| کد مطلب: ۸۲۳۶

مصدق بدون کودتا هم سقوط می‌کرد

روایتی از اهداف انقلاب‌مشروطه و کودتای ۲۸مرداد

روایتی از اهداف انقلاب‌مشروطه و کودتای 28مرداد

مجموعه «ایران پایدار» به مناسبت سالروز صدور فرمان مشروطیت و ۲۸مرداد 1332، برنامه‌ای را با حضور عباس امانت، استاد تاریخ و مطالعات بین‌المللی در دانشگاه ییل برگزار کرد. در قسمت اول این برنامه، امانت ضمن بازخوانی انقلاب‌مشروطه و حکومت پهلوی اول، به تحلیل 28مرداد و پس از آن نیز پرداخت و ضمن آنکه واقعه 28مرداد را «کودتا» دانست، خطاهای مصدق را نیز در این دوره برشمرد. در ادامه گزارشی از این برنامه تقدیم خوانندگان خواهد شد.

دوونیم انقلاب در ایران معاصر

می‌توان پرسید که بین دو واقعه انقلاب‌مشروطه و کودتای 28مرداد 1332 چه ارتباطی هست؟ از این منظر حتی شاید بتوان گفت انقلاب 57 نیز ارتباطی با این رخدادها دارد. البته از نگاه مورخان، عموم رخدادها با یکدیگر ارتباط دارند اما در مورد این دو رخداد این ارتباط روشن‌تر است. ایران از معدود کشورهایی است که در قرن بیستم شاهد دوونیم انقلاب بوده است: انقلاب‌مشروطه و انقلاب 57 و نهضت ملی‌شدن نفت. من به نهضت ملی‌شدن صنعت نفت، «نیم‌انقلاب» می‌گویم زیرا واقعه 30تیر 1331 می‌توانست به انقلابی منجر شود اما نیمه‌تمام ماند. برای نمونه چین (1912 و 1949) و روسیه (1905 و 1917) در قرن بیستم دو انقلاب را تجربه کردند. بنابراین باید پرسید چرا ایران در قرن بیستم اینقدر انقلاب‌زا بوده است؟ آنچه بیش از هر نکته‌ای درباره تداوم این «دوونیم انقلاب» می‌توان دید این است که ایران در این دوره گرفتار مسئله مدرنیته می‌شود. گره مدرنیته در ایران، سیاسی است یا لااقل با صرفنظر از جنبه‌های فرهنگی و اجتماعی و مادی آن، از ابتدای قرن 20 برای تاسیس نهاد سیاسی دموکراتیک همراه با مشارکت عمومی و پیدایش نظامی مبتنی بر آزادی‌های مدنی در جامعه تلاشی صورت گرفته است و این در مراحل مختلف به‌خاطر شرایطی که منجر به پیدایش قدرت مطلقه و خودکامه شد، به محاق رفت و دوره‌ای تعطیل شد و به نهان رفت و دوباره ظهور کرد و دوباره نهان شد و دوباره ظهور کرد. بنابراین این خواسته، گره گشوده‌نشده‌ای است که تا دوره حاضر نیز ادامه داشته است. این خط را می‌شود از مشروطه‌خواهان تا نهضت نفت تا انقلاب 57 دید که کوششی برای پیداکردن این آزادی است.

انقلاب‌مشروطه یک نارضایتی عمومی فراگیر بود؟

انقلاب‌مشروطه حتما اهدافی بسیار مشخص داشت. باید به این نکته پرداخت که از پایان قرن 19، از دوره نهضت تنباکو (1990 تا 1906)، در ایران، حداقل نزد فرهیختگان و شهرنشینان آشنا با دنیای خارج، مفهوم زوال مادی و فرهنگی رشد پیدا می‌کند. در این دوره ایرانیان دیگر خود را فرقه ناجیه اهل شیعه در مرکز جهان نمی‌دیدند و رستگاری را همواره از آن خود نمی‌دانستند، بلکه به‌تدریج ایرانیان خود را بیشتر در حاشیه دیدند و این در زندگی اجتماعی بازتاب پیدا می‌کرد. به درست یا غلط اینگونه بود. در دوران انقلاب‌مشروطه تصویر «ایران ویران» به تعبیر امین‌الدوله در ذهنیت جمعی بسیار قوی است. ناظم‌الاسلام کرمانی در مقدمه «تاریخ بیداری ایرانیان» می‌نویسد در انجمن مخفی که اوایل در منزل سیدمحمد طباطبایی، مجتهد تهران، برگزار می‌شد «سیاحت‌نامه ابراهیم بیگ» مطالعه می‌شد که سیاحت‌نامه‌ای تخیلی از زبان یک ایرانی وطن‌پرست است که در سفر از مصر به ایران زوال نهادهای ایرانی، دولت ضعیف، جامعه ناآگاه و... را روایت می‌کند. این روایت جذابیت عظیمی برای ایرانیان داشت و فاصله فرهنگ مادی بین ایران و اروپا و تا حدودی عثمانی، قفقاز و هند مستعمره انگلستان در آن پررنگ بود. در این دوران اروپا در کمتر از یک قرن صنعتی شده و به‌کلی متحول شده بود. بنابراین مفهوم زوال و انحطاط بیانگر خللی بزرگ در فرهنگ ایران بود. البته همین معضل را عثمانی‌ها و مصری‌ها نیز داشتند اما ایران از این کشورها از نظر فرهنگ مادی عقب‌تر و در جهان منزوی‌تر بود. همه اینها در انقلاب‌مشروطه موثر بود. هدف اول انقلاب این بود که چه‌کنیم ایران ویران و این زوال و انحطاط جبران شود؟

