| کد مطلب: ۱۶۳۲۸

سازش، سیاست و خیانت

۲۸بهمن‌ماه ۱۳۵۹ روزنامه جمهوری اسلامی از قول شهید آیت‌الله دکتر بهشتی می‌نویسد: «ای مردم! اگر امروز از شما بپرسند که آیا می‌خواهید در برابر مشکلات مقاومت کنید و با توکل بر خدا تا آخرین نفس با دشمنان بجنگید و یا حکومتی ملی‌‌گرا و میانه‌‌رو و طرفدار آمریکا در ایران سر کار بیاید، نظر شما چیست؟

آیت‌‌الله بهشتی پس از اینکه مردم با شعار «مرگ بر آمریکا» واکنش نشان دادند، اظهار داشت: آقای ریگان! بشنو، این فریاد خشمگینانه ملت ما را ببین. آیا می‌شنوی این ملت هنوز با همان شکوه و با همان خروش که در ماه‌‌های دوم سال ۵۷ شعار مرگ بر آمریکا سر می‎داد، امروز هم با همان خروش و با همان قهرمانی فریاد دارد که مرگ بر آمریکا و مرگ بر سازشکار؟»

آیا امروز و در سال ۱۴۰۳، همچنان می‌توانیم از همین دریچه به بحران‌هایمان نگاه کنیم؟ آیا اگر شهید بهشتی اکنون زنده بود و توسط تندروها از زمره انقلابیون خارج نشده بود، همان حرف سال۱۳۵۹ را تکرار می‌کرد؟

1- شرایط امروز ایران چه از لحاظ تفکر غالب در میان مردم، وضعیت اقتصادی، رژیم تحریم‌های اعمالی، وضعیت بین‌المللی و سیاست داخلی بسیار متفاوت از دهه‌های ۵۰ و ۶۰ است. ابتدای انقلاب و تا پایان جنگ ایدئولوژی غالبی وجود داشت که به‌طور طبیعی، با تغییر نسل و شرایط، دایره معتقدان آن به مرور و با گذر زمان کوچک‌تر شد.

برخی از این ایده‌ها به‌طور کامل دست شستند و جریان‌هایی تلاش کردند قرائت جدیدی ارائه دهند. اما هر چه بود این دایره کوچک‌تر شد و ناخودآگاه با گذر چند دهه، افرادی از آن بیرون رانده شدند و افرادی نیز به خواست خود محدوده شمول این ایده‌ها را ترک کردند. این تغییر به اندازه‌ای بود که السابقون مبارزات انقلابی نیز با برچسب‌هایی از جمله «سازشکار»، غیرخودی تلقی شدند.

اگر بخواهیم نگاهی طیفی به این دسته‌بندی که همچنان درون ساختار حاکم تعریف می‌شوند، داشته باشیم؛ یک سر طیف آرمان‌گرایان متصلب قرار گرفتند و یک سر طیف، آن‌هایی که معتقد به لزوم بازنگری در شیوه‌ها و رویکردها بودند. طیف آرمان‌گرا هر زمان که توانست قدرت را به دست بگیرد، نهایت تلاش خود را برای پیاده‌سازی نگاه ایدئولوژیک محض به کار برد.

شاخص‌ترین نمونه آن وضعیت کشور در سال‌های ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۲ است. سال ۱۳۹۲ زمانی که به خاطر یک اشتباه محاسباتی، قدرت از دست این گروه خارج شد، هزینه‌سازی و سنگ‌اندازی در مسیر تغییر را در دستور کار قرار دادند. در نهایت، روندی که از سال ۱۳۹۸ با خالص‌سازی ورودی‌های مجلس یازدهم آغاز شد، در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۴۰۰ اوج گرفت و در ۱۴۰۲ به کمال رسید تا دیگر اشتباه محاسباتی پیش نیاید؛ شواهدی هم وجود ندارد که انتخابات ۱۴۰۴ تجربه‌ای غیر از سه انتخابات پیشین باشد.

