یهوه، رهایی و دولت یهود
برای زعمای صهیونیسم آنچه اصالت داشته و دارد، قوم یهود (ملتدولت اسرائیلی و امت یهودی) بوده و نه الزاماً دین و شریعت یهودی؛ آنان شورشی از جنس سوژه، فاعل شناسا و کارگزار را علیه ساختار سنتی الهیات سیاسی یهود و اندیشه کابالا سامان دادهاند که شاید بهنوعی در شرایط حاضر منطق رفتاری اسرائیل را نیز صورتبندی و بازنمایی میکند.
بر مبنای الهیات یهودی، یهوه (Yahweh) تنها خداوند یهود و آفریدگار جهان است. یهوه از همان آغاز جهان بهعنوان تنها خداوند پذیرفته شده و بنیاسرائیل را در طول تاریخ مورد لطف و رحمت خویش قرار داده است. یهوه بهعنوان اسم خاص در ادبیات کتاب مقدس وجود داشته و خطاب مردم بهمنزله «مردمان یهوه» تنها نمونه و قالب دوران پیش از سلطنت است.
سه مکانیسم به ایجاد مردمان و قوم برگزیده میانجامد: گفتمانهای نژادگرایانه و مبتنی بر عنصر قومیت و نژاد، ایدئولوژیهای تبارشناختی و ابداع آیینها، مناسک و پراکتیسهای دینی. کتاب مقدس معنای دقیقی نه برای قوم برگزیده ارائه میکند، نه سرزمین موعود.
در فصل دوازدهم کتاب پیدایش، خداوند به ابراهیم میگوید که قوم او قوم برگزیده خواهد بود. اگر برداشت مبتنی بر کتاب مقدس را بپذیریم، تاریخ کشور یهود باستان با گروههایی از خانوادهها و خاندانهای عبری آغاز میشود که از نسل ابراهیم هستند. توسعه آنان بهعنوان اجتماعی سیاسی در صحرا آغاز شد؛ هنگامی که حضرت موسی آنان را از بردگی مصریها رهایی بخشید.
اینکه نخستین اسکانشان در کدام مکان بوده نیز در کتاب مقدس با ابهام بیان شده است. کتاب مقدس به این مردمان وعده برگزیده و برتر بودن میدهد و سرزمینی برایشان وعده داده شده که مطلوبشان است؛ آنها خاری در چشم دشمنان خود هستند.
یکی از پروتکلها و مؤلفههای مورد تاکید بنیانگذاران صهیون این بود که خداوند به ما، مردمان برگزیده، موهبت پراکندگی و آوارگی را بخشیده است. پیش از برآمدن صهیونیسم بهعنوان یک ایدئولوژی ناسیونالیستی ـ قومگرا، عموم یهودیان بر این باور بودند که بازگشت گروهی و دستهجمعی به سرزمین مقدس و ارض موعود (و استقرار حاکمیت یهودی در آن سرزمین) نه ممکن است و نه پیش از ظهور موعود جواز آن را دارند. در این مفهوم، صهیونیسم چالشی رادیکال برای الهیات یهودی موجود بود و دههها طول کشید ـ تا حدودی بهدلیل هولوکاست و وقایع 1948 و 1967ـ که بخشی از یهودیان دیدگاه موعودگرایانه صهیونیسم را محل اعتبار قلمداد بکنند.
خاستگاههای صهیونیسم
والدین صهیونیسم الزاماً نه یهودیت بود و نه سنت، بلکه برآمده از خوانش موعودگرایانه از ضدسامیگری و ناسیونالیسم بود. آرمانهای انقلاب فرانسه آهستهآهسته در اروپا گسترش یافته و سرانجام به آغاز هاسکالا یا هسکالا یا روشنگری یهودی منتهی شد. این امر به شکافی همیشگی در جهان یهودی انجامید؛ شکاف میان آنهایی که دیدگاهی هلاخیک (Halachic) یا دینی از هویتشان اتخاذ کردهاند و آنهایی که تا حدودی نگاه نژادی را برگرفته و مردم یهود را یک ملت تلقی کردند.
این امر با موج برنامهها و رخدادهایی در اروپای شرقی همراه بود که موجب شد شمار فراوانی از یهودیان از آنجا مهاجرت کنند؛ بیشترشان در آمریکا جذب شدند و برخی فلسطین را برگزیدند. نیروی محرک این حرکت جنبش هواوی صهیون (Hovevei Zion) بود؛ جنبشی که از سال 1882 آغاز شد تا هویتی عبری را بهعنوان یک هویت متمایز از دین یهود، توسعه بخشد. افزون بر این، بسیاری از رهبران اولیه صهیونیسم سکولار و حتی آتئیست (atheists) بودند. با وجود این بهرغم تلاشهای آشکارشان در جدا کردن صهیونیسم از ریشههای دینی یهودیاش، این امر گریزناپذیر بود که دو مؤلفه هویت برای مدت زیادی در عمل جدای از هم باقی نمیمانند.
