| کد مطلب: ۱۶۲۲۰

منصور ضابطیان:

برای رویاهای خود هزینه کنید

برای رویاهای خود هزینه کنید

نویسنده و سفرنامه‌نویس گفت: می‌گویند به سفر رفته و خوش به حال شما که شغل رویایی دارید. این قبول است ولی این رویا هزینه‌هایی هم دارد.ما معمولا برای رویا هزینه نمی‌پردازیم. من دوستانی دارم که می‌گویند خوش به حال شما و دوست داریم جای شما باشیم. من هم می‌گویم چیزهایی را از دست دادم که شما از دست ندادید.

به گزارش هم‌میهن آنلاین، منصور ضابطیان یکی از چهره‌های شناخته شده فرهنگ و رسانه در کشورمان است. چه آن زمانی که رادیوهفت را اجرا می‌کرد، چه پیش‌تر از آن که در چلچراغ می‌نوشت و چه امروز که بیشتر او را با سفرنامه‌هایش به یاد می‌آورند. ضابطیان گفتگویی با رادیومضمون روزنامه فرهیختگان داشته است که با هم می‌خوانیم:

به شنونده‌های رادیو مضمون سلام عرض می‌کنیم. خیلی خوشحال هستیم در خدمت آقای منصور ضابطیان هستیم.

من هم خیلی خوشحال هستم از طریق رادیو مضمون با بخشی از علاقه‌مندان کتاب و پادکست صحبت می‌کنم.

چه شد که فکر کردید سفرنامه بنویسید؟

قصدی برای سفرنامه نوشتن نداشتم. من یک سفری به تایلند رفتم که در اواخر دهه ۷۰ بود. آن زمان که تایلند خوشنام بود و خیلی مردم برای کار دیگر به تایلند نمی‌رفتند. جزء مقاصدی بود که بلیت مستقیم بود و ویزای آن سخت نبود. من هم دانشجو بودم. به تایلند رفتم و اولین سفر زندگی‌ام بود که اینترنتی آمده بودم، یعنی قبل از رفتن یک دوست اینترنتی تایلندی پیدا کرده بودم که آنجا برای اولین آدمی را از یک ملیت دیگر ملاقات می‌کردم و ارتباط ما ارتباط آفلاین نبود بلکه ارتباط آنلاین بود. چون قبل از آن در سال‌های دور پن‌فرین داشتم که آن زمان سیستمی به نام پن‌فرین بود که نامه‌نگاری می‌کردید. من آنجا رفتم و مجموعه تجربه‌های خود را برای یکی از دوستانم که مجله‌ای داشت تعریف می‌کردم. گفت اینها که می‌گویی را بنویس. من آن زمان روزنامه‌نگار سینمایی بودم، مصاحبه می‌کردم، نقد سینمایی می‌نوشتم. گفتم این به چه درد کسی می‌خورد؟ گفت جالب است بنویس ما در مجله چاپ می‌کنیم. نوشتم و همزمان با من رضا معطریان هم برای یک سفر ورزشی با تیم ملی به تایلند رفته بود و یک‌سری عکس از تایلند گرفته بود که مجموعه این گزارش جذابی شد که در مجله «پیام‌آور» چاپ شد. همین اولین گزارشی شد که من نوشتم. بعد به فرانسه برای جشنواره‌ای رفتم و گزارش آن جشنواره و سفر به فرانسه را که با محمدرضا فروتن رفته بودیم برای مجله «سینمای نو» نوشتم. بعد «چلچراغ» راه افتاد و من یکی دو سفر داخلی و خارجی برای آنجا نوشتم و بعد انگار مردم منتظر بودند هرازچندگاهی سفرنامه‌ای از من چاپ شود و بخوانند. این آغاز سفرنامه‌نویسی من در مطبوعات بود که بعدا تبدیل به کتاب شد.

قبل از اینکه خود شما سفرنامه بنویسید مخاطب سفرنامه‌ها بودید؟

واقعا قبل از آن خیلی سفرنامه‌ای وجود نداشت که بخواهیم به آن رجوع کنیم. «خسی در میقات» بود، «سفرنامه ناصرخسرو» بود که به‌عنوان کتابی که از ابتدا شروع کنید و به انتها برسانید؛ کتاب ساده‌ای نیست. «گلستان» سعدی است که از نظر من سفرنامه است و من خیلی گلستان را دوست داشتم. اینها چیزهایی بود که می‌خواندم ولی کلا کتابی نبود یا من خیلی دنبال آن نبودم که بخوانم.

بعد از اینکه شروع به سفرنامه‌نویسی کردید به نظر می‌رسد این ژانر از مهجوریت درآمد. خود شما چنین بازخوردی دارید؟

بله. من چنین اعتقادی را دارم ولی چنین بازخوردی را نگرفتم.  اعتقاد دارم وقتی تعداد سفرنامه‌ها زیاد و پرفروش شد، مخاطب با آن برخورد مثبت داشت و واکنش‌ها مثبت بود، خیلی‌های دیگر به این فکر افتادند سفرنامه بنویسند یا خیلی از ناشران به سفرنامه رو آوردند که سفرنامه چاپ کنند. در این سال‌ها نیز این اتفاق افتاده و سفرنامه‌هایی چاپ شده که خیلی‌ها یشان خوب هستند.

سفر رفتن آن هم تنهایی سخت‌تر است یا سفرنامه نوشتن؟

مثل این می‌ماند که شما بگویید نجاری سخت‌تر است یا قورمه سبزی درست کردن! چون دو چیز کاملا متفاوتی است که با هم قابل مقایسه نیست. سفر کلا کار سختی است. شاید برای من که زیاد سفر می‌روم خیلی سخت نباشد ولی مردم و بخش بزرگی از جامعه سفر کردن را دشوار می‌دانند، نه به‌واسطه مسائل مالی یا امکانات ستاد، بلکه برخی ذاتا یکجانشین هستند و اینکه این آدم را از یک جایی بکنید و به جای دیگر ببرید و تجربه جدیدی را با او قسمت کنید اهل این کار نیستند. ممکن است سفر بروند. دوستی را می‌شناسم که ۲۰ - ۳۰ سفر خارجی داشته ولی نهایت به استانبول رفته است یعنی ۲۰ بار به استانبول رفته است. حاضر نیست تجربه جدیدی داشته باشد و کمی آن طرف‌تر برود و کمی مسیر خود را تغییر دهد. یک جایی که فکر می‌کند به او خوش گذشته یا خوب بوده یا توانسته از پس سفر کردن به آنجا برآید همانجا ماندگار شده است. بنابراین سختی سفر فی‌نفسه وجود دارد. برای برخی که اهل سفر نیستند این سخت‌تر است. برای ما که اهل سفر هستیم سختی‌هایی دارد که مردم آن بخش را نمی‌بینند. در سفرنامه‌نویسی هم همین‌طور است. در سفرنامه‌نویسی نوشتن سفرنامه سخت است ولی خیلی از مردم فکر می‌کنند نشسته و نوشته و خیلی مواقع به من می‌گویند کتاب شما را دوساعته خواندم. می‌گویم من یک سال صرف نوشتن آن کتاب کردم و شما چقدر راحت می‌خوانید و کمی خواندن کتاب را کش می‌دادید!

 سختی‌های سفر برای شما چیست و چطور می‌نویسید که جالب می‌شود؟ قطعا یک فوت کوزه‌گری دارد.

