سقوط اسطورههای کارتونی
سالهای دور، این قصه مادربزرگها بود که کودکان خانه را گرد هم جمع و سرگرم میساخت. این قوه تخیل بچهها بود که تصاویر ذهنی و خیالی از شخصیتهای داستان خلق میکرد و هالهای از احساس و عاطفه پیرامون آنها به وجود میآورد. درواقع قصهگویی و نقالی در مقام رسانهای گرم به رشد و تحرک قوه خیال و تکامل ذهنی کودکان کمک میکرد و چهبسا تا دم پیری همچون خاطرهای ماندگار به جهان خیالی و واقعی آنها جان میداد.
در سالهای بعد اما «کتاب» نتوانست جانشین قصهگوییهای گذشته شود، چراکه فرهنگ شفاهی ما چندان میانه خوبی با کتاب و نوشتار نداشت و نبود فرهنگ مطالعه به بهبود وضع کتابخوانی بهجای قصهگویی کمک چندانی نکرد تا البته با ورود به عصر ارتباطات و توسعه تکنولوژیهای مدرن ارتباطی رسانهها بهویژه تلویزیون همه را جادو کرد و کودکان بار دیگر به خانه بازگشتند، اما اینبار بهجای مادربزرگ، دور جعبه جادویی تلویزیون نشستند تا برنامهها و قصههای کارتونی که مظهر رسانه سرد بودند، حتی تصاویر ذهنی و خیالی شخصیتهای قصه را هم برای آنها به تصویر بکشد.
تصاویر رنگارنگ و جذاب تلویزیونی، خیال کودکان (حتی بزرگسالان) را مجذوب خود کرده بود که آنها دست از کوچه و خیابان شستند و به صفحه کوچک تلویزیون چشم دوختند. تجربه عینی و عملی آنان در بازیهای کودکانه بهتدریج جای خود را به تخیلات و تجربههای انتزاعی سپرد! و گونهای انفعال رسانهای ایجاد نمود. «برنامه کودک» در دنیای تصویر و رسانه چنان جایگاه قدرتمندی یافت که بخش عمدهای از سرگرمی بزرگسالان را هم از سهم تماشای تلویزیون به خود اختصاص داد. توسعه فناوریهای کامپیوتری، هنر گرافیک و صنایع فرهنگی نیز به ارتقای سطح کیفی برنامههای کودک انجامید. در این میان انیمیشن از جایگاه خاصی برخوردار شد. درواقع انیمیشن یا کارتونها، بخش عمدهای از دنیای تصویری کودکان را تصاحب کرد.
امروزه گرچه توسعه فناوریهای تصویری و تکنولوژی گرافیک، امکانات بیشتری را برای ساخت انیمیشنهای کودکانه فراهم کرده است، اما کودکان امروزی نسبت به گذشته احساس تعلقخاطر کمتری با کارتونها دارند. شاید بهجرأت بتوان گفت، همه ما کودکان دو دهه پیش و بهاصطلاح نسل سوم، کارتونهای زمان کودکی خویش را بیشتر از برنامهها و شخصیتهای کارتونی معاصر دوست داریم. پسرشجاع، مهاجران، خانواده دکتر ارنست، حنا دختری در مزرعه، بیخانمان، سندباد، پینوکیو، پلنگ صورتی، رابین هود، گالیور، گوریل انگوری و... بخش عظیمی از خاطرات کودکی ما را شکل میدهد که هرکدام به تناسب روانشناختی و جامعهشناسیاش در تجربه کودکانه ما سهیم هستند و به نوستالژی کودکی نسل ما بدل شدهاند.
کارتونهای امروزی اما بیشتر در وجوه تکنولوژیکی خود ظهور کردهاند و بیش از آنکه ساختاری داستانی داشته باشند که عناصر و المانهای قصه در آن دیده شود، از تخیلات شدید فنمحورانه بهره میگیرند که سنخیت کمتری با دنیای واقعی کودکان دارند. به همین دلیل بهجای ایجاد همذاتپنداری و اثرپذیری اخلاقی- رفتاری در آنها، به قوه تخیل کودک و پرورش ذهنیت ماورائیشان بیشتر بها میدهد. لذا کمتر به «یادگیری» منجر میشود. بهعبارتی دیگر، قالب کارتونهای امروزی بیش از آنکه بر جنبههای شناختی و هویتی بنا شود، به حیث هیجانی و سرگرمی مورد توجه قرار میگیرد.
البته سرگرمی در ذات برنامههای کودک قرار دارد و نوعی بازتولید ابزار بازی در خود نیز هست اما وقتی به تنها هدف برنامههای تلویزیونی تقلیل یابد، بهتدریج اثرگذاری خویش را از دست میدهد و به کنشمندی تجربههای کودکانه کمکی نمیکند. یکی از عناصری که به ماندگاری کارتونهای قدیمیتر در ذهن میانجامد، شخصیتپردازی کارتونی است که به مدلسازی تیپهای گوناگون کودکانه تکیه دارد؛ قهرمانهای دنیای کودکان در گذشته بیش از آنکه بر تواناییهای فوقطبیعی و ماورائی خود شناخته شوند، به قدرت فردی مهارتهای خودانگیخته استوار بودند و باورپذیری بیشتری داشتند، ضمن اینکه جنس دغدغهها و آرزوهای آنها به دنیای واقعی کودکان، نزدیکتر از عالم رویایی و فوق خیال کاراکترهای امروزی بود. شخصیتهایی که به اسطورههای کارتونی بدل میشدند، دنیای آرمانی کودک را تسخیر میکردند. مجموعه این عوامل درنهایت به پذیرش و پردازش کاراکترهای کارتونی از سوی کودکان منتهی میشد اما در عالم فرامدرن امروزی، گویی اسطورههای کارتونی نیز سقوط کردهاند و قهرمانان خیالی نیز دیگر مردهاند.