| کد مطلب: ۵۰۸۰

نه استادم، نه دکتر؛ احمد سمیعی‌‏ام

مروری بر زندگی و کارنامه احمد سمیعی‌گیلانی که دوم فروردین‌ماه درگذشت

نه استادم، نه دکتر؛ احمد سمیعی‌‏ام

مروری بر زندگی و کارنامه احمد سمیعی‌گیلانی که دوم فروردین‌ماه درگذشت

احمد سمیعی‌گیلانی، نویسنده، مترجم، ویراستار، عضو پیوسته فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مدیر گروه ادبیات معاصر این فرهنگستان، در دومین روز فروردین سال 1402 در تهران در منزل خویش، دار فانی را وداع گفت. تشییع‌پیکر این شخصیت برجسته فرهنگی در پنجم فروردین در فرهنگستان زبان و ادب فارسی با حضور بزرگان علم و ادب برگزار شد و روز بعد، در محوطه تالار مرکزی شهر رشت، زادگاه مادری به خاک سپرده شد. احمد سمیعی را «پدر ویراستاری نوین ایران» دانسته‌اند، اما فعالیت‌های او را تنها نمی‌توان محدود به حوزه ویراستاری دانست و سمیعی در حوزه ترجمه و تالیف نیز آثاری گرانقدر از خود بر جای گذاشت و بسیاری از نویسندگان و مترجمان ایرانی بارها به نقش و تاثیر سمیعی‌گیلانی در ارتقای دانش و بینش خود اذعان داشته‌اند. در ادامه شرحی از زندگی و حوزه‌های فعالیت احمد سمیعی تقدیم خوانندگان خواهد شد.

فرزندی از خاندان‌های سمیعی و خمامی

احمد سمیعی در 11 بهمن 1299 در خانواده‌ای فاضل و عالیقدر در محله سنگلج تهران و کوچه افشارها به دنیا آمد. خانواده او البته اصالتی رشتی داشت، اما مقارن ایام تولد احمد، بلشویکها به انزلی و رشت نزدیک شده بودند و خانواده سمیعی از ترس برخورد مهاجمان، موقتا به تهران کوچ کردند. احمد در تهران به دنیا آمد، اما بعد از هشت ماه خانواده به رشت بازگشت و احمد تحصیل در دوران ابتدایی تا دبیرستان را در این شهر گذراند. پدر او مجتهدی تحصیل‌کرده در نجف، کتابخوان و ادب‌پرور و از خاندان سمیعی بود. جد این خاندان که از خانواده‌های مشهور گیلانی است، حسین سمیعی (ادیب‌السلطنه) دولتمرد و سناتور و ادیب مشهور اواخر دوران قاجار و اوایل دوران پهلوی، «در سلامت نفس و صحت عمل و صدق گفتار و حفظ بیت‌المال از سرآمدان عصر خود بود» و ریاست فرهنگستان ایران را نیز در دوره‌ای برعهده داشت. مادر احمد نیز که پیش از ورود او به دبستان، خواندن را به او آموخته بود، دختر ملامحمد خمامی، روحانی مشهور رشتی بود. خمامی از جمله روحانیان موثر در جریان مشروطه بود که نخست از در موافقت با این جریان درآمد، اما به‌مرور مخالف آن شد و در گیلان دست به دست سردار افخم داد و به مقابله با مشروطه‌خواهان گیلانی پرداخت. او که به همراه شیخ فضل‌الله نوری و شیخ میرزاحسن تبریزی به‌عنوان رهبران جریان مشروطه، مشروعه شناخته می‌شدند، اگرچه موفق شدند متمم قانون اساسی را به قانون اساسی مشروطه ملحق کنند، اما در نهایت قافیه را به مشروطه‌خواهان باختند و ملامحمد نیز در بهمن 1287 به دست مشروطه‌خواهان ترور شد.