خود سفر سختی‌هایی دارد که معمولا از دید مردمی که من را دنبال می‌کنند دور می‌ماند. فکر می‌کنند سفر آن بخش خوشگذرانی است. برای من الان سفر بخشی از کار و بیزینس است. یک زمانی برای یک سفرنامه‌ای به سفری رفتم، به ایتالیا رفته بودم. عید بود، قرار بود کتاب «سه‌رنگ» را بنویسم. همانجا همزمان در ایران سیل آمد. آنجا بودم و باید استوری می‌گذاشتم چون قراردادی داشتم که باید این استوری‌ها را می‌گذاشتم. طبیعتا من هم همچون هر ایرانی دیگری ناراحت بودم، فعالیت می‌کردم، استوری درباره سیل هم می‌گذاشتم و خیلی با این پیام مواجه بودم که در این شرایط شما سفر رفته‌اید یا به قول خودشان دنبال عشق و حال رفته‌اید. من معمولا جواب نمی‌دهم ولی یک خانمی خیلی ناراحتم کرد و دلم را شکست. از او پرسیدم شما چه شغلی دارید؟ گفت من کارمند فلان اداره هستم. گفتم از روزی که سیل آمده شما سر کار نرفتید؟ گفت هر روز به سر کار می‌روم. گفتم به خدا من هم سر کار خودم هستم. کار من این است و اینجا می‌نویسم چه کار باید کرد؟ سختی این کار این است که از قبل پژوهش دارد، تنهایی دارد، بار مالی دارد، بیماری دارد. یک بار به سفر رفتم و برگشتم گال گرفتم. یک بار به سفر رفتم و برگشتم تمام بدنم شپش گذاشت. جایی که خوابیده بودم آلودگی داشت. یک بار برگشتم و ناراحتی پوستی عجیبی پیدا کردم که زیر گلویم تا ماه‌ها زگیل زده بود. این بخش را مردم نمی‌بینند و می‌گویند به سفر رفته و خوش به حال شما که شغل رویایی دارید. این قبول است ولی این رویا هزینه‌هایی هم دارد. این بخش اول سوال شماست.

این جمله جالب بود که این رویا هزینه‌هایی هم دارد.

بله. ما معمولا برای رویا هزینه نمی‌پردازیم. من دوستانی دارم که می‌گویند خوش به حال شما و دوست داریم جای شما باشیم. من هم می‌گویم  چیزهایی را از دست دادم که شما از دست ندادید. خانه شما ۲۰۰ متر است و خانه من ۱۰۰ متر است. ماشین شما فلان است و ماشین من کمتر است. از این ناراضی نیستم چون در جای دیگری هزینه کردم که راضی‌تر هستم ولی شما حاضر بودید این هزینه را انجام دهید؟ این رویای شماست، حاضر بودید یک بار پای اینترنت بنشینید و سرچ کنید و ببینید مثلا آدم‌ها چطور به آرژانتین می‌روند. بلیت این چند است و ویزای آن چطور است. حداقل این کار را می‌توانستید انجام دهید. شما حتی این کار را برای رویای خود نکردید. برای همین بالاخره وقتی می‌خواهید به رویایی برسید به قول نیما که می‌گوید باید از چیزی کاست تا به چیزی افزود! نمی‌شود همه‌چیز را با هم داشته باشید. یک چیزهایی را از دست می‌دهید.

بخش دوم که اشاره کردید را بفرمایید.

واقعا نمی‌دانم این فوت کوزه‌گری چیست. بالاخره وقتی برای سفرنامه‌نویسی مثل هر شکل دیگری از نوشتن کار می‌کنید باید بیسیکالی بتوانید بنویسید. اگر نتوانید بنویسید هر چقدر تجربه‌های جذاب بکنید نمی‌توانید چیز خوبی از دل آن دربیاورید. مساله بعدی این است که باید بتوانیم خوب تعریف کنید. من چه در کلاس‌های سفرنامه‌نویسی و چه در کلاس‌های پادکست و چه در کلاس‌های گویندگی اولین چیزی که روی آن تاکید می‌کنم و با بچه‌ها کار می‌کنم این است که توانایی تعریف کردن داشته باشند. برخی از ما دوستانی داریم که یک خاطره‌ای را برای ما تعریف کردند ولی هر بار آنها را می‌بینیم می‌گوییم این را باز تعریف کنید. یک بار دیگر هم تعریف می‌کند و شما از دفعه اول بیشتر می‌خندید. در مقابل آدم‌هایی داریم که جک خیلی بامزه را آنقدر بی‌مزه تعریف می‌کنند که شما می‌گویید کجای این خنده‌دار بود؟! این توانایی باید گسترش یابد. من برای نوشتن قبل از اینکه پروسه نوشتن را شروع کنم، با پروسه تعریف کردن شروع می‌کنم، یعنی آنچه در سفرهای من اتفاق می‌افتد را برای یک دایره وسیعی از دوستانم تعریف می‌کنم. بعد می‌بینم کجاها آنها را جذب می‌کند و نقاط قوت این کجاست. با حفظ استناد ماجرا نقاط قوت را پررنگ می‌کنم یا از روی چه چیزی باید لیز بخورم و بروم که لو نرود و آخر آن را بگویم؟ همه اینها کارهایی است که باید انجام دهید. بعد باید بتوانید بنویسید، یعنی وقتی به آن نقطه رسیدید که فکر کردید این روایتی است که واقعی است کاری ندارد و باید بتوانید بنویسید.

این مهارت‌های پیشینی که اشاره کردید خیلی خوب بود و از همه مهم‌تر مهارت تعریف کردن است. خوش‌تعریف بودن مهم است. این روزها سفرنامه خوانده می‌شود؟

حتما خوانده می‌شود. به‌خاطر اینکه دو کتاب آخر من به نام‌های «استامبولی» و «نوشابه زرد»، که دو سال از انتشار آنها می‌گذرد و دو سال پیش چاپ شده است، یعنی استانبولی سال ۱۴۰۰ و نوشابه زرد ۱۴۰۱ منتشر شد، در شرایط ویژه مملکت که کتاب آخرین چیزی است که یک فردی بخواهد بخواند و در بین کتاب‌ها نیز سفرنامه آخرین چیز است که فردی بخواهد انتخاب کند تا الان این دو کتاب ۴۰ بار تجدید چاپ شده است. این کتاب در انبار نرفته که تجدید چاپ شده است. قطعا در خانه‌های مردم رفته است. اسپانسر دولتی هم نداشته که یک ارگان دولتی سه هزار مورد را بخرد و هدیه بدهد. پس نشان می‌دهد سفرنامه خوانده می‌شود.

چطور سفرنامه‌هایی بیشتر خوانده می‌شوند؟ با توجه به اینکه می‌گفتید قبل از سفرنامه‌های شما سفرنامه قالب مهجوری بود حتی بین کتابخوان‌ها!

ویژگی آنها این است که شبیه خود مردم است. یک زمانی وقتی درباره خود صحبت می‌کنیم ممکن است از تواضع دور شود ولی مجبورم بگویم الهام‌بخش است. بارها با این کامنت مواجه بودم که من الان فلان جای دنیا هستم و سفر می‌کنم و این را از خواندن کتاب شما دارم، یعنی سفر کردن اعتمادبه‌نفسی به آدم‌ها می‌دهد که می‌گویند می‌شود. وقتی این با این شرایط رفته و این بحران ایجاد شده و حل کرده، پس برای ما هم پیش بیاید می‌توانیم حل کنیم. با این مقدار پول رفته پس ما هم می‌توانیم برویم. این الهام‌بخشی باعث می‌شود روی او تاثیر بگذارد، یعنی وقتی شما خود را در آن کتاب ببینید بگویید این شبیه فلانی است که رفته یا این مثل من است که فلان جا رفتم و این اتفاق برای من افتاد. وقتی این ارتباط را بتوانید برقرار کنید و طرف فکر نکند شما یک بچه‌پولدار هستید که وضع خوبی دارید؛ سفر می‌روید یا به جایی وصل هستید که آنجا شما را به سفر می‌فرستد و ماموریت بروید، وقتی این ارتباط و این فضا را حس کنید کتاب را می‌خوانید.

