در آرزوی پرورش ذوق عامه
کارنامه سیاسی و فرهنگی احمد متیندفتری بنیانگذار سازمان پرورش افکار
کارنامه سیاسی و فرهنگی احمد متیندفتری بنیانگذار سازمان پرورش افکار
پنجم اردیبهشتماه 1350، احمد متیندفتری، حقوقدان و استاد حقوق دانشگاه تهران، وزیر دادگستری و نخستوزیر ایران در عصر پهلوی اول و نماینده مجالس شورای ملی و سنا در عصر پهلوی دوم، در 75 سالگی درگذشت. نام متیندفتری با حوادثی چند در تاریخ ایران پیوند خورده است که پرداختن به تمام آنها در حوصله این گزارش نیست و بخش عمدهای از آن نیز چهبسا مناسبت چندانی با اکنونیت ما نداشته باشد و در بهترین حالت شاید بتوان آنها را بخشی از «تاریخ رفته» ایران قلمداد کرد. با این همه، همچنان که امروزه برخی بر این گمانند که مسئله ایران همچنان همان مسئله مشروطه است، میتوان بر زوایایی از زندگی و زمانه متیندفتری که با «تاریخ بازمانده» و «مسائل معوق» ما نسبتی دارد، پرتویی افکند تا از این روزن، فهمی از چرایی و چگونگی بازتولید ساختارهای قدرت و ورزههای مقاومت در دولت و جامعه در ایران پیدا کرد. از چنین منظری، در ادامه نخست، شرحی مختصر از زندگی سیاسی متیندفتری و بزنگاههای مهم آن به دست داده میشود و در ادامه به بررسی یکی از مهمترین ابتکارهای متیندفتری در تاریخ سیاستفرهنگ ایران معاصر در قالب تاسیس «سازمان پرورش افکار» خواهیم پرداخت و خواهیم گفت که چرا آن تجربه را باید، چنانچه گسترش روزافزون توجه پژوهشگران بدان نشان میدهد، نموداری از قواعد تعامل سیاست و فرهنگ در دوره پهلوی ـ و با تفاوتهایی ـ شمایلی تکرارشونده از نحوه نگاه قدرت سیاسی به حوزه فرهنگ عمومی و افکار عامه در ایران دانست.
احمد متیندفتری، فرزند میرزامحمودخان اعتضاد لشکر (عینالممالک) و شوکتخانم، در 4بهمنماه 1275 متولد شد. پدربزرگش میرزا هدایتالله (ملقب به وزیر دفتر) در دوران ناصرالدینشاه وزیر دارایی بود. اشتغال به امور مالی در خاندان پدری او البته سنتی دیرینه بود. او تحصیلات متوسطه را در مدرسه آلمانی تهران به اتمام رسانید. این مدرسه در زمان مظفرالدینشاه گشایش یافت و تا سال 1320 اساتید آلمانی در آن تدریس میکردند. از دیگر رجال سیاسی ایران که در این مدرسه درس خواندهاند، میتوان به جعفر شریف امامی اشاره کرد. متیندفتری سپس به تحصیل حقوق پرداخت و در سال 1294 به استخدام وزارت امور خارجه درآمد. نخست و مقارن با انتخابات مجلس چهارم، در حزب دموکرات و روزنامههایی چون «ستاره ایران» و «زبان آزاد» مشارکت داشت و پس از تاسیس حکومت پهلوی، در حزب رادیکال (به رهبری علیاکبر داور) نیز فعال شد.
عدلیه و دادگاه 53نفر
متیندفتری که در سال 1300 از مدرسه عالی حقوق فراغت پیدا کرده بود، بعدتر برای ادامه تحصیل به سوئیس رفت و در دانشکده حقوق لوزان از رساله دکتری خود با عنوان «کلید استقلال اقتصادی، الغای کاپیتولاسیون در ایران» دفاع کرد. احمد پس از مراجعت به کشور، با منصوره مصدق، دختر دکتر محمد مصدق که عموی پدرش بود، ازدواج کرد. از پس تصمیم رضاشاه و عزم علیاکبر داور برای بنانهادن عدلیه نوین در ایران، متیندفتری نیز به استخدام دادگستری درآمد و در کسوت قضاوت به انجام وظیفه پرداخت تا آنکه درنهایت در سال 1315 به وزارت عدلیه رسید و تا آبانماه 1318 در این منصب قرار داشت.
