| کد مطلب: ۴۰۴۹۲

جبرگرایی امکانی/تحلیل نسبت ضرورت و آزادی در اندیشه مارکس براساس نظریه اتمی اپیکور

کتاب «آزادی و ضرورت در تفکر مارکس»، نوشته میلاد عمرانی، رساله دکتری او در رشته فلسفه عصر جدید و در دانشگاه اصفهان است. به‌اقتضای یک کار دانشگاهی نیز دقیق و منسجم نوشته شده و یک حسن دیگر هم دارد؛ موجز است.

جبرگرایی امکانی/تحلیل نسبت ضرورت و آزادی در اندیشه مارکس براساس نظریه اتمی اپیکور

کتاب «آزادی و ضرورت در تفکر مارکس»، نوشته میلاد عمرانی، رساله دکتری او در رشته فلسفه عصر جدید و در دانشگاه اصفهان است. به‌اقتضای یک کار دانشگاهی نیز دقیق و منسجم نوشته شده و یک حسن دیگر هم دارد؛ موجز است. موضوع کتاب همان عنوانش است و پرسش‌هایی که عمرانی کوشیده در این پژوهش بدان‌ها پاسخ بدهد، چهار پرسش است: 1ـ قوانین موضوعیت‌یافته در تفکر مارکس به چه معنا واجد سرشتی ضروری هستند؟ 2ـ ضرورت مترتب بر دستگاه مارکس را باید مطابق فهم سنت عقل‌گرایی قرون هفدهم و هجدهم فهم کرد یا مطابق سنت نیوتونی؟ 3ـ تلقی جبرگرایانه از اندیشه مارکس را چگونه می‌توان موجه ساخت؟ و 4ـ نقش اراده آزاد آدمی در تفکر مارکس چگونه قابل تبیین است؟

این چهار پرسش به‌خصوص دو پرسش آخر ازجمله مکررترین سوالاتی هستند که عموم کسانی که به تحقیق درباره افکار مارکس علاقه داشته‌اند، با آن درگیر شده‌اند. می‌دانیم که آموزه ماتریالیسم تاریخی به‌عنوان یکی از نقاط اوج کار مارکس در فهم مناسبات اجتماعی انسان با این دوگانه آزادی و ضرورت پیوند خورده است و براساس تفاسیر متفاوتی که از آن صورت گرفته، میان مارکس‌شناسان و مارکسیست‌ها نیز جدایی افتاده است. ماتریالیسم تاریخی تاریخ بشر را براساس روابط نیروهای تولید و مناسبات تولید در هر عصر توضیح می‌دهد.

برای نمونه و همانطور که خود نویسنده نیز مثال زده است، از نظر مارکس؛ «فئودالیسم یک سامان اقتصادی مشخص است که در آن نیروها و مناسبات تولید شکل خاصی دارند. مجموعه نیروها و مناسبات تولید که عناصر مقوم هر سامان مشخص اقتصادی‌اند، روبناهای سیاسی، حقوقی، فرهنگی و... اجتماع را تعیین می‌کنند. نمودهای مختلف آگاهی انسانی نیز در نسبت با همین روبناها شکل می‌گیرد.» 

همین توضیح درباره ماتریالیسم تاریخی البته به برداشت‌های متفاوتی راه داده است. گروهی تفسیر جبرگرایانه از آن دارند و دسته‌ای تفسیر غیرجبرگرایانه. گروه نخست معتقدند، وقتی مارکس می‌گوید آگاهی نیست که هستی اجتماعی ما را تعیین می‌کند، بلکه بالعکس این شرایط مادی و هستی اجتماعی است که آگاهی انسان‌ها را می‌سازد، باید نتیجه گرفت که آگاهی و اراده انسانی در پیشبرد تاریخ نقشی ندارد. دسته دوم اما به جمله دیگری از مارکس نظر دارند و آن اینکه ما انسان‌ها تاریخ خود را می‌سازیم، اما نه لزوماً آنگونه که خود تمایل داریم بلکه تحت شرایطی که از گذشته به ما داده شده و آزادی و اراده ما را مشروط می‌کند.