آن چیزی که من متوجه شدم از زحمات شما این است که جدای از جذابیت‌های فردی که در روحیات شماست، شما یک جای خالی را پر کردید والا طبیعی نیست کتابی این‌طور به چاپ چهلم برسد. آن فقط مساله سفر نیست. این مساله است که در مساله فرهنگ خودمان معمولا برای هیچ چیزی آموزش نداریم و هیچ بزرگ‌تری نیست. به این معنا که مسائل زندگی را بچه‌ها در مدرسه از همدیگر یواشکی یاد می‌گیرند. وقتی بزرگ‌تر می‌شوند خانم‌ها و آقایان در شوخی‌ها یک‌سری مسائل را یاد می‌گیرند. هیچ کسی یک بدیهیاتی که باید برای آن دست نامه و دستورالعملی باشد، نه به این معنا که مثل توضیح المسائل، باشد، اما وجود ندارد. شما با توجه به پیشینه فرهنگی که داشتید این را زود یاد گرفتید و آنجا را پر می‌کنید و به همین خاطر برای مخاطب الهام‌بخش است، یعنی یک چیزی را نمی‌دانستند؛ علی‌الخصوص که شما رانت ندارید. به این معنا که همه آدم‌ها ممکن است یک رانتی داشته باشند. مثلا یکی می‌گوید شما در تلویزیون بودید و شما را می‌شناسند ولی شما می‌گویی در تلویزیون بودن من ربطی به این ندارد که من سفر می‌روم.

این کامنت را بارها دیده‌ام. بارها شده برای من نوشته‌اند خب تلویزیون پول می‌دهد و شما سفر می‌روید! تلویزیون بابت برنامه‌سازی‌ که داشتم طلب‌های من را بدهد، نیازی نیست من را سفر بفرستد. فکر می‌کنند پولی از جایی وجود دارد و شما از آن استفاده می‌کنید. باز با این انتقاد هم مواجه بودم که می‌گویند ما هم اگر منصور ضابطیان بودیم و در تلویزیون بودیم مردم کتاب‌های ما را می‌خریدند. مردم خیلی بی‌تعارف‌تر از این حرف‌ها هستند. نهایت اسم من با توجه به چهره تلویزیونی من باعث شود یک چاپ فروش برود ولی نه به این تعداد! من آدمی را می‌شناسم که این کتاب را ۵۰ بار هدیه داد. می‌گوید در طول سال هر بار بخواهم هدیه به کسی بدهم کتاب‌های شما را هدیه می‌دهم.

می‌خرند و می‌خوانند. این بازخورد که کتاب شما را دوساعته می‌خوانند چیز بدی نیست.

بله. این خوشحال‌کننده است.

یعنی آنقدر روان است که به‌راحتی دو ساعته می‌خوانند.

ممکن است یک چاپ یا دو چاپ به خاطر چهره یا اسم من فروش برود ولی نه این تعداد!

بازخوردهای منفی باعث می‌شود کسانی که می‌خواهند به اسم شما بخرند، نه‌فقط شما بلکه هر کسی می‌تواند باشد، بالاخره طرف جوهره‌ای داشته که این کار تداوم یافته است. خیلی‌ها این کار را کردند؛ نمایشگاه گذاشتند، فیلم ساختند، کتاب نوشتند، شعر گفتند. یک بار می‌رود و همه می‌گویند این از اعتماد ما سوءاستفاده می‌کند. می‌خواهم بگویم یکی این است که شما خوب تعریف می‌کنید. برای شنونده‌های عزیز بگویم، یک‌سری از دوستان که کار آنها پادکست بود آقای ضابطیان را به موزه هنرهای معاصر دعوت کردند و پادکست‌های موفقی بودند. آنجا که حرف می‌زدیم و گپ و گفت می‌کردیم بحث این شد که در این تطوری که بین نسل‌ها اتفاق افتاده است یک‌سری چیزهایی که برای ما مهم بوده امروز مهم نیست و یک‌سری چیزهایی که امروز مهم است برای ما مهم نبوده است. بعد مثال سیاست‌زده شد. حوادث سال ۸۸ که آقای ضابطیان گفتند با یک‌سری از بچه‌های جوان صحبت می‌کردم و آنها نمی‌دانستند چه خبر بوده و یکی گفته همان که در حصر است.

بله. یک چیز جالب دیگر تعریف کنم که سوار مترو بودم. یک پسر ۱۷ ساله که معلوم بود دبیرستانی است و هیچ چیزی نمی‌داند پیش من آمد و من هم نمی‌شناخت. گفت ایستگاه امام خمینی با مصلی (تفاوت در خواندن) امام خمینی فرق دارد؟ در مدرسه به شما چه چیزی یاد می‌دهند؟ یک بار هم این کلمه مصلی را برای شما تلفظ نکردند که تلفظ صحیح آن را بفهمید؟

این خانمی که در مترو تکرار می‌کند را هم نشنیدید و فقط خوانده‌اید؟

دقیقا! فقط خوانده بود.

شما خوب تعریف می‌کنید و هم جای آموزش را گذاشتید که می‌تواند الهام‌بخش باشد، یعنی فقط خوش‌سخنی نیست. تجربه‌هایی که باید طی نسل‌های مختلف در خانواده‌ها منتقل و در مدارس منتقل شود درباره سفر نداریم. نگاه بالا به پایین در آن ندارد. یعنی این‌طور نیست. این نکته خیلی مهم است که سفر و این تجربه را امر دست‌یافتنی کرده است. اتفاقا شاید تا قبل از این سفر به‌ویژه سفر خارجی رفتن، به‌ویژه مقاصدی که کمتر به آنها سفر می‌شود امر دست‌نیافتنی بود، یعنی بعد از اینکه این کتاب‌ها نوشته شد و پرفروش شد که این اتفاق خیلی خوبی است؛ هم برای بازار کتاب، هم برای مخاطب و برای همه اتفاق خوبی است. این باعث شد اعتمادبه‌نفس مخاطب بالا برود. این مساله مهمی است. سفر به امر دست‌یافتنی تبدیل شده. سفرنامه ناصرخسرو چنین کارکردی نداشته و ندارد. شاید خوب باشد که درباره ارزش ادبی سفرنامه هم صحبت کنیم. آیا باید از سفرنامه‌ها توقع این را داشت که ارزش‌های ادبی بالایی هم داشته باشند؟