از مهمترین وقایع این دوره، برگزاری دادگاه گروه موسوم به 53نفر است. این گروه که تقی ارانی، ایرج اسکندری، مرتضی یزدی و رضارادمنش از مشهورترین شخصیتهای آن بودند و برخی سابقه عضویت، فعالیت و ارتباط با احزاب کمونیستی را داشتند، با استناد به قانون منع تبلیغ مرام اشتراکی که در سال 1310 تصویب شده بود، محاکمه شدند و دستگیری و محاکمه آنها جنجال عمدهای برانگیخت. متین دفتری خود در خاطراتش که با نام «خاطرات یک نخستوزیر» به کوشش باقر عاقلی منتشر شده است، در این زمینه به نقشاش در این پرونده اشاره کرده است. متین دفتری میگوید او بر تصمیم شاه برای ارسال پرونده این متهمان به دیوان حرب و دادگاه ارتش تاثیر گذارده و او را مجاب کرده که «هم از لحاظ اعتبار وزارت دادگستری، هم از نظر سیاست خارجی اصلح این است که پرونده در دادگستری واقع شود.» از نظر متین دفتری ارسال پروندهها به دیوان حرب معنایی جز اعدام همه متهمان نداشت اما با تدبیر او، جدا از تبرئه برخی از آنها، حداکثر احکام صادره، 10سال زندان بود. با این همه، بعد از سقوط رضاشاه و با تأسیس حزب توده که بنیان اصلی آن را جمعی از همین 53نفر نهادند، مطبوعات این جریان سیاسی در لجنمالکردن متین دفتری کوتاهی نکردند و به او انواع اتهامها را نسبت دادند. او اما پاکدستیاش را عامل نجات خود و بیاثرشدن تهمتها میدانست.
نخستوزیری زودگذر
در دوران وزارت دادگستری خدمات متیندفتری باعث تمایل رضاشاه به او شد و بدینترتیب در آبانماه 1318، او مأمور تشکیل کابینه شد و عنوان جوانترین نخستوزیر رضاشاه را به خود اختصاص داد. این دوران اما کوتاه بود زیرا از نظر نیروهای متفقین درگیر در جنگ جهانی با آلمان نازی، متیندفتری به این اتهام نواخته میشد که با توجه به نقشی که مستشاران آلمانی در ایران پیدا کردهاند، او عامل آلمانهاست، بنابراین از پس افزایش فشارها و تهدیدها و بهواسطه نگرانی رضاشاه از احتمال اینکه تداوم نخستوزیری متیندفتری دستمایه حمله متفقین به ایران شود، او به طرزی تحقیرآمیز از سمت خود عزل شد. روایت باقر عاقلی در این زمینه چنین است: «ساعت 9شب 4تیرماه 1319 شاه بهطور ناگهانی از خوابگاه خود خارج شد؛ افسر کشیک گارد را احضار و دستور داد نخستوزیر را احضار کند. نیمساعت بعد متیندفتری در مقابل شاه ظاهر شد. ناگهان رضاشاه عصای خود را محکم به کتف متیندفتری کوبید و ضمن نثار فحش و ناسزا گفت: پدرسوخته هی بگو خاطر مبارک آسوده باشد. شاه فریاد کشید: مختار را احضار کنید. شاه خطاب به مختار گفت: این پدرسوخته را ببر زندان و دیگر نخستوزیر نیست».
در نقد شاه جوان و سپهبد رزمآرا
متیندفتری به زندان افتاد و مدتی نیز زیرنظر بود تا اینکه رضاشاه از ایران رفت. این اما آغاز حبسی دیگر اینبار در زندان متفقین به جرم ژرمانوفیلی بود. بااینهمه، پس از رهایی از زندان متفقین، متیندفتری به عرصه سیاسی بازگشت، نماینده مجلس شورای ملی و مجلس سنا شد و طبق روایتهایی که از ابراهیم صفایی و باقر عاقلی بهجای مانده است، با صراحتی قابلتوجه به بیان افکار و آرای خود پرداخت؛ باری در برابر محمدرضاشاه جوان که از پس ترور نافرجام 15بهمنماه 1327 در دانشگاه تهران در جمعی که متیندفتری و تقیزاده و جمعی دیگر از رجال سیاسی حضور داشتند، از لزوم تشکیل مجلس موسسان و افزایش اختیارات قانونی شاه سخن به میان آورده بود و باری دیگر در مجلس سنا در برابر سپهبد رزمآرا که متیندفتری گمان میبرد درصدد کودتا علیه شاه و قبضه دیکتاتورگونه قدرت است. در صحنه اول متیندفتری ضمن مخالفت با افزایش اختیارات صادره در قانون مشروطه برای شاه و برخلاف جو عمومی ترسخورده و مصلحتسنجانه جلسه، خطاب به محمدرضا شاه میگوید: «اختیاراتی که در قانون اساسی برای شاه پیشبینی شده، درحقیقت رشوهای برای محمدعلی شاه بوده که قانون اساسی و متمم قانون اساسی را تایید کند. بنده تصور میکنم همان اختیارات برای اعلیحضرت کافی باشد، پادشاهان کشورهای مشروطه در جهان غرب همین اختیارات را هم ندارند». این سخن متیندفتری البته با واکنش عصبی شاه مواجه میشود: «شاه در جواب دکتر متیندفتری برای اولینبار در طول سلطنت و ولیعهدی خود که هیچگاه خونسردی خود را از دست نمیداد با عصبانیت فریاد برآورد، بس است فضولی نکن! بلافاصله متیندفتری جواب داد، اگر حفظ مصالح مملکت و احترام به قوانین فضولی است، چاکر عرضی ندارم.»
