| کد مطلب: ۱۳۵۴۴
شکست نظریه‏ مدرن‏‌سازی از بیرون

شکست نظریه‏ مدرن‏‌سازی از بیرون

«از قضا سرکنگبین صفرا فزود/ روغن بادام خشکی می‌نمود». این بیت معروف مثنوی معنوی که در داستان پادشاه و کنیزک رنجور آمده، از آن ابیاتی است که در گذر تاریخ از وجه داستانی، عاشقانه و عارفانه‌اش فراتر رفته و توانسته صورت و کارکردی اجتماعی و تحلیلی بیابد. آنچه متیو کی. شانن ـ تاریخ‌دان آمریکایی ـ در کتاب «شکست» روایت می‌کند نیز، با این بیت قابل تلخیص است. پرسش و مسئله اساسی پژوهش او در این کتاب، این است: «تحصیلکردگان غرب چگونه انقلابی شدند؟». منظور او از این تحصیلکردگان هم، ایرانیان جوانی است که طی چنددهه در مهمترین دانشگاه‌های آمریکا و اروپا درس آموختند تا به‌زعم سیاستگذاران و نظریه‌پردازان آمریکایی، در دوران جنگ سرد سدی از نیروی انسانی توانمند و تکنوکرات را در ارکان قدرت همسایه جنوبی خرس کمونیسم (اتحاد جماهیر شوروی وقت) مستقر سازند و منافع خود را تعقیب کنند. رژیم پهلوی هم (چه در دوران پدر، چه دوران پسر) انتظار داشت این دانش‌آموختگان، پس از تحصیل به ایران بازگردند و به کارگزاران با دانش و وفادار نوسازی آمرانه تبدیل شوند. خواستی که ازیک‌سو، هدف تقویت منابع انسانی تکنوکراسی دولتی را تعقیب می‌کرد و ازسوی‌دیگر (و مهم‌تر)، این هدف که ساخت دولت پهلوی را از نیروهای کهنه‌کار و ریشه‌دار که بسیاری از آنان جزء رجال قاجار یا از تبار آنان بودند و برای خود هویتی مستقل از حکومت جدید داشتند، بی‌نیاز سازد.

 

طبقه متوسط مدرن تکنوکرات

نقطه اوج تحقق این خواست دوجانبه سران ایران و آمریکا را شاید بتوان در میانه دهه 1960 دید. آنجا که به روایت نویسنده، «نمایندگان [لیندون] جانسون، [رئیس‌جمهوری وقت ایالات‌متحده] در تهران به‌دنبال نشانه‌هایی از تکنوکرات‌های کوچک اما بااهمیت بودند که با رژیم همکاری می‌کردند. در سال 1966، دولت جانسون متوجه «طبقه متوسط مدرن تکنوکرات» شد که شامل مدیران تحصیلکرده در غرب می‌شد که اساس پروژه توسعه شاه را تشکیل می‌دادند و[...] تمایل داشتند تا بدون به چالش کشیدن نظام، در قدرت مشارکت کنند». مهمترین نیرو و نماینده سیاسی این جریان تکنوکرات، «کانون مترقی» بود که حدود 400 نفر از اعضای آن را دانش‌آموختگان آمریکا تشکیل می‌دادند و تحت‌نظر حسنعلی منصور فعالیت می‌کرد. در سپتامبر 1963 (پاییز 1342)، 38 عضو حلقه منصور به مجلس راه یافتند و در مارس 1963 (اسفندماه 1342)، منصور به نخست‌وزیری رسید. هم‌زمان کانون مترقی به یک حزب سیاسی به‌نام «ایران‌نوین» تبدیل شد. خوش‌بینی به این نسل جدید تکنوکرات چنان بود که: «گروه جانسون به‌درستی اعتقاد داشت که تحولات عظیم به‌زودی رخ می‌دهند، اما ایران نوین «ابزار سیاسی منتخب شاه» و پیش‌نیاز تمام ابتکارات دولت بود». این رویای مشترک ایرانی-آمریکایی اما خیلی زود تبدیل به خوابی آشفته شد. نیروهای سنتی منتسب به بازار تهران که در هیئت‌های موتلفه اسلامی گرد آمده بودند، منصور را به‌مثابه نماد و کارگزار اصلی نوسازی آمرانه ترور کردند.

 