اهمیت مفهوم عدالت

مفهوم عدالت اجتماعی نزد ایرانیان مفهومی نهادینه‌شده و قدیمی بود که در اندرزنامه‌هایی چون «سیاستنامه» خواجه نظام‌الملک و سایر اندرزنامه‌ها فراوان به‌کار می‌رفت و مبتنی بر این بود که دولت عادل، می‌تواند بقا و ثبات داشته باشد، بنابراین باید این چرخه عدالت حفظ شود زیرا با شکستن این چرخه، دولت ضعیف می‌شود و از بین می‌رود. ایرانیان عصر مشروطه تصور می‌کردند آنچه ایران را عقب نگه داشته، همین مسئله فقدان عدالت اجتماعی و سیاسی است و اگر این مهم برقرار شود، ایران هم می‌تواند پیشرفت چشمگیری داشته باشد. بنابراین تحقق عدالت اجتماعی از اهداف اصیل انقلاب‌مشروطه است. سر در مجلس شورای‌ملی نوشته شده بود: «عدل مظفر». مشروطه‌خواهان از پادشاه می‌خواستند عدل را دوباره برقرار کند. عدالت نزد شیعه نیز جایگاهی مهم دارد و جزو اصول پنج‌گانه شیعه است و درنتیجه عدالت در ذهن جامعه ایران، مفهومی غریبه نبود. تطبیق این مفهوم عدل با مفهوم مشروطه و سربرآوردن قانون اساسی جدید و تاسیس نظام سیاسی نوین، یکی از مهارت‌ها، یافته‌ها و پیروزی‌های بزرگ انقلاب‌مشروطه بود.

ائتلاف ضمنی گروه‌های متعدد معترض (تحصیلکردگان و فرهیختگان ‌آشنا با دنیای خارج که معمولاً از طبقه رجال بودند، معدود علمای عالی‌مقدار طرفدار مشروطه مانند طباطبایی و بهبهانی (نورین نیرین)، آخوند خراسانی در نجف و دو، سه‌نفر از آیات عظام در نجف و البته علامه نائینی، نویسنده کتاب معروف «تنبیه‌الامة و تنزیه‌الملة» که در آن کوشید تصویری از مشروطه‌خواهی در قالب مفاهیم شیعه بسازد) پایه بزرگی برای پیدایش مشروطه شد. مفهوم مشروطه را از عثمانی گرفتند که در 1873 نهضت مشروطه‌خواهانه شکست‌خورده‌ای در آن رخ داد. ایرانیان اما مفهوم مشروطه را، یعنی دولتی که باید با شرط در قدرت باشد و قدرتش مشروط به قانون است، از عثمانی‌ها آموختند و البته آن را متحول کردند. در این تحول اتفاقاً فقه شیعه را نیز به‌کار گرفتند زیرا «شرط» یکی از اصول خیارات در فقه شیعه است و ایرانیان این را اساسی قرار دادند برای اینکه این مفهوم مشروطه از دنیای کفار غرب نیامده است؛ ایرانی و شیعی، بنابراین پذیرفته و مشروع است. دلیل این مطابقت این بود که طبقه علما هیچ نوع موافقتی با مسئله تجدد نداشتند و از قرن 19 با هر جریان تجددخواهانه‌ای مخالفت می‌کردند؛ از لباس نظامیان در دوره عباس میرزا تا زبان فرنگی، مدارس جدید و... در دوران بعدی. بنابراین قوه بزرگ مقاومت در برابر مفهوم تجدد از همان آغاز وجود داشت و مشروطه‌خواهان بیچاره به‌جز مقابله با حکومت قاجار ناچار بودند پاسخگوی دستگاه شرع محافظه‌کار نیز باشند تا از خطر تکفیر و تحریک عامه‌مردم علیه مشروطه‌خواهان در امان بمانند. به‌همین‌دلیل مشروطه‌خواهان سعی کردند به مشروطه جامه شرعی بپوشانند. در دوره انقلاب‌مشروطه و هنگام تدوین قانون اساسی و متمم آن در مجلس شورای ملی، نهایت رعایت به‌کار بسته شد تا به شرع اسلام احترام کامل گذاشته شود و اصولا مسائل حقوق فردی در قانون اساسی وجود نداشته است. مسائلی چون ارث، طلاق و... از حیطه قانون اساسی خارج گذاشته شد زیرا مشروطه‌خواهان به‌طور مداوم متذکر می‌شدند که ما کاری به شرع نداریم. کار ما با دولت، دستگاه و اصلاح امور ثانویه است.