دومین نمایش متیندفتری اما در برابر رزمآرا در مجلس سنا بسیار مفصل است و نکاتی درخورتوجه دارد اما مهمترین فرازهای آن آنجا متجلی میشود که او به بیاحترامی روزانه به قوانین اشاره میکند و رزمآرا را با بیان خاطراتی از رضاشاه، از آخر و عاقبت دیکتاتوری برحذر میدارد: «آقایان، به شهادت تاریخ، دیکتاتور یک دیوی است که وقفه ندارد، باید دائماً جلو برود والا میمیرد! تمام دیکتاتورهای دنیا هم همین مسیر تکاملی و سقوطی را طی کردهاند!» متیندفتری خود را موجد رژیم دیکتاتوری نمیدانست و نزدیکی به آن نظام را قهری و ادامه همکاری با آن را از سر ناچاری میدانست اما درعینحال در نقد و ارزیابی دوره گذشته و پادشاه پیشین، میکوشید انصاف و اعتدال را رعایت کند. به همین دلیل میگفت: «شاه نیت خدمت داشت، اما در بسیاری از امور ایشان را غرق در اشتباه کرده بودند و تا کسی آن رژیم را از نزدیک درک نکرده باشد نمیداند که رفع اشتباه اغلب میسر نبود و احیانا خطرناک بود.» از همین زاویه او به رزمآرا هشدار میداد که مبادا «خیال دیکتاتوری» در سر بپرورد و فراتر از موانع معلوم بر سر این آرزوی باطل، او را متوجه عاملی روانجمعی در فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی نیز میکند: «آقایان در این مملکت کسی که قدرت پیدا میکند راحتاش نمیگذارند، سخنچینان و مزدوران و چاپلوسان علیالدوام وسوسه میکنند و او را غرق در اشتباه و گیج مینمایند و به دست او کارهایی انجام میدهند که او خود هرگز پیشبینی نمیتواند بکند! آقایان از من تعجب نفرمایید که من با سابقه همکاری با دیکتاتوری چگونه اکنون از آن نفرت دارم. همین سابقه است که بنده را معتقد کرده است دیکتاتوری هرقدر هم به دست مردمان کاردان و بافهم وطنپرست بیفتد عاقبتاش خیر نیست.»