می‌شود این انتظار را داشت ولی نوشتن یک کتاب با زبان ساده نباید به این معنا باشد که از ارزش‌های ادبی خالی باشد یعنی در همان هم یکباره رندی می‌توانید داشته باشید، یک زیرکی و ظرافتی می‌توانید داشته باشید. یک جمله‌ای را در یک جایی می‌گویید که آن جمله در دل یک کتاب سفرنامه است و با زبان کاملا ساده است ولی این به دل مردم می‌نشیند و بارها و بارها تکرار می‌شود، جابه‌جا می‌شود. ما فکر می‌کنیم خوب نوشتن گاهی وقت‌ها به معنای سخت نوشتن است. این نه‌فقط در نوشتن که در کار دیگر من، در اجرای تلویزیونی هم خیلی از مجری‌ها فکر می‌کنند اگر خیلی سخت صحبت کنید و کلمات خاص را بیان کنید مجری بهتری هستید. من همیشه گفته‌ام «به نام خدا»؛ هیچ‌وقت نگفتم «آسمان را که نگاه می‌کنید می‌گوید خدایا ما را... »! این کار من نیست. باید سر اصل مطلب بروید. زمان مردم آنقدر ارزش دارد، چه در کتاب، چه در رادیو، چه در تلویزیون، چه در پادکست که مرتب باید از خود بپرسید اینکه بیان می‌کنم به درد طرف مقابل می‌خورد یا در این کانتکسی که من صحبت می‌کنم می‌نشیند یا خیر. وقتی شما یک سفرنامه صریح و ساده می‌نویسید که قرار است یک‌سری آدم‌ها را مشتاق کند و یک گزارشی از آن چه تو از سر گذرانده‌اید، نمی‌توانید خیلی پیچیده بنویسید. من همیشه می‌گویم چه گوینده و چه نویسنده باید یک دایره واژگان خیلی وسیعی داشته باشد. هر چقدر این دایره واژگان وسیع‌تر باشد کار او راحت‌تر است اما این دایره واژگان گسترده به این معنا نیست که شما از همه آن استفاده کنید. دقیقا مثل حساب سپرده می‌ماند. شما از حساب سپرده و از اصل آن استفاده نمی‌کنید بلکه از سود آن استفاده می‌کنید، یعنی چون در کلام همین است. هزار کتاب هم خواندید و هزار کلمه بلد هستید، هزار واژه بلد هستید ولی الزاما به این معنا نیست که از آن استفاده کنید ولی اگر آنها را بلد باشید؛ است، بود، شد و گشت خود را جایی استفاده می‌کنید، چه در روایت و چه در نوشتن که دانش شما را نشان می‌دهد. یعنی این است را طوری گفت که این کلمه در جان من نشست. برخی از گوینده‌ها را می‌بینید وقتی یک چیزی را می‌خوانند عین سرم می‌ماند، همان موقع جذب بدن شما می‌شود؛ این به‌خاطر دانشی است که پشت آن است. هیچ آدم بی‌دانشی نمی‌تواند یک طوری بنویسید یا طوری بخواند که بتواند روی مخاطب خود تاثیر بگذارد. شما باید این دانش را تقویت کنید.

این گفت‌وگوها به بهانه کتاب است و ما چنگ انداختیم و یک چیز درستی را صید کردیم که سفرنامه را بتوانیم با او خوب صحبت کنیم اما الان قدری به سمت کتاب و کتاب خواندن برگردیم. از خلال گفت‌وگوها به یک‌سری کتاب‌ها اشاره می‌شود. ما با آقای امیرخانی صحبت کردیم و درباره یک کتاب صحبت شد. من شب نگاه کردم و دیدم مدت‌ها به آن کتاب توجه نکرده بودم. یک سوال که تا الان از همه دوستان پرسیدیم این است که چه کتاب‌هایی روی شما اثرگذار بودند و فکر می‌کنید الان اگر معرفی کنید کسانی که می‌شنوند و ممکن است شما را دنبال کنند و فعالیت‌های شما را پیگیر باشند، از خواندن آن بهره می‌برند؟ درباره چند مورد با هم حرف بزنیم.

اگر بخواهم کلی‌تر بیان کنم مجموعه رمان‌هایی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در دهه ۵۰ چاپ کرد، جزء ارزشمندترین کارها بود و به‌شدت روی من تاثیر گذاشت. ترجمه‌های خوب، روان، قصه‌های شریف و درست بود که واقعا لذت‌بخش بود. به خیلی‌ها می‌توانم اشاره کنم.

اشاره کنید.

«میگل»، «برد رقصان»، «باخانمان»، «پولینا» که برای دهه ۶۰ است، یعنی بعد از انقلاب است که در ادامه همان جریان است که خیلی عالی بود. «شهر طلا و سرب».

اینها برای بعد از انقلاب است؟

خیر برای قبل از انقلاب است. «کودک سرباز دریا»، «تیستوی سبز انگشتی»، «خواهران غریب»، «کلاس پرنده» (عالی بود)، «بچه‌های راه‌آهن» از این کتاب‌ها بود. من یک شانسی پیدا کردم که سال ۹۷ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان من را صدا کرد و گفت می‌خواهیم یک کاری کنیم و می‌خواهیم یک سری کتاب صوتی تولید کنیم. بلافاصله من یاد این کتاب افتادم و گفتم می‌خواهم مجموعه اینها را صوتی کنم که مجموعه بی‌نظیری تولید کردم که در فیدیبو و... موجود است. جالب این است که چون ناشر دولتی دارد قیمت‌ها ۷-۸ هزار تومان است، یعنی گران نشده. با یک سری از بازیگران و گوینده‌ها شروع کردیم و اینها را تبدیل به کتاب صوتی کردیم. خانم احترام برومند، لیلی رشیدی، حبیب رضایی، سروش صحت، الهام پاوه‌نژاد، گلاره عباسی، احسان کرمی و... بودند که هر یک کتابی را خواندند. یک خاطره هم بیان کنم که خود من کتاب کلاس پرنده اریش کست‌نر را خواندم که نویسنده را بسیار دوست دارم. این کتاب را در بچگی خواندم. 3-2 بار در بچگی خواندم و یک جایی بود که من می‌رسیدم بغض می‌کردم. عجیب است که من این کتاب را شروع کردم و بعد از سال‌ها خواندم. از قبل هم تمرین نمی‌کردم و همانجا می‌خواندم. به آن قسمت که رسیدم بغض کردم و ضبط را نگه داشتیم که من بغضم تمام شود و ادامه دهم. خیلی خاطره عجیبی بود. این مجموعه خیلی روی من تاثیر گذاشت. از یک معلمی یاد کنم در دوره راهنمایی بودم. معلم ادبیات ما بود. کلاس ما ۲۸ نفره بود. ایشان ۲۸ کتاب معرفی کرد که از همین مجموعه کانون پرورش فکری بود. هر کدام از ما باید در هفته یک کتاب می‌خواندیم و گروه‌بندی شدیم. با هم‌گروهی خود هفته بعد کتاب را عوض می‌کردیم و بعد دو سه هفته گروه‌ها را عوض می‌کردیم و کتاب‌ها جابه‌جا می‌شد. لیگ عجیبی بود و در پایان سال ۲۸ کتاب خوانده بودیم. همه آن کتاب‌ها را من خوانده بودم. کلاس اول راهنمایی بودم. به یاد دارم به من گفت چون همه اینها را خوانده‌اید، از گروه کنار باشید و من به شما خودم کتاب معرفی می‌کنم که اولین کتابی که به من معرفی کرد «سووشون» سیمین دانشور بود. یک زمانی را می‌گویم که برای سن من خیلی بالا بود ولی به‌شدت سووشون روی من تاثیر گذاشت و همچنان یکی از کتاب‌های محبوبم است. از معلم خودم اسم ببرم آقای علی موذنی که خود ایشان یکی از نویسنده‌ها و رمان نویس‌های حوزه دفاع مقدس هستند. هر بار من در جایی بودم که ایشان جزء میهمانان بود، حتما درباره این مساله روی استیج صحبت کردم که ایشان جمعی از ما را با فضای کتاب آشنا کرد و واقعا کاری که کردند موثر بود.