رهبران یهودی، در تقویت هدف خود ـ جدایی کامل جوامع عرب و یهودی ـ بهشکل فزایندهای دین و قومیت را بهعنوان نشانگرهایی جدا بهکار بردند. درحالیکه یهودیت تاریخی نمایانگر گسترده توجیه حقوق مهاجران یهودی در سکونت و حاکمیت در فلسطین پیش از 1948 بود با این وجود مجموعه مشخصی از مباحث تئولوژیک در جهت توجیه سلب مالکیت اجباری زمین وجود ندارد.
صهیونیسم بهمثابه جنبشی استعماری با معرفتشناسی دینی ـ نژادی از ایدئولوژی و پراکتیسی ساخته شده که از راه این اپیستمولوژی خود و جهان اطراف را درک میکند. صهیونیسم بر این تاکید داشته که چیزی جز جنبش آزادی ملی یهودی (Jewish national liberation movement) با رهیافتی موعودگرایانه نیست که حتی میتوان آن را ضداستعماری نیز تلقی کرد.
تاثیر صهیونیسم بر مردم فلسطین در صدسال گذشته این موارد را شامل میشود: خروج اکثریت فلسطینیها از سرزمین و خانه خود، ممانعت از بازگشت آنان، مصادره اموال برای مصارف انحصاری یهودیان، تحمیل نظام نفاق میان فلسطینیانی که از سال 1948 تا 1966 در اسرائیل ماندند و از آن هنگام مقید به نظام شهروندی برتریدهنده نژاد یهود، به خصوص پس از تصویب قانون ملت یهود در سال 2018، شدند؛ اشغال نظامی و نظام مبتنی بر تبعیض نژادی تحمیل شده بر کرانه باختری و نوار غزه و مردمانشان در طول چند دهه گذشته و همینطور استعماریسازی پیوسته این مناطق اشغالی.
صهیونیستهایی که در فلسطین مشغول اقدام تاریخی اسکان دهها هزار مهاجر و پناهنده یهودی بودند، عموماً نگران این نبودند که عربهای فلسطین چه واکنشی به رشد ییشوو (ساکنان یهودی در این سرزمین پیش از استقرار دولت اسرائیل) نشان میدهند. یهودیت فلسطینی به این باور متوسل میشد که توسعه یهودی فلسطین، عربها و یهودیان را تقویت میکند و اینکه جمعیت شایانتوجهی از عربها با اردوگاه صهیونیستی پیوند میخورد.
تئودور هرتسل ازجمله نخستین صهیونیستهایی بود که این موضع را مفصلبندی کرده و نسلهای پس از آن بهشکلی مذهبی این موضع را تبیین و پیاده کردند. اعتراضهای گسترده اعراب علیه صهیونیستها ازجمله شورشهای ضدیهودی که در چندین شهر فلسطینی در سالهای 1920 و 1929 و بهکرات پس از آن بهویژه در چارچوب انتفاضههای متعدد و وقایعی همچون طوفان الاقصی رخداد، باور صهیونیستها به صلح را از راه پیشرفت اقتصادی تحتتاثیر قرار نداد اما موجب شد تا یهودیان آرمانگرایی خود را با میزان بالایی از عملگرایی بیامیزند.
الهیات سیاسی فاجعه
الهیات سیاسی یهودی، اساساً نظریه فاجعه و بلای ناگهانی (Catastrophe Theory) است که بیش از هرچیزی بر عنصر انقلابی و در گذار از هر حال تاریخی به آینده موعودگرایانه تاکید دارد. رهایی، نجات و رستگاری از چشمانداز یهودیت، نهتنها به نیاز به رهایی برای روح بشری اشاره دارد بلکه بر وضعیت رهاشده جهان بهصورت کلی نیز دلالت دارد. یهودیت در عموم نمودها و صورتهای خود همواره مفهومی از رهایی را بهعنوان رویدادی حفظ کرده که عموماً در عرصه تاریخ و در اجتماع شکل میگیرد.
