وقتی الهه را کشتند هنر کجا بود؟
الهه حسیننژاد را کشتند. بیصدا، بیهشدار، بیفریاد. و این، نه یک صحنه از تئاتر تجربی یا فیلمی از جشنوارههای روشنفکری بود؛ این واقعیتی خونآلود و دردناک در دل خیابانها و خانههای همین شهر ما بود. الهه را کشتند، اما نه فقط قاتل، که ما هم. ما که سالهاست با بیتفاوتی، بیحسی و عادت به مرگ و رنج دیگران، شریک این جنایتهای تدریجی شدهایم.

الهه حسیننژاد را کشتند. بیصدا، بیهشدار، بیفریاد. و این، نه یک صحنه از تئاتر تجربی یا فیلمی از جشنوارههای روشنفکری بود؛ این واقعیتی خونآلود و دردناک در دل خیابانها و خانههای همین شهر ما بود. الهه را کشتند، اما نه فقط قاتل، که ما هم. ما که سالهاست با بیتفاوتی، بیحسی و عادت به مرگ و رنج دیگران، شریک این جنایتهای تدریجی شدهایم.
و اینجا، اینجاست که باید بپرسیم: هنر کجا بود؟
آنهمه اثرِ بهظاهر اجتماعی، آنهمه شعار درباره زن، انسان، عدالت، آزادی... همهاش کجا رفت وقتی الهه در خفا فریاد میزد؟ چرا صدای هنر پیش از آنکه گلوی الهه بریده شود، شنیده نشد؟ چرا هنر که باید وجدان بیدار جامعه باشد، در لحظهی جنایت، در خواب بود یا شاید بدتر از آن، در حال گرفتن اسپانسر برای پروژهی بعدیاش؟
هنری که نتواند فاجعه را پیشبینی کند، جلویش را بگیرد، دربارهاش هشدار دهد، یا حتی پس از وقوع آن، آن را فریاد بزند، چه ارزشی دارد؟ آیا فقط برای زیباسازی دیوار کافهها و هتلهاست؟ آیا صرفاً باید ابزار تزئین زندگی طبقه متوسط باشد؟ آیا در جامعهای که در آن جنایتهای خانگی به امر روزمره بدل شده، هنر نیز به بخشی از دکور بیروح شهر تبدیل شده است؟
بیایید صریح باشیم؛ در این کشور، هنر منزوی، محافظهکار و از پا افتاده شده است. نه بهخاطر سانسور فقط، که بهخاطر تسلیم. هنر ما بهجای ایستادن در برابر قدرت، با آن کنار آمده است؛ بهجای فریاد، نجوای ترسخوردهی بیاثر است. هنرمند ما بیش از آنکه مشغول کشف حقیقت باشد، مشغول برندسازی شخصی و گرفتن فالوئر است و این جنایتی است در سایهی جنایات.
الهه حسیننژاد تنها نیست. پیش از او، دهها و صدها زن، کودک و حتی مردان آسیبپذیر قربانی همین بیعدالتی، همین خشونت خاموش، همین نظام معیوب تربیتی و قضایی شدند. اما باز هم هنر سکوت کرد. یا اگر حرفی زد، در لفافه، در استعاره، در خاکستریترین سطح ممکن. چرا؟ چون هنر دیگر خطر نمیکند. چون گالریها و جشنوارهها جای ایستادگی نیستند، پناهگاهند برای هنرمندانی که میخواهند «بمانند» نه «تغییر دهند».
در کشورهایی مانند مکزیک یا هند، هنرمندان خیابانی با نقاشی دیواریهای اعتراضی علیه زنکشی (femicide) صدای قربانیان را به دیوار شهرها منتقل کردهاند. در آرژانتین، جنبش «Ni Una Menos» که از دل هنر و ادبیات بیرون آمد، توانست قوانین محافظتی جدیدی برای زنان به تصویب برساند. اما در ایران، هنوز «قتل ناموسی» حتی در قوانین، نامی محترمانه دارد و هنوز «لایحه تأمین امنیت زنان» پس از سالها کشوقوس، سرگردان در پیچوخمهای بیپایان سیاستگذاری است.
هنر در مدرسهها جای ندارد، در رسانهها نقش ندارد. نه به دانشآموز یاد میدهیم که با شعر و تصویر درد را بشناسد، نه به شهروند یاد میدهیم که زیبایی، ابزار فهم دیگری است. ما مردمی هستیم که از کودکی فقط «حفظکردن» را آموختیم، نه «دیدن» را. پس چه عجب اگر الههها یکییکی خاموش شوند و ما حتی بلد نباشیم برایشان سوگواری کنیم.
الهه اگر صدایی داشت، شاید زنده میماند. اما جامعهای که سالهاست هنر را از بطن زندگی روزمره بیرون رانده، حالا فقط شاهد مرگ است، بیآنکه حتی بلد باشد سوگواری کند.
ما نیازمند هنری هستیم که از قاب بیرون بزند، فریاد بکشد، جانمایه اجتماع باشد، وگرنه هنری که از جنایت نمیترسد ولی از سیاست میترسد، تنها یک زینت است برای نظامی که جنایت را نهادینه کرده.
فراموش نکنیم؛ هنر تنها زمانی ارزش دارد که نگذارد فراموش کنیم و الهه، نباید فراموش شود. نه بهدست قاتل، نه بهدست ما و نه بهدست هنری که دیگر شجاعت فریاد زدن را از کف داده است.