غیرمستقیم به یک سوال دیگر ما نیز نزدیک شدید. در چه دوره زندگی خود خیلی کتاب خواندید؟

همه ما در دوره پیش از گرفتاری زندگی همه کتاب‌های خود را خواندیم. بیشتر in put ما برای آن دوره است. من گاهی فکر می‌کنم چطوری «کلیدر» را می‌خواندم و الان واقعا حوصله ندارم و ۱۰ جلد کتاب مگر تمام می‌شود؟ به یاد دارم سه‌ماهه این کتاب را خواندم. یکباره یک موجی ایجاد می‌شد و الان خیلی در حوزه کتاب ندیدم که این موج ایجاد شود که در میهمانی‌های خانوادگی صحبت می‌شود فلان کتاب را خوانده‌اید، کلیدر را خوانده‌اید و کسانی که نخوانده بودند انگار از قافله جا مانده بودند و همه سعی می‌کردند بخوانند. یک دوره‌ای به یاد دارم با کتاب‌های ذبیح‌الله منصوری این اتفاق در خانواده‌ها می‌افتاد. «خداوند الموت»، «خواجه تاجدار»، «خداوند علم و شمشیر» و...  کتاب‌هایی که استناد تاریخی ندارد ولی آنقدر منصوری درجه یک در نوشتار است که جذب می‌کند، الان زبان کتاب برای ما قدری پیر است ولی در آن دوران زبان خاصی بود.

مهارت شگفت‌انگیزی دارند.

بله، اینکه چطور این درام را از یک کتاب ۴۰ صفحه‌ای ترجمه ۴۰۰ صفحه‌ای دربیاورید خیلی شگفت‌انگیز بود.

هنوز هم خیلی پرفروش است.

بله. هنوز هم خانم‌های بالای ۷۰ ساله زیاد می‌خوانند. آن نسل‌ها خاص بودند. به یاد دارم مجله‌ای بود که می‌خواست تعطیل شود، می‌خواستند مجله را توقیف کنند رئیس اداره ساواک جلوی توقیف آن را گرفت چون حسین قلی مستعار پاورقی چاپ می‌کرد که نصفه مانده است. گفتند این تمام شود بعد توقیف کنیم. برای من دوره قبل از ورود به فضای حرفه‌ای زمانی بود که بیشترین کتاب‌ها را خواندم. وقتی وارد فضای حرفه‌ای می‌شوید کتاب خواندن شما شکل و شمایل دیگری پیدا می‌کند. شاید آن لذت را نداشته باشید کما اینکه قبل از اینکه رشته سینما بخوانم و به دانشکده سینما بروم جشنواره می‌رفتم و به یاد دارم ۱۸ ساعت برای تماشای فیلم «نوبت عاشقی» محسن مخملباف در صف ایستادم. بعد که رشته سینما رفتم و روزنامه‌نگار سینمایی شدم سال‌هاست یک کارت به من می‌دهند که تمام ۱۰ روز هر سانسی هر جایی که بخواهم فیلم می‌بینم. واقعا لذت قبل را ندارد. لذت سرمایی که شیفتی با دوستان می‌ایستادیم، من می‌ایستادم و دوستم ساندویچ می‌خورد و برعکس! این جذاب بود. درباره کتاب هم همین صادق است. همینقدر که کتاب به میزان الان قابل دسترس نبود جذاب بود. من یک سفر می‌رفتم چهار پنج کتاب با خود می‌بردم. سخت بود و الان در گوشی همه کتابخانه خود را دارم ولی همین که کتاب را ببرید و در سفرهای طولانی در خواندن آن صرفه‌جویی کنید جذاب بود. به یاد دارم سفری رفته بودم و کتاب «عطر سنبل، عطر کاج» خانم فیروزه جزایری دوما را برده بودم. خیلی این کتاب را دوست داشتم و طنز آن کتاب را همچنان دوست دارم. هر صفحه را چهار بار می‌خواندم که تمام نشود. به ایتالیا رفته بودم و دو سه کتاب برده بودم. این کتاب‌ها تمام شد، کتابی نبود بخوانم. همواره با قطار این‌ور و آن‌ور می‌رفتم و نمی‌دانستم چکار کنم. آن زمان موبایل‌ها بازی نداشت. کتاب هم نداشتیم و زبان ایتالیایی هم نمی‌دانستیم و چه بخریم و بخوانیم! آن موقع سودوکو خیلی روی مد بود، همیشه حل می‌کردم و تا نصفه حل می‌کردم و نمی‌شد و اعصابم خرد می‌شد. گفتم کتاب سودوکو بخرم. به ایتالیایی روی آن سودوکو و اطلاعات دیگری هم نوشته بود و این سودوکو را شروع کردم به حل کردن! عین بنز حل می‌کردم. گفتم بینید چقدر خارج خوب است، سودوکوهای اینجا هم خوب است و هوش آدم زیاد می‌شود. از ایستگاه قطار هم این را خریدیم و در قطار هم کلی سودوکو حل کردیم. به خانه دوستم رفتم. دوست ایرانی‌ام که سال‌ها ایتالیا زندگی می‌کرد. آنجا رفتم و وسایل را گذاشتم. دوستم گفت سودوکو برای کودکان خریدید؟ بعد فهمیدم سودوکو برای کودکان بود و چون ایتالیایی نوشته بود من متوجه نشدم. برای همین بود که احساس باهوش بودن می‌کردم. الان راحت است و کتابخانه را در گوشی می‌گذارید و هر جا بخواهید با خود می‌برید ولی واقعا آن لذت شاید حال دیگری داشته باشد. من سعی می‌کنم خیلی حسرت دیروز را نخورم و آدم نوستالژیکی نباشم ولی بالاخره آن لذت را نمی‌توانم فراموش کنم که در پیدا کردن اینها می‌بردیم.

الان چطور کتاب انتخاب می‌کنید؟ الان که زمان محدودتر است یا حرفه‌ای‌تر کتاب می‌خوانید، شاید ناظر به کار بیشتر کتاب می‌خوانید.

الان بیشتر کتاب‌ها ما را انتخاب می‌کنند چون آنقدر ناشرها لطف می‌کنند و کتاب می‌فرستند که یک زمان‌هایی از بین آنها انتخاب می‌کنم و خیلی مواقع کتاب‌ها معطوف به کار می‌شود مخصوصا در حوزه پادکست! پادکست‌های من جنبه پژوهشی زیادی دارد و وقت زیادی از من می‌گیرد و مجبور هستم منابع مختلفی را بخوانم ولی یک حسنی که دارد تنوع موضوعات پادکست باعث می‌شود هر ماه درباره موضوعات مختلف بخوانم، یعنی یک ماه درباره آهو می‌خوانم و ماه بعد درباره کنفرانس تهران می‌خوانم و ماه قبل درباره سوسن می‌خوانم؛ درباره هر موضوعی که پیش می‌آید موضوع ما را به سمت آن کتاب راهنمایی می‌کند.