با قبضه کردن قدرت توسط تندروها و رونمایی از نسل جدید آن‌ها که به‌طور مستقیم و غیرمستقیم تربیت‌یافتگان یک جریان فکری-سیاسی خاص هستند،‌ هزینه‌سازی جای خود را به «دستاوردسازی» داد. تریبون‌هایی که روزی در اوج مذاکرات هسته‌ای «از هیروشیما تا لوزان» و «شطرنج با گرگ‌ها» را پخش می‌کردند، حالا بر این طبل می‌کوبند که نه‌تنها نیازی به گفت‌وگو، حل بحران و پرونده‌های فی‌مابین با دیگر کشورها – از جمله آمریکا و اروپا – نداریم، بلکه در مسیر درست قرار گرفته‌ایم و حرکتی صعودی را تجربه می‌کنیم. البته، علاوه بر این دسته‌بندی، یک قوه عاقله نیز همچنان در ساختار وجود دارد که به‌ویژه در شش ماه گذشته، جلوی تصمیم‌های مخربی مثل ورود به جنگ منطقه‌ای را گرفت.

2- سازش بخش مهمی از سیاست است. اگر مصالحه و سازش نبود، هنوز در دوران جنگ جهانی اول بودیم؛ چون هیچ‌وقت کنفرانس صلح پاریس تشکیل نمی‌شد تا به این جنگ پایان دهد. یا شاید هنوز اروپا داشت به جنگ‌های مذهبی ۳۰ساله خود (۱۶۱۸ - ۱۶۴۸) ادامه می‌داد و اکنون شاهد جنگی چهارصد ساله بودیم. چراکه هیچ‌وقت پیمان وستفالی بسته نمی‌شد که بخواهد به این جنگ‌ها پایان بدهد. حتی اگر اصلی به اسم سازش وجود نداشت، درگیری اخیر ایران و اسرائیل بالا می‌گرفت.

به تمام این مثال‌ها، اضافه کنید صدها جنگی که در تاریخ بر آن‌ها نقطه پایان گذاشته شد و آرامش را برای مدتی حکمفرما کرد. سیاست عرصه امتیاز دادن، گرفتن، عقب‌نشینی و تهاجم است؛ هر کدام در زمان مناسب خود. تخاصم و بحران در روابط را باید در نقطه‌ای، رها کرد.

زمانی قرار بود جنگ ایران و عراق تا فتح بغداد ادامه پیدا کند اما زمانی که پای تحلیل روی زمین قرار گرفت، نتیجه این شد که باید به این جنگ فرسایشی خاتمه داد. مرحوم هاشمی‌رفسنجانی تا سال‌ها آماج حملات تندروها و متهم به نوشاندن زهر به امام‌خمینی بود تا اینکه رهبری در سال۱۳۹۹ پذیرش قطعنامه در آن مقطع را «عاقلانه و مدبرانه» خواندند و پایان دادن به جنگ هشت‌ساله، از لیست اتهامات تندروها علیه مرحوم هاشمی خارج شد.

3- بهمن ۱۳۹۸، در تجمع محدودی که مقابل ساختمان اصلی وزارت خارجه برگزار شد، «مرگ بر سازشکار منافق» یکی از شعارهایی بود که خطاب به جواد ظریف داده شد. جریان‌های تندرو و دلواپس اما نه آن روز و نه امروز نگفته‌اند گزینه بدیل آنان برای سازش و مذاکره چیست؟ آنها پاسخ نمی‌دهند که اگر تصمیم نظام برای مذاکرات و پیشبرد آن توسط روحانی و ظریف نادرست بود، خود چه پیشنهادی برای حل بحران و رفع تحریم‌ها دارند؟ شاید تصور شود راه‌حل‌شان، استفاده از شرایط بازار انرژی و شل گرفتن تحریم‌های نفتی از سوی دولت آمریکا و فروش ۹۰درصدی نفت به چین است.