قدرت‌نمایی کنفدراسیون دانشجویان

اما این فقط سنتی‌ها نبودند که چنین خشونت‌بار علیه نوسازی آمرانه و کارگزاران تکنوکرات آن برمی‌خاستند. صفراافزایی سرکنگبین و خشکی روغن بادام آنگاه رخ نمود که کمتر از سه‌ماه پس از ترور منصور، شخص محمدرضا پهلوی در کاخ مرمر هدف قرار گرفت. تروریست‌ها این‌بار نه از سنتی‌های بازار که گروهی از ایرانیان تحصیلکرده انگلیس به سرکردگی پرویز نیکخواه بود و طنز تاریخ آنکه این محصول مشترک نوسازی ایرانی و آموزش انگلیسی، چپی مائوئیست و چینی از آب درآمده بود. نیکخواه گرچه بعدها با مدیریت ساواک، به‌قول ماموران «متنبه» شد و حتی بعدها با پیوستن به رادیوتلویزیون رژیم در ردای یکی از تئوری‌پردازان فرهنگی پهلوی ظاهر شد؛ اما بازداشت او، بستر و زمینه‌ای شد برای قدرت‌نمایی کنفدراسیون دانشجویان اروپا که «شاه را متهم کرد که می‌خواهد با استفاده از موضوع ترور خود، توطئه‌ای برای ساکت کردن دانشجویان طرح‌ریزی کند». اما ابعاد ماجرا فراتر از این بود. در دورانی که جنبش‌های دانشجویی در اروپا و آمریکا داشت به الگوی اصلی کنش سیاسی اعتراضی تبدیل می‌شد تا در مه 1968 به نقطه اوج خود برسد؛ کنفدراسیون ایرانی در 1965 به روایت متیو کی. شانن، یک «پویش دفاعی» را شکل داده بود که «نمایانگر اولین مرکزیت یافتن موضوع حقوق‌بشر در جنبش مخالفان شاه بود». حالا دانشجویان ایرانی که قرار بود در مکتب لیبرال-کاپیتالیسم غرب آموزش ببینند و کارگزاران وفادار ناسیونال-مدرنیسم اقتدارگرای پهلوی شوند؛ تبدیل به چپگرایانی معترض شده بودند که با اتکا به شعارهای لیبرالیستی آزادی و حقوق‌بشر و سود جستن از فضای غرب، به سازماندهی گسترده خود علیه رژیم شاه می‌پرداختند و برخی از آنان چون حسین مهدوی، «کمیته دفاع از زندانیان سیاسی ایران» را در دانشگاه کمبریج شکل می‌دادند که موتور محرکه گزارش‌ها، افشاگری‌ها و اعتراضات علیه اقدامات ساواک بود.

 

نظریه شکست‌خورده

متیو کی. شانن در کتاب خود طی چند فصل، روند ورود دانشجویان ایرانی به آمریکا، دریافت بورسیه و تعریف دوره‌های آموزشی را از دوران پهلوی اول تا مقطع انقلاب تشریح می‌کند. بااین‌حال تمرکز او روی دهه‌های ۱۹۵۰ (۱۳۳۰)، به‌ویژه ۱۹۶۰ (۱۳۴۰) و ۱۹۷۰ (۱۳۵۰) است. او در تشریح این مسیر، به فعالیت‌های سیاسی و دانشجویی چهره‌هایی چون فریبرز فاطمی و علی فاطمی (برادرزادگان حسین فاطمی، وزیرخارجه دولت مصدق)، صادق قطب‌زاده، حسین مهدوی، ابوالحسن بنی‌صدر و ابراهیم یزدی می‌پردازد و روند و مسیری را تصویر می‌کند که گفتمان این دانشجویان و دانش‌آموختگان آمریکا و غرب، از نوعی ناسیونالیسم به‌سمت مارکسیسم و مائوئیسم و درنهایت اسلام‌گرایی گرایش می‌یابد. دقیقاً همان مسیری که بخش مهمی از جریان اپوزیسیون داخل کشور نیز طی کرد و از مصدق به جزنی و حنیف‌زاده و دیگر چریک‌های چپگرا و درنهایت از آنها به سوی اسلام سیاسی شریعتی، سپس امام‌خمینی رفت‌. دانشجویان اپوزیسیون ساکن آمریکا و اروپا در این روند تاریخی خود همواره تلاش داشتند از بستر و فضای ناشی از دولت‌های لیبرال سود جویند و دراین‌میان، دولت‌های دموکرات آمریکا که گرایش پررنگ‌تری به مباحثی چون حقوق‌بشر و دموکراسی داشتند؛ فرصت و امکان بیشتری در اختیار دانشجویان ایرانی قرار می‌دادند. در مقابل، دولت‌های جمهوریخواه که اتحاد محکم‌تری با رژیم شاه داشتند و درعین‌حال نگاه آنان به جنگ سرد و مواجهه با شوروی، بیش از دموکرات‌ها متکی بر رویکرد سخت‌افزاری و میلیتاریستی (نظامی) بود؛ کمتر امکان پررنگ‌شدن تحرکات و اعتراضات دانشجویان ایرانی یا تعامل و گفت‌وگو با آنان را در اختیارشان قرار می‌دادند و حاضر نبودند روابط استراتژیک خود با شاه را به‌خاطر چند دانشجو، تحت‌تاثیر قرار دهند. چنین است که بخش مهمی از کتاب، به شرح لابی‌گری‌ها، مکاتبات و تماس‌های فعالان دانشجویی مقیم آمریکا با وابستگان حزب دموکرات ازجمله قاضی دیوان عالی ویلیام داگلاس و دادستان کل ایالات‌متحده آمریکا ـ رابرت کندی ـ اختصاص دارد؛ تا آنجا که نویسنده از این دو مقام آمریکایی به‌عنوان «بانفوذترین افراد جنبش مخالفان شاه» (در دهه ۱۹۶۰) یاد می‌کند. متیو کی. شانن این چهره‌های دموکرات را تحت‌عنوان جریان «مدرن‌گرایی طرفدار آزادی‌بیان» صورت‌بندی می‌کند و می‌نویسد: «مدرن‌گرایان طرفدار آزادی‌بیان توانستند از دو جهت بر روابط میان ایران و آمریکا تاثیر بگذارند. در سطح کشوری، توانستند بر سیاست‌های دولتی تاثیر بگذارند که از پیش نسبت به شاه بدگمان بود. در سطح بین‌المللی هم مخالفت‌های علنی و زدوبندهای مخفیانه آنها، با ایجاد شک و تردید بین دو متحد اختلاف انداخت.» نویسنده توضیح می‌دهد که همین تاثیرگذاری منفی بر روابط ایران و آمریکا، باعث می‌شد که حتی درون دولت‌های دموکرات هم نوعی قطب‌بندی شکل گیرد که در آن، یک‌طیف اولویت را به آزادی‌بیان و دموکراسی و طیف‌دیگر، به اتحاد راهبردی با شاه علیه بلوک شرق و شوروی می‌داد و نیز نمی‌خواست این اختلافات بر بازار نفت تاثیر منفی گذارد.