موضوعات پادکست را چطور انتخاب می‌کنید؟

نمی‌دانم. یکباره از لابه‌لای حرفی که کسی بیان کرده، لابه‌لای پژوهشی که خودم می‌کنم، یکباره حالی در یک جایی دارم فکر می‌کنم که این را بد نیست پادکست بگویم. پادکست رادیو تراژدی را گوش می‌دادم که یک قسمتی درباره ارباب کیخسرو شاهرخ بود. وسط زندگی این یک خط درباره تلاشی که درباره آرامگاه فردوسی کرده بود شنیدم. همان یک خط برای من جذاب بود که آرامگاه فردوسی ماجرایی داشته و یکباره به وجود نیامده است. بعد درباره آرامگاه فردوسی تحقیق کردم و دیدم چه قصه‌ای دارد که از دل تاریخ درمی‌آید. از زمان مرگ فردوسی تا الان چه اتفاقاتی افتاده و آقای شجریان آنجا دفن شده؛ این چه پروسه‌ای را طی کرده است. اتفاقا یک خاطره جالب دارم که این را ساخته بودم و بعد برای پروژه‌ دیگری چند ماه بعد برای تلویزیون آرامگاه فردوسی رفته بودم و آنجا فیلمبرداری می‌کردند و جلوی دوربین صحبت می‌کردم. یک آقایی دوان‌دوان آمد و خیلی محترمانه احترام گذاشت و گفت من مدیر مجموعه هستم و واقعا کاری که شما با پادکست خود کردید ما در همه این سال‌ها نکردیم و من همه بچه‌های اینجا را ملزم کردم این پادکست را گوش دهند و به‌عنوان راهنما وقتی یکی اینجا می‌آید فکت‌هایی که می‌آورند را از این پادکست می‌آوریم. این را گفتم که بدانید پادکست تا کجاها می‌رود و ما فکر نمی‌کنیم اینقدر تاثیر داشته باشد.

حتما همین‌طور است. شما به‌عنوان کسی که هم کار پادکست کردید و هم کتاب صوتی کار کردید و هم کتاب نوشتید، به قالبی کمک کردید و یک قالبی را هم احیا کردید، هم کار اجرا کردید، بین اینها بخواهید انتخاب کنید سلیقه شما به کدام نزدیک است؟ کدام را بیشتر پیشنهاد می‌دهید؟ اگر تصمیم با شما بود دوست داشتید بیشتر روی کدام تمرکز کنید؟

من در مدیاهای مختلف کار کردم. در مطبوعات از روزنامه، هفته‌نامه و ماهنامه تا رادیو و تلویزیون و پادکست، فضای مجازی، یوتیوب و... کار کردم ولی به جرات می‌توانم بگویم هیچ چیزی به ماندگاری کتاب نیست. به‌خاطر اینکه هر یک از اینها باد هواست. یعنی سال‌ها در رادیو و تلویزیون کار می‌کنید و دود می‌شود و به هوا می‌رود. آن موقع لذت می‌برند و بعد فراموش می‌کنند. همه اینها که بیان کردم نیاز به یک ابزاری دارد؛ یعنی باید موبایل خود را بردارید و فیلم را نشان دهید یا تلویزیون باشد یا رادیو باشد. کتاب تنها چیزی است که زیر بغل خود می‌زنید و می‌برید و می‌گویید این کاری است که من کردم. شاید تاثیرگذاری آن یا گستردگی آن بین جامعه و رفتن آن به جامعه به اندازه تلویزیون، رادیو یا پادکست نباشد ولی از نظر ماندگاری و ارزش کتاب قابل مقایسه با هیچ یک نیست.

بین کتاب صوتی و پادکست چطور؟ اینها رقیب هستند؟ چه نسبتی با هم دارند؟

دو ژانر مختلف هستند. آدم‌هایی را دیدم که می‌گویند اصلا کتاب صوتی نمی‌توانیم گوش دهیم ولی عاشق پادکست هستند. تعدادی را هم دیدم که می‌گویند ما پادکست دوست نداریم ولی عاشق کتاب صوتی هستیم. دوست داریم کتاب صوتی گوش دهیم. من خودم اگر بخواهم انتخاب کنم بین کتاب صوتی و پادکست، پادکست را انتخاب می‌کنم ولی کاملا سلیقه‌ای است. من فکر می‌کنم مقایسه این دو خیلی برابر نیست.

کاراکتری در داستان‌ها و رمان‌ها بوده که خیلی روی شما اثر بگذارد و خیلی دوست داشته باشید؟

در سوالات شما هم بود که نوشته بودید غیر تن‌تن! غیر از تن‌تن، زری سووشون را همچنان دوست دارم و همچنان یکی از شخصیت‌های محبوب من است. کلا شخصیت‌های آن رمان را خیلی دوست دارم مخصوصا اینکه از آن رمان در دهه 60 یک نسخه رادیویی، نمایش قصه شب هم آمد که زری را خانم ثریا قاسمی بازی می‌کرد و به نظرم بی‌نظیر بود یعنی آنقدر درست این نقش را درآورده بود که هنوز همچنان در ذهن من صدای خانم ثریا قاسمی با نقش زری مانده و شاید یکی از دلایلی که به زری اشاره کردم که اینقدر برای ماندگار است همان صدای خانم ثریا قاسمی هم بوده.

چون خوب تعریف می‌کنید امکان دارد قدری از زری و آن کتاب هم برای ما بگویید؟

سووشون چند فاکتور دارد. یک مورد اینکه خانم دانشور قصه‌گوی خوب و شیرینی است. خاطره‌ای از خانم دانشور تعریف می‌کنم که جذاب است.

به منزل ایشان رفته بودم. سال‌های آخر عمرشان بود. یک رهایی داشتند، شیرازی‌ها یک رهایی دارند و خانم دانشور بیشتر به‌عنوان یک روشنفکر و نویسنده این رهایی را داشت. به سن بالا هم می‌رسند سادگی دارند که رعایت نمی‌کنند این را بگویم یا نگویم. بعد برای من تعریف می‌کرد. یک طاقچه‌ای داشتند. می‌گفت من یک آیینه قدی روی این طاقچه می‌گذاشتم که خیلی زیبا بود، برای زمان عروسی من بود. فروغ یک روز آمد و گفت این را بدهید می‌خواهم فیلم پر کنم، این را در فیلم خود بگذارم. گفتم ببرید و فیلم را پر کنید و برگردانید. رفت و تصادف کرد و آیینه ما هم رفت. این که بگویید قدری برای مرگ فروغ ناراحت بود، نبود. می‌گفت رفت و آیینه ما هم رفت! نگران آیینه خود بود.

خانم دانشور بسیار راوی خوبی است، کلمه را می‌شناسد، جای درست کلمه را استفاده می‌کند. یکی از دلایل این است که در شیراز اتفاق افتاد و من عاشق شیراز هستم. به نظرم این همه شهر در دنیا رفتم ولی اگر قرار باشد یک شهر را انتخاب کنم شیراز است. مساله بعدی این است که سووشون برای مقطعی تاریخی است که آن مقطع تاریخی را دوست دارم. مقطع تاریخی جنگ جهانی دوم در ایران را دوست دارم، اتفاقات آن دوره را دوست دارم. سووشونی که دارم، نسخه‌ای است که پدرم به من سال ۶۱ هدیه داده و پشت آن نوشته است؛ این را به منصور تقدیم می‌کنم به امید اینکه یک روز خود او نویسنده شود. خود این به لحاظ سخت‌افزاری این کتاب را برایم ارزشمند می‌کند.

چرا سفرنامه شیراز را نمی‌نویسید وقتی اینقدر شیراز را دوست دارید؟

کلا سفرنامه داخلی ممکن است برای مردم هیجان‌انگیز نباشد چون آنها را تجربه کرده‌اند. وقتی من در ویتنام و هانوی از یک کوچه باریکی رد می‌شوم که از وسط آن قطار عبور می‌کند یا در محله‌ای می‌روم که گوشت سگ می‌خورند یا در کوبا می‌روم و یکباره در موقعیتی قرار می‌گیرم که آن موقعیت خیلی دور از ذهن برای مخاطب ایرانی است، جذاب می‌شود. ۸۰ درصد آنچه که می‌نویسم را تجربه نکرده ولی در شیراز ۸۰ درصد آن چیزی که من می‌نویسم را تجربه کرده است. بنابراین شاید به این اندازه برای او هیجان‌انگیز نباشد مگر اینکه نخ تسبیح دیگری پیدا کند کما اینکه من سفرنامه‌ای را به‌آرامی شروع کردم و می‌نویسم که درباره سفرنامه جشن‌های ایران است، یعنی سفر می‌روم که در جشنی شرکت کنم. البته کار سخت و طولانی است ولی به موازات کارهای دیگر این را انجام می‌دهم.