این رویدادی است که در جهان مشهود رخ داده و جدای از پیدایی مشهود نمیتواند درک شود. این ایده که رهایی باید بهمثابه رویدادی تلقی شود که لیبرالسازی سیاسی و اجتماعی را به ارمغان میآورد و در جهان مشهود رخ میدهد، تا به امروز به سنت موعودگرایی یهودی تعلق دارد. ماکس وبر میگوید، این قدرت پیشگویی (Power of prophecy) بود که موجب شد مردم اسرائیل به «مردمان انتظار» (A people of expectation ) تبدیل شوند. یهوه بهعنوان خدای اسرائیل، خدای متضمن وعده رهایی و نجات است. نکته مهم آن است که رهایی و وعدهدادن، دغدغه مسائل جاری سیاست را داشت، نه مسائل داخلی آن را. خداوند وعده رهایی از بندگی را از طریق مصریها داد نه جهانی چندپاره و بیمعنا.
خاخام اسحق یعقوب رینز مینویسد: «ایدئولوژی صهیونیستی عاری از هرگونه ردپای ایده رهایی است... در هیچیک از کنشها یا الهامات صهیونیستی کمترین گریزی به رهایی در آینده وجود ندارد. تنها هدف آنان بهبود وضعیت اسرائیل، بالابردن جایگاه خود و خو دادن آنان به یک زندگی شاد است... اگر اینگونه باشد، چگونه میتوان این ایده را به ایده رهایی تشبیه کرد؟ آشکار است که کنش درحالحاضر از آمال اتوپیایی زمانی که خواهد آمد، تخطی نمیکند. این جدایی قلمروهای میان صهیونیسم و موعودگرایی که هم ایدئولوژیک، هم پراگماتیک است مرحله سازنده اندیشه دینی ـ صهیونیستی را شکل داد».
در سال 1900 شماری از خاخامها به رهبری رینز، نامهای سرگشاده در حمایت از جنبش صهیونیسم جدید منتشر کردند. آنها امید داشتند که بحث بر سر صهیونیسم در حلقههای مذهبی را تا جایی که امکان دارد از رهایی موعودگرایانه جدا کنند. در این نامه آمده است: «بدیهی است هر کسی که فکر کند ایده صهیونیسم با رهایی در آینده و ظهور موعود همراه است و بهاینترتیب هر کسی که آن را تضعیفکننده باور و ایمان مقدس (holy faith ) ما بداند در اشتباه است. صهیونیسم، هیچ ارتباطی با مسئله رهایی ندارد. نکته اصلی آن است که این ایده صرفاً در راستای بهبود شرایط برادران رنجور ماست. در سالهای اخیر وضعیت بهصورت فاجعهباری رو به زوال رفته و بسیاری از برادران ما به اینسو و آنسو، به دریاهای هفتگانه و به مکانهایی رفتهاند که ترس مستحیل شدنشان وجود دارد. سرزمین صهیونیستها تنها مکان مناسب استقرار برادرانمان در سرزمین مقدس است... و اگر واعظان درحالیکه از صهیون سخن میگویند، به رهایی و ظهور موعود اشاره میکنند، پس اجازه دهید این تفکر منفور در ذهن مردمانمان وارد شود که این ایده بر قلمرو رهایی واقعی چیره شده و تنها این افراد مقصر هستند؛ این امر اشتباهی است که آنان مرتکب شدهاند».
عمدهترین پاسخ به مسائل بیگانگی، تبعید و یکپارچگی، ناسیونالیسم یهودی بوده است. صهیونیسم بهخصوص به این دلیل اهمیت دارد که بهمثابه راه برونرفت و نجاتی از هراسهای نسل دوم تلقی میشد. مسائل سازگاری اجتماعی و اقتصادی، ضدسامیگری و آنتیسمیتیزم و یافتن جایگاهی در فرهنگهای بومی مناطق تحت سکونت یهودیان و نیز در درون اسرائیل همگی در بافتار مسئولیت یهودی وجود داشت. حامیان صهیونیسم بهشکلی فزاینده دریافتند که التزامشان این است که راهکاری برای مسئله یهودیت بیابند. ازسویدیگر، غیرصهیونیستهایی که به تمرکز بر سنت اروپای غربی عادت داشتند بر این باور بودند که اقتداری واحد و ابنتا بر قواعد رهایی و نجات، لازمه بقای یهودیت است.
صهیونیسم از دیرباز رهایی قوم یهود را بهصورت عمده در وجه سختافزاری آن خلاصه میکرد. برای نمونه نتانیاهو در سال 2011 در کنست و با اشاره به تحولات منطقهای و روند صلح با فلسطین بیان مینماید: «اسرائیل در دورانی از عدمثبات و قطعیت در منطقه قرار دارد. قطعاً این زمانی نیست که بخواهیم به کسانی گوش دهیم که از ما میخواهند از اندیشههای آرمانگرایانه و آرزومندانهمان پیروی کنیم. به یاد دارم زمانی که بسیاری از شما از من خواستید تا از فرصت استفاده کرده و برای توافق شتاب کنیم... اما من سیاست اسرائیل را بر مبنای توهم و تصورات خیالی قرار نمیدهم. اکنون یک اتفاق شوکآور رخ داده است... هر کسی این چیزها را نبیند سر خود را در برف فرو برده است». برایناساس در صورت تامین مبانی و منابع مادی امنیت ملی و امنیت قومی، رهایی و نجات امکان تحقق مییافت.