از مهندسی تا ادبیات

احمد سمیعی دوران ابتدایی و دبیرستان را با موفقیت در گیلان گذراند، در هر دو مقطع شاگرد اول شد و به همین واسطه در سال 1318 از دست احمد متین‌دفتری، نخست‌وزیر وقت، مدال درجه دو علمی گرفت. او سپس در همین سال به تهران آمد و وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شد. با این همه پس از مدتی کوتاه از تحصیل مهندسی انصراف داد و به رشته ادبیات ورود کرد. احمد که در دوره دبیرستان در رشت زیر نظر دبیرانی چون پرویز ناتل‌خانلری ادبیات فارسی را فراگرفته بود و از کودکی به دلیل آشنایی به زبان فرانسه، رمان‌هایی به این زبان را نیز می‌خواند، در تهران دریافت که آنچه به زندگی او معنا می‌بخشد و با روحیه او تناسب دارد، نه فن مهندسی که دانش ادبیات است. «برخلاف بسیاری از همسالانم علاوه ‌بر کتاب‌های درسی، مطالعات آزاد زیادی داشتم. تابستان‌ها کتاب کرایه می‌کردم یا به کتابخانه ملی رشت می‌رفتم. پروفسور فضل‌الله رضا که از دوستان ما بود، آثار فرانسوی زیادی مثل کتاب‌های ویکتورهوگو برایم می‌آورد. به خاطرم دارم که آن روزها مجله «ایران امروز» تازه تأسیس شده بود. تنها یک ماه تا امتحانات مدرسه وقت بود و من داشتم داستان باباکوهی این مجله را می‌خواندم! با این‌حال، رشته ادبیات در آن دوره خیلی خوش‌نام نبود و فقط شاگردتنبل‌ها در این رشته درس می‌خواندند.»
با لحاظ جمیع این شرایط، سمیعی درخواست تغییر رشته را مطرح کرد و عیسی صدیق‌اعلم، رئیس دانشسرای عالی و دانشکده علوم و دانشکده ادبیات نیز پس از مدتی از دریافت این تقاضا، زیر نامه احمد سمیعی چنین نوشت: «با این خط و این معدل و این انشاء، پذیرفتن ایشان مانعی ندارد.» بدین ترتیب سمیعی جوان به دانشکده ادبیات رفت و محضر اساتید نامور آن چون ملک‌الشعرای بهار، بدیع‌الزمان فروزانفر، احمد بهمنیار، محمدباقر هوشیار، فاطمه سیاح، علی‌اکبر سیاسی، محمدحسین فاضل‌تونی، کاظم عصار، یحیی مهدوی، موسیو برتران و... را درک کرد. در سال 1321 و پس از اخذ مدرک لیسانس، با رتبه اول، فروزانفر به سمیعی پیشنهاد ادامه تحصیل در مقطع دکتری را داد. در آن دوران دوره فوق‌لیسانس تعریف نشده بود و دوره دکتری نیز منحصر بود به فقط یک رشته، آن هم فقط در دانشگاه تهران و آن رشته، دکتری زبان و ادبیات فارسی بود که دانشجویان آن بدون برگزاری کنکور و بنا به صلاحدید اساتید انتخاب می‌شدند و در آغاز دهه 1320، در آن فقط پنج نفر شرکت داشتند: محمد معین، زهرا خانلری، شمس‌الملوک مصاحب، ذبیح‌الله صفا و
پرویز ناتل‌خانلری. سمیعی نیز در سال 1321 وارد دوره دکتری دوساله شد و سال اول را نیز گذراند، اما از سال 1322، پای احمد جوان به سیاست باز شد و به تعبیر خودش «درس و مشق را کنار گذاشتم.» بدین‌ترتیب فصلی جدید در زندگی او گشوده شد؛ فصلی به درازای یک دهه.

سیاست؛ پرمایه‌ترین سال‌های عمر

احمد سمیعی در سال 1323 وارد سازمان جوانان حزب توده ایران شد؛ حزبی که در آغاز دهه 1320 و پس از پایان‌یافتن سلطنت رضاشاه و با توجه به تزلزلی که در ارکان دربار و نهاد سلطنت ایجاد شده بود، با بهره‌گیری از شرایط خاص حضور متفقین در ایران و گشودگی فضای سیاسی داخلی، آغاز به فعالیت کرده بود و از آنجا که در آغاز نیز می‌کوشید کمتر وابستگی فکری و عملی خود به اتحاد جماهیر شوروی را علنی سازد و در عین حال شعارهایی دلربا و موافق طبع مردمان منتقد وضع موجود سر می‌داد، مقبول بسیاری از تحصیلکردگان و اقشار کارگری واقع شده بود و یکی از بزرگترین تشکل‌یابی‌های حزبی در تاریخ خاورمیانه را رقم زد. سمیعی جوان نیز در چنین فضایی، آنگونه که خود بیان می‌کند «فقط با انگیزه عاطفی» و بدون «مبنای تئوریک» وارد حزب شد: «دمونستراسیون پرشکوه و عظیمی که حزب توده ایران، همزمان با حضور ایوان سادچیکف، در تهران و زمانی که موضوع نفت شمال مطرح بود، برپا کرد، در من خیلی اثر کرد.» از سال 1323 تا 1328 و اندکی پس از ترور ناموفق محمدرضا شاه پهلوی در دانشگاه تهران، که منجر به غیرقانونی اعلام شدن حزب توده شد، سمیعی پنج سال فعالیت علنی حزبی داشت و در روزنامه «رزم» مقالاتی به امضای او چاپ می‌شد. پس از آن، اما وضع تغییر کرد و او رو به فعالیت مخفی سیاسی آورد. در رشت اما دستگیر شد و به زندان موقت رفت. در دادگاه اما برخی قرابت‌ها و نسبت‌های فامیلی، باعث شد حکم تبرئه او صادر شود. این تبرئه اما او را از سیاست باز نداشت. او بار دیگر رو به کنش سیاسی آورد و این بار پس از مدتی زندگی مخفی و خانه‌به‌دوشی، در دوران نخست‌وزیری مصدق، از ایران خارج شد و به عضویت فدراسیون جهانی جوانان دموکرات درآمد که دو سال پس از پایان جنگ جهانی دوم تشکیل شده بود و خود را سازمانی ضدفاشیستی تعریف می‌کرد، اما در واقع امر اتحاد شوروی در آن نفوذ گسترده‌ای داشت. سمیعی در این دوران با قریب به 90نفر از نمایندگان کشورهای جهان آشنا می‌شود و خود یک سال و نیمی را که در این دوران می‌گذراند، «پرمایه‌ترین سال‌های عمر» می‌نامد. او که با گذرنامه‌ای جعلی به نام اردشیر دهینی از کشور خارج شده بود، به هنگام ورود دوباره به ایران، آن‌هم در فضای پس از کودتای 28 مرداد 1332 بخت یار بود و از آنجا که پرونده‌ای از اردشیر دهینی موجود نبود، برخلاف بسیاری دیگر از مسافران، آزاد شد و باز به فعالیت مخفی روی آورد. این بار اما در سال 1334 دستگیر شد و شش ماه را در زندان گذراند.

از راه‌آهن تا زندان و ترجمه

سمیعی پس از زندان، کوشید دکتری ادبیات خود را دریافت کند، اما به دلایلی پس از مدتی دوره دکتری را رها کرد و به کار در راه‌آهن مشغول شد. او دیگر از سیاست کناره گرفته بود، اما در سال 1342 باز گرفتار حبس شد زیرا در این سال حکومت پس از اتفاقات 15 خرداد، به بررسی دوباره پرونده‌های سیاسی مبادرت کرد و احمد سمیعی نیز در این بازبینی به سه سال حبس محکوم شد و با کسر شش ماه حبس پیشین، دوسال‌ونیم را در زندان قصر در کنار کسانی چون نجف دریابندری گذراند: «در این زندان، که زندان خاصی بود، می‌شود گفت که «دیر» بود و معتکف می‌شدیم و کار می‌کردیم» و درحالی‌که مخارج خانواده از طریق راه‌آهن تامین می‌شد، سمیعی با فراغ بال مشغول ترجمه بود و دو کتاب «دلدار و دلباخته» نوشته ژرژ ساند و«خیال‌پروری‌های تفرجگر انزواجو» اثر ژان ژاک روسو را در زندان ترجمه کرد. او بعدتر نیز ترجمه را ادامه داد و در کارنامه کاری او ترجمه آثار فراوانی موجود است که عبارتند از: «چیزها» از ژرژ پرک، «داتا گنج‌بخش» (زندگی‌نامه و تعالیم شیخ ابوالحسن علی‌بن عثمان هجویری) از شیخ عبدالرشید، «چومسکی» از جان لاینز، «هزیمت یا شکست رسوای آمریکا» از ویلیام لوئیس و مایکل له‌دین، «زیباشناسی» از ژان برتلمی، «برادرزاده رامو» از دنی دیدرو، «ساخت‌های نحوی» از نوآم چامسکی، «دیدرو» از پیتر فرانس، «سالامبو» ازگوستاو فلوبر، «تتبعات» از مونتنی و«کنفوسیوس» و «مسیح» از کارل یاسپرس. در کنار اینها نباید البته تألیفات سمیعی را فراموش کرد؛ آثاری چون «ادبیات ساسانی»، «آئین نگارش»، «شیوه‌نامه دانشنامه جهان اسلام»
و «نگارش و ویرایش».

