پیش‌بینی مناسبات دولت‌ها در نظام بین‌الملل باشند؛ غافل از اینکه به‌‌رغم تمامی تحولات فناوارانه و حتی معنایی، بنیاد سیاست بین‌الملل همچنان بر ستون قدرت و آن هم قدرت مادی استوار شده است. ترویج نظریه‌هایی از گونه نظریه‌های سازه‌انگاری و یا پست‌مدرنیسم در ساحت روابط بین‌الملل، بدون در نظر داشت خاستگاه این نظریه‌ها، پیامدهایی ناگوار در عرصه سیاست عملی ایران داشته است.  

پایان اتحادهای دائمی؟

5- ظریف از پایان اتحادهای دائمی سخن می‌گوید. وی بر آن است که عصر اتحادهای دائمی به سر آمده و اکنون تنها دولت‌ها در پی تشکیل اتحادهایی موضوعی و موقت هستند. از نظرگاه وزیرخارجه سابق ایران، در فقدان جنگ اوکراین، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) نیز به پایان کار خود نزدیک می‌شد. این بخش از اظهارات ظریف جای تأملی فراوان دارد، چراکه از زمان فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و پایان جنگ سرد برخلاف پیش‌بینی‌های بسیاری از اندیشمندان روابط بین‌الملل به‌ویژه واقع‌گرایان، نه‌تنها عمر ناتو به سر نیامد بلکه حیاتی طولانی یافت. با از بین‌رفتن تهدید کمونیسم، ناتو با تعریف دستورکارهای جدید امنیتی و همچنین دستیابی به هویتی جدید در مقام نماینده تمدن غربی، با افزایش اعضای جدید، مرزهای کارکردی و تمدنی خود را توسعه داده است. بر بنیان نظریه‌های همکاری در روابط بین‌الملل، تا زمانی که اعضای یک نهاد یا سازمان از همکاری منتفع شوند، همچنان به آن ادامه خواهند داد.

ناتو به‌‌رغم وجود برخی اختلاف‌نظرها همچنان از نظرگاه کشورهای غربی موفق‌ترین و پایدارترین سازمان همکاری امنیتی است و اکنون نیز با سربرآوردن چین در مقام قدرتی جهانی، دستورکار جدیدی را برای مقابله با پکن تدوین کرده است. به نظر می‌رسد این سازمان همچنان تداول خواهد داشت و تشکیل اتحادهایی همچون کواد یا آکوس، اثری بر پایداری و کارآمدی ناتو نخواهد داشت.

نتیجه‌گیری

اظهارات دکتر ظریف درباره سرشت و کارکرد نظم جهانی گویای شیوع دردی مزمن در بین نخبگان سیاسی ایران است. این امر تنها به سال‌های اخیر یا حتی دوران پس از انقلاب اسلامی محدود نمی‌شود بلکه پیش از آن نیز سخنان و رفتارهای سیاستمداران ایرانی از نابسندگی شناخت از نظام بین‌الملل حکایت دارد. به نظر می‌رسد امتناع در درک چگونگی کارکرد نظم جهانی از عدم التفات به سرشت حقیقی امر سیاسی در دوران مدرن ناشی می‌شود.

آنگونه که به تفاریق در اظهارات بسیاری از متفکران معاصر ایرانی آمده است، تاکنون به سبب وجود عوامل مختلفی که در جای دیگر باید به طور مبسوط بدان پرداخت، تبیین منطق تکوین و تحول نظم جهانی مدرن و پیامدهای آن بر زیست سیاسی ایران در بوته تعویق افتاده و تصویری روشن از آن ترسیم نشده است. این درحالی است که بی‌تردید سرنوشت و جایگاه ایران در نظام بین‌الملل نمی‌تواند در گسست با منطق حقیقی نظم جهانی تنظیم شود. هرگونه کوششی برای تدوین استراتژی کلان با هدف ارتقای منزلت ایران، نیازمند التفاتی همدلانه به سرشت حقیقی سیاست جهانی است. در فقدان چنین التفاتی هر نظرگاه و کوشش فکری، معنای مُحصلی نخواهد داشت و جز به هدررفت منابع نخواهد انجامید.

ایران ناگزیر از تعامل با نظام بین‌الملل است و برای آنکه در چنین نظامی از منزلتی درخور و شایسته برخوردار گردد، به ناچار باید منطق حقیقی آن را درک و براساس واقعیت‌های موجود استراتژی کلان خود را تنظیم کند. به نظر می‌رسد هیچ‌کدام از گفتمان‌های موجود در عرصه سیاست خارجی ایران تاکنون با نظم جهانی، نسبتی روشن را برقرار نکرده‌اند که حاصل آن تلاطم در این عرصه است. رسیدن به یک نظرگاه جامع و کارآمد در عرصه سیاست خارجی نیازمند بازنگری حامیان گفتمان‌های موجود و کوشش برای بازاندیشی در برخی مبانی است. نویسنده بر آن است تا مختصات این گفتمان را در قالب طرحی پژوهشی پیگیری کند؛ امری که نیازمند گفت‌وگو و تبادل نظر با اندیشمندان عرصه سیاست خارجی و حامیان گفتمان‌های موجود است.

پی‌نوشت‌ها:

1-La Logique du politique  

2- Low Politics

اخبار مرتبط
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی