بدون قدرت نمیتوان مقاومت کرد
جناب علمالهدی پرسیدهاند «اگر مردم لبنان به دین گرایش نداشتند آیا بازهم به خاک و خون کشیده میشدند؟»، من پاسخ این پرسش را دقیق نمیدانم، کمااینکه در جنگهای داخلی، بیدینان در برابر هم نایستادند. مطمئنم اما اگر لبنان کشوری قدرتمند و ثروتمند بود، نخبگانش براساس«وفاق ملی» (بخوانید منافع ملی) عمل میکردند و مردمانش مرفه و شاد بودند، اسرائیل جرأت نمیکرد نگاه چپ بدان بیاندازد.
جناب علمالهدی فرمودهاند: «لبنان روزی عروس خاورمیانه بود که مرکز عیاشی و خوشگذرانی کشورهای عربی شناخته میشد اما آن لبنان، امروز به قبله مسلمانان، کانون آمال و آرزوها، مظهر دین و فداکاری و ایثارگری در راه خدا تبدیل شده» و در ادامه پرسیدهاند: «اگر مردم لبنان به دین گرایش نداشتند و در راه خدا ایثارگری و مقاومت نمیکردند آیا بازهم به خاک و خون کشیده میشدند؟»
این نکات البته نیازمند توضیحاتی است. تردیدی نیست که آنچه اسرائیل در حق لبنانیها انجام میدهد، جنایت است اما چون ایشان بحث «عروس خاورمیانه» را وسط کشیدهاند، بد نیست مروری بر تاریخ لبنانی که بیروت آن را نیز زمانی «پاریس خاورمیانه» مینامیدند، بکنیم تا دریابیم چگونه لبنان به وضع امروز رسیده؛ «عروس خاورمیانه» سه ساعت در روز برق دارد و البته «خوشی» نیز از زندگی لبنانیها رخت بربسته است.
لبنان رنگینکمانی از مذاهب، اقوام و فرهنگهای مختلف است. هرگاه این رنگها براساس صلح، مدارا و انصاف، تعامل کردند و ضمن پذیرش تفاوتها، منافع ملی را مقدم داشتند، لبنان پیشرفت کرد و تبدیل شد به چشم و چراغ کشورهای عرب؛ مملکتی با آزادیهای فرهنگی و موازنه قوای سیاسی که اقتصادش نیز بهخصوص به اتکای گردشگرانی که البته برای «خوشگذرانی»، نهفقط به لبنان که به هر جای جهان، میروند و لزوماً همگی نیز «عیاش» و «بیبندوبار» نیستند، توسعه پیدا میکرد.
مردمانی تحصیلکرده با دانشگاههایی معتبر و فستیوالهایی بینالمللی داشت، پاتوق روشنفکران، معماران و هنرمندان بود و در گوشه و کنار آن میشد دید که مسلمان، مسیحی، یهودی، دروزی، حتی بودایی و هندو، بنا به سنن عربی، غربی و شرقی زندگی میکنند. ریشه گرفتاریهای امروز لبنان را اما باید در روزی جست که این الگوی تساهل و تکثر، جای خود را به جنگهای داخلی خانمانسوزی داد که میان اقوام و مذاهب عمده در افتاد و طی سالهای 1975 تا 1990، 120 هزار نفر را به کشتن داد و یک میلیون نفر از این کشور مهاجرت کردند.
اصلاً در میانه همین جنگ داخلی هم بود که اسرائیل فرصت را مغتنم شمرد و بهبهانه مقابله با ساف و فلسطینیهای مقیم لبنان که در این جنگهای داخلی نیز حضور داشتند، به لبنان حمله کرد. امروز شاید برای مورخان جالب باشد که مقصر اصلی این فاجعه داخلی را پیدا کنند، اما بعید میدانم برای مردمانی که زندگی آنها از بین رفت، چنین تفحصی جذاب باشد. آنها به فرصتهای از دست رفته و روزگار خوشی مینگرند که اگر آن جنگ داخلی نبود، امروز پیش پای لبنانیها بود.
البته لبنانیها از دهه 1990 تلاش کردند دوباره سر پا بایستند، اما چه کسی است که نداند چقدر دشوار است بازسازی و اصلاح بهخصوص وقتی پای خون آدمها در میان باشد؟ در پنج سال گذشته شرایط لبنان دوباره رو به وخامت نهاده است. بحران اقتصادی 2019، یکی از بدترین سقوطهای اقتصادی دو قرن اخیر جهان تخمین زده میشود.
باز اینجا مشکل اصلی، داخلی است؛ دشمنی بهنام «دولت درمانده» لبنان که یک قدم تا «دولت فروپاشیده» نظیر یمن فاصله دارد و با ناکارآمدی و فساد مزمن، سرخوردگی ملی را رقم زده. عاجز از تأمین مایحتاج اولیه، 80 درصد مردم را به زیر خط فقر برده. تعارف که نداریم، وقتی شاخصهای قدرت در کشوری چنین ضعیف باشد، آن «مقاومت» مدنظر جناب علمالهدی نیز دچار نقصان میشود.
در جهان امروز، بنیاد «مقاومت» در «قدرت» است، نه برعکس. قدرتمند که باشی، دشمن جرأت حمله نخواهد داشت. ضعف اما اگر نشان بدهی، روزگارت متفاوت میشود. برای قدرت شاخصهای مختلفی را سراغ گرفتهاند؛ از قدرت نرم فرهنگی و دیپلماتیک و حکومت دموکراتیک گرفته تا قدرت سخت نظامی و اقتصادی. اینها همه را باید در کنار هم دید و این بهویژه برای ما ایرانیان ضروری است. همان مطالعات دولت میگویند، دولت در ایران در وضعیت «ضعیف» بهسر میبرد و میان «دولت ضعیف» و «دولت فروپاشیده»، پلی کوتاه چون «دولت شکننده» (نظیر عراق) وجود دارد.
جناب علمالهدی پرسیدهاند «اگر مردم لبنان به دین گرایش نداشتند آیا بازهم به خاک و خون کشیده میشدند؟»، من پاسخ این پرسش را دقیق نمیدانم، کمااینکه در جنگهای داخلی، بیدینان در برابر هم نایستادند. مطمئنم اما اگر لبنان کشوری قدرتمند و ثروتمند بود، نخبگانش براساس«وفاق ملی» (بخوانید منافع ملی) عمل میکردند و مردمانش مرفه و شاد بودند، اسرائیل جرأت نمیکرد نگاه چپ بدان بیاندازد. با این تفاسیر، من جای جناب علمالهدی بودم، تمام تلاشم را میکردم که دولت پزشکیان روسفید شود.