فرانکلین و ویراستاری

سمیعی ترجمه‌های زندان را به نشر فرانکلین که یکی از معتبرترین نشرهای آن روزگار بود، سپرد و در عین حال پس از آزادی از محبس قصر، به همین موسسه تقاضای کار داد. این تقاضا پذیرفته شد و سمیعی به‌عنوان ویراستار همکاری خود را با این بنگاه فرهنگی آغاز کرد و در نخستین مورد موظف شد ویراستاری ترجمه کتاب «آقامحمدخان قاجار» نوشته خانم امینه پاکروان را که در اصل به فرانسه نوشته شده بود، برعهده بگیرد. در این دوران پربار که سمیعی در کنار کسانی چون حمید عنایت، علی صلح‌جو، مصطفی اسلامیه، کریم امامی، میرشمس‌الدین ادیب‌سلطانی، اسماعیل سعادت، مهشید امیرشاهی، امیرجلال‌الدین اعلم، حسن مرندی، حسین معصومی همدانی و... به فعالیت مشغول شد، نسلی از بهترین شخصیت‌های فرهنگی و علمی در کنار یکدیگر قرار گرفتند و آثاری مهم از خود برجای گذاشتند. آنچه در این میان درباره احمد سمیعی بیش از همه چشم‌نواز است، تلاشی است که او در ارتقای فن و هنر ویراستاری به خرج داد، تا آنجا که به او لقب پدر ویراستاری نوین ایران داده شده است و چندی پیش انجمن صنفی ویراستاران پیشنهاد کرد روز تولد سمیعی، «روز ملی ویراستار» نامگذاری شود.
ویراستاری البته از اوایل دهه 1330 و به‌خصوص با تاسیس «بنگاه ترجمه و نشر کتاب» و سـپس موسسه انتشارات فرانکلین نضج گرفته بود و به همت و درایت مدیران این دو موسسه، احسان یارشاطر و همایون صنعتی‌زاده، کتاب‌ها پیش از چاپ، به دست «واحد ویرایش» مورد بازبینی و تطبیق قرار می‌گرفتند و کسانی چون فتح‌الله مجتبایی، سیروس پرهام و منوچهر انور به‌عنوان نخستین استادان ویرایش به بررسی و تصحیح آثـار پرداختند. از نظر سیدعلی آل‌داود، نویسنده و محقق: «پس از گروه مزبـور، به تدریج کسان دیگر همچون شادروان نجف دریابنـدری و استاد احمد سمیعی‌گیلانی، به گروه ویراسـتاران موسسه فرانکلین پیوسـتند. اما باید، تأکید و یادآوری کرد که اکثر این اسـاتید رغبتی به ادامه کار ویرایش در خود نیافتند و به مشغله‌های علمی دیگر روی آوردند. فقط سمیعی گیلانی بود کـه از آن سال‌ها تاکنون، یعنی در ازای مدتی بیش از شصت سال، همچنان امر ویرایش را جدی گرفته و آن را به‌عنوان مهم‌ترین کار علمی مـورد علاقه خود برگزیده اسـت. از این رو، ایشان را باید به حق «پرچم‌دار ویرایش» جدی در عصر حاضر در ایران بدانیم و بخوانیم.»
سمیعی خود در ویراستاری، کار ابوالحسن نجفی و اسماعیل سعادت را می‌پسندید و آنها را «بس شایسته» می‌دانست. از نظر سمیعی، نجفی و سعادت «ویراستاری می‌کردند ولی برای ویراستاری زیاد مایه نمی‌گذاشتند.» آنها «نمونه ویراستاران خوبی بودند که در حد خود می‌ماندند، و از آن فراتر نمی‌رفتند. اعتدال را رعایت می‌کردند.» از نظر سمیعی ویراستاری خود او اما چنین نبود: «گرایش خود من این بود که زیاده مایه می‌گذاشتم. از حد ویراستاری تجاوز می‌کردم. مقاله یا نوشته خوبی اگر به دستم می‌رسید، تصرفاتی می‌کردم که ویراستار نباید بکند، ولی حیفم می‌آمد اثری با این ارزش والا را، که می‌توانم آن را بهتر کنم، بهتر نکنم.» این سخن و نگرش سمیعی را اصغر مهرپرور، ویراستار پیشکسوت اینگونه خلاصه کرده است: «سمیعی تابع اصول و مقرراتی در کار ویرایش است و به اصلی اساسی معتقد است که همواره از همکاران و شاگردان خود می‌خواهد از آن پیروی کنند. آن اصل از نظر استاد سمیعی این است که ویراستاران بایستی همچون پزشکان باشند که براساس «سوگند بقراط» محرم بیمارانشان باشند و شایسته نیست راز بیماران خود را فاش کنند. بنابراین، ویراستاران موظف‌اند و حق ندارند لغزش‌های نویسندگان یا مترجمان را پیراهن عثمان کنند و به حیثیت شغلی آنان لطمه بزنند.»