یعنی مناسک و آیین‌های ایرانی است؟

بله. مثلا نیمه شعبان در میناب رسمی دارند که مثل هالووین است که بچه‌ها دم خانه‌ها می‌روند و شیرینی و شکلات می‌گیرند و من آنجا رفتم. با این بچه‌ها همراه شدم و درباره رسم و رسوم آنها نوشتیم، البته این برای سال گذشته بود. این نخ تسبیحی است که قدری تفاوت می‌کند ولی اینکه مشخصا به شیراز بروم و بگویم من به شیراز رفتم و این اتفاقات افتاد خیلی جذاب نیست.

من با شما اختلاف دارم. فکر می‌کنم شما می‌توانید این کار سخت را انجام دهید. نه‌فقط شیراز ولی در ایران و مقاصد داخلی نیز احتمالا جاهایی است که کمتر دیده شده و کمتر به آنجا سفر می‌شود.

می‌ترسم بنویسم و مردم بروند و آنجاها را نیز خراب کنند.

اگر از این ترس‌ها باشد بجاست ولی چون خوب تعریف می‌کنید و اصولا چیزی را می‌بینید که احتمالا دیگران به آن کمتر توجه می‌کنند  باعث می‌شود رونق پیدا کند. کتابی هست که به نظر شما مهجور مانده باشد؟

بله. یک کتابی است که خیلی دوست دارم و همیشه درباره آن در جمع‌های مختلف صحبت کردم ولی نمی‌دانم چرا در چاپ اول و دوم مانده است. شاید شما هم در کتابخانه خود داشته باشید. یک کتابی به نام «تاریخ سخت‌کشی در ایران» است. درباره تاریخ شکنجه در ایران است. اینکه ایرانی‌ها چطور مخالفان خود را می‌کشتند. وقتی این کتاب را می‌خوانید یک زمانی از ایرانی بودن خود خجالت می‌کشید ولی باید بخوانید تا فکر نکنید این خون آریایی که در رگ‌های شما جریان دارد خیلی خون خوبی است. دست ما رسیده زور داشته و بلاهایی سر مخالفان خود آوردیم که واقعا شرم‌آور است کما اینکه خیلی از جاهای دنیا این‌طور است. ژاپنی‌هایی که خیلی نایس هستند در طول تاریخ بلاهایی سر ملل دیگر آوردند که قابل درک نیست. می‌گوییم آمریکایی‌ها این کار را با ژاپنی‌ها کردند ولی ژاپنی‌ها هم کم با آمریکایی‌ها نکردند.

یا با مردم چین و کره!

بله. آنها وحشتناک است. بلاهایی که آمریکایی‌ها سر ویتنامی‌ها آوردند خیلی ساده‌تر از بلاهایی است که ویتنامی‌ها سر کامبوجی‌ها آوردند. این بی‌رحمی انسانی وقتی قدرت در دست شما می‌افتد خود را نشان می‌دهد. آن کتاب تاریخ سخت‌کشی خیلی خوب این را نشان داده است.

از ادبیات جهان ادبیات کدام کشور را می‌پسندید؟

شخصیت محبوب من همینگوی است. همیشه همینگوی را خیلی دوست داشتم. به‌واسطه اینکه روزنامه‌نگار بوده و رمان‌هایی هم که نوشته کمی ادامه کار ژورنالیستی اوست. گزارش‌های مطبوعاتی که دارد یک سر و گردن بالاتر از گزارش‌های مطبوعاتی هم‌عصر خودش است چون این آدم قصه بلد بود. کتابی به نام «همینگوی خبرنگار» است که نشر ثالث یا نشر نی منتشر کرده است. این گزارش‌های کوتاه‌کوتاه است. شروع این گزارش‌ها را بخوانید و ببینید چه شروع‌های جذاب و متفاوتی دارد. این از یک قصه‌نویس برمی‌آید. بعد شما قصه‌های همینگوی را بخوانید و ببینید چطور شما را جذب می‌کند که این از روزنامه‌نگاری او می‌آید. ترکیب این دو با شخصیت قوی که در پایان عمر کاری کرد که همه را غافلگیر کرد، خود را کشت ولی ترکیب این دو واقعا هیجان‌انگیز است. نویسنده محبوب من است. من خانه او را در کوبا در نزدیکی هاوانا دیدم. سال‌ها آنجا زندگی می‌کرد. خانه که نیست، یک قصر است، برکه اختصاصی دارد، آبشار دارد، رصدخانه دارد، رو به اقیانوس است. بعد می‌بینید این آدم خودکشی می‌کند. برای شما سوال می‌شود که چه می‌شود این آدم خودکشی می‌کند؟

ادبیات کلاسیک را دنبال می‌کردید یا می‌کنید؟

دنبال می‌کردم ولی الان واقعا خیر. البته همه همین‌طور هستند یعنی الان امیلی برونته را کسی می‌خواند؟ یا فلوبر را کسی می‌خواند؟ شاید هم می‌خوانند. شما می‌خوانید؟

ادبیات کهن ایران را چطور؟

اینکه بنشینم و بگویم الان نظامی بخوانم نیست. مگر اینکه برای پادکستی همچون پادکست «لیلی‌ و مجنون» مجبور شوم بخوانم البته در همه اینها سعدی استثناست چون واقعا عاشقانه سعدی را دوست دارم. سعدی از آن چیزهایی است که راه می‌روم و می‌گویم سعدی را بردارم و دو غزل بخوانم یا در تاکسی نشستم و هوس کنم در گوشی خود یک غزل سعدی را نگاه کنم و کلمات را بنگرم که چیست. به نظرم سعدی پیامبر است، شاعر نیست. چیزهایی که می‌گوید و تعابیری که می‌کند واقعا انسانی نیست و شما می‌گویید به ذهن یک انسان نمی‌رسد که این را به این ربط دهد و این را به این تشبیه کند. سعدی استثناست ولی ادبیات کهن را نمی‌خوانم مگر اینکه پادکست «هزار و یک شب» را بخواهم دربیاورم که بخواهم سراغ آن بروم.

خاطره‌ای از مواجهه خود با چهره‌های فرهنگی و هنری و سیاسی دارید که در حوزه کتاب و مرتبط با کتاب باشد که بخواهید برای ما بگویید؟

سال ۷۷ یا ۷۸ بود که مرکز گفت‌وگوی تمدن‌ها یک پروژه‌ای را راه‌اندازی کرد که می‌خواست با بزرگان فرهنگ و ادب کشور مصاحبه کند و اینها را ثبت تصویری و درنهایت آرشیو کند. من آن زمان دانشجویی بودم که در مجله‌ای کار می‌کردم. کسانی که قرار بود این را انجام دهند از من خواستند دو کار انجام بدهم. یک اینکه هماهنگی این را به‌عنوان خبرنگار انجام دهم و با آدم‌ها صحبت کنم و آنها را راضی کنم که گفت‌وگو کنند و یک تایمی را با گروه تنظیم کنیم که برنامه‌ریزی کار را انجام دهیم. دومین کاری که از من خواستند این بود که در کتابخانه بنشینم چون آن زمان اینترنت نبود، درباره هر یک از این آدم‌ها پروپوزال ۱۰-۱۵ صفحه‌ای درباره زندگی و آثار آنها تهیه کنم که پرسش‌ها از آن پروپوزال دربیاید. کار سنگینی بود که در چهار ماه باید انجام می‌شد. من پذیرفتم به یک شرط که من را همراه خود ببرند. این را قبول کردند. در طول چهار ماه صبح شاملو را می‌دیدید و عصر دولت‌آبادی را می‌دیدید، سیمین بهبهانی، آ‌یین آغداشلو، کیارستمی، شجریان، شهرام ناظری، بهرام بیضایی و داریوش مهرجویی یعنی همه آنهایی که سرشان به تن‌شان در حوزه فرهنگ و ادب می‌ارزید را در طول چهار ماه دیدم. از دکتر اسلامی‌ندوشن بگیرید تا دکتر احمد بی‌رج که خدا همگی را رحمت کند. برای من عین بهشت بود. شب که به خانه می‌آمدم نمی‌توانستم بخوابم و می‌گفتم واقعا من این آدم‌ها را دیدم! هر کدام یک دنیایی بودند. در همان دو ساعتی که پای صحبت اینها می‌نشستیم تا صحبت کنند آنقدر چیز یاد می‌گرفتم که گفتنی نیست. برخی از آدم‌ها هستند از نگاه و نشستن آنها، از است و بود و شد آنها که صحبت کردم؛ می‌توانید یک چیزی یاد بگیرید، آنقدر که متفاوت است و طور دیگری است و اینها همه آدم‌هایی که سراغ آنها رفتیم این تفاوت را داشتند و من واقعا یکی از نقاط برجسته زندگی‌ام بود که توانستم در چهار ماه این آدم‌ها را ببینم.

خیلی تجربه جذابی بود.

بله. فقط ناراحتی من این است که یک دانشجوی لاغر نی قلیونی بودم که کسی من را جدی نمی‌گرفت و مجبور بودم در یک گوشه بنشینم و گوش بدهم. نمی‌توانستم وارد بحث با آدم‌ها بشوم یا چیزی از آنها بپرسم یا چیزی از آنها بخواهم. اگر الان بود حتما یک چیزی از آنها می‌خواستم. حداقل کتاب‌های آنها را می‌بردم که برای من امضا کنند یا می‌خواستند نصیحتی کنند. یک کاری یا چیزی از آنها می‌گرفتم ولی آن موقع این نبود.

مهم‌ترین گفت‌وگویی که در این حوزه گرفتید برای خود شما گفت‌وگو با چه کسی بود؟

یک گفت‌وگوی مفصل با آقای هوشنگ مرادی‌کرمانی داشتم که در تلویزیون پخش شد و خوب بود. یک مصاحبه با آقای شجریان داشتم که مصاحبه خیلی خوبی بود. یک مصاحبه با آقای فریدون مشیری داشتم که مصاحبه ساده‌ای بود ولی برای من جذاب بود. مصاحبه با خانم سیمین بهبهانی همین‌طور بود که در دل یکی از پادکست‌های خود این مصاحبه را آوردم. مصاحبه با احمدرضا احمدی خیلی جذاب بود چون خیلی آدم شیرین و طنازی بود. کلی به شما خوش می‌گذشت که با او صحبت می‌کردید. مصاحبه با خانم ایران درودی جزء مصاحبه‌های خوبم بود. همیشه خود ایشان خیلی متشکر از این مصاحبه بود چون بعد از سال‌ها سراغ ایشان رفتم و با او گفت‌وگو کردم. می‌گفت بعد از این گفت‌وگو بود که دوباره مطبوعات سراغم آمدند. یک مصاحبه طولانی با آقای ر. اعتمادی داشتم. وقتی مصاحبه کردم یک چیزی درباره او نوشتم که اگر 15 سال پیش که من کار مطبوعات را شروع کردم و یک دانشجوی تازه سینما بودم و به من می‌گفتند با ر. اعتمادی مصاحبه کنید هیچ‌گاه نمی‌رفتم. همیشه خودم را کنار می‌کشیدم که چرا با او صحبت کنم. بعدتر که با دنیا به صلح رسیدم وقتی به من پیشنهاد شد که با ر. اعتمادی صحبت کنم رفتم و آنقدر از او یاد گرفتم و آنقدر دیدم او آدم عجیب‌وغریبی و کاراکتر به‌روز و جذابی است که بعد خودم گفتم چقدر خوب شد که من آمدم و این را پذیرفتم. با جواد یساری هم مصاحبه کردم که خوب و جذاب بود. از مصاحبه‌هایی است که خیلی آن را دوست دارم.

پخش شد؟

در چلچراغ چاپ شد. تصویری نبود. آن اولین بار بود که بعد از سال‌ها یکی سراغ او می‌رفت و با او مصاحبه می‌کرد. آن زمان فیلم آقای داوودنژاد روی پرده بود که به نام «ملاقات با طوطی» است. فیلمی به این اسم داشت. همان زمان مصاحبه‌ای با آقای یساری داشتم و اسم آن را ملاقات با لوتی گذاشتم. خیلی آدم لوتی و باحال بود.

جایی هست که دل شما بخواهد به آنجا سفر کنید و سفرنامه آن را به‌عنوان قله سفرنامه‌ها بنویسید؟

خیلی جاها است. من در خانه یک نقشه بزرگ دارم که هر جا می‌روم یک پین می‌زنم. همه دوستان می‌گویند این را می‌زنید که بدانید کجاها رفته‌اید؟ گفتم این را می‌زنم که بدانم کجاها نرفتم و دنیا چقدر بزرگ است و چقدر من هنوز ندیده‌ام. خیلی جاها را فکر می‌کنید هیجان‌انگیز نیست ولی می‌روید و می‌بینید چقدر جای هیجان‌انگیزی وجود دارد. خیلی جاها هم برعکس است. خیلی دوست دارم بسیاری از کشورهای آمریکای لاتین را از جنبه نوشتن بروم. مخصوصا مکزیک و آرژانتین را خیلی دوست دارم. خیلی آدمی هستم که از سرما بدم می‌آید والا حتما دوست داشتم به قطب بروم و درباره آن بنویسم. شاید هم بنویسم و نروم. جای دیگری نمی‌ماند!

جایی نبوده که خیلی بخواهید بروید و درباره آن بنویسید؟

خیر. الان در این لحظه بگویم دوست دارم بروم نبوده است. شاید به دلیل تعدد سفرهاست. آنقدر که به سفر می‌روید و تجربه می‌کنید آن شوری که بگویید من دوست دارم فلان جا بروم نیست. یک زمان‌هایی من سفر می‌رفتم هفت هزار تا عکس می‌گرفتم. در یک بازه زمانی یک ماهه بود. الان یک ماه سفر می‌روم ۳۰۰ تا عکس می‌گیرم. به‌خاطر اینکه می‌گویم این را گرفتم و آن را گرفتم چرا زیادتر بگیرم. بخشی به‌خاطر تجربه سفر کردن است و بخشی هم به‌خاطر سن شماست که یک چیزهایی که در ۲۵ سالگی هیجان‌انگیز بوده در ۵۰ سالگی برای شما هیجان‌انگیز نیست.

حرف آخر؟

هیچ حرفی نیست. شما را به تقوا و عمل صالح سفارش می‌کنم. از دعوت شما تشکر می‌کنم. از رادیو مضمونی‌ها تشکر می‌کنم که حرف‌های ما را گوش دادند و امیدوارم وسط کار قطع نکرده باشند.

منبع : فرهیختگان
دیدگاه
آخرین اخبار
پربازدیدها
وبگردی