متیندفتری و دولتمرد روشنفکر
تتشخیص صداقت کلام متیندفتری در انتهای دهه 1320 در مجلس سنا درباره رضاشاه و آنچه درباره فواید و مضار حکمرانی او بر زبان میراند، البته آسان نیست. در نگاه نخست او سیاستمداری بود که طی همان دورانی که رضاشاه حاکم مطلق کشور بود و معتبرترین رجال مملکت، از تیمورتاش تا محمدعلی فروغی و علیاکبر داور از سوءظن و خشم او در امان نبودند، به وزارت و نخستوزیری رسید و توانست ولو برای مدتی کوتاه اعتماد پادشاه را جلب کند. ازسویدیگر بعید نیست برخلاف آنچه خود میگوید که «هیچ کدورتی» از شاه متوفی در دل ندارد و برعکس برای او طلب مغفرت دارد، از سر بغضی که از آن برخورد ناروا با او شده، اینک در حال انتقامکشی است. بااینهمه، این انگارهها و گمانهها، اگر در قاب تصویری بزرگتر دیده شوند، چهبسا ارزیابی صحیحتری به دست آید. آن قاب بزرگتر، جایگاه متیندفتری در مقام «دولتمرد روشنفکر» است؛ همان وضعیتی که دیگرانی چون محمدعلی فروغی، ملکالشعرا بهار، علیاصغر حکمت، احمد کسروی، عیسی صدیق، سیدحسن تقیزاده، علیاکبر سیاسی، علیاکبر داور و... در زمره آن قرار میگیرند و با تصویری که از روشنفکر معترض در تاریخ روشنفکری ایران و جهان شکل گرفته است، تفاوتی بنیادی دارد. دولتمردان روشنفکری نظیر این گروه در ایران، در آغاز حکومت رضاشاه او را مرد مقتدری میپنداشتند که قرار است آرزوهای بر زمین مانده و مطالبات معوقه مشروطیت را به سرانجام برساند و بنای ترقی و تجدد ایران را بنیان گذارد. تجربه رضاشاهی در این زمینهها، البته کموکسری داشت و بزرگترین ایراد آن نیز استبدادی بود که بهخصوص در عرصه سیاسی در دهه دوم پادشاهی او عارض گشت. بااینهمه، در ارزیابی نهایی این گروه از دولتمردان روشنفکر، میان آنچه رضاشاه تحویل گرفته بود و آنچه تحویل میداد، شکافی عظیم برقرار بود و نادیدهگرفتن چنین زحماتی عین ناسپاسی بود. فراتر از این، آنها خود را در مقام منتقد و «دولت در سایه» دولت پهلوی به تماشا نمینشستند، بلکه خود را شریک جرم و در عین حال مباشر در خدماتی میدانستند که در این دوره تاریخی تحقق پیدا کرده بود و اگرچه از تاریخی به بعد، تلاش کردند معاونت خود در بهبود اوضاع را بهنفع غلظتبخشی به شخص و شخصیت شاه کمرنگ جلوه دهند تا از تیررس او دور باشند، اما غلط یا درست، خود در این دام نمیافتادند که تقصیر همه امور را به گردن یک نفر بیاندازند. به همین دلیل نیز کسی چون فروغی در بزنگاه شهریورماه 1320، آنگاه که اساس ملک و ملت در حال نابودی بود، مسائل خاص خود با رضاشاه را حاشیهای بر متن وضعیت نوپدیدی میدانست که او نیز کمتر یا بیشتر، در وقوع آن نقش داشت و اینک لازم بود برای حفظ دستاوردهای خود و گروه متجددانی که از پس کودتای سوم اسفندماه 1299 رخ نمایان کردند، دوباره پا به عرصه سیاست بگذارد.
تاسیس سازمان پرورش افکار
متیندفتری نیز از این قاعده مستثنی نبود. شرح او از خطرات دیکتاتوری مرثیهای بر رویاهایی نیز بود که او و هممسلکانش برای آینده ایران در سر داشتند. کافیاست در این زمینه به یکی از مهمترین ابتکارهایی که متیندفتری در اواخر دوران وزارت خود بدان دست زد اشاره کرد تا ژرفای آرزواندیشیهای او آشکار شود. این ابتکار که خاصه در دهه اخیر دستمایه نقد و تحلیلهای فراوانی شده است، تاسیس «سازمان پرورش افکار» است؛ نهادی که روایت متیندفتری از موافقت رضاشاه با آن چنین است: «ابتدا فکر تشکیل سازمان پرورش افکار را در دماغ شاه تولید نمودم و این مقدمهای بود برای تشکیل یک حزب سیاسی مانند حزب خلق ترکیه. با این ملاحظه بود که زمینه را بسیار وسیع گرفتم، رادیو را که شاه ابتدا با آن مخالف بود تاسیس کردیم. وسایل فنی برای اصلاح مطبوعات فراهم و حتی یک مدرسه برای روزنامهنگاری دایر نمودیم. از تئاتر و نمایش که مکتب بزرگی برای تربیت یک ملت است، غفلت نداشتیم و یک مدرسه هم برای آموزش هنرپیشگان به وجود آوردیم و چون عقیدهام این است که تربیت اجتماعی در کشور باید از فرهنگ سرچشمه بگیرد، معلمین و سایر فرهنگیان را به این منظور تجهیز کردیم.»