یک قرن کار و کوشش

سمیعی عمری دراز داشت و در کنار آنچه گفته شد، همکاری او با نهادهایی چون مرکز نشر دانشگاهی و بنیاد دایرةالمعارف اسلامی و عضویت در فرهنگستان زبان و ادب فارسی (از سال 1370) و سردبیری نشریه «نامه فرهنگستان» (1374 تا 1398) مایه ارتقای کیفیت فعالیت این مراکز و تربیت خیلی از شاگردان شد. زمانی محمدعلی موحد در خجسته‌باد صدویکمین نوروز استاد سمیعی‌گیلانی نوشته بود: «استاد عزیز تبریک می‌گویم برای آن متانت بسیار که از دست ندادی و آن فطانت سرشار که هنوز از آن برخورداری. خدا را شاکر باش که چنین نعمتی کم کسی را میسر گردد.» سمیعی این توفیق را یافت که در صحت و سلامت تا روزهای آخر عمر خود نفس بکشد و کار کند و تقدیر شود، هرچند نه به تقدیر محتاج بود و نه به عناوین؛ کمااینکه زمانی به مجری برنامه‌ای که از «استاد دکتر احمد سمیعی‌گیلانی» دعوت کرده بود برای سخنرانی، چنین گفته بود: «نه استادم، نه دکتر؛ احمد سمیعی‌ام». آنچه او بیش از هر چیز خود را در آن بازمی‌یافت و از آن سیراب نمی‌شد، کار و کنش و کوشش بود. نزدیکانش او را چنین یافته بودند و بی‌دلیل نبود که عبدالحسین آذرنگ، نویسنده، مترجم و ویراستار درباره او چنین نوشت: «اگر استاد احمد سمیعی را بردارند ببرند و تک و تنها در جزیره‌ای متروک و بدون سکنه به حال خود رها کنند، به احتمال نزدیک به یقین از فردای آن روز برنامه کار منظم و روزانه او از این قرار خواهد بود: صبح زود از بستر برمی‌خیزد و کوتاه زمانی بعد پشت میز می‌نشیند و می‌خواند و یادداشت برمی‌دارد و می‌نویسد تا جایی که از خستگی از پا درآید. روزها و روزها همین نظم آهنین ادامه دارد و حاصل کارش در قفسه‌ها روی هم چیده و تلنبار می‌شود، بی‌آنکه امیدی به انتشار آنها باشد.»

دیدگاه

ویژه فرهنگ
آخرین اخبار