خواسته‌های مشروطه‌خواهان در قانون‌اساسی

اما آنچه را مشروطه‌خواهان می‌خواستند، قانون اساسی به‌مرور منعکس کرد. البته این سخن که مشروطه‌خواهان قوانین اساسی چند کشور غربی را اخذ کردند، بعد آنها را سر هم کردند و قانون مشروطه را تدوین کردند، کاملا نادرست است. قانون اساسی را مجلس شورای‌ملی تدوین کرد و در هر ماده آن میان نمایندگان بحث، جدل و گفت‌وگو درمی‌گرفت. مشکل این قانون اما این بود که باید ازیک‌سو با وجود وضع تفکیک قوا و ایجاد سه قوه مجریه، مقننه و قضائیه، قدرت دولت قاجاریه را رعایت می‌کرد و ازسوی‌دیگر باید نگران دستگاه روحانیت می‌بود. به‌خصوص از سال 1907 شیخ فضل‌الله نوری و طرفدارانش شروع به تکفیر مشروطه‌خواهان کردند، در قم بست نشستند، لایحه‌ای نوشتند مبتنی بر انتقاد شدید از مشروطه و چیزی جدید ابداع کردند به‌نام «مشروعه» که طبق آن، شرع باید در صدر قرار بگیرد. نقد نوری بر مشارکت عمومی و برابری در برابر قانون و آزادی مطبوعات و... بود. شیخ نوری البته تنها نبود. هفتادواندی از علمای اعلام شیعه ایران و عتبات، کاملا طرفدار شیخ فضل‌الله بودند.

مشروطه‌خواهان در مسئله تفکیک‌قوا، جدایی بین دولت، مجلس و قوه‌قضائیه را مبنا قرار دادند، قوه‌قضائیه را به شرع واگذار کردند و بعدتر در دوره رضاشاه بود که قانون عرفی گسترش پیدا کرد. اهداف مشروطه‌خواهان این بود که در حیطه سیاسی با دادن امتیازاتی به طبقه علما و دستگاه دولت، از روی هراس و اضطرار، وضع را پیش ببرند. در قانون اساسی مشروطه آمده است: «قدرت سلطنت ازجانب ملت به پادشاه تفویض می‌شود». وقتی این قانون را نزد محمدعلی‌شاه بردند، او خط کشید و بالای آن نوشت «با تایید الهی»، یعنی تئوری «ظل‌الله» را که طبق آن سلطان منتخب الهی است، به این متن اضافه کرد. این تضاد بزرگی است که نشان می‌دهد مشروطه‌خواهان با چه مشکلاتی مواجه بودند.

در کنار این اهداف سیاسی نظیر تفکیک قوا، قدرت‌گیری مجلس، انتخاب وکلا و مشارکت مردم، محدود و مشروط‌کردن قدرت دولت، اهداف غیرسیاسی مهمی نیز مشروطه‌خواهان داشتند که در حوزه فرهنگ مادی قرار می‌گیرند. روزنامه‌های دوره مشروطه و مذاکرات مجلس اول و دوم نشان می‌دهد مشروطه‌خواهان در پی اصلاحات دولتی و نهادینه هستند؛ نظیر مرکزیت دولت، قدرت مالی دولت مرکزی و جمع‌آوری مالیات توسط دولت به‌جای مستوفیان در هر ایالت، گسترش ارتباطات، آموزش عمومی، اصل بازگشت به هویت ملی و...

