| کد مطلب: ۷۲۳۸
آتشفشان بی‌‏مهار تخیل

آتشفشان بی‌‏مهار تخیل

علی مسعودی‌نیا نویسنده و روزنامه‌نگار از نخستین‌باری که دیدمش(۱۶ یا ۱۷سال پیش) هربار که احوالش را پرسیدم، مرگ را به خود نزدیک می‌دید. شاید هم فرافکنی می‌کرد،

masoodinia ali

علی مسعودی‌نیا

نویسنده و روزنامه‌نگار

از نخستین‌باری که دیدمش(16 یا 17سال پیش) هربار که احوالش را پرسیدم، مرگ را به خود نزدیک می‌دید. شاید هم فرافکنی می‌کرد، شاید هم برای خودش فرمولی خرافی و شخصی یافته بود که مرگ را پس بزند و دور کند. خاصه که همواره با فتور کالبدش در جدال بود و تنش انگار تاب بی‌قراری روحش را نداشت. بارها گفت: «دارم می‌میرم» و زنده بود و هربار شاید زنده‌تر از قبل. اما این‌بار کاهلی کردم در پرسیدن احوالش و این است که نگفت و رفت. چندسال‌پیش مقاله‌ای مفصل نوشتم در باب سیر تطور مفهوم مرگ در شعر فارسی و از این گفتم که کمتر شاعری را می‌توان یافت در شعر معاصر ایران که تااین‌حد حول مفهوم مرگ تمرکز کرده باشد و باز کمتر شاعری را می‌توان یافت که چون احمدرضا احمدی توانسته باشد در حد اعلای شعری سوبژکتیو، مرگ را چنین ابژکتیو وصف کرده باشد. مرگ در شعر احمدی انگار یکی از اشیای اتاق یا یکی از درختان باغ است. همیشه گوشه‌ای حضور دارد و ساکت و عاری از ارعاب در کنار زندگی و زندگان به حضور خود ادامه می‌دهد. اما حالا در جایی بیرون از شعر، سرانجام احمدرضا و مرگ با هم رو‌دررو شدند و پرونده‌ی زندگی یکی از خاص‌ترین و مهم‌ترین شاعران نیم‌قرن اخیر بسته شد و درد و دریغش برای ما ماند.
به‌شخصه همچنان برایم شاعری عجیب است و بسیار می‌شود که در رمزگشایی شعرهایش دربمانم. بس‌که قاعده‌شکن و قاعده‌گریز می‌نوشت، بس‌که سادگی بلاغی شعرش، واکاوی عناصر زیبایی‌شناختی‌اش را دشوار می‌ساخت و بس‌که تخیل فراواقع‌گرایش رها و غافلگیرکننده بود. از دهه‌ی70 که ناگهان با انرژی و استمراری عجیب مدام نوشت و نوشت و مجموعه از پی مجموعه منتشر کرد، گاهی فکر می‌کردم وسواسش در خلق شعر کم شده است. اما کدام وسواس؟ مگر از اولش هم وسواسی در کارش بود؟ تخیل‌اش مثل آتشفشانی بی‌مهار یک‌بند برون‌ریزی داشت و همان‌طور که خودش گفته بود، نقدها و دغدغه‌های فرمی و بوطیقایی اصلا در مسیر حرفه‌ای‌اش جایی نداشتند. در چند مصاحبه‌اش با افتخار از این گفت که «همواره فقط تحت‌تاثیر خودش بوده». راست هم می‌گفت و شاید یکنواختی آثار دودهه‌ی اخیرش هم از همین‌بابت بود و من گاه با خود می‌گفتم کاش جایی تحت‌تاثیر کسی دیگر قرار بگیرد و با شعرش به‌شکلی دیگر دست‌به‌گریبان شود. او اما راه دیگری انتخاب کرد؛ مدیوم‌هایش را عوض کرد. رمان نوشت، درام نوشت و نقاشی کشید و خاصه در این آخری موفق هم بود و بُعد دیگری از انتزاع ذهن‌اش را کشف کرد و به ما نیز نشان داد. شگفت اینکه اگر در مورد نقاشی یا سینما یا موسیقی پای حرف‌اش می‌نشستی، نکته‌ها داشت شنیدنی و آموختنی؛ اما در مورد شعر شاید به‌زحمت بتوان از لای انبوه نوشته‌ها و گفته‌هایش جمله‌ای و گزاره‌ای یافت که حیثیت فنی یا مفهومی علی‌حده‌ای داشته باشد. انگار می‌خواست همواره با نوعی معصومیت و متکی بر ناخودآگاهش سراغ شعر برود و این بود که در حرف‌زدن از شعر -خاصه شعر خودش- به کودکی شبیه می‌شد که خوب نقاشی می‌کند اما از تحلیل نقاشی خود اکراه دارد، حتی ناتوان است و گاهی آنقدرها هم نمی‌داند دیگران چرا از کارش تعریف می‌کنند.
گاه فکر می‌کنم بخش عمده‌ای از تاریخ شعر نوین ایران، تاریخ اسارت در الگوها و چارچوب‌های زیبایی‌شناختی و زبانی تک‌چهره‌هاست. هربار نیمایی، شاملویی، فروغی، براهنی‌ای و الهی‌ای پیدا می‌شوند و کثیری از شاعران به بازتولید شعر آنها می‌پردازند و به تکرار می‌رسند. در چنین فرآیندی چهره‌هایی چون احمدرضا که نه شبیه‌اند به کسی، نه کسی شبیه‌شان می‌شود، روزنه و مفر و گریزگاه خلاقیت می‌شوند. گفتمانی به گفتمان‌های موجود می‌افزایند، صرف‌نظر از اینکه دوست بداریم شعرشان را یا نه. او شاعر خیلی مهمی بود و بدون کشف و حضور شعرش سویه‌ای ارزشمند از قابلیت‌های زبان و تخیل در شعر ایران پنهان می‌ماند. خوشبختانه پیش از همه نوری‌علا، بعدها براهنی و بعدها در دهه‌های 70 و 80 عده‌ای از منتقدان جوان‌تر این اهمیت را درک کردند و احمدرضا این بخت را داشت که مشمول مرورزمان و تاریخ‌انقضاء نشود و چند نسل شعرش را با دقت بخوانند و از اهمیت‌اش بنویسند. دل‌مان برای موهای سپید، چهره‌ی گیرا، صدای مخملین، تماس‌ها و غرها و -بیش‌ازهمه- برای شعرهایش خیلی‌خیلی تنگ خواهد شد.

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

سرمقاله
آخرین اخبار