این راه هر چه باشد، راه‌حل نیست. آیا فردا که ترامپ رئیس‌جمهور شد، این راه‌حل همچنان کارساز است؟ بعید می‌دانم چین که الان نفت ارزان‌قیمت تخفیف‌خورده ایران را خریداری می‌کند، اگر زمانش برسد ایران را برای منافع ملی و تجاری‌ خود با آمریکا – که به قول روزنامه همشهری ۱۵۰۰ میلیارد دلار است – معامله نکند. بنابراین، راه‌حل علاج درد است، نه تزریق مُسکن.

4- سیمون کابوئلا مِی، استاد فلسفه، درباره نگاه عملگرایانه به سازش در مقاله‌ای نوشته است: «سازش وضعیت موجود را بهبود می‌بخشد یا حداقل آن را بدتر نمی‌کند.»* سازش به معنای دوستی و برادری نیست. قرار نیست فردا رئیس‌جمهور ایران و آمریکا دست در گردن هم بیاندازند. اما کشورها نباید اجازه بدهند که بحران روی بحران انباشته شود و کلاف سردرگم شود تا د‌ر نهایت باز کردن آن از دست هیچ‌کس ساخته نباشد.

سال ۱۳۹۹ با استادی ایرانی – آمریکایی گفت‌وگو می‌کردم. نکته‌ای از میان تمام حرف‌هایش بیشتر در ذهنم مانده است. او گفت طی سال‌های پس از انقلاب انقدر پرونده‌های میان ایران و آمریکا در هم تنیده شده که دیگر به سختی بشود آن‌ها را حل کرد. اگر در دهه ۷۰ مثلاً ۱۰ پرونده میان دو طرف باز بود، حالا به ۱۰۰۰ پرونده رسیده که همه به یکدیگر مربوط هستند و حل کردن‌شان آسان نیست.

تندروها طی سال‌های گذشته آنقدر مسائل مختلف را بزرگ کردند که در عمل، برخی پروژه‌ها با اصل ساختار یکی شدند. در چنین نگاهی، پذیرش شرایط جدید به رسمیت شناخته نمی‌شود و آن کسی که تلاشی برای شکستن این فضا بکند، به سازشکاری و خیانت متهم می‌شود. اما سازش، خیانت نیست؛ عین سیاست است.

گاهی برای حفظ یک ساختار باید تصمیم‌هایی سخت گرفت. یک ساخت سیاسی باید مردم خود را در نظر بگیرد؛ نه‌فقط هواداران پاکار را. وقتی هر مسئله به‌عنوان یک خاکریز محسوب و ادبیاتی احساسی حول محور آن تولید شود، تصمیم‌گیری و عقب‌نشینی را سخت و حالت تهاجمی را دیکته می‌کند.

5- برخی ممکن است تصور کنند که صحبت از اصل سازش به معنی وادادگی و کنار گذاشتن توانمندی‌هاست. درحالی‌که مسئله بر سر ضرورت محاسبه هزینه–فایده درباره مسائل، پذیرش شرایط جدید و شجاعت تصمیم‌گیری‌های جدید است.

ما در حکمرانی داخلی و سیاست خارجی به یک توازن نیاز داریم. مهم است که سرزمینی به نام ایران و مردم آن را در اولویت اول و غیرقابل‌تغییر قرار دهیم، سپس به سیاستگذاری بپردازیم.

درعین‌حال، سازش فقط مربوط به کشورهای دیگر و عرصه سیاست خارجی نیست. گاهی نیاز است با مردم خود و درون مرزهایمان، دست به سازش بزنیم. مسائل جاری در کشور، خاکریز و سنگر نیستند و جامعه نیز میدان جنگ نیست. هرچند که در جنگ هم عقب‌نشینی وجود دارد.

* نقل قول برگرفته از مقاله Friderike Spang پژوهشگر ارشد دانشگاه لوزان در فصلنامه Political Studies Review انگلستان.

دیدگاه

آخرین اخبار