درست است که اهداف سیاسی غیرسیاسی بود، ولی این دوره دوره‌ای بحرانی بود و هر روز اغتشاش و اتفاق تازه‌ای رخ می‌داد. در شمال و جنوب، شورش رهبران ایلات و سرکشی راهزنان و... رخ می‌داد و تزلزل نظام سیاسی ایران نیز مزید بر علت بود. دولت پول نداشت و از مقابله با متمردین عاجز بود. محمدعلی‌شاه حاضر به پذیرش دخالت‌های مجلس نبود. مجلس نیز گاه بیش‌ازاندازه دخالت می‌کرد زیرا تصور می‌کرد قوای اجرایی در دست مجلس است. مردم به‌جای آنکه به دولت دوره مشروطه تظلم بنویسند، به مجلس شورای ملی می‌نوشتند و این ایجاب می‌کرد که مجلس علاوه بر تقنین، نقش قوه اجرایی را نیز برعهده بگیرد. این مشکلات بزرگ البته قابل‌حل بود اما علت بزرگ ضربه‌زننده به مشروطه این بود که دولت قاجار کوشید ازطریق قشون قزاق پشتیبانی دولت روسیه تزاری را به خود جلب کند.کودتای 1908 لیاخوف با پذیرش ضمنی دولت تزاری انجام شد و همه اینها ضربه بزرگی بود که شاه و حامیانش در روسیه به مشروطه وارد کردند. دلیل حمایت روس‌ها از سرکوب مشروطه این بود که در 1905 و پس از سرکوب انقلاب اول روسیه، عده‌ای از انقلابیون قفقاز و باکو در مقابل دولت تزاری ایستادند و عده‌ای نیز در دوره استبداد صغیر از گرجیان، ارامنه و... به ستارخان در تبریز پیوستند. این عوامل دولت تزاری را نگران می‌کرد که در ایران، کانونی از مشروطه‌خواهی باقی بماند که در مقابل قدرت‌مطلقه قاجار مقاومت کند. تزار روسیه در این زمینه بسیار پیگیر بود. پس ضربه اصلی به مشروطه را روسیه به ایران وارد کرد. در 1907 هم معاهده‌ای میان روس و انگلیس منعقد شد که ایران را به دو منطقه نفوذ تقسیم کرد. به‌این‌ترتیب از 1907 تا 1921 این دولت‌ها به‌ویژه روسیه اجازه پیدا کردند در ایران حضور جدی پیدا کنند. روس‌ها، قوای نظامی به خطه شمالی ایران می‌فرستادند درحالی‌که در تهران دولت‌مشروطه بر سر کار بود.

ژئوپولیتیک ایران و مداخله‌های خارجی

ایران تا قرن هجدهم از غرب و شرق و از قرن نوزدهم به‌بعد از شمال و جنوب تحت‌فشار بود. همیشه دول بزرگ جهان‌جوی در اطراف ایران بودند و در انقلاب‌مشروطه نیز این عامل موثر بود. قرارداد 1907 به این دلیل بود که بریتانیا و روسیه برای اولین‌بار و به‌دلیل ظهور امپراتوری آلمان که نگرانی آنها را برانگیخت، با یکدیگر و با فرانسه ائتلاف کردند. قدرت‌های خارجی تمایل داشتند به تمام این منطقه از آسیای جنوب شرقی تا اروپا تسلط داشته باشند. به‌خصوص پس از جنگ جهانی اول و طرح مسئله قیمومیت سرزمین‌های عربی، قدرت بریتانیا و فرانسه در این زمینه بیشتر هم شد. ایران در این میان جایگاهی خاص داشت. به آن «دولت میانه‌نشین» می‌گفتند ولی ایران بیشتر از دولت میانه‌نشین بود. ایرانیان در قرن نوزدهم و حتی در دوران دولت ضعیف محمدشاهی و ناصری نیز کوشیده بودند استقلال خود را حفظ کنند. مجلس شورای‌ملی نیز دراین‌زمینه فعال بود، خود را منفعل نمی‌دید و برخلاف انگاره‌های دسیسه‌پندارانه رایج در این روزها که گمان می‌کنند ایرانیان آن عصر هیچ‌کاره و تحت نفوذ مطلق قدرت‌های بزرگ جهانی بودند، ایرانیان در برابر نفود دول خارجی مقاومت می‌کردند.