این درحالی بود که نوع مواجهه جمهوریخواهان مبانی متفاوتی داشت و البته با پیامدهایی که نهایتاً به شکل انقلاب رخ نمود: «به‌کارگیری اصول نیکسون در ایران، شکاف میان آموزش و فناوری را عمیق‌تر کرد که درواقع هیچ‌گاه از بین نرفته بود. به‌علاوه، اهداف استراتژیک آمریکا کوته‌بینانه بودند و آنها نمی‌دانستند که علاقه وافر شاه به افزایش توانایی‌های ارتش همان‌قدر که موجب دستیابی به اهداف سیاست خارجی شده، نفرت ایرانیان را نیز برانگیخته. درحالی‌که دولت آمریکا و دانشگاه‌‌های آمریکایی تمام توان خود را به کار می‌گرفتند تا شاه را متقاعد کنند که «دیدگاه ناپلئونی» او برای ایران ارزش پیگیری را دارد؛ اما لحظه‌ای تأمل نکردند تا به عواقب طولانی‌مدت آن بیاندیشند.»

در این مسیر، البته شاه با تکیه بر انفجار درآمدهای نفتی در اوایل دهه ۱۹۷۰ بر سرمایه‌گذاری خود برای آموزش دانشجویان در آمریکا افزود. اما او گویی در مسیری پا گذاشته بود که هرچه بیشتر هزینه می‌پرداخت و برنامه می‌ریخت، نتایجی برمی‌داشت بیشتر و بیشتر خلاف‌انتظار و خواست‌اش. روندی که نقطه اوج آن، سفر شاه به آمریکا در زمان دولت جیمی کارتر بود. دانشجویان انقلابی تجمع کردند و پلیس گاز اشک‌آور پرتاب کرد. باد گاز را به سمت محل استقرار کارتر، شاه و همسران‌شان برد. اشک‌شان درآمد. مجبور شدند مقابل دوربین‌ها از دستمال‌های خود استفاده کنند. بعدها کارتر از آن صحنه به‌عنوان «نشانه‌ای از آینده» یاد کرد. اما آن رخداد بیش از آنکه نشانه‌ای از آینده باشد، خروجی نهایی روندی از گذشته بود. روندی که کتاب «شکست» آن را با جزئیات شرح می‌دهد. روندی که در آن قرار بود آموزش بین‌المللی به‌مثابه «بعد چهارم» قدرت آمریکا و ابزار «جنگ نرم» برای مهار دنیا (و به‌طور خاص، ایران) عمل کند. الگویی که برنامه «فولبرایت» نمونه برتر آن برای تبادل آموزشی و جزئی از حوزه «نظریه مدرن‌سازی» بود که چهره‌هایی چون والت ویسمن روستو، مشاور رئیس‌جمهور در دهه ۱۹۶۰، آن را تئوریزه کرده بودند. اما آنچه یک‌دهه بعد برداشت کردند، نشان داد مدرن‌سازی نه از بیرون (الگوی آمریکا) نتیجه داده است، نه از بالا (الگوی پهلوی). هر دو مدرن‌سازی شکست خوردند و در این میان، دانش‌آموختگان غرب کارکردی کاملاً معکوس آنچه نظریه‌پردازان و رهبران ایران و آمریکا انتظار داشتند، ایفا کردند؛ پیوستن به صف انقلاب و حتی رسیدن به جایگاه مشاوران رهبر انقلاب در نوفل‌لوشاتو...

دیدگاه

ویژه فرهنگ
  • بوروکراسی در جهان مدرن برای نظم‌بخشی به امور جاری زندگی به‌وجود آمده و قرار شده رابطه شهروندان با دولت را سامان بخشد.

  • خبر آمد صبح جمعه ۲۵ آبان ۱۴۰۳ خورشیدی مسعود پزشکیان، رئیس‌جمهوری ایران به اتفاق سیدعباس صالحی، وزیر فرهنگ کفش و کلاه…

آخرین اخبار