درمان شرم و بیزاری/چرا ما به علوم انسانی و هنر نیاز داریم؟
امروزه که هوش مصنوعی گوش فلک را کر کرده، سامانه مغز آدمی بسیار راحتتر از گذشته به پاسخهای دفعی و پنجدقیقهای رهنمون میشود.
امروزه که هوش مصنوعی گوش فلک را کر کرده، سامانه مغز آدمی بسیار راحتتر از گذشته به پاسخهای دفعی و پنجدقیقهای رهنمون میشود. این آورده نظم مهندسی بود که بتوان در پاسخی عاجل به معضلات ابزاری زندگی آدمی، از قسمی تفکر سازهمحور استفاده کرد.
هوش مصنوعی بهسان ابزاری برای دوگانهسازیها عمل میکند؛ گویی دستگاه استبداد است که میتوان آن را بهمثابه شابلون روی هر پدیدهای قرار داد و از آن، آنی را که میخواهیم استنتاج کرد؟ گویی اینجا مسئلهای نیست که بتواند حول یک پیچیدگی فزاینده، هر راهحلی را بهتعویق افکند؛ بلکه پاسخهای حاضر و ازپیشآمادهای وجود دارد که بهمحض آنکه گفته شود شو، میشود!
کتاب نوسباوم در چنین زمینهای روی گیشه کتابفروشیها آمده است. اگرچه پاسخ نوسباوم برای بحران دامنگیر دموکراسی است، بااینحال بهنظر میرسد علوم انسانی همچون دانش «زندگی خوب»، حلقه مفقوده مدلهای دیگری از زیست سیاسی و اجتماعی ما نیز هست.
بهویژه این روزها که جامعه ایرانی در لحظه از دو عارضه توأمان رنج میبرد؛ قطبیسازی اجتماعی بر محور «ما ـ آنها» و قطبیسازی سیاسی بر محور «ملّت ـ دولت». هر دوی این انگارههای قطبیشده بر دوگانهای ازپیشآماده استوار است؛ پاک ـ ناپاک. زمان فشرده میشود. با منقبضشدن و متراکمشدن زمان زندگی بهویژه در کلانشهرها، فرصت درنگ، طمأنینه و تفکر متأملانه که خاصیت یک جامعه متساهل و دموکراتیک است، رفتهرفته به محاق میرود. فرصت که نباشد، نه چیزی شنیده میشود و نه چیزی گفته میشود.
در این فقدان گفتار و شنیدار، گویی آدمها بهسرعت برقوباد از کنار هم در گذرند. گذشتن اما با نوعی تصمیمگرفتن همراه میشود. بیخود نیست که ریشه واژه «تصمیم» (صَمّ) و در زبان انگلیسی decide با «کُشتن» در واژههای suicide و genocide همخانواده است.
نوسباوم میکوشد تا علوم انسانی را در چنین زمانهای به متن زندگی فرابخواند. مقصود او از علوم انسانی، دمیدن قسمی «روح» در جهانی است که بهنظر میرسد امکان اندیشیدن را بهمرور از دست میدهد. کار اما به همینجا متوقف نمیشود. او ناچار میشود برای بحران آموزشوپرورش که آن را در اکنون ما «سرطانی» میخواند، تا رشد یک نوزاد پیش برود؛ نوزادیکه با الهام از فروید، او را «اعلیحضرت» مینامد.
نوزادی که نوسباوم بهمدد روانشناسی رشد آن را تا دقایق نخستین حیات ردگیری میکند، همزمان واجد دو خصیصه است؛ نخست، نقص و شرم و دوم، بیزاری، بیزاری از پسماندهای بدن خود. نوسباوم مفصل توضیح میدهد که برای کودک از همان آغاز چه رخ میدهد.
انگاره نقص و شرم، کودک را با انبوهی نیازمندی مواجه میکند. او توضیح میدهد که نیازمندی کودک، آغازی بر کنترل و سلطهگری در بزرگسالی است: کودک، درواقع پدر و مادر خود را تحت سلطه میگیرد تا بتواند نیازهایش را برطرف کند.
این الگو که بدون هیچ آموزشی رخ میدهد، از هرآنچه در معرض کودک قرار میگیرد، یک «ابزار» میسازد. ازسویدیگر کودک از پسماندهای بدنی خود احساس شرم و بیزاری دارد. این بیزاری از همان آغاز، مرزی میان او و دیگری ترسیم میکند؛ مرزی که بعدها در بزرگسالی، بنیاد همه تبعیضهای جنسیتی، طبقاتی، هویتی، فرهنگی و... است.
نوسباوم با تیزبینی مضاعفی میکوشد تا این دو سویه را در فرآیند رشد کودک بازشناسد و از همین مسیر به مقابله با شری برخیزد که در درون آدمی ریشه دوانده است. او معتقد است به کمک مجموعه علوم انسانی؛ از اقتصاد، تاریخ، علوم سیاسی و... تا هنر، موسیقی، شعر و... میتوان انسانی را پرورش داد که بر دو عنصر شرم و بیزاری فائق آمده و بهجای رویکردهای حذفی یا تنفر نسبت به دیگران، شفقت، همدلی و پیوندهای انسانی را بنشاند.
با این تفاسیر بهنظر میرسد مطالعه این کتاب، آنهم در وضعیتی که آدمها بهسرعت درباره هم تصمیم میگیرند، گرفتار اقسام مغالطههای شناختی درباره مسائل پیچیدهاند و ذهن سادهانگار بیشازپیش هر امکان تفاهمی را بهتعویق میافکند، از اهمیت مضاعفی برخوردار باشد. نوسباوم به پرورش انسانی دگرگون امیدوار است؛ چون به عاملیت آدمی برای تغییر جهان باور دارد.