انقلاب معصوم

مشروطه‌خواهان البته با تندروی در برابر محمدعلی‌شاه بمب‌گذاری و تاختن به او در مطبوعات و... مرتکب اشتباهاتی نیز شدند. شاه همه اینها را از چشم مجلس می‌دید. بااین‌همه شکست استبداد صغیر و خلع پادشاه، موفقیت عظیمی برای مشروطه‌خواهان بود زیرا تا آن زمان هیچ‌گاه قدرتی داخلی نتوانسته بود پادشاه را در ایران از سلطنت خلع کند. البته انقلاب‌مشروطه، انقلابی معصوم بود و در آن خشونت، انتقام‌جویی، کینه‌‌ورزی و دسیسه‌پنداری چندان وجود نداشت؛ انقلابی سالم بود که می‌توانست از درون آن نظامی سالم نیز حاصل شود. تا حدودی نیز اینگونه بود و نباید آن را انقلابی کاملاً شکست‌خورده دانست. خواست‌های ثانوی انقلاب‌مشروطه در دوره پساانقلاب (1921ـ 1911) رشد کرد و به اساس لزوم پیدایش تجدد در ایران تبدیل شد. در 1911تعطیلی مشروطه به‌دست دو قدرت بزرگ و به‌واسطه اولتیماتوم روس‌ها برای انحلال مجلس رخ داد. مورگان شوستر آمریکایی در کتاب «اختناق ایران» به این خفقان ایجاد‌شده به‌دست بیگانگان اشاره می‌کند و می‌گوید، ممکن است نظام‌مشروطه ایرانیان مشکلاتی نیز داشت اما نه ایرانیان، بلکه قدرت‌های خارجی بودند که آن را از بین بردند.

تحقق اهداف غیرسیاسی مشروطه

تحقق اهداف غیرسیاسی مشروطه در دوره 1299 تا 1320، حتی در سطح جهانی نیز شگفت‌آور بود. در 20سال ایران تحول بزرگی پیدا کرد. این پیشرفت را البته نباید فقط به رضاشاه نسبت داد زیرا این اهداف، اهداف دوره مشروطه بود؛ از مرکزیت دولت تا پیدایش نظام مالیاتی متجدد، تاسیس بانک، آموزش عمومی، دستگاه قضایی مستقل عرفی، ارتباطات، مواصلات، روابط بین‌المللی و... که دولت مشروطه‌، خواهان آن بود و بعد از شکست قرارداد 1919، در دوره بعد از مشروطه محقق شدند. در همین دوره تحول عمده‌ای در جامعه شهری ایجاد شد و طبقه‌متوسط جدیدی شکل گرفت که ساخته و پرداخته نظام آموزش عمومی و دانشگاهی بود. در دوران جنگ جهانی اول، کشور پایمال جنگی شد که ربطی به ایران نداشت. این وضعیت باعث شد بعد از جنگ اول تصویر «مرد قدرتمند» و «مرد سرنوشت‌ساز» در دیدگاه مردمان جهان موثر افتد. از موسولینی، آتاتورک و رضاشاه تا بعدتر هیتلر، همه به‌این‌دلیل اقبال پیدا کردند که این تصور شایع شده بود که دموکراسی به جایی نمی‌رسد و جز منازعه، ثمری ندارد و به‌کار ما نمی‌آید. در همین دنیای کنونی نیز دوباره فکر قدرت فردی و مطلقه، از پوتین در روسیه تا ترامپ در آمریکا تا کشورهایی دیگر چون مجارستان، برزیل و... به‌طورنسبی در حال رشد است. در آن دوره نیز به‌دلیل مصائب ناشی از جنگ جهانی اول، ظهور رضاشاه به‌عنوان دیکتاتوری نظامی ارج گذاشته می‌شد و تصور می‌رفت اوست که می‌تواند راه پیشرفت را باز کند. بخشی از این استقبال ناشی از حقارت سیاسی و بخشی دیگر واقعی بود. در کتاب «روزنامه خاطرات شرف‌الدوله (کلانتر تبریزی)» که یکی از نمایندگان مجلس اول است، کاملا مشخص است که انتخاب او به‌این‌دلیل است که او کلانتر تبریز بوده است. درکی که او از مشروطه دارد نیز فهمی محدود است و او نمی‌داند دموکراسی چیست؟ همه که تقی‌زاده و میرزا آقا تبریزی نبودند. البته وقتی مذاکرات مجلس اول را بخوانیم، می‌بینیم باز اکثریت این مجلس به‌خوبی می‌توانستند مسائل را مطرح کنند و نتیجه بگیرند. چشم‌وگوش بسته نبودند اما تصور اینکه بعد از آن دوران آشوب بزرگ پس‌از مشروطه و دوره جنگ جهانی اول، دوباره بتوان مجلسی در آرامش برقرار کرد، دشوار بود. در مقابل حتی مشروطه‌خواهان بزرگ چون محمدتقی بهار بر آن بودند که برای آبادانی کشور نیازمند مردی بزرگ هستیم که ایران را جمع‌و‌جور کند. این دقیقا کاری بود که رضاشاه انجام داد.