سازمان پرورش افکار به ریاست متیندفتری شروع به کار کرد و شش کمیسیون داشت: مطبوعات، کتب کلاسیک (کتابهای درسی)، سخنرانی، نمایش، رادیو و موسیقی. این سازمان را باید نخستین نمونه از سیاستگذاری کلان فرهنگی دولتی در جامعه ایران دانست و با توجه به آنکه متیندفتری به طرفداری از آلمانیها معروف شده بود و در همان دوران، کسانی چون گوبلز در نظام نازی، با توجه به اهمیت رسانهها و نقش سخنرانیهای مهیج در بسیج تودهها، اهتمامی ویژه در استفاده از ابزار و نهادهای فرهنگی و رسانهای برای ایجاد تصویری کاریزماتیک از هیتلر و تبلیغ ایدئولوژیهای حکومتی داشتند، این قضاوت درباره سازمان پرورش افکار نیز بر زبان برخی مورخان چون یرواند آبراهامیان آمده است: «حکومت پهلوی این سازمان را به سرمشق از ماشینهای تبلیغاتی ایتالیای فاشیست و آلمان نازی برای تفهیم آگاهی ملی و ایدهآلهای ناسیونالیستی به مردم ازطریق مجله، جزوه، روزنامه، کتاب درسی و برنامههای رادیویی تشکیل داد.»
متیندفتری البته در بیان منویات خود در این زمینه تردیدی به خود راه نمیداد و همانطور که زمانی داور و فروغی بر لزوم «تربیت ملت» تاکید کرده بودند، متیندفتری نیز در سخنرانی 13بهمنماه 1317 خود، از «نقش دولت» در «پرورش افکار» پرده برداشت: «آقایان موضوع پرورش افکار این است: در این دوران، در این عصر دولتها یک وظایفی پیدا کردهاند. تمام حکومتها در این قرن بیستم یک تکالیفی برایشان متوجه شده که این تکالیف در سابق متوجهشان نبود. دولتها امروز مسئولیت زیادی دارند که بایستی نسبت به فرهنگ عمومی علاقمند باشند. مقصودم از فرهنگ عمومی وزارت معارف نیست. مقصودم از فرهنگ آن معنای عمومی و وسیع کلمه است. دولتهای امروز یعنی یک دولت بیدار و هشیار نمیتواند نسبت به فرهنگ عمومی جامعه خودش بیعلاقه و بینظر باشد. در فرهنگ و افکار یک جامعه یک قوای مضر و یک قوای سودمندی هست. دولت مکلف است که بر علیه آن قوای مضر مبارزه کند و قوای سودمند را تقویت کند تا درنتیجه این مراقبت یک وجدان ملی، یک اراده قوی ملی و یک پرورش معنوی در جامعه به وجود بیاید. خلاصه دولتها مکلف هستند امروز در دنیا مراقب باشند که تمام عواملی که موجب اختلال میشود در یک جامعه، آن عوامل را براندازند و تمام عواملی که موجب وحدت فکری است، تشویق و تقویت کنند. »
سخن متیندفتری روشن است. تلقی او از ملت، درکی رمانتیک و ارگانیسیستی است که طی آن ملت، یک واحد فرهنگی است. این البته با درکی نژادپرستانه از ملت تفاوت دارد و لزوماً نیز بدان منجر نمیشود، اما بدون تردید با درک این مهم که ملتها ابداعاتی مدرن هستند و نباید آنها را چونان پدیدههای ازلی نگریست، فاصلهای معنادار دارد. سخن متیندفتری برای ما در جهان امروز و در قرن 21، کمی غریب است اما همانطور که در سخن خود او نیز منعکس شده است، او متناسب با «قرن بیستم» سخن میگوید بنابراین شنیدن چنین گفتههایی از زبان سیاستمداری در هنگامه جنگ جهانی دوم، چندان بعید نیست و بعدتر در همین قرن و حتی پس از جنگ جهانی دوم نیز مداخله و سیاستگذاری دولت در اقتصاد و فرهنگ، به اموری رایج و گاه پسندیده بدل شد و همین امروز نیز کم نیستند روشنفکرانی که کعبه آمالشان «دولت رفاه» است.