پیوند صهیونیسم و ناسیونالیسم مدرن
جنبش صهیونیستی با ناسیونالیسم مدرن اروپای سده نوزدهم پدیدار شد و مدعی برقراری دولت دموکراتیک یهودی در سرزمین اسرائیل و گردهمآوردن یهودیان پراکنده در آن بوده است. از اوایل سده بیستم ضعف و دست پایین ژئوپلیتیکی اسرائیل در منطقه، اندیشمندان و رهبران سیاسی جنبش صهیونیسم را به خود مشغول کرد. مفهوم دیوار آهنین زیو جابوتینسکی (Ze'ev Jabotinsky’s Iron Wall ) نمونه برجسته استراتژی بزرگ اسرائیل (The Israeli grand strategy ) در پرتو محدودیت جغرافیایی است.
او با پیشبینی مقاومت جمعیت بومی عرب ـ مسلمان نسبت به اشتراک و تصاحب سرزمین از سوی مهاجران یهودی صهیونیست، پاسخ صهیونیستها را بدینصورت ترسیم کرد: «ما یا باید تلاشها و اقدامات مبتنی بر شهرکنشینی خود را در حالت تعلیق قرار دهیم یا آن را بدون توجه به رفتار بومیان ادامه دهیم. استقرار میتواند در سایه حمایت از نیرویی توسعه یابد که وابسته به جمعیت بومی نیست بلکه در پس دیوار آهنینی است که آنها قدرت رخنه در آن را ندارند.»
همزیستی مسالمتآمیز میان عربها و یهودیان در آینده دور امکان مییابد اما تنها در سایه وجود یک دیوار نفوذناپذیر: «این امید و باور من است که ما بعد از این میتوانیم به آنان اطمینان دهیم که آنان را راضی کرده و هر دو طرف بهعنوان دو همسایه خوب در سازش و مصالحه کنار هم خواهند بود. اما تنها راه چنین توافقی وجود دیوار آهنین است، یعنی تاسیس نیرویی در فلسطین که به هیچ وجه تحت فشار عربها قرار نمیگیرد.»
شاید مهمترین تاثیر جنبش سکولار صهیونیسم بر الهیات سیاسی یهودی، تقویت و برتریبخشی وجه واقعگرایانه و عملگرایانه آن بود. در این معنا، الهیات سیاسی یهود بهواسطه فعالیت صهیونیسم بدل به یک ایدئولوژی مبارزه و مقاومت شد. این ایدئولوژی، کنشگری را به الهیات سیاسی یهود تزریق نموده و انفعال و انتظار را از آن زدود. سرشت و ماهیت صهیونیسم براساس یک دغدغه بنیادین شکل گرفت: پایانبخشی به آوارگی و تبعید قوم یهود از رهگذر تاسیس دولت یهود. این امر از بار انتزاعی الهیات سیاسی یهودیت کاسته و بر بار عینی آن افزود.
برای زعمای صهیونیسم آنچه اصالت داشته و دارد، قوم یهود (ملتدولت اسرائیلی و امت یهودی) بوده و نه الزاماً دین و شریعت یهودی؛ آنان شورشی از جنس سوژه، فاعل شناسا و کارگزار را علیه ساختار سنتی الهیات سیاسی یهود و اندیشه کابالا سامان دادهاند که شاید بهنوعی در شرایط حاضر منطق رفتاری اسرائیل را نیز صورتبندی و بازنمایی میکند.
این منطق عملگرا و دگرسازانه است؛ در بطن آنتاگونیستیک و دگرسازانه خود با اعراب و مسلمانان (بهویژه جمهوری اسلامی ایران و محور مقاومت)، زنجیرهای از اتحادها و ائتلافها را در بستر لیبرال دموکراسی، سوسیال دموکراسی و انترناسیونالیسم یهودی شکل میدهد. همین امر در کنش و رفتار اسرائیل در وقایع و رویدادهای میلیتاریستی و خشن چندماه اخیر ظهور و بروز یافته است. هولوکاست و لزوم جلوگیری از وقوع دگرباره آن دراینمیان یک نماد و سمبل منحصربهفرد و استثنایی است.