منابع نفتی و تشکیل دولت انحصارگر

بنابراین ازنظر تاریخی خیلی دشوار است بپذیریم که آن نظام مشروطه می‌توانست تداوم پیدا کند. البته در ظاهر تداوم پیدا کرد و مجالس چهارم و پنجم تشکیل شد. مجلس پنجم نیز مجلس منفعلی نبود، همچنین قدرت شاه هنوز مطلقه نبود. مطلقه‌شدن قدرت شاه به‌مرور ایجاد شد. از جایی به‌بعد مشاوران رضاشاه چون تیمورتاش، علی‌اکبر داور، فروغی، تقی‌زاده و... می‌کوشیدند او را از تندروی بازدارند اما رضاشاه راه را در برابر خود گشاده می‌دید زیرا منابع نفتی برای اولین‌بار دولت انحصارگری را ساخت که هرگز در گذشته امکان تشکیل آن نبود. از آغاز سلطنت رضاشاه پیدایش ارتش متحدالشکل و تقویت ایران متمرکز که یکی از خواسته‌های مهم انقلاب‌مشروطه بود در سایه منابع نفتی امکان‌پذیر شد. بعضی از علما نیز از این وضعیت رضایت داشتند زیرا در آغاز تصورشان این بود که دولت مطلقه به آنها آزادی‌عمل خواهد داد. بعدتر اما متوجه شدند اینگونه نیست و رضاشاه اجازه دخالت در سیاست را به آنها نمی‌دهد. من محتوم‌بودنی در این قضیه می‌بینم. داور شخصیت بسیار مهمی در این دوره است که تصور می‌کرد فقط ازطریق قدرت مطلقه می‌تواند نظام قضایی و مالی ایران را متحول کند. البته هردو را هم تغییر داد. بقایای رجال دوران قاجار وارد دستگاه پهلوی شدند و به او وفادار بودند، اما پهلوی بدان‌ها بی‌وفایی کرد. هدف اول رضاشاه ازبین‌بردن همین رجال بزرگ قاجار بود که موفق نیز شد. البته رضاشاه نظام ملکی ایران را تغییر نداد و خود نیز بخشی از این املاک را غصب کرد، ولی سرکوب و اختناق در مرحله اول برای نخبگان سیاسی بود. عامه مردم نیز در ارعاب و هراس از دستگاه پهلوی بودند اما در این‌دوره تجدد فرهنگ مادی تقویت شد زیرا ازنظر فرهیختگان و عامه، راه‌آهن و جاده‌ و مدارس بسیار مهم هستند، حتی مهمتر از قانون اساسی و مجلس شورای‌ملی و کسی باید می‌آمد که اینها را تمهید می‌کرد. بنابراین روح اطاعت، عدم پرسش و عدم مخالفت پدید آمد و کسانی که مخالفت کردند نیز عواقب آن را چشیدند. بنابراین دادوستدی بود. ایران ازنظر فرهنگ مادی پیشرفت کرد، اما ازنظر فرهنگ سیاسی به اختناق دچار شد.

ماجرای جمهوریت و مخالفت علما

مجلس به‌تدریج پشتیبانی عامه مردم را از دست داد زیرا به مجلسی فرمایشی بدل شد. البته فرمایشی‌نشدن آن نیز تقریبا غیرممکن بود زیرا منابعی که جامعه بتواند در برابر رضاشاه ایستادگی کند، محدود بود. جمعیت شهری ایران کم بود. در 1921 جمعیت شهرنشین ایران 25درصد بود. جمعیت روستایی 40درصد و بقیه جمعیت ایلیاتی کوچ‌نشین بود، بنابراین جمعیت شهری نمی‌توانست پشتوانه نظامی دموکراتیک شود. جراید رو به ضعف گرایید و آگاهی سیاسی مردم نیز متعاقب آن کاهش یافت. در کنار این، فکر مطلق‌گرا در فرهنگ سیاسی ایران نهادینه شد و دوهزار سال از ساسانیان تاکنون سابقه دارد. به‌جز چرخه عدالت که بدان اشاره شد، تا دوره جدید و عصر مشروطه، کسی پرسشی درباره مشروعیت قدرت‌مطلقه ابراز نکرده بود. بنابراین قوت این‌ فکر مطلق‌گرایی نیز اهمیت داشت. سلطنت قدیمی‌ترین نهاد سیاسی ایران است و مفهوم «شاه» به‌معنای «خودشایسته»، به قدرتی اشاره داشت که به‌خودی‌خود اعتبار دارد و وابسته به هیچ نهاد زمینی دیگری نیست. این قدرت خداوندی است. مشروطه بر آن بود که بگوید، خیر این قدرت را مجلس به‌طور مشروط به شاه اعطا کرده است. محمدعلی شاه روی همین خط کشید و «با تایید الهی» را به آن افزود. زمانی در بلوای جمهوریت، رضاشاه کوشید به تأسی از آتاتورک، سلطنت را ملغی کند و جمهوریت برقرار شود تا او نیز عنوان نخستین رئیس‌جمهور ایران را تصاحب کند. مهمترین مخالف طرح جمهوریت، سیدحسن مدرس از آب درآمد که آن را حقه‌بازی رضاخان می‌پنداشت اما غافل بود از اینکه بدیل رد این پیشنهاد، سلطنت مطلقه رضاشاه خواهد بود. علمای عظام در قم، سیدابوالحسن اصفهانی، عبدالکریم حائری یزدی و علامه نائینی با رضاخان دیدار کردند و به او گفتند جمهوریت چه معنایی دارد؟ آیا قصد تو سکولارکردن ایران نظیر ترکیه است؟ رضاخان پاسخ داده بود که خیر، اگر به جمهوری رضایت نمی‌دهید، من نیز این طرح را دنبال نمی‌کنم. تصور علما این بود که رضاخان، بقای دستگاه شرع را رعایت خواهد کرد؛ به‌خصوص که رضاشاه خود را حامی شرع شیعه نشان می‌داد. همین دنبال مقصر بودن و گناه را به گردن دیگران انداختن، اینک نیز در تاریخ‌نگاری رسمی درباره 28مرداد 1332 وجود دارد. درک تاریخی به‌این‌معنا نیست که کسی را محکوم کنیم و دیگری را بزرگ بنماییم، بلکه باید دریابیم نقطه ضعف و قوت این و آن‌، چه بوده و چرا این واقعه رخ داده است؟ درک تاریخی به‌معنای دادرسی، محکوم‌کردن کسی و تبرئه دیگری نیست. تاریخ یعنی دانستن اینکه چرا جریانی مداومت پیدا کرد یا منقطع شد؟ متاسفانه در ایران فکر تاریخی ضعیف است و فقر تاریخی بزرگی وجود دارد که فکر دسیسه‌پندار و توهم‌محور را رواج می‌دهد و طبق آن تمام خطاها کار دیگران بوده است و گویی ما معصوم بودیم.

