| کد مطلب: ۳۸۶۴۴

چه کسی می‌خواهد من و تو ما نشویم؟ خوانشی نو از تراژدی رستم و سهراب

رستم و سهراب، همچنین تراژدی ساده‌اندیشی سهراب‌های ارزشمند و بی‌تجربه همه دوران‌هاست که آرزوهای بزرگ دارند و خیالاتی خام در سر می‌پزند و در شتاب‌آهنگ جوانی می‌خواهند ره صدساله را یک‌شبه بروند.

چه کسی می‌خواهد من و تو ما نشویم؟ خوانشی نو از تراژدی رستم و سهراب

تراژدی رستم و سهراب، تراژدی بی‌خبری است. تراژدی پیروزی بی‌افتخار همه آنان است که هماره می‌کوشند «من» و «تو»، «ما» نشویم! آنان که به دورمان پیله ناآگاهی می‌تنند تا از گِل‌آلودگی‌ها، شاه‌ماهی بگیرند. در جای‌جایِ این تراژدیِ دردآجین، جولانِ بی‌خبری، درد بر درد می‌افزاید. بی‌خبری سهراب از وجود رستم، بی‌خبری گردآفرید از ایرانی‌بودن سهراب، بی‌خبری هُجیر از فرزند تهمتن، بی‌خبری رستم از برومند شدن فرزندش و بی‌خبری هردو پهلوان از کینه شاه ایران و دسیسه شاه توران! 

پدری که در کسوت پهلوان و پاسدار سرزمین‌اش، پسر را می‌کشد. بی‌آنکه بداند نوجوانی که مقابل‌اش قد علم کرده، سال‌ها حسرت داشتن‌اش را به دوش جان کشیده است. قد کشیده، ولی بزرگ نشده و هیکل پهلوانی را از ابَرپهلوانی به ارث برده که پدر اوست و در بی‌خبری قاتل‌اش می‌شود! 

اما تراژدی‌های زندگی ما حاصل کدام بی‌خبری‌هاست؟ خود، دشمن خویشیم یا خویش و بیگانه دشمنی می‌کنند؟! دوستان‌مان، دانسته و نادانسته بیشتر به ما آسیب می‌زنند یا دشمنان‌مان؟ 

تراژدی از آنجا آغاز می‌شود که سهراب، نوجوانِ جویای‌نام، بی‌خبر از احساسات خام خود و واقعیات پس پرده، هیجان‌زده عزم می‌کند تا پدر را بیابد و بر تخت پادشاهی ایران بنشاند و خود پادشاه توران شود؛ اما روح ناآزموده او، در مرز ایران دستخوش «عشق در یک نگاه» و ترس از قضاوت می‌شود و به انفعال می‌افتد و بازی برده را می‌بازد. بزنگاه دیگری از بی‌خبری سهراب آنجاست که خشم ناشی از مرگ دایی‌اش را، بر سرکاووس آوار و او را تهدید به مرگ می‌کند و بی‌خبر است که خشم فروخورده شاه‌ یعنی مرگ آرزوهایش!

رستم که به بی‌تدبیریِ شاه ایران دربار را ترک می‌کند، سرانجام به پادرمیانی گودرز خردمند، برمی‌گردد تا مقابل ترکان بایستد. کاووس ‌از او پوزش ‌می‌خواهد و باز رستم بی‌خبر است که این پوزش‌خواهی، مصلحتی است و شاه، کینه‌ای از او به دل گرفته که مرگ فرزندش را آبستن است.

سهراب، هجیر را به شرطی نمی‌کشد که پدر را به او بشناساند. هجیر اما در بی‌خبری، برای صیانت از تهمتن، بدعهدانه او را پهلوانی چینی معرفی می‌کند. هومان و بارمان، سرداران گماشته دشمن بر بی‌خبری سهراب می‌کوشند تا دو پهلوان به دست هم کشته شوند.

سهراب، جوان و بی‌غش است. پدر را به دل می‌شناسد. مشخصاتش را به چشم می‌بیند. او را بو می‌کشد. دست و دلش به جنگ نمی‌رود. ملتمسانه پا می‌فشارد که او رستم است؛ اما دوستان، به دوستی و دشمنان، به دشمنی انکار می‌کنند. بارها به رستم می‌گوید: «من می‌دانم که تو رستمی. من با تو نمی‌جنگم.» اما رستم هم چون دیگران امتناع می‌کند و او را در بی‌خبری می‌گذارد. 

بمان تا کسی دیگر آید به رزم/ تو با من بساز و بیارای بزم

دل من همی بر تو مهر آورد / همی آب شرمم به چهر آورد

تیر خلاص این تراژدی، دریغ کردن داروی بی‌مرگی یا نوشدارو توسط شاه است و این‌گونه سهراب، طفل امیدوار ایرانی و جنگاورِ تنومند تورانی، در بی‌خبری جان می‌دهد و هرگز نمی‌فهمد که نوشدارو حتی بعد از مرگش هم نمی‌رسد؛ چراکه اصلاً فرستاده نمی‌شود.

رستم و سهراب، همچنین تراژدی ساده‌اندیشی سهراب‌های ارزشمند و بی‌تجربه همه دوران‌هاست که آرزوهای بزرگ دارند و خیالاتی خام در سر می‌پزند و در شتاب‌آهنگ جوانی می‌خواهند ره صدساله را یک‌شبه بروند. سهراب آنقدر مهارت ندارد که اگر مسئله‌ای از راهی حل نشد، راه‌های دیگری را بیازماید؛ درست مثل برخی نخبگان دانشگاه‌ها که از بی‌مهارتی دست به خودکشی می‌زنند. او از زمان رویارویی با گردآفرید تا وقتی که به پرسشگری از هومان، بارمان، هجیر وَ حتی خود رستم، نشان از رستم می‌گیرد، کاش بلد بود که نشانی خود را بدهد و بگوید: منم سهراب فرزند تهمتن پور رستم!

نداشتن مهارت ابراز جرأتمندانه، درد مشترک بسیاری از ماست؛ آنجا که نمی‌گوییم، آنجا که نمی‌دانیم چه‌را بگوییم و چه‌را نگوییم، یا نمی‌دانیم چگونه بگوییم، روابط و هستی و تعلقات‌مان را تلخ از دست می‌دهیم. همیشه دشمنان مقصر نیستند؛ گاهی ما بد بازی می‌کنیم. سخن آخر این‌که تنها چاره، آموزش است، مهارت‌های 10 گانه زندگی، برطبق تعریف سازمان جهانی بهداشت، برای همه ضروری است و سطح سلامت زندگی را ارتقاء می‌دهد.  

به کانال تلگرام هم میهن بپیوندید

دیدگاه

ویژه فرهنگ
پربازدیدترین
آخرین اخبار