یکی از راه‌ها برای یکدست‌کردن تفاسیر البته توجه‌‌دادن به دو دوره حیات فکری در اندیشه مارکس است. برخی مفسران از این منظر به ماجرا ورود می‌کنند و می‌گویند باور مارکس جوان این بوده که جامعه سرمایه‌داری قلمرو ضرورت و جامعه کمونیستی قلمرو آزادی است. این گروه البته این را می‌پذیرند که مارکس در جلد سوم «سرمایه» یعنی در دوران پایانی کارش، همچنان از وجود سطحی از ضرورت و کار ضروری دفاع می‌کند، بنابراین در جامعه کمونیستی نیز همچنان آزادی مطلق وجود ندارد. توجیه این دسته این است که مارکس در پیرانه‌سری کمی خوش‌بینی دوران جوانی را نسبت به سرشت جامعه کمونیستی، فرو نهاده است.

دسته دیگری از مفسران اما بر این نظرند که بین دو دوره حیات فکری مارکس، تناقضی وجود ندارد. میلاد عمرانی نیز در این رساله بر همین دیدگاه اصرار دارد و برای استدلال در این زمینه به روشی قابل‌توجه دست زده است. او سراغ رساله دکتری خود مارکس درباره «اختلاف بین فلسفه طبیعت دموکریت و اپیکور» رفته و براساس استنتاجی که مارکس در آن رساله انجام داده، نتیجه گرفته که نگرش مارکس از سرشت جامعه سرمایه‌داری، دموکریتی و درکش از ماهیت جهان کمونیستی، اپیکوری است.

طبق تفسیر مارکس، در نظام دموکریتی نظام حاکم بر جهان اتم‌ها نوعی «تعین‌بخشی خارجی» یا «تعیین علّی» است. چنین درکی به حاکمیت جبر و ضرورت در تبیین جهان راه می‌برد، زیرا وقتی علت حرکت اولیه اتم‌ها امری خارجی، نامشخص و ابدی فرض شود، چنانکه دموکریتوس فرض می‌کند، دیگر نباید انتظار امری غیرضروری را در جهان داشت. چنین بینشی شباهت دارد با اصل علیت در نظام نیوتونی و نتیجه‌اش می‌شود این ادعا که اگر وضعیت اتم‌ها را در لحظه فعلی بدانیم، راهی علّی وجود دارد برای اینکه رفتار همه اتم‌ها و درواقع کل جهان را در لحظه بعد نیز پیش‌بینی کرد. پس به‌نظر عمرانی،  از نظر مارکس انسان در جهان سرمایه‌داری وضعی مشابه وضع اتم در جهان‌بینی دموکریتوسی دارد زیرا در سرمایه‌داری نیز عامل تعیین‌کننده کنش آدم‌ها، منطق سود است که اعمال ما را از بیرون تعیین می‌کند. 

در درک اپیکوری اما حرکت اتم‌ها با «خودتعین‌بخشی درونی» توضیح داده می‌‌شود زیرا اپیکور وزن را به‌عنوان یک خصلت ذاتی اتم، عامل اولیه حرکت آن در خلأ و به سمت پایین می‌داند. چنین نظری با درک نیوتونی از نیروی جاذبه هم همخوانی معناداری دارد. با این همه اپیکور در ادامه با پرسشی مواجه شد و آن اینکه، وقتی اتم‌ها همگی به ‌واسطه تعین وزنی‌شان در یک خط راست و به سمت پایین حرکت می‌کنند، چگونه با هم برخورد کرده و تجمیع می‌یابند تا درنتیجه این تجمیع، عوالم به‌وجود آید؟ اپیکور در پاسخ به انحراف اتم‌ها در اثر تعین شکلی‌شان متوسل شد و گفت، اگرچه حرکت در خط مستقیم حرکت دائمی اتم هاست اما گاهی و به‌ندرت، اتم‌ها حرکات انحرافی نیز پیدا می‌کنند که البته دائمی و همیشگی نیستند. 

اینجا عمرانی استدلال می‌کند که توضیح مارکس درباره جامعه کمونیستی با همین اتمیسم اپیکوری سازگار است. این بدان‌معناست که حرکت ضروری اتم‌ها در خط مستقیم را می‌توان همان قلمرو ضرورت و کار ضروری در جامعه کمونیستی برابر دانست و آن انحراف اتم‌ها از خط مستقیم را نمودار شکستن  قیود جبر و ضرورت، تحقق کار آزادانه و قلمرو آزادی تعبیر کرد؛ اموری که هردو  نه از بیرون که از درون انسان طلبیده می‌شوند، بنابراین تحمیلی نیز نیستند. بدین‌تعبیر عمرانی با این نگاه آلن وود موافقت دارد که مارکس به‌جای جبرگرایی فلسفی از نوعی جبرگرایی امکانی دفاع می‌کند که در آن جایی نیز برای نقش‌آفرینی اراده آزاد آدمی باقی می‌ماند. 

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