خطاهای مصدق

امسال هفتادمین سالگرد کودتای 28مرداد 1332 است و باید گفت این رخداد نیز با آنچه ذکر شد، پیوندی نزدیک داشت. دکتر مصدق کسی بود که تمام این ادوار تاریخی را به چشم دیده بود. در دوره بعد از جنگ جهانی دوم و بعد از شهریور 1320 نیز همین مناقشه وجود داشت. محمدرضا شاه جوانی 22ساله بود که در آغاز کسی او را به بازی نمی‌گرفت. او در آغاز به مشروطه قسم خورد، اما آن هاله سلطنت همچنان قوی بود. در این دوران این تصور غالب شد که می‌توان دست به اصلاحات سیاسی زد و در ادامه اهداف مشروطه اختناق سیاسی دوران رضاشاه پهلوی را جبران کرد. رابطه مشروطه‌خواهان با شاه‌جوان و نقش قدرت‌های خارجی، در اینجا مشابهتی دارد با آنچه در صدر مشروطه میان مجلس و محمدعلی شاه اتفاق افتاد و قدرت‌های خارجی به ویژه روس‌ها در آن دخالت موثر کردند. دکتر مصدق هم اما با تمام احترامی که برای او قائل هستم و با پذیرش نقش بسیار بزرگی که در تاریخ ایران داشته است، اشتباهات بزرگی مرتکب شد که پایه‌های سقوط او را فراهم کرد. در دولت دوم (از 30تیر 1331 تا 28مرداد 1332)، مصدق سلسله خطاهای بزرگی کرد. نخست اینکه اختیارات تام خود را که از مجلس پیش‌تر به‌اجبار گرفته بود، تمدید کرد و خود به آن قدرت مطلقه‌ای بدل شد که منتقدش بود. خطای دوم این بود که مجلس سنا را بست؛ مجلسی که ریاست آن با سیدحسن تقی‌زاده بود. سوم، مجلس شورای‌ملی را هم مجبور کرد که رأی به انحلال خود پس از رفراندوم بدهد. رفراندوم اصلاً در قانون‌اساسی ایران وجود نداشت. او دوبار دست به رفراندوم زد. چهارم، یکباره قضات دیوان‌عالی کشور را برکنار کرد. دیوان‌عالی کشور، منتخب پادشاه بودند اما مصدق با کدام قدرت قانونی دست به این اقدام زد؟ مصدق این اشتباهات بزرگ را مرتکب شد. دیگر اشکال بزرگ مصدق این بود که با چندجناح در زمان‌واحد روبه‌رو شد. نخست جناح شرکت‌نفت ایران و انگلیس. مصدق البته بو برده‌ بود که آمریکا پس از انتخاب آیزنهاور جمهوری‌خواه به ریاست‌جمهوری در سال 1952، تمایل بیشتری به همراهی با انگلستان دارد نسبت به زمانی که ترومن دموکرات رئیس‌جمهور بود، اما فوریت این خطر را درنیافت. جناح دوم، دستگاه سلطنت و مواجهه مصدق با شاه بود. او از شاه می‌خواست که قدرت دفاعی و ارتش را به او واگذارد. این خواسته‌ای قانونی نبود زیرا طبق قانون‌اساسی این حق به قوه‌مجریه داده شده بود که باز طبق قانون در رأس آن، پادشاه قرار داشت. شاید بشود گفت، نخست‌وزیر قوه‌اجرایی قوه‌مجریه است اما اصرار مصدق و افزایش درگیری با سلطنت، ضربه بزرگی به خود او زد زیرا اکثر ارتشیان رضایتی به این امر نداشتند. این خطاها سقوط مصدق را تسریع کرد. در اینجا سیا و اینتلیجنس سرویس انگلیس نیز مداخله کردند. البته عمده‌آن یک‌میلیون‌دلاری که کرمیت روزولت با خود به تهران آورد، خرج نشد و 800هزار دلار آن هم برگردانده شد. این یعنی مصدق اقبال و وجاهت عامه را از دست داده بود و دیگر آن نخست‌وزیر 1330 نبود. ایران منزوی و گرفتار تحریم شده بود و نمی‌توانست نفت بفروشد. این ضربه‌ها به اقتصاد به نارضایتی مردم انجامیده بود، بنابراین به‌‌رغم همه قهرمان‌سازی‌ها و بزرگ‌نمایی‌هایی که برای او شده است، حتی اگر کودتا هم طراحی و انجام نمی‌شد، سقوط مصدق به‌زودی محتوم بود. بعد از استعفای تیر 1331 مصدق و دخالت ابوالقاسم کاشانی که منجر به غارت منزل احمد قوام و صدور حکم «فساد فی‌الارض» برای قوام شد، مصدق گویی گمان‌کرد نظرکرده‌ای الهی است که ماموریت دارد ایران را نجات بدهد. حکم دادگاه بین‌المللی لاهه به‌نفع ایران نیز درست سه‌روز بعد‌از 30تیر 1331 صادر شد و این حکم مصدق را راسخ کرد که به‌هر قیمتی شده ایران را نجات بدهد. این به مطلق‌رفتن، زمینه سازش را از بین برد. البته نباید انکار کرد که انگلیسی‌ها از روز اول هم نمی‌خواستند با مصدق سازش کنند.