در فهم «ملتدولت»، یک «ملت»، یک «دولت» دارد و در ایران دهه 1310 که بالاخره دولت مدرن محقق شده و رویای ملتدولت به ثمر نشسته، طبیعی است که کسی چون متیندفتری ابتکار خود را خدمتی شایانتوجه به مملکت در راستای «توحید افکار» و «پیوند ارواح» بداند و گسترش دخالت دولت برای ارتقای وضعیت ملت را تجویزی بدیهی بپندارد: «در یک جامعه کافی نیست که فقط اصلاحات اجرا شود. از نظر وظیفه دولت اجرای اصلاحات تنها کافی نیست بلکه بایستی به مردم، به جامعه یک تعلیماتی، یک افکاری داده شود که معنی اصلاحات را بفهمند، با اصلاحات آشنا شوند و قدرش را بدانند و به اصلاحات علاقمند شوند. کار خوب به جای خودش صحیح است ولی در مردم باید ایجاد یک فکری کرد که کمک به مردم بکند و مردم آشنایی به مصالح عمومی خود پیدا کنند. راه صلاح و صواب را بشناسند. خلاصه وظیفه دولتها در فرهنگ عمومی این است که سعی کنند قوای معنوی ملت، قوایی که در یک ملت هست با هم کمک باشند. ما در یک عصری زندگانی میکنیم که شواهد زیاد داریم و محتاج به تاریخ گذشته نیستیم. امروز میبینیم افکار متشتتی که در بعضی ملل بزرگ هست چه بحرانهای خطرناکی ایجاد کرده و حیات آنها را در مخاطره میگذارد؛ این است که یک دولت بیدار مسئول است.»
خدمت یا خیانت؟
با وجود عمر کوتاه سازمان پرورش افکار که در عمل در سال 1320 نشانی از آن باقی نمانده بود، بسیاری این نهاد را «مرکز تجمع آرمانها و برآیند نهایی فعالیت فرهنگی» زیستقدرت رضاشاهی دانستهاند و ایدئولوژی یکسانساز و تمرکزگرایانه و اقتدارطلبانه آن را مورد نکوهش قرار دادهاند. این سخن تا آنجا که سازمان شباهتی به «کارخانه انسانسازی» پیدا میکند، یکسره نادرست نیست، اما جلال ستاری در ارزیابی معتدلتری بر آن است که «همه سخنرانیها و سخنپراکنیها یکسره مرامی، مسلکی، تبلیغی و شعاری نبودهاند بلکه برخی از آنها وجهی فنی و آموزشی داشتند و به شنوندگان توصیههای سودمند طبی و بهداشتی میکردند و درباره کشاورزی، آبیاری، باغبانی و غیره تعلیماتی میدادند که بیگمان بهکار میآمدهاند و موثر میافتادهاند. اینگونه آموزشها با یکی از شعارهای پرورش افکار که میگفت «ز گهواره تا گور دانش بجوی»، تناسب داشت بنابراین نمیتوان همه فعالیتهای پرورش افکار را بهطور دربست «فاشیستی» دانست.»
در تحلیل موشکافانه دیگری، علی قلیپور با رد انگاره تشابه سازمان به نهادهای فاشیستی به این نکته مهم اشاره میکند که استفاده سازمان از رسانههایی چون روزنامه و رادیو صرفاً تبلیغاتی نبوده است، بلکه از قضا مقولههایی چون «فراغت» و «تفریح» نیز از مولفههای مهم «اصلاحات اجتماعی» و «تربیت ذوقی» مدنظر بنیانگذاران بود؛ کمااینکه در گزارشی که روزنامهها از افتتاح تونل کندوان به دست میدهند، گزارش بر تسهیل رفتوآمد و تفرجوتفریح مردم برای سفر به شمال متمرکز میشود و رادیو نیز بخش عمدهای از اوقات خود را به عرضه موسیقی اختصاص میدهد. این نکات را وقتی در کنار حجم اندک نوشتهها درباره سازمان پرورش افکار در خاطرات متیندفتری بگذاریم و در کنار آن موقعیت او را بهعنوان دولتمرد روشنفکر در نظر بگیریم، آنگاه شاید بهتر بتوان این سخن متیندفتری را که از قضا آن را در نفی تبلیغاتی دانستن سازمان ایراد کرده است، درک کرد: «دولت شاهنشاهی بههیچوجه معتقد به تظاهر نیست برای آنکه وظایفی که خودش انجام میدهد محتاج به هیچگونه تظاهر نیست. یعنی اصلاحاتی که شده است در این چند سال و همهروزه میشود بهقدری زبان دارد از خودش و فصاحت و بلاغت دارد که محتاج به هیچگونه تبلیغ نیست. هرکس چشم دارد میبیند. هرکس گوش دارد میشنود. یک راه آهن، یک کار به این بزرگی که در این کشور شده است آیا محتاج تبلیغ است؟ کار به این روشنی از پول شاهیشاهی مردم یعنی از عایدات عمومی کشور ساخته شده است برای منظور عمومی، برای رفاه عمومی، برای اصلاحات اساسی اقتصادی کشور، آیا این محتاج به تبلیغ و توضیح است؟»