پیامدهای کودتای 28مرداد

کودتای 28مرداد، روح ناکامی و درماندگی نزد روشنفکران ایران به‌ویژه روشنفکران طرفدار حزب توده را برانگیخت زیرا 28 مرداد فقط سقوط مصدق نبود، بلکه مهمتر از آن، نابودی حزب توده و گسترش حمایت آمریکا از سلطنت محمدرضا شاه نیز بود. البته نقش آمریکا در ایران این‌دوران نیز به تمامی سیاه نیست. با‌این‌همه، نگاهی کنید به اشعار مهدی اخوان‌ثالث که بیانگر همین روح ناکامی هستند و به بخشی از گفتمان‌سیاسی روشنفکران‌ایرانی بدل شد. همین‌ها زمینه‌ساز این مهم شد که باید با انقلاب، حکومت پهلوی را سرنگون کرد زیرا تصور این بود که دیگر در ایران، آن بهشت سوسیالیستی که چپ‌ها مبلغ آن بودند، پدیدار نخواهد شد. به‌این‌ترتیب در انقلاب 57، چپ‌ها با اسلام‌گرایان ائتلاف کردند و این را باید مهمترین نتیجه طولانی‌مدت 28مرداد قلمداد کرد. درعین‌حال ایران دوباره آرامشی اجتماعی و اقتصادی پیدا کرد. البته شاه بی‌عرضه بود و جز این نمی‌توان گفت، زیرا نتوانست و به عقلش نرسید که از این فرصت طلایی بعد از کودتا بهره ببرد. فقط خودبزرگنمایی کرد، ارتش را مجهز کرد و برخلاف پدرش نتوانست ایران را متحول کند. در دهه 1340 رونق اقتصادی و پیشرفت صنعتی ایران رخ داد که اهمیت داشت، اما کافی نبود. در کنار این اما دوباره اختناق سیاسی برقرار شد و مرحله سوم شکست اصلاحات‌سیاسی رخ داد. احزاب و نهادهای سیاسی ضعیف شدند، مطبوعات ‌آزاد از بین رفت و... در مقابل جلوی شبکه مساجد اسلام‌گرایان مبارز، به‌اندازه‌کافی گرفته نشد و آنها به تنها مجرای مقاومت مردم در برابر روایت دولتی بدل شدند.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
آخرین اخبار